7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_استاد_شجاعی
دعای دسته جمعی......
حتما حتما شما هم شرکت کنید و نشر بدین✌️
استاد #شجاعی
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 8
چرا بی نمازی انقدر مذمت شده⁉️
❓💢❓
استاد پناهیان:
فدای امام رضا (علیه السلام) بشم
❤
از امام رضا پرسیدن چرا وقتی کسی گناه زنا رو می کنه اعدامش می کنن یا سنگسارش می کنن ولی کسی به او نمیگه کافر❗️
اما چرا وقتی کسی نماز رو ترک می کنه بهش میگن کافر❓
❓❓❓
تو علل الشرایع ببینید؛
امام رضا علیه السلام می فرماید:
چون اون طرفی که زنا کرده، گناه بهش فشار آورده بدبخت شده و گناه کرده و الان باید اعدام بشه .
✅
ولی کسی نماز نخونده چی❓
مگه نماز نخوندن چقدر لذت داره❓
چقدر کیف کرده❓
جز این هست که خواسته بی احترامی کنه به خدا❓😔
🔴🔴🔴
همونجور که "نماز نخوندن بی احترامی به خداست، نماز دیر خوندن هم یکمی بی احترامی به خداست"
اونوقت تو میخوای چی بشی پس فردا‼️⁉️😐
این همه بی احترامی‼️😔
💠🔴💠
دیگه کسی نبود بهش بی احترامی کنی جز خدا.......❓😔
💠💠👆💠💠
بی نمازی درواقع بی احترامی به خداست
چون هیچ دلیلی برای نماز نخوندن نیست.😕
کسی که نماز نمیخونه الکی الکی داره میره جهنم. بدون هیچ لذتی❗️😐
شما چطور⁉️
نمازات سر وقت هست؟
┄┅┅❁💚❁
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 8⃣2⃣
📚📖یک نمونه از سختی هایی که بچههای اطلاعات متحمل می شدن.مربوط به شناسایی هایی در جزیره مجنون جنوبی بود. من به دلیل اهمیت کار اطلاعات سعی می کردیم محل استقرارمون رو نزدیک اونا تعیین کنیم تا هم پیگیر کارشون باشیم هم بعضی مواقع همراهشون بریم و منطقه رو ببینیم.
🔴جزیره ی جنوبی منطقه ای باتلاقی بود و پوشیده از چولان و این،حرکت بچهها رو خیلی مشکل می کرد.حسین اومد پیش من و گفت که در این محور مشکل آبراه داریم. یعنی مسیری که قایق یا بلم بتونه در اون حرکت کنه وجود نداره.
✅قرار شد باهم بریم و منطقه رو از نزدیک ببینیم،من و حسین و اکبر شجره و یه نفر دیگه از بچهها بوسیله ی بلم رفتیم برای شناسایی.اونجا بود که فهمیدم بچهها چه شرایط سختی رو می گذرونن.
🔴باتلاق خیلی روان بود و آب تا سینه ی آدم می رسید ، چولان ها بقدری کوتاه بودن که اگه به حالت عادی در قایق می نشستیم،تو دید عراقیها قرار می گرفتیم.به همین خاطر بچهها مجبور بودن روی قایق ها خم بشن و حرکت کنن.
‼️از طرفی منطقه پر از جونورای مختلف بود،همون روز وقتی جلو می رفتیم چشمم به یه افعی خورد که روی یه تیکه یونولیت چنبره زده بود. افعی متوجه ما شد و سرش رو بلند کرد.موقعی که رد می شدیم به طرفمون حمله کرد که حسین فوری با یه تیر اون رو کشت.
⁉️وقتی از شناسایی برگشتیم و پام رو روی زمین گذاشتم،احساس عجیبی داشتم.سوزش خاصی تموم بدنم رو در بر گرفته بود و علتش هم وضعیت اون باتلاق بود.حسین و بچهها هر شب در این باتلاق که پراز وحشت و اضطراب بود،راه می رفتن وفعالیت می کردن.
💠یکی از کارهای بسیار مهم و در عین حال عجیبی که اونا انجام می دادن درست کردن آبراه بود.کاری که در طول جنگ بی سابقه بود.
✨اونا شب تا صبح می رفتن و با داس چولان ها رو زیر آب می بریدن تا بتونن مسیر حرکت قایق ها رو باز کنن. اونم نه یه متر و ده متر،بلکه چیزی حدود چهار کیلومتر.
✨چنان با عشق و علاقه کار می کردن که اگه کسی از نزدیک نمی دید فکر می کرد اونا در بهترین شرایط بسر می برن،آنچه که براشون مهم بود موفقیت در انجام مأموریت بود.
✅وقتی کار به نحو احسن انجام می شد،شادی تو چهره هاشون موج می زد ، شادی که ما رو هم خوشحال می کرد.
✔️به روایت از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 9⃣2⃣
📚📖زمان عملیات خیبر بود.بچه های اطلاعات در قرارگاه زرهی مستقر بودند.حسین به همراه تعدادی از مجاهد های عراقی برای شناسایی به عراق می رفتن.
🔴یکی از این مجاهدها یه لباس بلند عربی به حسین داده بود تا وقتی که به مأموریت می روند راحت شناسایی نشه.حسین وقتی اون لباس رو پوشیده بود به شوخی می گفت:
ببینین بلاخره عرب هم شدیم.
🔴صبح زود بود،همه مشغول کاری بودن.اون روز من و محمد شرفعلی پور مشغول آماده کردن صبحانه بودیم،که ناگهان هشت هواپیمای عراقی بالای سرمون ظاهر شد.تا اومدیم به خودمون بجنبیم و کاری بکنیم،هواپیما ها بمباشون رو ریخته بودن.بیشتر انفجارات پشت خاکریز جفیر بود.
☠اما با همیشه فرق داشت.سروصدای انفجارات قبلی رو نداشت و مثه همیشه آتش و ترکش زیادی هم به اطراف پراکنده نکرد. خیلی عجیب بود،درهمین موقع اکبر شجره-یکی از بچههای اطلاعات -رو دیدم که به سرعت می دوید و فریاد می زد... شیمیایی، شیمیایی.... بچهها فرار کنین شیمیایی زدن.
☠تا اون روز با چنین موردی برخورد نکرده بودیم،برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد.و بچهها هنوز آشنایی زیادی با اونا نداشتن.وسایل رو رها کردیم و به داخل محوطه ی باز قرارگاه دویدیم.
⁉️همین موقع حسین رو دیدم با همون لباس عربی،مشغول هدایت بچهها بود.پشت لندکروز ایستاده بود و بچهها رو صدا می کرد تا سوار بشن.می خواست نیروها رو تا اونجا که امکان داره از محدوده ی آلوده دور کنه.
‼️همه بچهها لباس نظامی داشتن و با پوتین بودن،اما حسین با لباس گشاد عربی و این باعث می شد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیره.
☠گاز به سرعت در منطقه منتشر شده و همه رو آلوده کرده بود.وقتی بچهها عقب اومدن اکثرا شیمیایی شده بودن.اما وضعیت حسین به خاطر همون لباس،بدتر از همه بود.خصوصا پاهاش که تا کشاله ی ران به شدت سوخته بود.
✔️به روایت از تاجعلی آقا مولایی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 0⃣3⃣
📚📖همراه با حسین برای انجام کاری می رفتیم ، بدلیل شتاب در کارمون از لندکروز استفاده می کردیم.حسین پشت فرمون بود و با سرعت صد وسی تا در جاده می رفتیم.یه دفعه وانتی آبی رنگ با یه راننده ی عرب از سمت راست وارد جاده شد.ودر مقابلمون توقف کرد.
‼️جاده باریک بود و نمی شد اون رو رد داد،حسین ترمز کرد اما سرعت ماشین زیاد بود ومتوقف نشد هر لحظه به ماشین نزدیکتر می شدیم.فکر کردم الانه که تصادف کنیم سرم رو بین دستانم گرفتم وهمونطور که فریاد می زدم یا اباالفضل (ع)روی پاهام خم شدم.چشمانم رو بستم ومنتظر تصادف شدم.
🌟اما اتفاقی نیافتاد و ماشین توقف کرد آهسته سرم رو بلند کردم با کمال تعجب دیدم کسی وسط جاده نیست،هر چه اطراف رو نگاه کردم کسی نبود،منطقه کفی وصاف بود اگه کسی به ما نزدیک یا دور می شد تا چند دقیقه اون رو می دیدیم.
🌟پرسیدم:پس اون عرب کجا رفت.-حسین گفت:او دیگه باید می رفت.متوجه حرفش نشدم خواستم دوباره سوال کنم که از ماشین پیاده شد و رفت کنار جاده دو رکعت نماز شکر بجا آورد. وقتی برگشت پرسیدم:باید بگی اون عرب کجا رفت.
🌟-گفت:خب رفت دیگه.گفتم:آخه کجا رفت که ما ندیدیم.توی این دشت حداقل نیم ساعت طول می کشید تا از دیدمون خارج بشه،اون وقت چطور در عرض چند ثانیه غیبش زد.
🌟کمی اخم کرد و گفت:یه جمله میگم و دیگه هم سوال نکن.گفتم:باشه قبوله.گفت:ببین معجزه توی منطقه شامل حال همه میشه،اینم معجزهای بود که امروز شامل حال ما شد.خواستم سؤالی بپرسم که وسط حرفم پرید و گفت:قرار شد دیگه چیزی نپرسی.
✨نمی تونستم سؤال کنم،یعنی حسین دیگه حرف نمی زد ، اما مسئله برایم لاینحل ماند،اصلا نفهمیدم اون اتفاق چه بود،و اون ماشین چطور آمد و چطور رفت.!!!
✔️به روایت از حمید شفیعی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
مهدی جان
نا اُميدى را بر خوش گمانىام به تو
مسلّط نمىگردانم،
و اميدم را از لطف زيباى تو قطع نمیكنم...
مولای خوبم
با تمام کوتاهیهایی که دارم
و میدانم که میدانی تنها به تو امیدوارم،
تکیهگاهم زمان دلتنگیها و پناهم
هنگام سختیها و خوشیها فقط تویی...
کمکم کن همچنان امیدوار بمانم!!
▪️دوست داشتنت نعمت است
▫️یا صاحب الزمان عجل الله
#شبتون_امام_زمانی_التماس_دعای_فرج
⚘﷽
باز شب شد
ومن ماندم وجواب سوالے ساده ڪہ پاسخش مرد مے خواهد
امروزبراے امام زمانم چه ڪردم؟
یگانہ دلبرم
هرچہ ڪردم نشدم آنچہ شما خواستہ اے
اے ڪہ عالم بہ ڪف توست خودت ڪارے ڪن...
#شبت_بخیرمولای_غریبم🌙
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@mahdisahebazman
❣ #سلام_امام_زمانم❣
کـاش روزی بـرسـد، که به هم مژده دهیم...
🌸یوسـف فـاطـمـه #آمـد
دیـدیـــ....؟!
مـن سـلامـش کـردم...
پاسـخـم داد #امـام،
پاسـخـش طـوری بـود!!
با خودم زمزمه کردم که امام...
#میشناسد مگر این بی سر و بی سامان را⁉️
و شـنـیـدم فـرمـود:
تو همانی که « #فـــرج» میخواندی
#صبحت_بخیر_مهدی_جان
🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺
@mahdisahebazman
[💚🔗]
بـــه تــو از دور ســلامـ✋
بـــه حسـ♡ـــین از طرفِ💌
وصلــهینــاجـور ســلامـ✨
دست به سینه و از روی ادب؛
#السَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللَّهِ
#السلام_عليك_يا_ابوالفضل_العباس @mahdisahebazman
#امام_غريبم! در این 🌤 روز چهارشنبه با شما #عهد میبندیم که امروز به نیت شادی قلب مبارک شما حداقل از 👆 🔥گناه🔥 خود صرف نظر کنیم.... #امام_دلها یاریمان کن🤲