┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@delneveshte_hadis110
با فضه بگویید بیاید، که در این باغ
نیلوفر بیمار، پرستار ندارد
بر حاشیۀ برگ شقایق بنویسید:
گل، تاب فشار در و دیوار ندارد
#محمدجواد_غفورزاده
#يازهرا
#شهادت_مادرم_افسانه_نيست
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
مداحی آنلاین - وظیفه شیعیان در روز شهادت حضرت زهرا - آیت الله وحید خراسانی.mp3
2.98M
🏴 #ایام_فاطمیه
♨️حضرت زهرا(س)صاحب مقام شفاعت کبری در قیامت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤استاد #طیبی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاکنونسیلیِ محکم خوردهای؟(:💔
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
علی رو حلال کن_۲۰۲۲_۱۲_۲۷_۰۸_۳۴_۱۳_۲۱۰.mp3
3.87M
فاطمه جان🥀
علی رو حلال کن
واسه زخم بازوت😭
علی رو حلال کن
واسه درد پهلوت😭
علی رو حلال کن....💔
سید رضا نریمانی
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
منتظرالمهدی:
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
مهدیا!
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست،
ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا،
کاش در نافله ات نام مراهم ببری،
که دعای تو کجا،عبد گنهکار کجا…
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدشصتسوم
لشکر حر وقتی به امام حسین حمله کرد تشنه بود،امام قربونش برم دستور داد آب مشکاشونو توی تشت بریزن تا اسبای دشمن رو سیراب کنن،این تشت هم نماد همون تشته،نشون میده امام ما حتی با دشمناش هم با جوانمردی رفتار میکرده و دست رد به سینه کسی نمیزده حالا اگه دستت رو آب بزنی انگار دست به دامان سیدالشهدا شدی!
الانه که شوهرت اونو بین مردا دور بچرخونه،بعدش میذارتش روی سکو و ما زن ها هم میریمو به قول عزیزت بیعت میکنیم،یادت باشه که...
یادت باشه دستت که به آب رسید طلب اولاد سالم کنی،اولاد که داشته باشی ستون زندگیت میشه اونوقت دیگه کسی نمیتونه توی زندگیت موش بدوونه!
نگاهی به چشمای بی بی انداختم خوب میدونستم منظورش به سهیلاس،از اینکه حسم رو درک میکرد خوشحال بودم دستش رو به گرمی توی دستم فشردم ، پلکاشو آروم روی هم گذاشت و اشاره ای به اورهان کرد،نگاهمو دوختم به قامت مردونه اش که تشت به دست بین جمعیت راه میرفت قدش انقدر بلند بود که مردای ده مجبور بودن روی پنجه هاشون بایستن تا دستشون به آب برسه،با دیدنش لبخند روی لبم نشست اما از ترس سوزن بی بی خیلی زود جمعش کردم!
طولی نکشید که ساواش و خان هم به اورهان پیوستن و هر کدوم تشتی روی دوششون گذاشتن و توی مجلس دور چرخوندن،تموم مردای ده به سمتشون حمله میبردن تا با انگشت زدن به آب حاجت روا بشن،فقط آتاش بود که مثل مجسمه ای ایستاده بود و از سر جاش یک ذره هم تکون نمیخورد،پوزخندی روی لبم نشست انگار فراموش کرده بودم آتاش هیچ جوره دست به دامان کسی نمیشه و معتقده که خودش باید عدالت رو اجرا کنه!
با فشاری که بی بی به دستمداد رو چرخوندم:-بیا دختر بریم اون اول بایستیم که وقتی آب به سکو رسید این جماعت رعیت ،خان و خانزاده نمیشناسن و اشاره ای به بالی و ساره و سهیلا کرد و گفت:-شماها که بار به شکم دارین برین اون گوشه بایستین مبادا ضربه ای بهتون بخوره عزاداری که تموم شد از آب تشتا براتون تبرک میارم!
ساره چشمی گفت و همراه ندیمه ای که تازگیا ساواش براش اختیار کرده بود کنار دیوار ایستاد،سهیلا هم رویی ترش کرد و پشت سرش همراه صدیقه راه افتاد!
نگاهم به چهره پر از حسرت بالی بود دستش رو توی دستم فشردمو گفتم:-بی بی بالی خیلی دلش میخواد همراهمون بیاد،قول میدم مراقبش باشیم!
بی بی نگاهی به بالی انداخت و گفت:-خیلی خب پس مراقب باش دختر شوهرت رو که خوب میشناسی،بیا از همین جلو راه بیفت!
بالی بغض کرده بوسه ای به دست بی بی زد و هر سه باهم راه افتادیم سمت سکو،کمی بعد با قرار گرفتن تشتا فشار جمعیت چند برابر شد و به طوری که اگه بالی نبود به خاطر کوتاهی قدم حتما زیر دست و پا له میشدم!
نفس نفس زنون و هر جور شده خودمونو به تشت آب رسوندم و به اجبار دست بالی رو رها کردم و درون آب زدم...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدشصتچهارم
به محض تماس دستم با آب درون تشت اشک از چشمام جاری شد،حتی فرصت نکردم حاجتم رو بگم،اما احساسی که اون لحظه بهم دست داده بود بهترین حس دنیا بود!
انگار که واقعا دستم به قبای امام حسین خورده باشه،همونقدر حس سبکی میکردم!
هنوز پلک باز نکرده بودم که صدای فریادی به گوشم خورد:-برین کنار،این دختر آبستنه،بچه توی شکمش تلف شد!
شوک زده به اطرافم نگاه کردم و جز سیاهی چارقد ها چیزی نمیدیدم حتی بی بی نبود،از ترس اینکه بالی باشه،لب به دندون گزیدم!
اگه رازش فاش میشد آتاش سر از تن هر دو تامون جدا میکرد،باید قبل از اینکه کسی رو بفرستن معاینش کنه خودمو بهش میرسوندم!
از میون جمعیت صدایی به گوشم خورد:-زود باش دختر الان غوغا به پا میشه باید هر چه سریعتر بریم بیرون!
با این حرف وحشتم بیشتر شد چنگی به لباس زنی که این حرف رو زده بود انداختم:-خانوم کی حالش بد شده؟
-نمیدونم اما انگار یکی از عروس خان هست!
دست دخترش رو گرفت و قبل از اینکه سوال دیگه بپرسه بیرون زد،با بدن لرزون همه رو کنار زدم و صدای شیون رو دنبال کردم،تموم زن ها اینقدر وحشت کرده بودن که هر کس از گوشه ای فرار میکردن!
تقریبا چند قدمیش بودم که بازوم کشیده شد و با دیدن بالی نفسی از سر راحتی کشیدم:-بالی اینجایی؟
خواست جواب بده که صدای آشنایی به گوشم رسید:-یا امام حسین حاجتم رو دادی، مسبب مرگ دخترم رو به خاک سیاه بنشون،خوب میدونم این زن باعث جوون مرگ شدن دخترم شد،یا امام حسین دستم به دامنت دخترم رو که بردی آبروشو بهش پس بده!
دست بالی رو گرفتمو چند قدم باقیمونده رو طی کردم و با دیدن سهیلا که کف زمین افتاده بود چشمام داشت از کاسه بیرون میومد،سر چرخوندم میون جمعیت خبری از صدیقه نبود!
شوک زده دست بالی رو رها کردمو بالای سرش نشستم و دست خیسمو روی صورتش کشیدمو نفس میکشید اما رنگ به رو نداشت!
صدای زن که حالا فهمیده بودم مادر یاسمینه هنوز توی گوشم میپیچید که با بغض میگفت: -دخترمو گرفتی خدا اولادتو ازت بگیره زن هر روز رو به قبله میشینم و نفرینت میکنم!
همونطور که تن و بدنش رو لرزوندی خدا بلرزونتت ان شاالله همونطور که زجر کشش کردی خدا زجر کشت کنه!
نفرینای مادر یاسمین رنگ از رخ همه برده بود،بی بی یا ابوالفضلی گفت و نزدیک شد و جای من روی زمین نشست و ضربه ای به صورت بی رنگ و روی سهیلا زد و کمی آب به صورتش پاشید اما افاقه ای نکرد!
به چند ثانیه نکشید که مردا یا الله گویان وارد قسمت زنونه شدن و اورهان با دیدن سهیلا که روی پای بی بی دراز به دراز افتاده بود خیلی سریع یه دستش رو زیر سرش گذاشت و دست دیگش رو از زیر زانوهاش رد کرد ویا علی گفت و از جا بلند شد!
مادر یاسمین با دیدن اورهان سر بلند کرد و گفت:-میبینی اورهان خان میبینی درد از دست دادن اولاد یعنی چی؟تو مرد خوبی هستی اما این زن لایق مادر شدن نیست!
اما اورهان فقط چشم برهم گذاشت و نفس عمیقی کشید و به سمت در دوید،دلم به حال مادر یاسمین میسوخت معلوم نبود چه دردی میکشید که اینطوری از خود بیخود شده بود،همینطور که بهش نگاه میکردم خان تسبیح به دست نزدیکش شد و چشمای برزخیش رو دوخت بهش و داد کشید:-بلند شو ببینم زنیکه چه خبرته صداتو گذاشتی روی سرت شرم و حیا نداری؟این جا خونه خداست چطور به خودت جرات میدی اینطوری بی حرمتش کنی؟مردت کو؟کجاست ببینه زنش چه کولی بازی راه انداخته!
مادر یاسمین ضربه ای به زمین کوبید و گفت:-اینجا خونه خداست خونه تو که نیست اژدرخان،دردمو آوردم پیش خدا چون تو عادل نیستی نمیتونی قاتل دخترم رو به سزای کارش برسونی،مردم گوشه خونه افتاده،تا جون تو تنش بود روی زمینات کلفتی کرد و وقتی از کار افتاد چی بهش دادی که الان ازش حساب پس میگیری؟بعد از این همه نوکری جز جنازه دخترش چی نصیبش شد؟خیال نکن ازت میترسم من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم!
اژدرخان اخماش شدیدن درهم شد همه خوب میدونستیم که طاقت خار شدن جلوی مردم ده رو نداره عصبی رو ازش گرفت و اشاره ای به آدماش کرد،دلم به حال مادر یاسمین سوخت خواستم برای دفاع ازش قدم بردارم که دستم کشیده شد:-کجا میری؟بیا باید هر چی سریعتر برگردیم عمارت،اینجا امن نیست!
-اما اورهان مادر یاسمین چی میشه؟چه بلایی سرش میارن؟
-نگران نباش به آتاش سپردم نذاره بلایی سرش بیارن احتمالا اونم میارنش عمارت، همراهم بیا نمیتونم اینجا بذارمت برم اینجوری همش فکرم پیش توئه!
سری تکون دادمو با بغض رو از مادر یاسمین گرفتم،میدونستم عاقبت این کارش جز مرگ چیزی نیست!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻