eitaa logo
⛅ امام زمان (عج)
3هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
12.6هزار ویدیو
365 فایل
اقا جانم از خدا میخواهیم پرده های جهل و غفلت از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما را بنگریم 🌥اللهم عجل لولیک الفرج تعجیل در ظهور اقا #صلوات ⚘ 🌟حتما به کانال کودک مهدوی سر بزنید: @montazer_koocholo تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃🌿 ۵صلوات جهت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان ...❣ (یادت نره رفیق 😉)
📚 📖قسمت 6⃣1⃣ 📚📖دوربین رو برداشتم و اومدم لب خط. سنگرهای عراقی رو زیر نظر گرفتم،نگهبان هاشون سر پست بودن.اما از حسین خبری نبود،همینطور مضطرب نقاط مختلف رو نگاه می کردم که یکمرتبه اونو دیدم. 🔴داخل کانال دشمن نشسته بود.نمی دونستم چه کار می خواهد بکند.از خط ما تا خط عراقی‌ها سه کیلومتر راه بود.هوا هم روشن و صاف.کوچکترین حرکتی از دید دشمن پنهون نمی موند. 🔴همینطور که داشتم با دوربین نگاه می کردم دیدم یه دفعه حسین از سنگر عراقی‌ها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد.نگهبان های عراقی هم که تازه اونو دیده بودن باهرچی دم دستشان بود شروع به تیراندازی کردن. 🔴حسین تنها وسط بیابون می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکتش رو بشدت زیر آتش گرفته بودن.مضطرب ونگران این طرف خط نشسته بودیم و جلو رو نگاه می کردیم وهیچ کاری از دستمون بر نمیاد. 🔴گلوله های خمپاره یکی پس از دیگری در اطراف حسین منفجر می شد،اما نکته عجیب برای ما خنده های حسین در اون شرایط بود. 🔴درحالیکه می دوید و از دست عراقی‌ها فرار می کرد یه لحظه خنده اش قطع نمی شد،انگار نه انگار که این همه آتش رو دارن رو سرش می ریزن.من و شهید مظهری صفات نشسته بودیم وگلوله ها رو می شمردیم.فقط حدود هفتاد وپنج تا خمپاره ی شصت اطرافش زدن ولی اون بیخیال می‌خندید و با سرعت به طرف ما می دوید. ✅کوچکترین خراشی بر نداشت وقتی رسید خیلی خوشحال بود.جلو اومد وباهمون خنده های زیباش گفت:رفتم تمام مواضعشون رو دیدم.میدان مین که اصلا ندارن. ✅کانال جدید کنده ان.تازه دارن سنگراشون رو می زنن.هیچ چیزی روی اونا نکشیدن، خطشون خلوته،کم کم دارن کاراشون رو انجام میدن.حسین این اطلاعات رو تواین فرصت کم بدست آورد. ✅شاید اگه شب می رفت خطرش کمتر بود ولی این اطلاعات کامل رو بدست نمی آورد.وکار ازهمه چیز براش مهمتر بود،وقتی حرفاش تموم شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت:اینم از کار شب ما.عوضش بریم امشب یه ساعت راحت بخوابیم. ✔️به روایت از حمید شفیعی 🔻 🌷 ...
📚 📖قسمت 7⃣1⃣ 📚📖خاطره ی دیگه ای که از حسین دارم مربوط میشه به عملیات والفجر چهار.اون زمان در نقطه ای به نام کوه سلطان مستقر بودیم ،محور شناسایی هم تپه ی شهدا بود. ✅اونجا غالب شناسایی ها رو حسین به تنهایی انجام می داد.لاغر اندام و سبک بود.فرز و سریع.هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت. ✅به خاطر دید مستقیم دشمن روی منطقه مجبور بود که شبها راه بیفتد.صبح زود می رسید پای تپه شهدا تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میون عراقی‌ها. ✅یک شب که تازه از راه رسیده بود دور هم جمع شدیم و نشستیم به صحبت،گفتیم حسین تو که این همه میری جلو یه بار برای ما تعریف کن چه کار می کنی و چه اتفاقاتی می افته. ✅جمع خودمونی بود وحسین راحت می تونست حرف بزنه.لبخندی زد و گفت:اتفاقا همین پریشب یک اتفاق جالب افتاد.رفته بودم روی تپه ی شهدا و توی سنگر عراقی‌ها رو می گشتم که یه مرتبه منو دیدن. 🔴من هم سریع فرار کردم.اونا دنبالم افتادن.من تا جایی که می تونستم با سرعت از تپه پایین اومدم.نرسیده به میدون مین چشمم به شکاف کوچکی افتاد که گوشه ی تپه تراشیده شده بود. 🔴فورا داخل اون رفتم جا برا نشستن نبود به ناچار ایستادم،خیلی خسته بودم،دائم چرتم می گرفت.چند بار در همون لحظه حالت خوابم برد.دوباره بیدار شدم. ‼️عراقی‌ها از تپه پایین اومدن و شروع به جستجو کردن.اول فکر کردن توی میدان مین باشم،به همین خاطر اونجا رو به رگبار بستن، حدود یکی دوساعت تیر اندازی می کردن،بعد اومدن و پشت میدان مین رو گشتن. ✨من همانطور ایستاده مشغول ذکر گفتن بودم. ✔️به روایت از حمید شفیعی 🔻 🌷 ...
📚 📖قسمت 8⃣1⃣ 📚📖عراقی‌ها همه جا رو گشتن،اما اصلا متوجه شکاف نشدن.من هم خوابم می برد و بیدار می شدم و ذکر می گفتم. ⁉️به حسین گفتم:توی اون شرایط چطور خوابت می برد؟-گفت:اتفاقا بد نبود یه چرتی زدیم و خستگیمون هم در رفت.-گفتم:این اتفاقات تو روحیه ات تأثیری نگذاشته بود،نترسیده بودی. ✅با خنده گفت:اصلا،خیلی با صفا بود.کیف کردم.جای توهم خالی بود.-گفتم:خب بعد چی شد؟-گفت:هیچی عراقی‌ها خوب که همه جا رو گشتن و خسته شدن نا امید و دست از پا درازتر رفتن تو سنگراشون منم یه سرو گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگه خبری نیست از شکاف بیرون اومدم. ✅میدان مین رو رد کردم و به خط خودمون برگشتم.وقتی خاطره ی حسین تمام شد همه بچه‌ها نفس راحتی کشیدن.این اولین بار نبود که حسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد. ✨شجاعت وشهامت او برای همه جا افتاده بود. شاید یکی از دلایلی که بچه‌ها اصرار می کردن تا او از خاطراتش و از اتفاقاتی که موقع شناسایی براش اتفاق افتاده تعریف کنه،همین شجاعت او بود. ✨می دونستن او به خاطر روحیه ی بالایی که داره همیشه تا مرز خطر و گاهی حتی آنسوی مرز خطر هم پیش می رود و قطعا خاطرات جالبی می تونه داشته باشه. ✔️به روایت از حمید شفیعی 🔻 🌷 ...
علامه مجلسـے فرمودند : مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم  بسم الله الرحمن الرحیم، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ  بعد یڪ هفتہ مجدد خواستم ، آنرا بخوانم، ڪہ در حالت مڪاشفه از ملائکه ندایی شنیدم ، که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم... ✨  قصص العلماء، ص 80
⚡️💠⚡️ ❤️ طاقتم طاق شد و از تو نیامد خبرے جگرم آب شد و از تو نیامد خبرے عاشقانی ڪہ مدام از فرجٺ میگفتند عڪسشان قاب شد و از تو نیامد خبرے 😭 💚 @mahdisahebazman
أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ❤️ 💚✋ دلم خوش است به این لحظه‌های نورانی سلامِ صبح، مرا باز کربلایی کرد 😢 صبحتون حسینے🌤
! در این✨ روز جمعه با شما عهد میبندیم که امروز حداقل یک صفحه از دعای و معنی ان را بخوانیم! ! یاریمان کن🤲
🌾🌟🌾 ‌♥️ یڪ نفر یڪ خبر از یار ندارد بدهد ؟ دلِ ما خیلـے از این بـےخبرے سوختہ است 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ @mahdisahebazman 🌾🌟🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠السلام علیک یاصاحب الزمان💠 روزهای هفته را باعشق توسرمیکنم تا به جمعه می رسم احساس دیگر میکنم حس دیدار تو درمن جمعه غوغا میکند جمعه هاچشمان خودرا حلقه بردرمیکنم شاید....😔😭😭بیائی🕊🦋@mahdisahebazman
🔵 برای تحصیل حضور قلب (در نماز) ، باید در طی روز "چشم" و "گوش" و "زبان" خود را کنترل کنیم....!!! 🔴 بدون مواظبت ، حضور قلب حاصل نمی شود..🔴 🔘 حضرت آیت الله بهجت ره 🔘 ( مواظب دلمان باشیم ) نمازاول وقت فراموش نشه🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔨 ‌ ‌‌‌‌‌🔹برادر حزب اللهی،یک لحظه لطفا 🔹 صفحه ات را كه باز ميكنم،😳 انگار آلبوم شخصی ات را باز کرده باشم 📖 پر است از پست هایـی با عکس های جورواجور 😶 از گلزار شهـ🌷ـدا گرفته تا هیئت های شب جمعه ای که رفته ای با چفیه و انگشتـ💍ـر عقیق و ریش و گاهاً ته ریش دلبری هایـی به سبک حـــزب الـــلــــهــــی و بماند عرق شرمـ😓ــی که از مشاهده کامنت های دختران در زیر پستت میریزم و اینکه تو چه ذوقی می‌کنی☺️و با چه اشتیاقی😍 جوابشان را می‌دهی و سر بحث را باز می‌کنی در میان پست های پر رنگ و لعاب بسیجـی گونه ات🙎♂ ناگهان عکسی از یک شهیـ🖼ـد به چشم می آید پهلوان شهیدی به اسم ابراهیم هادی زیر عکس، هشتگِ رفیق شهید من جلوه ديگری به پستت بخشيده ميروم در فكر باخود مرور ميكنم🤔 ابراهیم هادی همان شهيدي نبود كه از وقتي فهميد چند دخترِ جوان شيفته‌ی تيپ و هيكلش شده اند،😍 درست از فردای همان روز با سر و وضع ژوليده ميرفت باشگــ💪ـاه، لباس هايش را بجای ساك در كيسه پلاستيكي 🛍ميگذاشت مبادا حتـی ناخواسته دلِ دختري را بلرزاند ؟ 🙅🏻♂ جايـی خواندم؛ عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خود صادق نیست میدانـی برادر‼️ شمایی که شہدا را الگوی خود میدانـی شمایـی که عاشق شهادتــی شمایی که هشتگ حزب اللهـی از پست هایت نمی افتد ❕ کاش در حـــــــزبِ هـــــــــوای نـــــــــــفـــــــــســــــــــت نباشی تفکر حزب اللهی بسیجی نهی از منکر☝️ 🥀 بیاید اگر آرزوی شهادت داریم فقط یکم هم معنی شهادت و درک کنیم بفهمیم ک شهدا چیکار کردن شهیدشدن؟ از شعار و ریا و ادعا ک بگذریم بقیه چیز ها هم حل میشه @mahdisahebazman
پایان سال و وقت حساب و کتاب شد پیشانی ام به محضرتان خیس اب شد هرروز با گناه دلت راشکسته ام بین منو تو این همه عصیان کجاشد 😭 @mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال دنیا خوب نیست😔 فتنه ها یکی پس از دیگری میرسد😔 استاد پیشنهاد دانلود📲 @mahdisahebazman
از همه منتظران تمنا میکنیم این اخرین ساعات سال را به جای پرسه زدن در به فضای عرفانی خدا اختصاص دهند✅. همه با هم میخوانیم را به نیت فرج مولا...... بسم الله رفیق🤲
1 🔹🔶🔹🔶🔹 استاد پناهیان: مودبانه سر نماز ایستادن، یعنی چی؟ سروقت نماز خوندن . مودبانه سر نماز ایستادن یعنی چی؟ قرائت درست داشتن. ✅🌺 مودبانه سر نماز ایستادن یعنی درست نماز خوندن . ✅مستحبات حداقلی نماز رو رعایت کردن . بابا ، یواش ، هووووول نباش ، میخوای نخونی ، نخون . 😒 میخوای به اهل عالم اعلام کنی که این خدا ، کسی نیست که لازم باشد من به او احترام بذارم ، ❌🔴⛔️😐😑 اومدی بندگی کنی در خونه ی خدا ؟ یا خدا رو خراب کنی . خدا میگه من که گفتم دلت و برا من بیار اما دل به این سادگیا گیر نمیاد . دلت در میره پس بدنت و بیار ، نترس ، اذیتت نمیکنم . ❤️😢 حالا ماها که تو مرحله ی اولیم ان شاءالله اگر خدا خواست ، شبهای بعد نماز مودبانه رو یه قدم بریم جلوتر ، به نمازای خوشگلتریم میرسیم . ولی فعلا نماز مودبانه. ✅🌸✅❤️ ادامه دارد... ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝 @mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ 📚 📖قسمت 9⃣1⃣ 📚📖محل استقرار واحد،پاسگاه بوبیان بود در شلمچه.محور شناسایی هم جزیره‌ای در همین منطقه بود.بخاطر دید مستقیم دشمن امکان رفت و آمد به جزیره در روز وجود نداشت. ✅بچه‌ها می بایست شب حرکت کنن و روز بعد رو برای دیده بانی در جزیره بمونن و فردا شب دوباره به مقر برگردند.از طرفی نمی تونستن قایق رو در اطراف جزیره رها کنن،یعنی باید افراد دیگه ای اونا رو می رسوندن و شب بعد دوباره برای آوردنشون جلو می رفتن. ✅اون شب نوبت شهید کاظمی و شهید مهرداد خواجویی بود.هردو آماده شدن.بچه‌ها اونا رو به محل مورد نظر رسوندن و برگشتن.قرار شد فردا شب دوباره به سراغشون بریم. 🔴روز بعد نزدیکی های غروب مه غلیظی تموم منطقه رو پوشاند.وجود این مه خصوصا در شب مشکل جدی و اساسی در کار تردد ایجاد کرد. ⁉️اصلا نمی تونستیم جهت رو تشخیص بدیم،و مسیر حرکتمون رو مشخص کنیم.استفاده از قطب نماهم بدلیل تلاطم آب و در نتیجه تکون های شدید قایق امکان نداشت. ‼️با همه‌ی این حرفها گروهی که قرار بود برای آوردن بچه‌ها بره،حرکت کرد.اما لحظه ای بعد برگشت.گفتند به هیچ وجه امکان جلو رفتن نیست،و اونا هم نتونستن راه رو پیدا کنن. 🔴هوا به طور کلی سرد بود و این سرما در شب شدت بیشتری می گرفت.کاظمی و خواجویی هم امکانات مناسبی برای موندن در جزیره نداشتن ،چون اصلا نیروی شناسایی نمی تونه وسایل زیادی باخودش حمل کنه. ⁉️به همین دلیل باید سریعتر فکری برای برگردوندن بچه‌ها می کردیم.اما چاره چه بود ؟ زمان می گذشت،هوا سردتر می شد و از شدت مه ذره ای کاسته نمی شد.بیست وچهار ساعت از رفتن بچه‌ها گذشته بود وتا اون لحظه قطعا فشار زیادی رو متحمل شده بودن. ✅حسین که در جریان همه‌ی قضایا بود یه لحظه از فکر بچه‌ها بیرون نیومد،سعی می کرد راه مناسبی پیدا کنه.عاقبت فکری به نظرش رسید... ✔️به روایت از حسین متصدی 🔻 🌷 ...
‌ ‌ 📚 📖قسمت 0⃣2⃣ 📚📖حسین بلاخره فکری به نظرش رسید،تعدادی تیر رسام پیدا کرد و آورد.گروه دیگری تشکیل داد و به اونا گفت:شما حرکت کنین من هرچند لحظه یک بار تیری به سمت جزیره شلیک می کنم. ‼️شما جهت حرکت تیرها رو بگیرین و برین جلو،در بازگشت هم به محل شلیک توجه کنین وعقب بیایین.گروه،حرکت کرد و حسین هم تیرها رو درون خشابی گذاشت. 🔴اسلحه رو مسلح کرد و بعد از چند لحظه اولین تیر رو شلیک کرد.این کار هر چند دقیقه تکرار می شد.اما هنوز چند تیر بیشتر شلیک نشده بود که دیدیم بچه‌ها دوباره برگشتن. ⁉️گفتند که این راه هم فایده‌ای نداره،تیرها به خوبی دیده نمی شه.و نمی تونیم جهت حرکت رو تشخیص داد.حسین هر لحظه بخاطر آن دونفر بی تاب تر می شد. 🔰نهایتا شهید پرنده غیبی رو صدا زد،و جلسه ای گذاشتن،تا با مشورت هم راهی پیدا کنن.یه بار دیگه امکانات موجود و شرایط منطقه رو بررسی کردن و بلاخره تصمیم گرفتن خودشون دست بکار شوند. ‼️هردو به طرف جزیره حرکت کردن،یه سری تیرک برق اونجا بود.سعی کردن با رسیدن به تیرک ها و کمک از اونا راه رو پیدا کنن. از گذشت زمان مشخص بود که اونا نیزبه سختی پیش میروند. ✅سرانجام بعد چند ساعت قایقشون از لابه لای مه پیدا شد،اما ظاهرا دونفر بیشتر نبودن.وقتی قایق به ساحل رسید دیدیم،کاظمی و خواجویی بی حال کف قایق افتادن. ✅هردو زنده بودن اما سرمای شدید جزیره بی حسشون کرده بود،توان اینکه قدمی بردارند و یا حتی خودشون رو سرپا نگه دارن رو نداشتن.هردو بی رمق و بی حال افتاده بودن،بچه‌ها بسرعت کمک کردن و اونا رو برای استراحت و مراقبت به سنگر بردند. ✅خدا میدونه اگه دیرتر سراغشون می رفتیم چه اتفاقی می افتاد.وقتی حسین از قایق پیاده شد رضایت و خوشحالی رو می شد از چهره اش خوند.همه می دونستیم که او هر سختی رو تحمل می کنه اما طاقت دیدن ناراحتی بچه‌ها رو نداره. ✔️به روایت از حسین متصدی 🔻 🌷 ...
‌ ‌ 📚 📖قسمت 1⃣2⃣ 📚📖شجاعتی که حسین وبچه های اطلاعات عملیات در والفجر 3از خودشون نشون دادن فراموش شدنی نیست.عملیات ناموفق بود و لشکر منطقه رو خالی کرده بود.فقط هشت نفر از بچه‌های اطلاعات در شیار گاوی بالای تکبیران مستقر بودن. 🔴وقتی عراق پاتک کرد،نوک حمله رو به سمت شیار گاوی قرار داد،حسین این هشت نفر رو در خطی به طول هفتصد متر چید و در مقابل دشمن ایستاد. 🔴می دونست که اگه این خط سقوط کنه مهران در خطر می افته،این این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادن که عراقی‌ها فکر کردن شیار گاوی پراز نیروست.۱ ✅اون روزحسین صبح زود برای غسل از مقر خارج شد،رفته بود توی رودخونه شیار گاوی و در آب سرد اون غسل کرده بود ، بعد هم برای شناسایی رفته بود،حدود ساعت نه و ده صبح بود که دیدم با عجله داره میاد. ‼️تا رسید گفت:علیرضا فکر میکنم عراقی‌ها می خوان حمله کنن،گفتم:چرا؟-گفت:وقتی رفتم شناسایی دیدم اون پایین دارن معبر باز می کنن احتمالا زیاد می خوان بیایند جلو.-گفتم: خب حالا چیکار کنیم؟ 🔴-گفت:هیچی جلوشون رو می گیریم.-گفتم: چطوری؟با همین چند نفر؟-گفت:اونا که تعدادمون رو نمی دونن.۲ 🔴مدتی نگذشت که سریع بچه ها رو خبر کرد و گفت که لشکر زرهی عراق داره میاد.طول خط زیاد بود و نفرات کم.سعی کردیم با همین تعداد هر طور شده خط رو پوشش بدیم. ⁉️سلاحمون هم فقط کلاش و آر پی جی بود،وقتی درگیری شروع شد هرکس با هرچی می تونست شلیک می کرد.خود حسین بالای سنگر ایستاده بود و آر پی جی می زد،اصلا انگار نه انگار که از هر طرف گلوله می بارد. ⌚️حدود سه ساعت در حالیکه می خندید ایستاده بود و شلیک می کرد .انقده بی خیال و راحت بود که اصلا متوجه اطرافش نیست.۳ ✅بلاخره بچه‌ها انقده مقاومت کردن تا بعد چند ساعت نیروی کمکی رسید. و عراقی ها رو مجبور به عقب نشینی کردن،اون روز اگه حسین و نیروهاش نبودن،قطعا مهران سقوط می کرد و دوباره دست عراقی‌ها می افتاد.۱ ✔️راویان:۱-سردار حاج قاسم سلیمانی ۲-علیرضا رزم حسینی۳-محمد علی یوسف اللهی 🔻 🌷 ...