AUD-20220311-WA0018.mp3
2.5M
🌺 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐تولد، تولد تولدت مبارک
💐ای تولد دوباره پیمبر
🎙 #سید_رضا_نریمانی
👏
@hedye110
2_1152921504619450140.mp3
3.73M
🌺 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐صدای ترانه ی مهتاب می شنوم
💐صدای ملک شرف یاب می شنوم
🎙 #حسین_طاهری
👏 #سرود
@hedye110
خدا هر چه پسر بر او بیارد
حسین اسم علی را می گذارد
الهی کور باشد چشم دشمن
حسین اسم علی را دوست دارد
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربون باهم
یاور و یارِ هم
میریم اردو... دو دو دو
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
🌹سلام دوست خوب🌹
✨شرط تأثیرگذاری ایمان دینی،
✨ همراه شدن آن با معرفت دینی
👌معرفت دینی یعنی حضور دین در
🔸 جامعه،
🔹 سیاست،
🔸 اقتصاد و ادارهی کشور
😊علاقمندان به معارف دینی😊
به گروه (سرای معرفت) بپیوندید و در کسب و ترویج معرفت ایفای نقش کنید.
مباحث ارائه شده در گروه عبارتند از:
✔️تفسیر و معارف قرآنی
✔️اصول عقاید اسلامی
✔️پاسخ به شبهات اعتقادی
✅ با حضور فعال اساتید حوزه و دانشگاه
روی لینک زیر بزنید و قدمی در ارتقای معرفت دینی بردارید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/22020426C1ab9d2a275
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
لذت شعر به آن است که والا باشد
هدف شعر ظهور گل زهرا باشد
جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان
علت هستی ما حضرت مولا باشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتچهلپنجم♻️
🌿﷽🌿
دعوایشان بالا می گیرد. حسین لاغرست. قد متوسطی دارد. موھای فر ریزش که شکل توپ
است مرا یاد شیر می اندازد.
نفر آخر پسری است ھیکلی و قد بلند. ریش بلندش را بافته و داخل چشمش سرمه کشیده
و پشت یک عالم دستگاه و دکمه نشسته است. به من چشمک می زند و با لبخند می
گوید:
-خوش اومدی. من رضام. تنظیم کننده گروه. ھمه جانی صدام می کنم. تو ھر جور راحتی.
روژین و حسین ھنوز جرو بحث می کنند. کافکا روی تختش دراز می کشد و مشغول خواندن
کتابش می شود. تا حالا این ھمه آدم عجیب و غریب یکجا ندیده ام. فرھاد دم گوشم می
گوید:
-می خوام ازت تست صدا بگیرم.
به گوش ھایم اعتماد نمی کنم. گفت تست صدا؟!. با ذوق به طرفش برمی گردم .
-واقعا؟!.
به گیره روی دیوار اشاره می کند.
-آره. کیفتو بذار اونجا. بیا کنارم وایس.
ھمان کار را می کنم. فرھاد کنار جانی ایستاده و دارند حرف می زنند. بغل دست فرھاد می
ایستم. برگه ای دستم می دھد.
-میری تو اتاق باکس.
به اتاقی اشاره می کند که آن طرف شیشه است و میکروفون و ھدفونی آنجاست.
-ھدفون رو میذاری و وقتی موسیقی شروع شد، حس می گیری. به من نگاه می کنی.
وقتی بشکن زدم، محکم متنو می خونی. باشه؟!.
سرم را تند تند به طرف پایین تکان می دھم.
-باشه. باشه.
–خوبه. حالا برو تو اتاق.
دلھره ای شیرین ھمه وجودم را می گیرد. لرز به دست و پاھایم کشیده می شود. وارد می
شوم و پشت میکروفون قرار می گیرم. حالا ھمه گروه آن طرف شیشه قرار گرفته اند و زل
زده اند به من. قلبم وحشیانه می تپد. نگاھی به برگه می اندازم. شعر را می خوانم.
_اسرار ازل نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
اندر پس پرده گفت و گوی من و توست
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
چند بار می خوانم تا روان شوم. نگاه می کنم به بقیه. فرھاد اشاره می کند که گوشی را
بگذارم. گوشی را که می گذارم چند ثانیه بعد موسیقی پخش می شود. فرھاد که بشکن
می زند شروع می کند.
-اسرار ازل نه تو دانی و نه من.
موسیقی قطع می شود. فرھاد دکمه ای را فشار می دھد و می گوید:
-آروم باش. لیلی. آروم. سعی کن صدات نلرزه.
می خواھم ولی نمی توانم. قلبم در گلویم می زند. می خوانم و باز موسیقی قطع می شود.
فرھاد دوباره دکمه را فشار میدھد و سرش را به طرف میکروفون خم میکند:
-لیلی جان. استرس نداشته باش. خودتو بسپر به موسیقی. درست مثل وقتی من برات می
زدم یا اون آھنگو گوش می دادی. چشماتو ببند. ھمون کاری که خودت می کنی.
با مھربانی به من نگاه می کند. چشمانش برایم حکم دریا را دارد. دریایی آرام و آبی. آرامم
می کند. دو دستش را زیر سینه اش می گذارد و بالا می آورد و ھمزمان نفسی عمیق می
کشد. لبخند می زنم. ھمان کار را می کنم. چند بار. موسیقی پخش می شود. چشمھایم را
می بندم و خودم را می سپارم به دنیای دف و گیتار. به ضربه ھای محکم دست روی دف. به
کشیده شدن انگشت روی سیم گیتار. حس که می گیرم و چشمانم را باز می کنم، با دیدن
بشکن فرھاد شروع می کنم. محکم و ھماھنگ با ضرباھنگ ھا.
تمام که می شود. چشم می دوزم به جمع. کسی چیزی نمی گوید. ھمه خیره اند به من.
مایوس می شوم. برگه از لای انگشتانم می افتند پایین. چند ثانیه بعد جانی دستش را بالا
می آورد و شصتش را نشانم می دھد. چشم می چرخانم طرف فرھاد. لبخند بزرگی می زند
و پلک ھایش را روی ھم می گذارد و می بندد. دست ھایم را روی دھانم می گذارم و از
خوشحالی جیغ می کشم و بالا و پایین می پرم. از خوشحالی اشک در چشمانم می
نشیند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻