#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 5⃣2⃣
📚📖نیروهای اطلاعات به همت حسین،طوری پرورش یافته بودن که ترس براشون معنا و مفهومی نداشت.
🔴از اونجا که مأموریت های واحد همیشه توأم با خطر بود،بچهها سعی می کردن همیشه برای رویارویی با این مسائل آمادگی خود را حفظ کنن.
🔴زمانی که لشکر در منطقه ی عملیاتی محرم مستقر شده بود،سنگر حسین و شهید امیری در جای خیلی خطرناکی قرار داشت.من در راه برگشت از خط بودم که به اونا برخوردم.
🔴رفتم و چند دقیقه ای در سنگرشون نشستم.آتش دشمن خیلی سنگین بود و مدام اطراف رو می کوبید.
🔴گلوله ها بعضا خیلی نزدیک اصابت می کرد و منفجر می شد. در اون چند دقیقه ای که اونجا بودم دیدم خیلی موقعیت خطرناکی است.
⁉️به حسین و امیری گفتم:بابا شما چرا اومدین اینجا سنگر زدین.مگه جا قحط بود،خب بیایین برگردین عقب،توی یک نقطه ی امن تر مسقر بشین.
⁉️حسین با خنده گفت:اینجا رو بخاطر همین چهارتا گلوله ای که میاد انتخاب کردیم. چون آمادگیمون واسه جلو رفتن خیلی بیشتره،هم زودتر می تونیم بریم و هم اینکه اونجا دیگه از این خبرا نیست.خیلی امن تره.
✔️به روایت از حاج اکبر رضایی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 6⃣2⃣
📚📖در هور چند مرتبه نزدیک بود عراقیها حسین رو بگیرند،یه بار رفته بود برای شناسایی خطی که دست بچههای ۲۵ کربلا بود و می بایست اون رو پوشش بدیم.
🔴موقعیت ما در هور طوری بود که تموم سنگر ها پخش بود وشکل منظمی نداشت. وضعیت بدی بود.عراقیها خیلی راحت می تونستن وارد منطقه شوند.
✅اون روز حسین با دوتا از بچهها رفتن تا سنگرهای خالی خط رو شناسایی کنن و موقعیت رو برای استقرار نیروهای خودی بسنجند.اونا طبق برنامه در آبراه مورد نظرشون پیش می روند،ولی به سنگرها نمی رسند.
⁉️بعد مدتی سنگری رو از دور می بینند.وقتی خوب نزدیک میشن یه دفعه عراقیها از داخل سنگر به طرف بچهها تیراندازی می کنن.اونا هم بلافاصله یه رگبار رو دشمن می بندن.
‼️بعد با سرعت دور می زنن و به سمت خط خودمون برمی گردن،عراقیها سوار قایق شده و اونا رو تعقیب می کنن،بچهها موقع رفتن بدون اینکه متوجه شوند از یه کمین عراقی عبور کرده بودن.
🔴این دو کمین با هم در تماس بودن زمانی که بچهها از دستشون فرار می کنن کمین اول رو باخبر کرده بودن.و سر راه منتظر بچهها بودن.موقعیت طوری بود که به راحتی می تونستن بچهها رو بزنن.اما گویا می خواستن اسیرشون کنن.
‼️حسین وقتی به کمین بعدی می رسه،به همراه نفر دیگه کف قایق می خوابه و سنگر می گیره،و با مهارت خاصی که در هدایت قایق داشت سعی میکنه تا از مهلکه بگریزه.اما وقتی کمین رو رد می کنن و کمی دور میشن،یه مرتبه بنزین تموم می کنن.
⁉️به هر مصیبتی که بوده ذره ذره خودشون رو به سمت خط خودی می کشن تا به حاج یونس و علی نجیب زاده که در اونجا مشغول کار بودن بر می خورند.حاج یونس هم اونا رو کشونده بود و به خط خودمون آورده بود.
✅اتفاقات این چنین برای حسین زیاد پیش میومد،اما هربار به لطف خدا وبا زیرکی خاصی خودش رو از دست عراقیها خلاص می کرد.
✔️به روایت از سردار حاج قاسم سلیمانی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 7⃣2⃣
📚📖بعد از اولین باری که شیمیایی شد دکترها براش عینک تجویز کرد.اما نمره ی چشمش طوری بود که شیشه ی عینک پیدا نمی شد،با مصیبت زیاد موفق شدیم در قم شیشه رو پیدا کنیم.
✅عینک درست شد وحسین چهار-پنج ماه بعد که برگشت دیدم همراهش نیست.گفتم:آقا حسین عینکت کجاست؟چرا دیگه به چشمت نمی زنی.-گفت:راستش اون رو گم کردم.-گفتم:آخه مگه میشه ؟ چی شده؟
🔴-گفت:یکی از شبهایی که برای شناسایی روی ارتفاعات دشمن رفته بودم،به دو نفر گشتی های عراقی برخوردم.تا اومدم به خودم بجنبم بالای سرم بودن.درگیر شدیم اول یکی از اونا رو زدم و به پایین ارتفاع پرت کردم اما دیگری سماجت کرد و بلاجبار با مشت و لگد به جان هم افتادیم.
‼️ضربه ای به سرم خورد و بی حس روی زمین افتادم،اون عراقی هم از فرصت استفاده کرد و پاهام رو گرفت و به طرف پرتگاه کشوند. دیگه رمقی نداشتم که از خودم دفاع کنم. اون ضربه گیجم کرده بود.کار رو تموم شده می دیدم.
🔴با دستام سعی کردم جایی رو بگیرم تا نتونه من رو بکشونه اما فایده نداشت.دیگه تقریبا به لبه ی پرتگاه رسیده بودم. همون موقع عراقی که اصلا متوجه پشت سرش نبود ، پاش به سنگی خورد و تعادلش رو از دست داد.
‼️پام رو رها کرد تا خودش رو نجات بده،اما قبل اینکه بتونه کاری انجام بده به پشت روی زمین افتاد و به پایین دره پرت شد.من هم بیهوش روی زمین افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم.
✅وقتی به هوش اومدم دو سه ساعتی گذشته بود،تا حدودی نیرویم رو بدست آوردم ، بلند شدم و کشان کشان خودم رو به نیروهای خودی رسوندم.
✅وقتی حالم بهتر شد تازه متوجه شدم که از عینکم خبری نیست و در همون درگیری اون رو از دست دادم.
✔️به روایت از محمد علی یوسف اللهی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
#یک_آیه_یک_درس
🕋 يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ
🌷 و خدا بر نگاه خیانت چشم خلق و اندیشههای نهانی دلها (ی مردم) آگاه است
((سوره غافر آیه ۱۹))
⚠️📛⚠️ حواسمون باشه...
حساب دنیا و حسابگری در قیامت با کسی است که، حتی گوشه چشم ما رو هم دیده.
کسی که از رازِ دل همهمون باخبره
✴️ هر نگاه مخفیانه و یواشکی که داشتیم...
✴️ هر چشم و ابرویی که برای دیگران اومدیم...
✴️ هر فکری که تو دلمون پنهان بوده...
هر ...
همــــه رو دیده و میبینه
💠💠گناهی که تو سینه جا گرفت و ذهن رو مشغول کرد، احتمال رخ دادنش زیاده؛
💠و حتی اگه انجامش ندی، دلت رو سیاه میکنه، و به قول حضرت عیسی، تو خونهات، آتیشی آماده شده، که اگه به آتیش نکشونت، دست کم دودش فضای خونه رو سیاه و زشت میکنه
🔔 اگه عزّت دنیا و آخرت میخوایم، باید با این خدای مهربون خالص باشیم.
که عزّت رو نه به بهانه، بلکه به بهای خلوص میده.
@mahdisahebazman
﷽❣ #مولای_من❣﷽
کلبه کوچکی در قلبم،
سالیانیست منتظر و
چشم به راه میهمانیست
میهمانی که با آمدنش،
آرامشی عجیب را
از سفر به سوغات می آورد.
کجایی ای میهمان کلبه قلبهای ما؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#شب_بخیرمولای_غریبم
#سلام_امام_زمانم ❣️
ای چاره ی درخواستگان ادرکنی
ای مونس و یار بی کسان ادرکنی
من بیکسم وخسته ومهجور وضعیف
یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شبتون_مهدوی 💚
🌸 #سلام_یا_صاحب_الزمان
🌺 بین ما فاصلہها
فاصلہ💕 انداختہاند
🌿کاش این فاصلہ
با #آمدنت سر میشد
🌺شهرما بوے #خدا داشت
دوبارہ اے کاش
🌿با #ظهورت نفس شهر معطّر میشد
#صبحت_بخیر_امام_دلها
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
@mahdisahebazman
﷽❁
❣ #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله❣
وقتے ڪه در خانہ تو باز شود
از برڪٺ تو بہ خلق اعجاز شود
شیرینےزندگےبہایناسٺڪهصبح
با نام دلاراے تو اربـاب آغاز شــود
#السلام_حضرٺ_عشق❣🍃
@mahdisahebazman
#مولای_من! در این ✨ روز سه شنبه با شما #عهد میبندیم که امروز #مشغله_های_زندگی_دنیا ما را از یاد شما غافل نکند..... #گل_نرگس دست من و دامان تو.🤲
کاش بیایید
و من رو به تمام تاریخ بایستم
و بگویم آن مرد آمد ...
به آنها که گفتند
با غیب سخن میگویی ، بگویم
، پدر مهربانمان ، امام زمانم آمد ...
▪️مولای غريبم خدا كند كه بياييد
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
@mahdisahebazman
حال دنیا خوب نیست!
گرفتاری و غم، ترس و اضطراب، ظلم و فساد... گلوی دنیا را میفشارد!!
و در این میان
همهی دلها و فکرها، در جستجوی منجی بشریت و موعود همه ادیاناند!!!
باید همه #باهم برای آمدنش دعا کنیم...
▪️مرا بدون تو حالی برای شادی نیست
▫️اللهم عجل لولیک الفرج
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 🍃7
استاد پناهیان:
دستگاه تنظیم کننده ی روح شما نمازه.😊
📌 آقای #ابوعلی_سینا وقتی میدید نمیتونه مسئله ای رو حل کنه می رفت یه مسجدی 🕌 رو پیدا میکرد ، نماز میخوند و برمی گشت مسئله رو حل می کرد.👌🏻
🚦ذهن وقتی نتونست خوب کارکنه
حتما نمازش ایراد داره!✅
🔘 نماز از روحش کم شده!
باید طرف بره چند واحد نماز به روحش تزریق💉 کنه تا تعادل پیدا کنه!〽️
"بابا اصلا نماز فقط برای آخرت آدم نیست⁉️"
نماز برای آبادکردن دنیای آدمه..🎊
😒 حاج آقا نه! نماز ثمرش در آخرت نشون داده میشه، شما برس به آخرت!‼️
✅ عزیزم شما اگه بنا باشه برای خدا و آخرت و غیب و اینا عبادت کنی، اول باید آدم معمولی و متعادل باشی که عبادت کنی، بندگی کنی.🔗
📌 آدم اگه بخواد درست عبادت کنه و به خدابرسه باید اول درست زندگی کنه.😊
📿 شما اگه میخوای درست زندگی کنی اول باید #نماز بخونی.🌾
⭕️ باید نماز بخونی تا لذت ببری و از زندگی کیف کنی.
✅ بعدش با خدا رفیق میشی..😇
🌐 بابا تا کسی از زندگی خودش لذت نبره باخدا #رفیق نمیشه که...💓
🌷 آدم در به داغون و بدعنق و بداخلاق که به سمت خدا نمیره😊
🧐 همیشه با خودش و دیگران درگیره,
اول آدم باید درست #زندگی کنه,👏🏻
🤩 برای اینکه درست زندگی کنی اول باید نمازبخونی
یه نماز خوب‼️
نمازا خیلی وضعشون #خرابه..🙄
حاج آقا چیکار کنیم نمازامون خوب بشه؟🤔
⏭ در قسمت های بعد....⌛
#سلام_حضرت_بهار ، مهدی جان
هر سال در حوالی عید ، خیابان ها پر بود از آدم های شادمانی که ماهی قرمز خریده بودند و شب بو و شیرینی . خانه هایمان بوی سبزه می داد و یادمان بود که سمنو و سنبل و سماق و سرکه را توی ظرف های سفالی یکدست کنار هم بنشانیم ...
امسال اما ...
زیر سایه ی بی جان شهر ، اسفند دارد خداحافظی می کند . از هراس بیماری ، در کنج تنهایی خزیده ایم با آشیانه های پرغبار و دل هایی غمزده در سوگ آنها که رفته اند و اضطراب آنان که بیمارند و التهاب عزیزانمان که ناتوانند ...
این روزگار ماست ... روزگار تلخ و نکبت بار آخرالزمان ...
بیا ای حیاتبخش مهربان ...
... بیا دست بکش بر سر این دنیا ... آرام کن بیقراری مارا ...
@mahdisahebazman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_استاد_شجاعی
دعای دسته جمعی......
حتما حتما شما هم شرکت کنید و نشر بدین✌️
استاد #شجاعی
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 8
چرا بی نمازی انقدر مذمت شده⁉️
❓💢❓
استاد پناهیان:
فدای امام رضا (علیه السلام) بشم
❤
از امام رضا پرسیدن چرا وقتی کسی گناه زنا رو می کنه اعدامش می کنن یا سنگسارش می کنن ولی کسی به او نمیگه کافر❗️
اما چرا وقتی کسی نماز رو ترک می کنه بهش میگن کافر❓
❓❓❓
تو علل الشرایع ببینید؛
امام رضا علیه السلام می فرماید:
چون اون طرفی که زنا کرده، گناه بهش فشار آورده بدبخت شده و گناه کرده و الان باید اعدام بشه .
✅
ولی کسی نماز نخونده چی❓
مگه نماز نخوندن چقدر لذت داره❓
چقدر کیف کرده❓
جز این هست که خواسته بی احترامی کنه به خدا❓😔
🔴🔴🔴
همونجور که "نماز نخوندن بی احترامی به خداست، نماز دیر خوندن هم یکمی بی احترامی به خداست"
اونوقت تو میخوای چی بشی پس فردا‼️⁉️😐
این همه بی احترامی‼️😔
💠🔴💠
دیگه کسی نبود بهش بی احترامی کنی جز خدا.......❓😔
💠💠👆💠💠
بی نمازی درواقع بی احترامی به خداست
چون هیچ دلیلی برای نماز نخوندن نیست.😕
کسی که نماز نمیخونه الکی الکی داره میره جهنم. بدون هیچ لذتی❗️😐
شما چطور⁉️
نمازات سر وقت هست؟
┄┅┅❁💚❁
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 8⃣2⃣
📚📖یک نمونه از سختی هایی که بچههای اطلاعات متحمل می شدن.مربوط به شناسایی هایی در جزیره مجنون جنوبی بود. من به دلیل اهمیت کار اطلاعات سعی می کردیم محل استقرارمون رو نزدیک اونا تعیین کنیم تا هم پیگیر کارشون باشیم هم بعضی مواقع همراهشون بریم و منطقه رو ببینیم.
🔴جزیره ی جنوبی منطقه ای باتلاقی بود و پوشیده از چولان و این،حرکت بچهها رو خیلی مشکل می کرد.حسین اومد پیش من و گفت که در این محور مشکل آبراه داریم. یعنی مسیری که قایق یا بلم بتونه در اون حرکت کنه وجود نداره.
✅قرار شد باهم بریم و منطقه رو از نزدیک ببینیم،من و حسین و اکبر شجره و یه نفر دیگه از بچهها بوسیله ی بلم رفتیم برای شناسایی.اونجا بود که فهمیدم بچهها چه شرایط سختی رو می گذرونن.
🔴باتلاق خیلی روان بود و آب تا سینه ی آدم می رسید ، چولان ها بقدری کوتاه بودن که اگه به حالت عادی در قایق می نشستیم،تو دید عراقیها قرار می گرفتیم.به همین خاطر بچهها مجبور بودن روی قایق ها خم بشن و حرکت کنن.
‼️از طرفی منطقه پر از جونورای مختلف بود،همون روز وقتی جلو می رفتیم چشمم به یه افعی خورد که روی یه تیکه یونولیت چنبره زده بود. افعی متوجه ما شد و سرش رو بلند کرد.موقعی که رد می شدیم به طرفمون حمله کرد که حسین فوری با یه تیر اون رو کشت.
⁉️وقتی از شناسایی برگشتیم و پام رو روی زمین گذاشتم،احساس عجیبی داشتم.سوزش خاصی تموم بدنم رو در بر گرفته بود و علتش هم وضعیت اون باتلاق بود.حسین و بچهها هر شب در این باتلاق که پراز وحشت و اضطراب بود،راه می رفتن وفعالیت می کردن.
💠یکی از کارهای بسیار مهم و در عین حال عجیبی که اونا انجام می دادن درست کردن آبراه بود.کاری که در طول جنگ بی سابقه بود.
✨اونا شب تا صبح می رفتن و با داس چولان ها رو زیر آب می بریدن تا بتونن مسیر حرکت قایق ها رو باز کنن. اونم نه یه متر و ده متر،بلکه چیزی حدود چهار کیلومتر.
✨چنان با عشق و علاقه کار می کردن که اگه کسی از نزدیک نمی دید فکر می کرد اونا در بهترین شرایط بسر می برن،آنچه که براشون مهم بود موفقیت در انجام مأموریت بود.
✅وقتی کار به نحو احسن انجام می شد،شادی تو چهره هاشون موج می زد ، شادی که ما رو هم خوشحال می کرد.
✔️به روایت از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 9⃣2⃣
📚📖زمان عملیات خیبر بود.بچه های اطلاعات در قرارگاه زرهی مستقر بودند.حسین به همراه تعدادی از مجاهد های عراقی برای شناسایی به عراق می رفتن.
🔴یکی از این مجاهدها یه لباس بلند عربی به حسین داده بود تا وقتی که به مأموریت می روند راحت شناسایی نشه.حسین وقتی اون لباس رو پوشیده بود به شوخی می گفت:
ببینین بلاخره عرب هم شدیم.
🔴صبح زود بود،همه مشغول کاری بودن.اون روز من و محمد شرفعلی پور مشغول آماده کردن صبحانه بودیم،که ناگهان هشت هواپیمای عراقی بالای سرمون ظاهر شد.تا اومدیم به خودمون بجنبیم و کاری بکنیم،هواپیما ها بمباشون رو ریخته بودن.بیشتر انفجارات پشت خاکریز جفیر بود.
☠اما با همیشه فرق داشت.سروصدای انفجارات قبلی رو نداشت و مثه همیشه آتش و ترکش زیادی هم به اطراف پراکنده نکرد. خیلی عجیب بود،درهمین موقع اکبر شجره-یکی از بچههای اطلاعات -رو دیدم که به سرعت می دوید و فریاد می زد... شیمیایی، شیمیایی.... بچهها فرار کنین شیمیایی زدن.
☠تا اون روز با چنین موردی برخورد نکرده بودیم،برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد.و بچهها هنوز آشنایی زیادی با اونا نداشتن.وسایل رو رها کردیم و به داخل محوطه ی باز قرارگاه دویدیم.
⁉️همین موقع حسین رو دیدم با همون لباس عربی،مشغول هدایت بچهها بود.پشت لندکروز ایستاده بود و بچهها رو صدا می کرد تا سوار بشن.می خواست نیروها رو تا اونجا که امکان داره از محدوده ی آلوده دور کنه.
‼️همه بچهها لباس نظامی داشتن و با پوتین بودن،اما حسین با لباس گشاد عربی و این باعث می شد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیره.
☠گاز به سرعت در منطقه منتشر شده و همه رو آلوده کرده بود.وقتی بچهها عقب اومدن اکثرا شیمیایی شده بودن.اما وضعیت حسین به خاطر همون لباس،بدتر از همه بود.خصوصا پاهاش که تا کشاله ی ران به شدت سوخته بود.
✔️به روایت از تاجعلی آقا مولایی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 0⃣3⃣
📚📖همراه با حسین برای انجام کاری می رفتیم ، بدلیل شتاب در کارمون از لندکروز استفاده می کردیم.حسین پشت فرمون بود و با سرعت صد وسی تا در جاده می رفتیم.یه دفعه وانتی آبی رنگ با یه راننده ی عرب از سمت راست وارد جاده شد.ودر مقابلمون توقف کرد.
‼️جاده باریک بود و نمی شد اون رو رد داد،حسین ترمز کرد اما سرعت ماشین زیاد بود ومتوقف نشد هر لحظه به ماشین نزدیکتر می شدیم.فکر کردم الانه که تصادف کنیم سرم رو بین دستانم گرفتم وهمونطور که فریاد می زدم یا اباالفضل (ع)روی پاهام خم شدم.چشمانم رو بستم ومنتظر تصادف شدم.
🌟اما اتفاقی نیافتاد و ماشین توقف کرد آهسته سرم رو بلند کردم با کمال تعجب دیدم کسی وسط جاده نیست،هر چه اطراف رو نگاه کردم کسی نبود،منطقه کفی وصاف بود اگه کسی به ما نزدیک یا دور می شد تا چند دقیقه اون رو می دیدیم.
🌟پرسیدم:پس اون عرب کجا رفت.-حسین گفت:او دیگه باید می رفت.متوجه حرفش نشدم خواستم دوباره سوال کنم که از ماشین پیاده شد و رفت کنار جاده دو رکعت نماز شکر بجا آورد. وقتی برگشت پرسیدم:باید بگی اون عرب کجا رفت.
🌟-گفت:خب رفت دیگه.گفتم:آخه کجا رفت که ما ندیدیم.توی این دشت حداقل نیم ساعت طول می کشید تا از دیدمون خارج بشه،اون وقت چطور در عرض چند ثانیه غیبش زد.
🌟کمی اخم کرد و گفت:یه جمله میگم و دیگه هم سوال نکن.گفتم:باشه قبوله.گفت:ببین معجزه توی منطقه شامل حال همه میشه،اینم معجزهای بود که امروز شامل حال ما شد.خواستم سؤالی بپرسم که وسط حرفم پرید و گفت:قرار شد دیگه چیزی نپرسی.
✨نمی تونستم سؤال کنم،یعنی حسین دیگه حرف نمی زد ، اما مسئله برایم لاینحل ماند،اصلا نفهمیدم اون اتفاق چه بود،و اون ماشین چطور آمد و چطور رفت.!!!
✔️به روایت از حمید شفیعی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
مهدی جان
نا اُميدى را بر خوش گمانىام به تو
مسلّط نمىگردانم،
و اميدم را از لطف زيباى تو قطع نمیكنم...
مولای خوبم
با تمام کوتاهیهایی که دارم
و میدانم که میدانی تنها به تو امیدوارم،
تکیهگاهم زمان دلتنگیها و پناهم
هنگام سختیها و خوشیها فقط تویی...
کمکم کن همچنان امیدوار بمانم!!
▪️دوست داشتنت نعمت است
▫️یا صاحب الزمان عجل الله
#شبتون_امام_زمانی_التماس_دعای_فرج