در عمق تو مینشینم و
تو را از نفس خود انباشته میکنم...
هر قدر دردآور باشد...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر 🌹🌹🌹
💫🌟⭐️🌙
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_دوازدهم
اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ، وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ، وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ، وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ، بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
@hedye110
دلی دارم که رسوای جهان است / گرفتار بتی ابرو کمان است
نگاهم سوی طاووسی بهشتی است / که نامش مهدی صاحب الزمان است
به امید ظهورش . . .
🔷🦋
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتصدسییکم🌺
-نیازی نیست منو خان صدا کنی به هر حال تا چندوقت دیگه پدر شوهرت میشم میتونی بهم بگی آقاجون،مثل نازگل...سرچرخوند سمت عمه که حسابی کفری بود و گفت:-خانوم جان راستی نازگل کجاست امروز نیومده بهم سر بزنه!
-با زری توی اتاقشه خان داره کوکای آخر لباسش رو میزنه!
-خیلی خب خوبه،این دختر هم ببر استراحت کنه
چاییش هم بگو ببرن اتاق خودش منم کمی بخوابم تا چند ساعت دیگه این عمارت پر از آدم میشه!
با این حرف تشکری کردمو از جا بلند شدم و همراه عمه از اتاق بیرون رفتیم،داشتم به حرفای اصغر خان فکر میکردم که عمه نگاهی بهم انداخت و پرسید:-چیزی ازت خواست؟
با فکر اینکه اصغر خان حتما نمیخواست عمه متوجه حرفاش بشه برای همینم به بهونه چای فرستادش بره،سری به چپ و راست تکون دادمو گفتم:-نه فقط از آقام پرسیدن،عمه راستش منو فرهان...
-خیلی خب فعلا برو استراحت کن تا عصر،برای مراسم هم لباسایی که برات گذاشتم توی اتاق رو بپوش،حواست رو جمع کن اینجا با عمارت خودتون خیلی تفاوت داره،هر کاری خواستی انجام بدی به کلفت ها میگی،فهمیدی؟
با ناراحتی چشمی گفتمو داخل اتاق شدم،انگار میدونست نظرم به ازدواج فرهان منفیه ولی بازم اصرار داشت،آخه چرا؟واقعا دلیلش رو نمیفهمیدم!
نشستم روی تشک و تکیمو دادم به پشتی،ملک نزدیک شد و کنارم نشست و با چشمای گشاد شده گفت:-ببین چه لباسایی برات گذاشتن،چیکارت داشت؟نکنه خواسته بنچاقی چیزی به نامت کنه؟
از حرفی که زده بود خندم گرفت،سری تکون دادمو رو به زیور خاتون که داشت بقچه لباساشو تا میزد پرسیدم:-زیور خاتون چه مراسمی قراره برگزار بشه؟از همینا که هر شب محرم توی عمارت خودمون هم برپا میکنن؟
دستی به روسریش کشید و گفت:-نه دختر مراسم سالگرد برادر کوچیکه اصغر خانه،چند سالی میشه که به رحمت خدا رفته،بنده ی خدا جوون مرگ شد،میگن عاشق یکی از دخترای رعیت شده شب عروسی دختره که درست قبل از محرم بوده خودکشی میکنه،خان هم به کسی خبر نمیده چند روزی که میگذره اونوقت میگن از پشت بوم افتاده برای همین هر سال این موقع براش مراسم میگیرن!
متعجب پرسیدم:-آخه برای چی؟
-آخه میگن کسی که بلایی سر خودش بیاره مستقیم میره تو آتیش جهنم،خان هم میترسید حرفی پشت سرشون در بیارن شاید هم نمیخواست خان و خانزاده ها بفهمن برادرش به خاطر یه رعیت خودکشی کرده...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتصدسیدوم🌺
هر چند دیگه همه ده میدونن ولی جرات نمیکنن جلوی خان به روی خودشون بیارن،حواست باشه یه وقت چیزی از دهنت نپره!
-پس برای همینه که خان اینجور ضعیف و بیمار شدن؟
-نمیدونم دختر اما توی تموم ده پیچیده آه اون جوون بدبخت دامنش رو گرفته و اینجوری خونه نشینش کرده،دختر حواست رو جمع کن اگه یه کلمه از این حرفایی که بهت زدم رو جایی بگی هم خودت هم منو به کشتن میدیا!
سری تکون دادمو پرسیدم:-زیور خاتون شما میدونین چرا عمه خواسته منم توی این مراسم شرکت کنم؟
با چشمای ریز شده نگاهی بهم انداخت وگفت:-نه والا من خبر ندارم،ولی احتمال زیاد حتما میخواد پز عروسش رو به خانزاده ها بده،زیاد سخت نگیر!
با داخل شدن خدمتکار و آوردن سینی چای ساکت شدم،چه دلیل مسخره ای!
آخه توی مراسم عزا کی عروسش رو به بقیه نشون میده؟مطمئنمدلیل دیگه ای داره،سرمو به پشتی تکیه دادمو پلکامو بستم،حرفای اصغر خان هنوز توی گوشم بود،همیشه فکر میکردم از ما و به خصوص آرات متنفره برای همینم هیچوقت پا توی عمارتمون نمیذاره،اما انگار اشتباه میکردم،یعنی راستش رو گفت که آرات پیغاماشو بی جواب گذاشته؟بهش نمیومد آدم دروغگویی باشه،اما با شناختی که از آرات داشتم هم میدونستم از همچین چیزی به همین راحتی نمیگذره ممکن بود جوابش رو با نیش و کنایه بده اما اینکه کاملا پدربزرگش رو ندیده بگیره نه!
با فکری که توی سرم اومد شوک زده پلکامو از هم باز کردم نکنه عمه نمیذاشته پیغامایی که خان میده به گوش آرات برسه؟به خاطر همینم خان دور از چشم عمه حال آرات رو از من پرسید،مطمئنم همینه چون عمه هم اصلا از آرات دل خوشی نداره،اما با حرفایی که زیور خاتون میزد اصغر خان هم همچین آدم مهربونی به نظر نمیرسید کسی که با مخالفتش باعث مرگ برادرش شده،چطوری میتونه مهربون باشه،شاید هم چون مریض بود و خیال میکرد موقع مردنش رسیده اینجوری برای دیدن نوه اش بی تابی میکنه؟
زیر چشمی نگاهی به زیور خاتون که داشت استکان چای رو به لبش نزدیک میکرد انداختم،گمون نمیکردم از این جریان خبر داشته باشه آخه آرات نوه اونم بود و میدونستم که حتی از نازگل و فرهان هم بیشتر دوسش داره!
-چشمات ورم کرده یکم بخواب حداقل موقع مراسم خوب به نظر برسی هر کی ببینتت میفهمه چیزی شده!
با این حرف ملک تازه متوجه سوزش چشمام شدم کلافه پوفی کشیدمو دراز کشیدم روی تشک یعنی آنام الان چه حالیه؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#سكوتآفتاب🪴
#قسمتچهلم🪴
🌿﷽🌿
همسفرم! با تو هستم! كجايى؟ به چه نگاه مى كنى؟
فهميدم به سفره خيره شده اى. سفره اى كه على(ع) كنار آن نشسته است. تو يك قرص نان، يك ظرف شير و مقدارى نمك مى بينى. پس آن دو نوع خورشت كجاست؟
منظور على(ع) از دو نوع خورشت، شير و نمك است. اكنون اُم كُلثوم يا بايد شير را بردارد يا نمك را.
او به خوبى مى داند كه نمك را نمى تواند بردارد، او شير را از سر سفره برمى دارد و اكنون على(ع) مشغول افطار مى شود.
و تو هنوز هم مات و مبهوت هستى!
خداى من! اين على(ع) كيست؟ تو فقط خودت او را مى شناسى و بس!
او حاكم عراق و حجاز و يمن و مصر و ايران است، هزاران سكّه طلا به خزانه حكومت او مى آيد، امّا او اين گونه زندگى مى كند، هرگز بر سر سفره اى كه هم شير و هم نمك باشد نمى نشيند.
اگر على(ع) اين است، اگر عدالت اين است، پس بقيّه چه مى گويند؟
* * *
مولاى من! بعد از مدّت ها كه مهمان دختر خود شدى، چه اشكالى داشت كه شير بر سر سفره تو مى بود؟ كافى بود از آن نخورى، امّا كاش با او اين گونه سخن نمى گفتى. من مى ترسم كه دل اُم كُلثوم شكسته باشد.
در كجاى دنيا، نمك را جزو خورشت حساب مى كنند؟
مولاى من! كسانى بعد از تو مى آيند كه ادّعاى عدالت دارند و بر سر سفره آنان، ده ها نوع غذاى چرب و نرم چيده شده است.
روزى كه مأمون عباسى، خليفه مسلمانان گردد، روزانه شش هزار سكّه طلا، فقط مخارج آشپزخانه او خواهد بود و با اين حال، به دروغ، خود را شيعه تو خواهد ناميد!
آرى! تو هرگز نمى خواهى دل دختر خودت را بشكنى، تو مى خواهى دروغگوهايى را رسوا كنى كه عدالت شعار آنها خواهد بود!
تو پيام خود را براى همه تاريخ مى گويى. به خدا قسم هيچ گاه اين سخن تو با اُم كُلثوم فراموش نخواهد شد. تو غذايى به غير از نان جو نمى خورى مبادا كه كسى در حكومت تو گرسنه باشد و تو خبر نداشته باشى.
بشريّت ديگر هرگز مثل تو را نخواهد ديد!
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#ویژهعیدمیلادامیرالمومنینع
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef