#خاطره
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم. از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.»
بعد از نماز آمد کنار ضریح، ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#یادشهداباذکرصلوات
🌹🍃🌹🍃
🌹خاطرات مادر🌹
✨شهیده زینب کمایی✨
💠این قسمت "حب شهدا"🌿
✍بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجتالاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم.
🚌🛣👝👨👩👧
👈 البته دو تا از دختران در بسیج و بیمارستان 🏥فعالیت داشتند ماندند، ولی☘زینب که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته❣ بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد.
🔻در اصفهان زینب که این مدت (6 ماه) از درس عقب مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت.🏢 مدیر مدرسه همیشه از زینب تعریف میکرد و میگفت: #دخترت_خیلی_مؤمن است.
🔶 زینب علاقه زیادی به #شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان میرفت. مقداری از ✨خاک قبر شهید✨رامیآورد و تبرکی نگه میداشت.
زینب هفت تا میوه کاج🌲 و هفت خاک تبرکی شهید✨ را در بین وسایلش نگه میداشت.
یک روز وقتی برای #زیارت_شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر #زهره_بنیانیان(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان🧕نگاه کن،
فقط مردها شهید نمیشوند.
#زنها_هم_شهید میشوند.🌹
☀️🌈 زینب همیشه ساعتها⏰ سر قبر زهره بنیانیان🌷 مینشست و قرآن 📖 میخواند.
ادامه دارد.......
☀️🌈✨💫
#خاطره
#شهیده_زینب_کمایی
#حب_شهدا
#الگوی_خودسازی
#ستارگاندرخشان
#شهیدوطن
https://eitaa.com/albom_shohada
اللهم عجل لولیک الفرج
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌷🌹🌷🌹🌷
🌹خاطرات مادر🌹
✨شهیده زینب کمایی✨
#این_قسمت فعالیت های فرهنگی👇
✍بعداز مدتی از محله دستگرداصفهان به شاهینشهر رفتیم.🏠
🔅 زینب اول دبیرستان بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای ⚜طلبه شدن⚜بخواند. او در شاهینشهر فعالیتهای فرهنگی میکرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان 🧕و بسیج میرفت.
در دبیرستان گروه سرود 🎼🎤 و گروه تئاتر 🎭به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل میداد.
🏢دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی💵 بابت کرایه ماشین به او میدادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه میرفت، و با پولش کتاب📚 برای مجروحین میخرید و هفتهای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا میرفت و کتابها را به مجروحین هدیه میکرد. 🎁🛍
چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد 🎧🎤و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانشآموزان پخش میکرد.😊
✅تا آنها بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمندهها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره #حجاب پخش میکرد.🍀
📝🦋
#خاطره
#شهیده_زینب_کمایی
#الگوی_خودسازی
#واحد_امور_شهدا_و_دفاع_مقدس
#آلبوم_خاطرات_دفاع_مقدس
#پایگاه_بسیج_خواهران_مهدیه
#حوزه_حضرت_زینب_س
#ناحیه_مقاومت_بسیج_کاشان
#کنگره_ملی_شهدای_استان_اصفهان
#ستارگاندرخشان
https://eitaa.com/albom_shohada
اللهم عجل لولیک الفرج
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🖼 #خاطره | نابغه در اتاق جنگ
☀️ خاطره جالب آقا از نحوه آشنایی با شهید حسن باقری
🤔تو ذهنم گفتم حالا میاد اینجا بلد نیست حرف بزنه، آبروی سپاه میره!
😟 واقعا ترسیدم و دعا کردم!
💫 میتوانید #سفیر نو+جوان باشید و این دیدنی را دریافت و در شبکههایاجتماعی با دیگران به اشتراک بگذارید.
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=18523
#پایگاه_بسیج_خواهران_مهدیه
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زینب_س
@d_aftab133
💌 حاجآقا آرمان...
آرمان برخاست، عبایی روی دوشش انداخت و رو به قبله ایستاد.بچه ها صدای اذان و اقامه گفتنش را که شنیدند، با ذوق گفتند: آخ جون حاجآقا آرمان برای نماز وایساده! و پشت سرش صف بستند. چند نفری رفته بودند عباهای بزرگ و قهوه ای رنگی را که در مسجد بود، پوشیده بودند تا بیشتر شبیه آرمان باشند.
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آلبوم_خاطرات_دفاع_مقدس
#پایگاه_بسیج_خواهران_مهدیه
#حوزه_حضرت_زینب_س
#کنگره_ملی_شهدای_استان_اصفهان
https://eitaa.com/albom_shohada
اللهم عجل لولیک الفرج
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
💌 حاجآقا آرمان...
آرمان برخاست، عبایی روی دوشش انداخت و رو به قبله ایستاد.بچه ها صدای اذان و اقامه گفتنش را که شنیدند، با ذوق گفتند: آخ جون حاجآقا آرمان برای نماز وایساده! و پشت سرش صف بستند. چند نفری رفته بودند عباهای بزرگ و قهوه ای رنگی را که در مسجد بود، پوشیده بودند تا بیشتر شبیه آرمان باشند.
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آلبوم_خاطرات_دفاع_مقدس
#پایگاه_بسیج_خواهران_مهدیه
#حوزه_حضرت_زینب_س
#کنگره_ملی_شهدای_استان_اصفهان
https://eitaa.com/albom_shohada
اللهم عجل لولیک الفرج
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─