eitaa logo
خبر فوری
1.08میلیون دنبال‌کننده
111.3هزار عکس
97.3هزار ویدیو
2هزار فایل
خبرفوری﷽ مشاوره و سفارش تبلیغ در کانال‌های مجموعه‌ی خبرفوری: @Newsadmin1 09018373801 لیست تعرفه ها : @akhbarefori_ads تبلیغات در ۵۰۰ کانال تلگرام و ایتا: @bamatop_baran تبلیغ گسترده در ایتا، بله، روبیکا: @faratabligh_eita ارتباط با ما: @Ertebate_ba_fori
مشاهده در ایتا
دانلود
کبوترانی که زودتر از به شهادت رسیدن شهید را فهمیدند 🔹همسر شهید مهدی اسحاقیان از دقت شهید به همه چیز تعریف می‌کند و می‌گوید: " به خاطر دفع قضا بلا ما دو کبوتر در خانه نگهداری می‌کردیم و آقا مهدی هر وقت که از خانه بیرون می‌رفت به کبوترها خیلی علاقه نشان می‌داد وقی در منزل بود با آنها حرف می‌زد! زمانی که به سوریه اعزام شده بود هر وقت به خانه که زنگ می‌زد، احوال کبوترهایش را از من می‌پرسید". 🔹وی در ادامه اظهار می‌کند: " کبوترها تخم گذاشته بودند و چند هفته بود که روی تخمهایش خوابیده بودند و اصلا تکان نمی‌خورند و موقعی که آقا مهدی به شهادت رسیده بود، کبوتر از روی تخمهایش خود به خود کنار رفته و تخمش شکسته بود، با دیدن این صحنه بدنم سرد شد و به خودم گفتم نکند برای آقا مهدی اتفاقی افتاده است!؟ در صورتی که دو روز پیش آقا مهدی برای آخرین بار احوال کبوترهایش را تلفنی از من پرسیده بود و من گفته بودم حال کبوتر و تخم‌هایش خوب است." @AkhbareFori
رزمنده مدافع حرمی که روز تاسوعا شهید شد 🔹مادر شهید در خاطراتش در مورد شهید: " قبل از ایام محرم یک روز به من گفت که از تو درخواستی دارم مادر جان. گفتم بگو. گفت قصد ازدواج دارم. یک دختر مومن و خوب برای من پیدا کن. من دیگر نمی‌خواهم مجرد بمانم. قرار و مدارها را برای اقدام این کار محول کردیم به بعد از گذشت ماه محرم و صفر. حسین فرزند بزرگتر خانواده بود و ما باید آماده تهیه سور و سات عروسی برای بزرگترین پسر خانواده می‌شدیم. اما دریغ این که اراده خداوند بر این بود که حسین به جای رخت دامادی، خلعت شهادت را بپوشد و در شهر حلب به شهادت برسید." @AkhbareFori
روایت پرستار مدافع حرمی که شهید شیمیایی شد 🔹همرزم این شهید والامقام در خصوص شیمیائی شدن محمد می‌گوید: " در سوریه دشمن از مواد شیمیایی استفاده کرد و بعضی از دوستان ما آنجا دچار مجروحیت شیمیایی شدند. محمد به دلیل آنکه خودش امدادگر بود، بیشتر با این مسئله آشنایی داشت و خاطرم هست وقتی متوجه آلودگی شیمیایی شد، خیلی تلاش کرد از بچه‌ها محافظت کند تا کمتر آلوده شوند. می‌دوید و از بچه‌ها می‌خواست اگر چفیه‌ای دارند خیس کرده و روی صورتشان ببندند. آب می‌آورد و بچه‌ها را راهنمایی می‌کرد تا برای حفظ سلامتی آنان تلاش کرده باشد." @AkhbareFori
شهید روح الله طالبی؛ شبيه‌خوان عاشورایی که در تاسوعا، كربلايی شد 🔹پدر شهید روح‌الله طالبی درباره فرزندش می‌گوید: " از مأموریت كه برمی‌گشت ابتدا به من و مادرش سر می‌زد و دست ما را می‌بوسید و سپس به خانه خودش می‌رفت. 🔹این شهید والا مقام در جواب اطرافیان كه می‌گفتند بچه‌ات كوچک است نرو می‌گفت: زن و بچه برای آزمایش است. حتی در برابر گریه‌ها و بی‌تابی‌های حنانه در بدرقه‌اش هم خودش را نگه داشت و اصلاً پشت سرش را نگاه نكرد تا مبادا از رفتن منصرف شود. @AkhbareFori
دلتنگی مادر شهید در فراق فرزندانش 🔹مادر شهید محمدرضا دهقان امیری می‌گوید: " وقتی برای دلتنگی محمدرضا گریه می کردم، تنها بودم و هیچکس نبود. دخترم به منزلش رفت و همسرم هم به محل کار. خودم در تنهاییِ خودم شکستم. گریه‌ای که موقع رفتن محمدرضا نکردم را اینجا جبران کردم. هیچکس هم متوجه نشد که من چه حالی داشتم. دو سه روز که گذشت، به همسرم گفتم دیگر منتظر محمدرضا نباش! می گفت: این چه حرفی است می زنی؟ تو باید دعا کنی محمدرضا بیاید. گفتم: من دعا می کنم اما محمدرضا دیگر نمی‌آید و شهید می‌شود." @AkhbareFori
عارف مجاهد که در راه اسلام خستگی ناپذیر بود 🔹شهید ابراهیم عشریه در کسوت مربیگری دروس رشته تاکتیک و عملیات مانند رزم انفرادی، رزم تیم و گروه، راپل، آرامسازی و کنترل اغتشاشات، نقشه خوانی، زندگی در شرایط سخت، پاکسازی ساختمان و جنگ شهری، اصول و قواعد رزم، تخصص داشت. 🔹ابراهیم عشریه در شهر قم تا سال ۱۳۹۱ اجاره نشین بود و علی‌رغم حقوق کم و داشتن سه فرزند؛ زندگی بسیار موفق و شیرینی را سپری می‌کرد. منزل شخصی‌اش را که از طریق تعاونی مسکن سپاه آماده شده بود در ابتدای شهریور ماه ۱۳۹۱ تحویل گرفت که اقساط آن را ماهانه باید پرداخت می‌کرد. 🔹علاقه این شهید والامقام به مباحث طلبگی باعث شد که شب‌ها در کلاس‌های یکی از مدارس حوزه علمیه مشغول علم آموزی در این زمینه نیز گردد. او با وجود تمام مشغله‌هایی که داشت، هیچگاه کلاس‌های رزمی جودو را در شهر قم تعطیل نکرد. @AkhbareFori
پدر جان ! حداقل تا عروس شدنم بمان 🔹زینب دختر شهید انصاری راضی نبود پدرش به سوریه برود. زینب طاقت نیاورد. گفت: بابا نرو. حداقل تا عروس شدن من بمان. دخترش آن زمان زیاد خواستگار داشت، اما چون پدرش نبود، خانواده منتظر شدند تا برگردد. پدرش رو به زینب گفت: «داعش خیلی نامروت است. سر جنین زن باردار شرط می‌بندد. شکمش را با چاقو می‌برد تا ببیند شرط را برده است یا نه. بعد بچه را داخل آتش می‌اندازد.» 🔹همسر شهید انصاری می‌گوید: " پسرم هنگام رفتن پدرش گفت: بابا داری می‌روی، شب عید هم که نمی‌آیی، پس تولد من چه می‌شود؟ رو به من کرد و گفت: مامانش! یک تولد خوب برای حسین بگیر. من هم کادویش را کنار می‌گذارم. بعد همسرم مرا کنار کشید و گفت: زندگی‌ام را به تو می‌سپرم. @AkhbareFori
📷شهیدی که برات شهادتش را از آیت‌الله بهجت گرفت 🔹شهید فرهاد کاظمی پس از مدتی از تحصیل در حوزه علمیه، خوابی را مشاهده کرد و پس از راهنمایی گرفتن از آیت الله ناصری ، تصمیم گرفت تا به محضر آیت الله بهجت شرفیاب شود و خواب خود را تعبیر کند. پس از تعبیر خواب توسط آیت الله بهجت ، فرهاد کاظمی نام خود را به عبدالمهدی تغییر داد و از ادامه تحصیل در حوزه علمیه انصراف داد و وارد سپاه شد. 🔹آیت الله بهجت دست روی زانوی شهید کاظمی گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️ دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد. 🔹آیت الله بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. 🔹شهید عبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید. @AkhbareFori
شهید الوانی مردی از جنس اخلاص و عمل 🔹از خصوصیت اخلاقی بارز و مهم شهید محمدرضا الوانی اخلاص بود که در گمنامی وی تجلی یافت. بعد از شهادتش مشخص شد چقدر به مستمندان رسیدگی می‌کرد و برای رفع مشکلات مالی دوستانش خودش را زحمت می‌انداخت تا بلکه مشکل آنان را حل کند. برای خودش یک هشدار به صدقه طراحی کرده بود و آن را تلنگری برای خود می‌دانست. 🔹همسر شهید الوانی می‌گوید: " وقتی در سوریه ترکش به کتفش می‌خورد به من و مادرشان اطلاع ندادند تا اینکه روزی به بازار رفتیم و من دیدم همسرم از گرفتن بچه احساس سنگینی می‌کند. تعجب کردم که چرا بچه چند ماهه را به سختی بغل می‌کند، تا اینکه یکی از وی درباره بهبود کتفتش سؤال کرد و همسرم ناراحت شد که این راز را برملا کرد." @AkhbareFori
خبر فوری
♦️مین در کمین فرمانده! 🔹یکی از همرزمان شهید شبان: " خیلی خودمانی و اهل دل بود. آن قدر مهربان بود که
♦️شهید پرهیزگار با نبرد تن به تن شهر «بوکمال» را از سقوط نجات داد 🔹مادر شهید عبدالکریم پرهیزگار نقل می‌کند: " زمانی‌که عبدالکریم کودکی یک ساله بود، من را از خطر جدی نجات داد. آن روز او در گهواره بود و من مشغول انجام کار‌های منزل بودم؛ وقتی به سمت آشپزخانه حرکت کردم، فرزندم با جیغ ناگهانی، من را متوجه خود کرد. به طرف او رفتم که ناگهان صدای مهیبی از آشپزخانه برخاست. صدای ترکیدن زودپز بود؛ فرزندم با گریه خود سبب شد من از این اتفاق در امان بمانم." 🔹یکی از هم‌رزمان شهید پرهیزگار می‌گوید: " اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمی‌کرد، جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آن‌ها درمی‌آمد و خدا می‌داند برای بازپس‌گیری شهر چقدر باید خسارت می‌دادیم و شهید تقدیم می‌کردیم". @AkhbareFori
خبر فوری
♦️خاطراتی از شهید سید مجتبی علمدار 🔹ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر
♦️روایت مادر شهید از عشق، ایمان و شهادت از زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی 🔹مادر شهید مرتضی عبداللهی درباره فرزندش می‌گوید: " پسرم بیشتر بابایی بود و به لحاظ کارش از پدرش راهنمایی می‌گرفت. در کل تو دار بود و کار‌هایی که می‌دانست از لحاظ احساسی من را نارحت می‌کند به من نمی‌گفت. بیشتر اوقات به من زنگ می‌زد یا پیام می‌داد «مامان ناراحت نیستی»، «زیاد فکر نکن» به این صورت دائم به فکر سلامتی من بود. مرتضی خیلی بچه شوخ طبعی بود و همه را شاد نگه می‌داشت. در بیشتر مسافرت‌ها با من بود. الان دیگر سفر رفتن بدون مرتضی برایم معنا ندارد. همیشه می‌گفت: «چشم‌تان به دهان رهبر باشد. باید در مسیر ولایت باشیم تا به سعادت برسیم و از مسیر حق منحرف نشویم." @AkhbareFori
خبر فوری
♦️روایت مادر شهید از عشق، ایمان و شهادت از زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی 🔹مادر شهید مرتضی عبد
♦️ایستادگی در خط مقدم و خدمت در دل‌ها؛ داستانی از فداکاری و عشق 🔹در یک عملیات در سوریه، وقتی یکی از رزمندگان به شدت آسیب دید، شهید ابوالفضل راه‌چمنی در شرایط بحرانی، با مهارت غواصی‌اش از رودخانه‌ای پرخطر عبور کرد و او را نجات داد. آن لحظه، در میان دود و آتش جنگ، تنها یک فکر در سر داشت: "نجات جان رفیق، این مهم‌ترین چیز است." این ویژگی‌ها باعث می‌شد تا شهید راه‌چمنی نه‌تنها فرماندهی برجسته باشد، بلکه یک انسان با روحیه‌ای بی‌نظیر، مهربان و همدل در یادها باقی بماند. @AkhbareFori