#خاطرک
همان عمود های اول بود که«بقوری» پرید جلوی شیخ کمال.به عز و التماس که مبیت دارند و شب جای خواب . پدرش سید حسین هم سر رسید . سید حسین با سِکُل راهیمان کرد به خانه اش . نمی دانم کی اولین بار به موتور سه چرخه ی عراقی ها گفت سِکُل .ولی این واژه خودساخته هرچه بود بین بچه ها راه افتاد .خودش سکل و راننده اش ابو سکل.خانه شان در اطراف نجف است،حی میلاد .خانه هایی رنگ و رو رفته . دم در خانه شان قفس کوچکی است پر از مرغ و خروس . کنارش هم یک تیر برق.که پر است از سیم های تو در تو ونامنظم.وارد خانه می شویم . بقوری بهمان می فهماند خانم ها دَرِ سمت راست و مرد ها سمت چپی . وارد اتاق می شویم . یک جمع شش نفره هم قبل از ما آمده اند . شش پیرمرد کرجی، مجردی .
اتاق مستطیل شکل و نسبتا بزرگ است. سیم کشی های خانه روکار است . سیم کش خانه هنری هم به خرج داده.با سیم ها بالای دیوار نوشته الحمدلله .شیخ کمال با سید حسین گرم می گیرد. دو پسر و یک دختر دارد . یکی از پسر هایش باقر هفت هشت ساله هست همان که اول آمد جلویمان . سید حسین یا ابو باقر جوانی است سی و خورده ای ساله با موهایی که مدل دار به طرف بالا شانه کرده.شلوار لی و تیشرت هم تنش است. سید حسین آتش نشان ، از شغلش می گوید که چقدر آتش سوزی زیاد است . بعد هم می گوید بیشترش به خاطر برق کشی های تو در تو هست.
شیخ کمال از بچه ی کوچک همراهش پرسید . اسمش را گفت سین . بعد پرسید :ولدک او بنتک ؟ سید حسین هم با یک حرکت جواب ساده ای داد. شلوار پسرکش را کشید پایین . بعد گفت سِین مصغر و کوچک شده حسین است . بیشتر اسم ها را گفت مصغر می کنند . محمد حمودی حسین سین عباس عبوسی و از روی شوخی به باقر گفت باقر بقوری .
سید حسین شام و صبحانه برایمان سفره رنگینی انداخت. بماند که شبش بچه ها و بقوری با گربه ای که همیشه توی حیاط بود دست به یکی کردنند نگذارند بخوابیم. فردا صبحش هم با ابوباقر و باقر عکس گرفتیم. بعد از خداحافظی و تشکر ، دوباره با سکل برمان گردانند عمود بیستم.
@alef_laam_mim