┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
❤️☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یا امام زمان ....
ترسید «چراغ دوازدهم» را هم بشکنند.
جایش یک «شمع» داد تا ببیند چه می کنند با او.
پروانگی آموخته اند؟
... اللهم عجل لولیک الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
یا امام زمان ....
ترسید «چراغ دوازدهم» را هم بشکنند.
جایش یک «شمع» داد تا ببیند چه می کنند با او.
پروانگی آموخته اند؟
... اللهم عجل لولیک الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتبیستسوم
همونجور که سرش پایین بود از بالای چشم نگاه خیره ای بهم انداخت کرد!
-بی بی اگه میشه بذار منم کمکت کنم تا زودتر تموم بشه!
-کار تو نیست دختر جان!
شروع کرد به خوندن شعری محلی و سرش رو با غم تکون داد!
با خجالت سرمو پایین انداختم از استرس این که وقتی دیر برسم بقیه چه واکنشی نشون میدن دلم به شور میزد آخه دو ساعت دیگه وقت شام بود و من قبل از تاریکی باید می رسیدم.
-برای خودت چایی بریز!
-ممنونم زنعمو میگه چای برای بزرگ تراست!
لبخندی زد و سرش رو تکان داد و دوباره چشمش رو انداخت روی لباس، حدود نیم ساعتی دوختن لباس طول کشید دیگه از استرس تموم تنم به لرزه افتاده بود نمی دونستم چجوری باید برگردم!
بی بی نگاهی بهم انداخت و گفت:-دلت نلرزه دختر،دیگه کارم تمومه الان میگم اورهان تا روستاتون ببرتت و قبل از اینکه من حرفی بزنم رو به پسر بچه گفت:های پسر برو اورهان رو صدا کن بگو بیا خدیجه بی بی کارت داره!
لباس رو گرفت سمتمو گفت: اینم از لباس دختر عموت!
پولی که زنعمو بهم داده بود رو بهش دادم!
-تو چی می خوای بپوشی برای عروسی؟لباس داری؟
سرم را پایین انداخته و با غم گفتم:آره آنام از لباسای قدیمی سحرناز برام یه لباس حاضر کرده!
دستی به سرم کشیده و گفت:-تو چیت از اون دختره کمتره که لباسای کهنه مردم رو بپوشی؟به طرف صندقش رفت لباسی نقره ای رنگی ازش بیرون کشید و
با محبت به طرفم گرفته و لب زد:
-بیا دختر اینم تو بپوش فکر کنم اندازته اما اگه یکم گشاد بود بده آنات برات تنگش کنه،مطمئنم توش مثل یه تیکه ماه میشی درست مثل اسمت!
چشمام از دیدن لباس برق زد پارچش حتی از لباس سحرنازم خوشگل تر بود اما اگه زنعمو میفهمید چی؟:-خیلی خوشگله اما نمیتونم قبول کنم بی بی!
اخمی کرد و با جدیت گفت:
-بدم میاد کسی از خونه م دست خالی بره بیرون بگیرش!
نگاهی به چهره چروکیده اش انداختم برعکس آدمایی که میشناختم چقدر مهربون بود،بی اختیار رفتم توی آغوشش:-ممنونم بی بی خیلی خوشگله!
پیشونیمو بوسه ای زد و زیر لب گفت:-پیر شی دختر!
کمکم کرد لباس ها رو گذاشتم توی بقچه و خواستم راه بیفتم که پسر بچه نفس نفس زنون اومد داخل:-بی بی اورهان میپرسه چیکارش داری؟
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
『♥️』
کاش میشد از یاد برد؛
خاطرات خوبِ آدمهای رفته و از یاد نرفته را ...
کاش میشد نسبت به بعضی آدمها بی تفاوت بود و شبیه بقیه از کنارشان رد شد ...
کاش میشد بعضی آدمها را برای همیشه فراموش کرد
آدمهایی که نه میتوان دوستشان نداشت،
نه میتوان سر از کارِ دوست داشتنشان در آورد...
آدمهایی که نا خواسته، در یک بلا تکلیفیِ مزمن رهایت میکنند ...
کاش میشد با بعضی نبودن ها کنار آمد...
کاش می شد بیخیال بود.
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
『♥️』
گاهی نباش ...
خودت را بردار و کمی دورتر از قافله بایست ،
وجودت را از همه ی آدم هایِ اطرافت دریغ کن...
ببین چه کسی نبودنت را حس می کند ؟!
چه کسی حواسش به حال و احوالاتِ توست ؟!
سکوت کن و منتظر بمان و ببین کدام آدمِ با معرفتی برایِ پیدا کردنِ تو ، پس کوچه هایِ تنهایی ات را زیر و رو می کند ؟!
کدامشان نگرانت می شود ؟!
و اصلا چه کسی ، برای نگه داشتنِ تو ، به خودش زحمت می دهد ؟!
اگر نبودی و دیدی آب از آبِ روزمرِگی هایشان تکان نخورد ، تعجب نکن !
رسمِ آدم ها همین است ؛
اگر بودی که هیچ...
اگر نبودی ، دیگران هستند!
این تویی که باید عاقل باشی و خودت را برایِ چنین جماعتِ بی تفاوت و بی عاطفه ای ، خرج نکنی...!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحههشتادنهم
نگاه كن! امشب، برير، چقدر شاداب است! او زبان به شوخى باز كرده است.
همه شگفت زده مى شوند. هيچ كس بُريَر را اين چنين شاداب نديده است. چرا، امشب شورِ جوانى دارد؟ چرا از لبخند و شوخى لب فرو نمى بندد؟
او نگاهى به دوست خود عبد الرّحمان مى كند و مى گويد: "فردا، جوان و زيبا، در آغوش حُور بهشتى خواهى بود". آرى، زلف حوران بهشتى در دست تو خواهد بود. از شراب پاك بهشتى، سرمست خواهى شد. البته تو خود مى دانى كه وصال پيامبر و حضرت على(ع) براى او از همه چيز دلنشين تر است!
عبد الرحمان با تعجّب به بُرَير نگاه مى كند:
ــ بُرَير، هيچ گاه تو را چنين شوخ و شاداب نديده ام. همواره چنان با وقار بودى كه هيچ كس جرأت شوخى با تو را نداشت. ولى اكنون...
ــ راست مى گويى، من و شوخى اين چنينى! امّا امشب، شب شادى و سرور است. به خدا قسم، ما ديگر فاصله اى با بهشت نداريم. فردا روز وصال است و بهشت در انتظار ما است. از همه مهمتر، فردا روز ديدار پيامبر است، آيا اين شادى ندارد؟
عبد الرحمان مى خندد و بُرَير را در آغوش مى گيرد. آرى اكنون هنگامه شادمانى است. اگر چه در عمق اين لحظات شاد، امّا كوتاه غصه تنهايى حسين(ع) و تشنگى فرزندانش موج مى زند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Sina Derakhshande - Eshgh Yani(128).mp3
3.57M
🌿 عشق یعنی ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻