#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدشصتسوم
لشکر حر وقتی به امام حسین حمله کرد تشنه بود،امام قربونش برم دستور داد آب مشکاشونو توی تشت بریزن تا اسبای دشمن رو سیراب کنن،این تشت هم نماد همون تشته،نشون میده امام ما حتی با دشمناش هم با جوانمردی رفتار میکرده و دست رد به سینه کسی نمیزده حالا اگه دستت رو آب بزنی انگار دست به دامان سیدالشهدا شدی!
الانه که شوهرت اونو بین مردا دور بچرخونه،بعدش میذارتش روی سکو و ما زن ها هم میریمو به قول عزیزت بیعت میکنیم،یادت باشه که...
یادت باشه دستت که به آب رسید طلب اولاد سالم کنی،اولاد که داشته باشی ستون زندگیت میشه اونوقت دیگه کسی نمیتونه توی زندگیت موش بدوونه!
نگاهی به چشمای بی بی انداختم خوب میدونستم منظورش به سهیلاس،از اینکه حسم رو درک میکرد خوشحال بودم دستش رو به گرمی توی دستم فشردم ، پلکاشو آروم روی هم گذاشت و اشاره ای به اورهان کرد،نگاهمو دوختم به قامت مردونه اش که تشت به دست بین جمعیت راه میرفت قدش انقدر بلند بود که مردای ده مجبور بودن روی پنجه هاشون بایستن تا دستشون به آب برسه،با دیدنش لبخند روی لبم نشست اما از ترس سوزن بی بی خیلی زود جمعش کردم!
طولی نکشید که ساواش و خان هم به اورهان پیوستن و هر کدوم تشتی روی دوششون گذاشتن و توی مجلس دور چرخوندن،تموم مردای ده به سمتشون حمله میبردن تا با انگشت زدن به آب حاجت روا بشن،فقط آتاش بود که مثل مجسمه ای ایستاده بود و از سر جاش یک ذره هم تکون نمیخورد،پوزخندی روی لبم نشست انگار فراموش کرده بودم آتاش هیچ جوره دست به دامان کسی نمیشه و معتقده که خودش باید عدالت رو اجرا کنه!
با فشاری که بی بی به دستمداد رو چرخوندم:-بیا دختر بریم اون اول بایستیم که وقتی آب به سکو رسید این جماعت رعیت ،خان و خانزاده نمیشناسن و اشاره ای به بالی و ساره و سهیلا کرد و گفت:-شماها که بار به شکم دارین برین اون گوشه بایستین مبادا ضربه ای بهتون بخوره عزاداری که تموم شد از آب تشتا براتون تبرک میارم!
ساره چشمی گفت و همراه ندیمه ای که تازگیا ساواش براش اختیار کرده بود کنار دیوار ایستاد،سهیلا هم رویی ترش کرد و پشت سرش همراه صدیقه راه افتاد!
نگاهم به چهره پر از حسرت بالی بود دستش رو توی دستم فشردمو گفتم:-بی بی بالی خیلی دلش میخواد همراهمون بیاد،قول میدم مراقبش باشیم!
بی بی نگاهی به بالی انداخت و گفت:-خیلی خب پس مراقب باش دختر شوهرت رو که خوب میشناسی،بیا از همین جلو راه بیفت!
بالی بغض کرده بوسه ای به دست بی بی زد و هر سه باهم راه افتادیم سمت سکو،کمی بعد با قرار گرفتن تشتا فشار جمعیت چند برابر شد و به طوری که اگه بالی نبود به خاطر کوتاهی قدم حتما زیر دست و پا له میشدم!
نفس نفس زنون و هر جور شده خودمونو به تشت آب رسوندم و به اجبار دست بالی رو رها کردم و درون آب زدم...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻