به سلامتی قشنگترین وﺍحد پول دنیا " تومن "
که هم ( تو) توﺵ هستی هم ( من)
ولی ﺍون نه تو جیب تو هست ﻭ نه تو جیب من :((
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهنودچهارم
ــ جانم به فدايت! اجازه مى دهى تا من نيز سخنى با اين مردم بگويم؟
ــ اى زُهير! برو، شايد بتوانى در دل سياه آنها، روزنه اى بگشايى.
زُهير جلو مى رود و خطاب به سپاه كوفه مى گويد: "فرداى قيامت چه جوابى به پيامبر خواهيد داد؟ مگر شما نامه ننوشتيد كه حسين به سوى شما بيايد؟ رسم شما اين است كه از مهمان با شمشير پذيرايى كنيد؟"
عمرسعد نگران است از اينكه سخن زُهير در دل مردم اثر كند. به شمر اشاره مى كند تا اجازه ندهد زُهير سخن خود را تمام كند.
شمر تيرى در كمان مى گذارد و به سوى زُهير پرتاب مى كند و فرياد مى زند: "ساكت شو! با سخن خود ما را خسته كردى. مگر نمى دانى كه تا لحظاتى ديگر، همراه با امام خود كشته خواهى شد".
خدا را شكر كه تير خطا مى رود. زُهير خطاب به شمر مى گويد: "مرا از مرگ مى ترسانى؟ به خدا قسم شهادت در راه حسين(ع) نزد من از همه چيز بهتر است".
آن گاه زُهير فرياد برمى آورد: "اى مردم، آگاه باشيد تا فريب شمر را نخوريد و بدانيد كه هر كس در ريختن خون حسين(ع) شريك باشد، روز قيامت از شفاعت پيامبرمحروم خواهد بود".
اين جاست كه امام به زُهير مى فرمايد: "تو وظيفه خود را نسبت به اين مردم انجام دادى. خدا به تو جزاى خير دهد".325
امام بُرَير را مى طلبد و از او مى خواهد تا با اين مردم سخن بگويد، شايد سخن او را قبول كنند.
مردم كوفه بُرَير را به خوبى مى شناسند. او بهترين معلّم قرآن كوفه بود. بسيارى از آنها خواندن قرآن را از او ياد گرفته اند. شايد به حرمت قرآن از جنگ منصرف شوند.
گوش كن! اين صداى بُرَير است كه در دشت كربلا طنين انداخته است: "واى بر شما كه خاندان پيامبر را به شهر خود دعوت مى كنيد و اكنون كه ايشان نزد شما آمده اند با شمشير به استقبالشان مى آييد".
عمرسعد، دستور مى دهد كه سخن بُرَير را با تير جواب دهند. اگر چه تير بار ديگر به خطا مى رود، امّا سخن بُرَيرناتمام مى ماند.
آرى! امام براى اتمامِ حجّت با مردم كوفه، به برخى از ياران خود اجازه مى دهد تا با كوفيان سخن بگويند، امّا هيچ سخنى در دل آنها اثر نمى كند.
اكنون خود امام مقابل آنها مى رود و مى فرمايد: "شما مردم، سخن حق را قبول نمى كنيد. زيرا شكم هاى شما از مال حرام پر شده است".
آرى! مال حرام، رمز سياهى دل هاى اين مردم است.
عمرسعد به سربازان دستور مى دهد كه همهمه كنند تا صداى امام به گوش كسى نرسد. او مى ترسد كه سخن امام در دل اين سپاه اثر كند. براى همين، صداى طبل ها بلند مى شود و همه سربازان فرياد مى زنند.
آرى! صداى امام ديگر به جايى نمى رسد. كوفيان نمى خواهند سخن حق را بشنوند و براى همين، راهى براى اصلاح خود باقى نمى گذارند.
امام دست به دعا برمى دارد و با خداى خود چنين مى گويد: "بار خدايا! باران رحمتت را از اين مردم دريغ كن و انتقام من و يارانم را از اين مردم بگير كه اينان به ما دروغ گفتند و ما را تنها گذاشتند".
سى و سه هزار سرباز، براى شروع جنگ لحظه شمارى مى كنند. آنها به فكر جايزه هايى هستند كه ابن زياد به آنها وعده داده بود.
سكّه هاى طلا، چشم آنها را كور كرده است. كسى كه عاشق دنيا شده، ديگر سخن حق در او اثر نمى كند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#دههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
اے مادر دریـا زھرا'س'✨
#حاج_محمود_ڪریمۍ🎙
#استورۍ
#مادر
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعای فرج.............
🦋💖🌟✨🌙💖🦋
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلاااام
الهی به امیدتو💖
💚💧💜🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
آقا بیا تصویر دنیا را عوض کن
یا چشم های خسته ی ما را عوض کن...
خیلی عوض کردند دنیا را پس از تو
برگرد و این تغییر بیجا را عوض کن...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتبیستنهم
-خانوم جان بهش دست نزنید یه وقت لباستون کثیف میشه، ماشاالله ماشاالله یه تیکه جواهر شدین حتما فردا کلی خواستگار با اصل و نصب براتون پیدا میشه،بترکه چشم حسوداتون!
از روی زمین بلند شدمو لباسامو تکوندمو چشم غره ای به ناهید که همینجوری داشت برای سحرناز خودشیرینی میکرد رفتمو راه افتادم سمت آشپزخونه!
همین امشب باید حساب سحرناز رو میذاشتم کف دستش!
-خانوم جان برگشتین؟نمیدونین وقتی نبودین چه اتفاقایی افتاد،اشرف خانوم موقع آوردن جهاز فاطیما یه آبروریزی راه انداخت...
-گلناز به کارت برس مگه نمیدونی چقدر کار ریخته سرمون الان موقع پچ پچ کردن نیست!
-خانوم شما چرا اومدین آشپزخونه،باید استراحت کنین!
-من خوبم،اتاق عروس رو تمیز کردم،شام حاضره ببرم؟
-من میبرم آنا تو رو به خدا یه امشب رو استراحت کن،میدونی اگه چیزیت بشه چه بلایی سر من میاد؟
دستی به سرم کشید و گفت:-از آقات عذرخواهی کردی؟
-اوهوم!
-خیلی خب کمکم کن زودتر کارارو باهم تموم کنیم!
با خوشحالی سفره رو برداشتمو پله های ایوون رو دو تا یکی بالا رفتم میخواستم هر چه زودتر سفره رو بندازمو برگردم تا وسایلای دیگه رو ببرم تا مادرم مجبور نشه چندین بار بره و بیاد،همین که رسیدم بالای پله ها دوباره چشمم خورد به سحرناز که سعی میکرد لباسش رو از تنش در بیاره،بازم در اتاقش رو باز گذاشته بود انگار لذت میبرد از این که دیگران هیکل چاقشو برهنه ببینن،سری تکون دادمو بقیه مسیر رو طی کردمو سفره رو انداختم و دوباره برگشتم تموم وسایلاشو چیدم و دیگه همه سر سفره حاضر شده بودن که مادرمم اومدو مشغول کشیدن غذا شد!
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
『♥️』
راستش هنوز مطمئن نیستم
اگه یه روز بی خبر
ول کنم برم
کسی میاد دنبالم یا نه ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻