🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
#قسمت_یازدهم
✳هادي پسري بود كه تك و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسير دين را از
آنچه بر روي منبرها ميشنيد انتخاب ميكرد و در اين راه ثابت قدم بود.
💟مدتي از حضور او در بسيج نگذشته بود كه گفت: بايد يكي از مسائل مهم
دين را در محل خودمان عملي كنيم.
ميگفت: روايت از حضرت علي 7 داريم كه همه اعمال نيک و حتی
جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل
درياست. براي همين در برخي موارد خودش به تنهايي وارد عمل ميشد.
❇يك سی دی فروشي اطراف مسجد باز شده بود. بچههاي نوجوان كه به
مسجد رفت و آمد داشتند از اين مغازه خريد ميكردند.
اين فروشنده سي ديهاي بازي و فيلم كپي شده را به قيمت ارزان به بچها
ميفروخت.
⭕مشتريهاي زيادي براي خودش جمع كرد. تا اينكه يك روز خبر رسيد كه
اين فروشنده فيلمهاي خارجي سانسورنشده هم پخش ميكند!
چند نفر از بچها خبر را به هادي رساندند. او هم به سراغ فروشنده ي اين
مغازه رفت.
🔷خيلي مؤدب سالم كرد و از او پرسيد: بعضي از بچها ميگويند شما
سي دي هاي غير مجاز پخش ميكنيد، درسته❗
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
️❣❤️❣❤️❣❤️
❣❤️❣❤️❣❤️
✍ ادامه دارد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
♥️🇮🇷♥️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_یازدهم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
🔹راه یازدهم...
دانشگاه شهید بهشتی تهران درس می خواند.
به کسی نگفته بود دختر حاج قاسم سلیمانی است.
استادی در روند تحصیلش مشکل درست کرد.
حاج قاسم وقتی مطلع شد، پدری را تمام و کمال اجرا کرد:
دخترم برای حل مشکلت، نگویی که دختر من هستی.
♥️♥️♥️
خیلی ها تلاش می کنند برای رسیدن به شهرت!
شهرت هم پول می آورد، هم مقام و جایگاه، هم قدرت!
شهرت یک جور شهوت است... شهوت مقام و پول و قدرت! این آدم ها ذلیل اند. کوتولو اند. قابل این نیستند که حتی به عنوان دوست انتخاب شوند.
اما یک کسانی را خدا عزت می دهد!
آن وقت، شهرتشان عالم گیر می شود!
پناه می شود برای بی پناهان!
چون بندگی کرده اند در پناه خدای عالمیان!
#علمدار_مقاومت ✌️
🌹🍃🌹🍃
@mahdisahebazman
﴾﷽﴿
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
🔻کانال اول
✨اولین کانال مرزی فکه حدود صد کیلومتر از شرهانی تا چزابه و دارای پنج تا شش متر عرض و سه تا چهار متر عمق بود. این کانال با سه ردیف سیم خاردارهای حلقوی، نبشی های نوک تیز و مین های والمری مسلح بود. کسی جرات ورود به این کانال را نداشت. در اطراف کانایل تعدادی بشکه آتش زا یا همان فوگاز درون زمین جاسازی شده بود. انفجار این بشکه ها تا شعاع بیست متری زبانه می کشید و نفرات را کاملا می سوزاند. خاک کف کانال هم از جنس رس بود که بخاطر بارندگی در زمستان تبدیل به گل و لجن شده بود. عبور از کانال بدون پل بسیار سخت و دشوار بود. همینطور به کانال و موانعش نگاه می کردم و می گفتم خدای من چه باید کرد؟
✨بچه ها به سختی پل را روی کانال قرار دادند. بچه ها شروع به عبور از روی پل کردند. هنوز چند نفر رد نشده بودند که بخاطر خیس خوردگی لبه جلویی کانال، پل حدود یک متر به داخل کانال سقوط کرد و چند نفر به داخل کانال افتادند و لای سیم خاردارها گیر کردند. عجب اوضاعی بود. سرما، گلوله ها و خمپاره هایی که به سوی ما می آمد، کم شدن تعداد نفرات و ... واقعا کار سخت شده بود.
✨سقوط پل کار را سخت کرد، مانده بودیم چه کنیم. ابراهیم هادی دید ممکن است بچه ها قتل عام شوند، به همین خاطر رفت سمت لبه جلویی پل ایستاد و به بچه ها گفت بیایید. وقتی آنها به انتهای پل می رسیدند، ابراهیم با گرفتن فانسقه نیروها، به سرعت آنها را به سمت بالا هل می داد و از روی پل که سقوط کرده بود عبور می داد. یکی از جاهایی که بدن ورزیده ابراهیم کارساز شد همین جا بود.
👈 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
🍃🌹🍃🌹
@mahdisahebazman
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اذان، استثناء است🔸
👈تشویق کنید موذن ها را،
تشویق کنید مساجد را که صدای اذان را [به نحو متعارف] بلند کنند.
👈بهانه نکنید یکی دو تا مریض را. اذان استثناء است.
📌 در صدر اسلام هم مریض بود، اما اذان استثناء بود.
🔖 آن مساجدی که اذان صبح باز هستند این ها دفع بلا از شهرها می کنند. آن امام جماعت هایی که نماز صبح را اقامه می کنند، اینها به جامعه خدمت می کنند.
🖇گاهی خدا دفع بلا می کند به خاطر همین ها.
#پویش_سرباز_موذن
#قسمت_یازدهم
🌹🍃🌹🍃
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
🔰نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
❤️جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت. لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد وچیزی برای خوردن ندارند. اجازه میدهی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
🦋من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار. جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را میخورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست.
💢و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق میکند تجارت (پرسودی)را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست.
✳️البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: صدقات صلهرحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود. بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور میکنیم. اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدید نظر میکند.
💥آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود مثلاً شخصی از من آدرس میخواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت. نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم ما در طی روز حوادثی را از سر میگذرانیم که میگوییم: خوب شد این طور نشد، نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم.
♦️این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود.
🔰یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست. وقتی نمازم تمام شد گفت شما الان چه نمازی می خوندی؟ گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد.
💠گفت به من هم یاد میدهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد. میدانستم از چیزی ترسیده. گفتم اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و میخواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم.
🌿 روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد. مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید.
⚜همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کارشما زودتر هماهنگ شود. این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است.
#ادامه_دارد ..
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_یـازدهـم
✍صدای عثمان سکوتم را بهم زد:سارا.. اگه حالتون خوب نیست بقیه اشو بذاریم برای یه روز دیگه
با تکان سر مخالفتم را اعلام کردم
دختر آرامشی عصبی داشت:بار سفر بستم و عجب سوپرایزی بود رفتیم مرز از اونجا با ماشینها و آدمهای مختلف که همه مرد بودن به مسیرمون ادامه میدادیم مسیری که نمیدونستم تهش به کجا میرسه و تمام سوالهام از دانیال بی جواب میموند ترسیده بودم،چون نه اون جاده ی خاکی و جنگ زده شبیه مکانهای توریستی بود نه اون مردهای ریش بلند و بد هیبت شبیه توریست
میدونستم جای خوبی نمیریم و این حس با وجود دانیال حتی یک لحظه هم راحتم نمیذاشت چند روزی تو راه بودیم حالا دیگه مطمئن بودم مقصد، جایی عرب زبان مثله سوریه ست و چقدر درست بود و من دلیل این سوپرایز عجیب شوهرم رو نمیفهمیدم
بالاخره به مقصد رسیدیم جایی درست روی خرابه های خانه ی مردم در سوریه نمیدونستم این شوهر رذل چه نقشه ایی برای زنانگی هام داره اون شب دانیال کنار من بود و از مبارزه گفت مبارزه ای که مرد جنگ میخواست و رستگاری خونه ی پُرش بوداون از رسالت آسمانی و توجه ویژه خدا به ما و انتخاب شدنمون واسه انجام این ماموریت الهی گفت!
اما من درک نمیکردم.و اون روی وحشی وارش رو وقتی دیدم که گفتم: کدوم رسالت؟ یعنی خدا خواسته این شهر رو اینطور سر مردمش خراب کنید؟؟
و من تازه فهمیدم خون چه طعمی داره،وقتی مزه دهنم شه منه کتک نخورده از دست پدر از برادرت کتک خوردم تا خود صبح از آرمانهاش گفت از شجاعت خودشو و هم ردیفاش،از دنیایی که باید حکومت واحد اسلامی داشته باشه
🍁🌾🍁🌾🍁
✍اون شب برای اولین به اندازه تک تک ذرات وجودم وحشت کردم ببینم تا حالا جایی گیر افتادی که نه راه پس داشته باشی،نه راه پیش؟ طوری که احساس کنی کل وجودت خالیه؟که دست هیچ کس واسه نجات،بهت نمیرسه؟که بگی چه غلطی کردم و بشینی دقیقه های احتمالی زندگیتو بشماری؟
من تجربه اش کردم اون شب برای اولین بار بود که مثل یه بچه از خدا خواستم همه چی به عقب برگرده اما امکان نداشت.صبح وقتی بیدار شدم، نبودیعنی دیگه هیچ وقت نبود ساکت و گوشه گیر شده بودم،مدام به خودم امید میدادم که برمیگرده و از اینجا میریم...اما...
نفسهایم تند شده بود دختره روبه رویم،همسره دانیالی بود که برای مراسم ازدواجش خیال پردازی های خواهرانه ام را داشتم؟در دل پوزخند میزدم و به خود امیدی با دوز بالا تزریق میکردم که تمام اینها دروغهایی ست عثمانی تا از تصمیمم منصرف شوم
عثمان از جایش بلند شد:صوفی فعلا تمومش کن و لیوانی آب به سمتم گرفت بخور سارا.واسه امروز بسه
اما بس نبود داستان سرایی های این زن نظیر نداشت شاید میشد رمانی عاشقانه از دلش بیرون کشید ای عثمان احمق....
چرا در انتهای دلم خبری از امید نبود؟؟؟خالی تر این هم میشد که بود؟
(من خوبم.. بگو..)
لبهای مچاله شده ی صوفی زیر دندانهایش،باز شد:زنهای زیادی اونجا بودن که…
صدای آرام عثمان بلند شد:کمی صبرکن صوفی و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت:بخورید سارا داری میلرزیمن به لرزیدنهاعادت داشتم همیشه میلزیدم وقتی پدر مست به خانه می آمد وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم وقتی مسلمان شد وقتی دیوانه شد وقتی رفت پس کی تمام میشد؟حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟
صوفی زیبا بودمشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه ای رنگش،چشم را میزد چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید چرا چشمانش نور نداشت؟شاید..
صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم گرمایش زود گم شد و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه بخار گرفته ی کنارم،بود!
و باز صوفی:صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم فقط خرابه و خرابه جایی شبیه ته دنیا ترسیدم منطقه کاملا جنگی بود اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند،و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن،فهمید....
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @mahdisahebazman
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
#خطبه_فدکیه
#قسمت_یازدهم
☝🏻ای پسران قیله(جد اوس و خزرج می باشد)
⁉آیا نسبت به میراث پدرم مورد ظلم واقع شوم
💔در حالی که مرا میبینید و سخن مرا میشنوید، و دارای انجمن و اجتماعید،
💔صدای دعوت مرا همگان شنیده و از حالم آگاهی دارید،
💔و دارای نفرات و ذخیرهاید، و دارای ابزار و قوهاید،
💔نزد شما اسلحه و زره و سپر هست،
💔صدای دعوت من به شما میرسد ولی جواب نمیدهید،
💔و ناله فریاد خواهیم را شنیده ولی به فریادم نمیرسید،
💔در حالی که به شجاعت معروف و به خیر و صلاح موصوف میباشید، و شما برگزیدگانی بودید که انتخاب شده، و منتخباتی که برای ما اهلبیت برگزیده شدید!🥀
💔با عرب پیکار کرده و متحمّل رنج و شدتها شدید،
💔و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستید، همیشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار بودید
👈 تا زمانی که چرخ اسلام به گردش افتاد،
👈و شیر ناقه اسلام فراوان شد، و دندان های شرک در هم شکست،
👈و دیگ طمع و تهمت از جوش افتاد،
👈و آتش کفر خاموش و دعوت ندای هرج و مرج آرام گرفت،
👈و نظام دین کاملاً ردیف شد، پس
⁉️چرا بعد از اقرارتان به ایمان حیران شده، و پس از آشکاری خود را مخفی گرداندید، و بعد از پیش قدمی عقب نشستید، و بعد ایمان شرک باز می گردید؟
❤️🔥وای بر گروهی که بعد از پیمانی که بستند،سوگند خود را شکستند،
❤️🔥 و به اخراج پیامبرشان همت گماشتند،
👈 در حال که ابتدا آنان آغازگر جنگ بودند
⁉آیا از آنها می ترسید؟
✅سزاوارتر است که از خدا بترسید،اگر ایمان دارید؟!!!
ادامه دارد....
🌿کانال #امام_زمان_عج
لینک عضویت: 👇
https://eitaa.com/akharin_khorshid313
#خطبه_فدکیه
#قسمت_یازدهم
☝🏻ای پسران قیله(جد اوس و خزرج می باشد)
⁉آیا نسبت به میراث پدرم مورد ظلم واقع شوم
💔در حالی که مرا میبینید و سخن مرا میشنوید، و دارای انجمن و اجتماعید،
💔صدای دعوت مرا همگان شنیده و از حالم آگاهی دارید،
💔و دارای نفرات و ذخیرهاید، و دارای ابزار و قوهاید،
💔نزد شما اسلحه و زره و سپر هست،
💔صدای دعوت من به شما میرسد ولی جواب نمیدهید،
💔و ناله فریاد خواهیم را شنیده ولی به فریادم نمیرسید،
💔در حالی که به شجاعت معروف و به خیر و صلاح موصوف میباشید، و شما برگزیدگانی بودید که انتخاب شده، و منتخباتی که برای ما اهلبیت برگزیده شدید!🥀
💔با عرب پیکار کرده و متحمّل رنج و شدتها شدید،
💔و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستید، همیشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار بودید
👈 تا زمانی که چرخ اسلام به گردش افتاد،
👈و شیر ناقه اسلام فراوان شد، و دندان های شرک در هم شکست،
👈و دیگ طمع و تهمت از جوش افتاد،
👈و آتش کفر خاموش و دعوت ندای هرج و مرج آرام گرفت،
👈و نظام دین کاملاً ردیف شد، پس
⁉️چرا بعد از اقرارتان به ایمان حیران شده، و پس از آشکاری خود را مخفی گرداندید، و بعد از پیش قدمی عقب نشستید، و بعد ایمان شرک باز می گردید؟
❤️🔥وای بر گروهی که بعد از پیمانی که بستند،سوگند خود را شکستند،
❤️🔥 و به اخراج پیامبرشان همت گماشتند،
👈 در حال که ابتدا آنان آغازگر جنگ بودند
⁉آیا از آنها می ترسید؟
✅سزاوارتر است که از خدا بترسید،اگر ایمان دارید؟!!!
ادامه دارد...
🌿کانال #امام_زمان_عج
لینک عضویت: 👇
https://eitaa.com/akharin_khorshid313
SAMERI-11.mp3
2.78M
#گوساله_سامری
#قسمت_یازدهم
حافظ و مولوی ؟! ابن عربی؟! 🌸
خواب و رویا و مکاشفه؟! 🌼
چشم برزخی و گریه در نماز؟! 🌸
یا مراجعه به راویان حدیث؟! 👉🏽
دستور اهل بیت چیست؟!
#گوساله_سامری
🌿کانال #امام_زمان_عج
لینک عضویت: 👇
https://eitaa.com/akharin_khorshid313