eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 باصداش از فکر بیرون اومدم:-رسیدیم،همین خونه کاهگلی که حصار نداره! نزدیک تر رفت و رو به در داد زد: _های خدیجه بی بی! صدایی از داخل خونه به گوش رسید:-چه خبر شده؟بیا داخل پسرم! لبخند مهربونی بهم تحویل داد و دست کرد توی جیبشو یک سکه گرفت سمتمو و گفت:اینو بده بهش و بگو اورهان داد! پس اسمش اورهان بود،نگاهی به چشمای خندونش و خطوط بامزه ای که موقع خندیدن اطراف چشمش پیدا میشد انداختمو سکه رو ازش گرفتمو با خجالت گفتم:-ممنونم که منو تا اینجا رسوندی! دوباره خندید و دوباره اخمام کشیده شد توی هم،خیلی دوست داشتم بدونم به چی میخنده! قدم برداشتم سمت خونه خدیجه بی بی،دم در منتظرم ایستاده بود و با دیدنم چشماش رو ریز کرد و لب های چروکش رو به هم فشار داد:-چی میخوای ننه؟ -سلام،اومدم لباس سحرناز و بگیرم دختر اشرف خاتون! -داشتم‌ میدوختمش،یکم دیگه کار داره! نگاهی به آسمون انداختم خورشید کم کم داشت غروب میکرد نمیتونستم صبر کنم اما زنعمو گفته بود حق ندارم بدون لباس برگردم،آهی کشیدمو گفتم:-عیب نداره منتظر میشم تا تمومش کنید! سکه رو به سمتش گرفتمو ادامه دادم:این رو همون آقاهه داد گفت بدم به شما،همون که صداتون کرد! با لبخند سکه رو ازم گرفت و زیرلب دعاش کرد و دعوتم کرد برم داخل،با تردید پشت سرش راه افتادم پسر بچه ای گوشه ی خونه نشسته بود و با چندتا قلوه سنگ بازی میکرد، دستی روی سرش کشید و گفت:-نومه میاد اینجا از من مراقبت کنه! لبخندی زدمو با دل قرص تری وارد شدم، نشست وسط پارچه ها و مشغول سوزن زدن به لباس شد،لباسی که درست شبیه همون چیزی شده بود که توی رویاهام میدیم با صداش از فکر بیرون اومدم:-دختر کی هستی؟از آدمای عمارتی؟ سرمو بالا آوردمو لبی تر کردم و با خستگی جواب دادم:-بله بی بی،اسمم آیسنه،دختر ارسلان و ساقی ام! 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻