لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره
شهید مرتضی حسین پور(#حسین_قمی) که فرمانده شهید محسن #حججی هم بود، ناشناخته و #گمنام مانده.
۱۶مرداد۹۶ خبر شهادت جمعی از رزمندگان مقاومت در جنوب شرقی #سوریه پخش شد،
ناگهان اما در رسانه ها عکس و فیلم و حرف محسن حججی بود که بین همه می چرخید.(کار خداست دیگر)
اما بچه های #قدس ناراحت شهادت حسین قمی بودند. می گفتند #حاج_قاسم حساب ویژه ای رویش باز کرده بود و آرزوها برایش داشته. میگفتند از فرماندهان #نخبه بوده که از ابتدای جنگ با تکفیری ها حضور داشته و هرکجا که بوده موفق عمل کرده. از سپرامنیتی #بغداد، تا فرماندهی #سامرا و ریف #دمشق و مأموریت آخرش که...
بعضی از این حرف ها را اولین بار در فرودگاه دمشق از نیروها شنیدم، هنگام برگشت از منطقه و همراه با نیروهایی که چند روز قبل در یک درگیری غافلگیرانه که با پشتیبانی آمریکایی ها انجام شده بود، تعدادی از بهترین نیروهای عراقی(#حیدریون)با فرمانده شان حسین قمی به شهادت رسیده بودند. حججی هم در میان آن ها بود.
آن زمان حسین قمی برای ماهم ناشناخته بود. حتی زمانی که غم فراق او را در چهره ی رزمندگان دیدم آن را درک نکردم، تا اینکه حاج قاسم در مراسم چهلم حسین قمی شخصا حاضر شد تا او را از غربت در بیاره. شهیدی که برخی #شهادت او را خسران میدانستند(نه برای او که صدالبته سعادت است، بلکه برای ما جاماندگان) چرا که او را امید آینده سپاه قدس می دانستند.
کسی که حاج قاسم درباره ایشان فرمود: حسین آینده #سپاه بود، ای کاش من به جای او شهید شده بودم! سپاه تا ۲۰سال دیگر نمی تواند مانند او را تربیت کند... باید آقا مرتضی را از #غربت در بیاوریم...
🏴 @alamdareh
#خاطره
✍حرم شیفت داشتم . نماز عشا را خوانده بودیم که یکی آمد از کنارم رد شد. دیدم حاج قاسم خودمان است! چه ابهتی داشت! مثل همیشه نجیب بود و سر به زیر و یک لبخند مهربان روی صورتش بود. رفتم دنبالش. ایستاد گوشهای کنار ضریح ، زیارت نامه خواند و بعد هم نماز.رفتم جلو. عرض ارادت کردم. از زوار خواستم بروند کنار تا حاجی راحت ضریح را زیارت کند . با مهربانی گفت: «نیازی نیست خودم میرم.» بعد از زیارت رفت سر قبر علما. مردم انگار تازه متوجه شدهاند کی امده. می امدند سلام و احوالپرسی!بوسه و عرض ارادت.
«حاجی لبخند دلنشینش را هدیه میداد به همه» وقتی خواست برود تا حیاط مسجد اعظم بدرقهاش کردم . داشت کفشش را میپوشید. مردم دوباره جمع شدند دورش ، چه ایرانی و خارجی. طرف اهل پاکستان بود. امده بود جلو. میخواست هر طور شده با حاجی عکس بگیرد . نگذاشتم! عربی چند کلامی با حاجی حرف زد. حاج قاسم خندید و گفت: «بذارید عکس بگیرن» بعد هم خدا خافظی کرد و رفت . شیرینی این دیدار خیلی دوام نیاورد، فقط چند روز . تا صبح جمعه که پیامک شهادتش را دیدم.😔
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
🏴 @alamdarehosein
هدایت شده از شهیدان؛ابراهیم هادی،تورجی زاده سیدسجادخلیلی،حاج قاسم،سجاد زبرجدی
#خاطره
✍بیت الزهرا که خادم بودیم اون شبایی که مراسم حضرت زهرا (س). بود همیشه حاج قاسم میومدن بهمون سر میزدن که ببینن با میهمانان حضرت زهرا (س). چه رفتاری داریم...
اصلا اجازه ی تفتیش نمیدادن همیشه میگفتن به هیچ عنوان حق تفتیش ندارید میهمانای حضرت زهرا (س) رو اذیت نکنید درواقع برخورد جدی میکردن. و ما که میگفتیم برای امنیت خودشون هست ناراحت میشدن و میگفتن حضرت زهرا (س).مراقب میهمانانش هست شما نگران نباشید.... همیشه دور از چشم حاج قاسم این کار رو میکردیم.
🏴شهادت حضرت زهرا (س) تسلیت باد
📙مالک زمان. خاطراتی از شهید حاج قاسم سلیمانی و مالک اشتر
هدایت شده از کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
#خاطره
🔳حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟
🔻حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید.
بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.زمانی که حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحهای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی.
فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم. فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم قدم زده و به مغازه اون اومده.
🖤@chamran🖤