eitaa logo
کانال اخلاق و معرفت در قرآن و روایات
1.5هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
@H_G_54 ارتباط با مدیر، نظرات، پیشنهادات
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۰۳ دو برادر هر روز صبح قرآن می خواندند. برادر بزرگ‌ تر هر روز یک جزء روخوانی می کرد، ولی برادر کوچک هر روز چند آیه می خواند و تدبر می کرد. برادر بزرگ تر به برادر کوچک تر همیشه تلاوت زیاد خود را به رخ می کشید. تدبیر به پدر دادند که کدام یک درست می خوانند؟ پدر گفت: برادری که یک جزء می خواند و قرآن را می بندد گویی به باغی زیبا و بزرگ رفته است و وقتی قرآن را تمام و می بندد از آن قرآن بهره اش تا همان جاست. ولی برادری که تدبر می کند او هم به باغ رفته است ولی میوه ای می چیند و با خود به بیرون از باغ می برد. آری! اگر از باغ قرآن میوه ای بچینیم و قرآن را ببندیم بهتر از آن است میوه ای نچینیم و تدبری در آیات با خود برای عمل کردن به بیرون از باغ نبریم. ✍حسین جعفری خویی 🆔 @akhlaghmarefat داستان‌ها و پندهای اخلاقی
۵۰۴ مادری فرزند جوان اش را می گفت: پسرم نماز بخوان. پسر می گفت: مادرم مگر نمی گویی خداوند بلند مرتبه است، او چه نیازی به نماز من دارد؟ روزی مادر فرزند را دستمال مرطوبی داد و گفت: پسرم گچ هایی که پای تخته سیاه می ریزند، آنها را با این دستمال جمع کن و برای من بیاور... پسر سوال کرد: مادر این کار یعنی چه؟ چه سودی دارد برای تو، به چه دردت می خورد؟ مادر گفت: پسرم حرف مادر گوش کن بعد علت را بر تو می گویم. پسر طبق امر مادر دستمال خیس را گرفت و گچ های ریز ریخته شده پای تخته را با آن جمع کرد و نزد مادر آورد. 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
روزی موزه ای بودم که سکه ای قدیمی دو هزار سال پیش دیدم که عتیقه و با ارزش بود. با خود اندیشه کردم دیدم این سکه در عصر خود به وفور بود و چه بسا این سکه ارزشی معادل قرصی نان نداشته بود که صاحب اش را از مرگ گرسنگی نجات دهد. امروز اگر عتیقه شده است برای آن است که همتایان خود را از دست داده و گم کرده است. دزدی نکردن و دروغ نگفتن و رعایت پوشش در قاموس هیچ ملتی فضیلت نبوده است ولی در جامعه امروزی که صداقت و پاک دستی و پاکدامنی یاران خود را گم کرده است دزدی نکردن و صداقت و حجب و حیاء حکم عتیقه را یافته است و ارزشمند است. نبی مکرم اسلام می فرماید: مبادا با دیدن معاصی دیگران و ندیدن آن در خود، خود را اهل بهشت ببینید بلکه ملاک بهشت عمل به قرآن است. ز ایام دور روزی شد سکه ای به دستم از محو دیدن آن شد قصه ای به دستم گفتا بهشت و دوزخ از دست من گذشته از کذب عیش و مستی شد نکته ای به دستم ✍️ حسین جعفری خویی (نایر) 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
روزگاری مردی مومن به خدا را زنی خسیس و دنیا دوستی بود. سالی در ولایت شان خشک سالی شد و مردم روستا از گرسنگی به خوردن علف های صحرا چون احشام روی آوردند. مرد گندم و هر قوُتی که در خانه داشت با مردم روستا در آن یَومٌ ذِی مَسْغَبَه تقسیم می کرد‌. تنها سرمایه او گاو نر بزرگ او بود که عصای دست اش برای شخم زدن مزرعه اش بود. روزی چاقو بر دست گرفت تا گاو نر را برای خوردن خود و مردم روستا ذبح کند. زن مانع شد و گفت: اگر این گاو را سر بِبُری در بهار چگونه مزرعه خویش شخم خواهی زد؟ 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
۵۰۷ در روستایی دور، عالِمی با جاهلی رقیب شد. هنگام غروب عالِم، مردم را مسجد پای منبر قرآن خود جمع می کرد و جاهل، مردم را پای منبر شیطان خود در قهوه خانهٔ روستا گِرد هم می خواند. یک روز تابستان، جاهل که در بیرون قهوه خانه بساط خود بنا کرده بود به عالم که مسجد می رفت گفت: ای شیخ بفرما در جمع ما هم بنشین مگر نمی گویی: «یَدُاللّه مَع الجَماعه...؟» شیخ گفت: مواظب باش که هر جماعتی از جمع شدن شان کنار هم به خدا نرسیدند، که چه بسا گاهی اجتماع دانه های انگور در کنار هم سبب فاسد شدن شان در خوشه انگور گشت... ✍حسین جعفری خویی 🆔 @akhlaghmarefat داستان‌ها و پندهای اخلاقی
۵۰۸ مردی که از درد شهرت در دنیا جان به لب شده بود، زمان مرگ اش بزرگترین آرزوی شهرت اش در دنیا آن بود که تشییع جنازه او پر رونق شود و جمعیت روی جمعیت متراکم گردد. برای تحقق این آرزوی خود در زمان حیاتش شایع کرد از دنیا رفته است و جمعی برای دفن او به قبرستان شهر آمدند. مباشر و خدمتکار خود را با کیسه ای زر به قبرستان فرستاد تا به هر کسی که برای دفن او آمده بود بگوید خواجه شفا یافته است و بابت اعتذار و دلجویی سکه ای به او بدهد. دو بار چنین کرد و بار سوم که واقعا از دنیا رفت مردم یقین کردند اگر در مراسم دفن خواجه بروند و او از دنیا نرفته باشد سکه ای زر را صاحب خواهند شد. 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
۵۰۹ مردی را در مجلسی کفش دزدیدند. او نیز کفش دیگری پای کرد و از مجلس بیرون رفت. کفشی که برده بود صاحب اش کفشِ کس دیگری پای کرد و رفت. ولی نفر سوم چنین نکرد، به بیرون مجلس رفت و پای افزاری را از مردم برای رفتن به خانه اش از مردم سؤال کرد و گفت: کفشی دزدیده شده و صاحب کفشی باید از خلق کفشی گدایی کند تا این حلقه دزدی را قطع کند که اگر چنین نکند همه مجلس دزدی کنند و چنین می شود یک دزد، اهل مجلسی را دزد می کند. چو پای افزار در مسجد به دزدی برده شد از تو چو حقی از حقوق تو به ظلمی خورده شد از تو مبادا حق دهی بر خود که حق دیگران بَلْعی خدایِ ما، مرا شاهد حقیقت گفته شد بر تو ✍ حسین جعفری خویی (نایر) 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
۵۱۰ پیرمردی را تنها پسری بود که به شاگردی در بازار فرستاده بود روزی ارباب بر او خشم گرفت کفه ترازو بر سر او کوبید و پسر را نفس در سینه حبس شد همان دم جان سپرد. ارباب، اظهار ندامت کرد و پیشنهاد دیه سنگین برای جلب رضایت اولیای دم نمود. پیرمرد در عذاب و سکوت تفکر برای انتخاب بود. روزی همسر بازاری که مومن بود و مدت زیادی برای خانواده پیرمرد اطعام آورده بود، نزد پیرمرد با چشم گریان آمد و به پیر مرد گفت: به خاطر من ( محبتهای من در حق خودت) دیه را بستان و شوهر مرا رضایت بده. پیرمرد گفت: مشکل من همین است که به خاطر تو نمی توانم رضایت بدهم اگر پای تو و محبت های تو در میان نبود شک نکن می دانستم عفو قاتل خالص و بدون مثنی و برای رضای خداست و آن رضایت را همان روز داده بودم. فرصتی بر من بده تا روزی که بدانم عفو من برای محبت های تو و دیه نیست بلکه فقط برای رضای خدا بنده ای از خدا عفو می کنم و امید عفو خویش از درگاه او را دارم. ✍ حسین جعفری خویی 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
۵۱۱ گویند مردی که عمری خطا کرده و در پیری توبه کرده بود به جوان سرکش خود توصیه کرد که از راه خطا به راه درست توبه کند و جوان می گفت: فرصت زیاد است اگر اکنون توبه کنم لذت دنیا بر خود حرام کنم... روزی پدرش گفت: پسرم جارویی کهنه در حیاط است آن را بیاور و اتاق مرا جارویی بکش... پسر حرف پدر اطاعت نمود، چون جارو زد از بس جارو خشک و فرسوده و پیر شده بود با هر کشیدن روی قالی، قطعه هایی از آن هم می شکست و کار جارو کردن را سخت تر می کرد. 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
۵۱۲ سال ۶۴ بود، من دانش آموز کلاس پنجم بودم با تعطیلی مدارس در تابستان به مغازه مکانیکی عباس آقا می رفتم، مرد بسیار بی رحم و خسیسی بود، دو شاگرد ثابت داشت که من برای آنان فقط چایی آماده می کردم و سنگگ می خریدم و کارم فقط آچار و یدکی آوردن برای عباس آقا و شاگردانش بود که از من خیلی بزرگ تر بودند. یاد دارم در مکانیکی یک لژ داشتند همیشه در آنجا برای صبحانه کباب و کله پاچه می خوردند و من وقتی برای جمع کردن سفره شان می رفتم مانده نان سفره را که بوی کباب به آنها خورده بود و گاهی قطره ای از چربی کباب روی آنها ریخته بود را با لذت می خوردم... خاطره تلخ آن روز یادم نمی رود وقتی آچار ۶ را اشتباهی خواندم و آچار ۹ را برای عباس آقا که در حال تعمیر پیکانی که راننده اش خانم بود آوردم، از تکبر و برای خودنمایی پیش آن خانم، گوش مرا گرفت و نیم متر از زمین بلندم کرد و آن خانم عصبانی شد تا عباس آقا ولم کرد. 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
۵۱۳ مردی مضطرب نزد صاحب حکمتی رفت و گفت: من از خدای ام دور شده ام. مدتی است در عُسر افتاده ام و هیچ کاری بر من یُسر نمی شود.... مرا به خدای ام برسان. حکیم گفت: عُسرت چیست؟ گفت: مدتی است هرچه تجارت می کنم ضرر و زیان می بینم. می دانم خدای ام از من ناراضی است، مرا به او برسان تا توبه کنم. صاحبِ حکمت گفت: خدایی که تو به دنبال او هستی من دنبال او نیستم، چون تو دنبالِ سود تجارت دنیایی هستی که از تو رفته است و می خواهی آن را با توبه بازگردانی... تو دنبال خودت هستی، نه خدای خودت.... بزرگ ترین زیان تو، در لحظات عمر توست که بدون ذکر خدا در این مدت سپری کرده ای که دیدم هرگز برای تو اهمیتی ندارد... که خدای من فرمود: هرکس فقط دنبال آخرت خود باشد و سعی اش بر آن باشد، من جستجوی او را از خویش هرگز ناکام نمی گذارم. وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا (۱۹_اسراء) ✍حسین جعفری خویی 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی
۵۱۴ در روستایی کارگری جوان و فقیر مسجدی ساخت. کدخدای ریاکار روستا نیز تصمیم گرفت مسجدی دیگر در روستا بنا کند. جوان به دیدن او رفت و گفت: در روستا همین مسجد کافی است. اگر مالی برای ساخت مسجد کنار گذاشته ای بیاور و مسجدی که ساخته شده است را یاری کن. کدخدا گفت: من مسجدی می سازم و قالی هایی رنگین در آن پهن می‌کنم تا مردم به آن مِیل و رغبت پیدا کنند، با این روش دین اسلام را حفظ می کنم. جوان گفت: خداوند دین خود را با تار عنکبوت سست حفظ کرد پس نیازی به حفظ دین اش با قالی های ضخیم مسجد تو ندارد. تو فکر ایمان خودت باش که خداوند نیازی به حفظ دین خود به دست تو ندارد. ریاکاران چو حمّال اند که در کار خدا کوشند بسان گاو، شیر آن بَنی آدم به خود دوشند ریاکاران به چشم خلق اگر چه محترم باشند ولی پیش خدا دزدند ثواب دیگران پوشند ✍ حسین جعفری خویی (نایر) 🆔 @akhlaghmarefat داستان ها و پندهای اخلاقی