🌴🌴 در سالروز جاویدالاثر شدن مصطفی . . .
🌷و ما دیگر مصطفی را ندیدیم
✍🏻ناگفته هایی در خصوص سرنوشت جاویدالاثر شهید مصطفی زارع سنجری
1️⃣🔅 انتشار تصاویری از شهید زارع سنجری
🌹🌹🌹 قبلا برایتان از سه پاسدار سپاه دزفول روایت کرده بودم که در روزهای اول جنگ برای ضربه زدن به مواضع دشمن وارد خاک عراق می شوند، اما دیگر هیچ وقت بر نمی گردند. شواهد نشان می دهد که این سه پاسدار به اسارت نیروهای عراقی درآمده اند، اما هیچگاه خبری از آنان نمی شود.
🌴 و حالا از زبان یکی از آزادگان سرافراز ، روایت آخرین دیدار شهید مصطفی زارع سنجری را در رزندان های استخبارات عراق مرور کنید
🎁این روایت را در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/gdz6
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
بالانویس:
❤️ این پست را ده سال پیش در هفته دفاع مقدس نوشتم. یکی از خاطره انگیزترین پست ها شد. برای دهه شصتی ها خاطرات زیادی را زنده خواهد کرد. ارزش انتشار دوباره را دارد.
🟢 کودکی هایمان با جنگ گره خورده بود🟢
🔻دانلود ترانه های کودکانه بسیار خاطره انگیز دفاع مقدس (دهه ۶۰) و سرودهای گروه سرود آباده🔻
توی دزفول جنگ رنگ و بوی دیگری داشت. مردم دزفول در دوجبهه می جنگیدند. یکی جبهه نبرد و دیگری زیر باران موشک های عراق. عراقی ها اسم دزفول را گذاشته بودند «بلدالصواریخ» یعنی شهر موشک ها. دزفولی ها حاضر به ترک شهر نمی شدند. موشک های ۱۲ متری و گلوله های توپ زندگی را از جریان نمی انداخت، بلکه شور مقاومت را بیشتر می کرد و تشییع جنازه هایی با هفتاد هشتاد شهید ، روح ایستادگی را در مردم از بین نمی برد.
اما در این میان دنیای کودکی ما هم در همین فراز و نشیب های جنگ گذشت. مهد کودک که هیچ ، حسرت یک بازی کودکانه ی با آرامش ماند به دلمان. صدای آژیرقرمز کابوسمان و روزی چند بار با دلهره و ترس دویدن به سمت پناهگاه ها و شوادون ها ( زیر زمین خاص دزفولی ها) عادتمان شده بود.
کودکی هایمان بدجور گره خورده بود با جنگ.
اینکه با صدای آژیر قرمز، فِنگ ها (تیله ها) را پرت کنیم توی باغچه و بدویم سمت شَوادون و سنگ های فیتال (هفت سنگ) را بدون اینکه با دمپایی بزنیم و فرو بریزیم ، ول کنیم وسط کوچه و فرار کنیم سمت خانه.
اینکه شادترین لحظه زندگیمان برگشتن دایی از جبهه باشد تا برایمان پوکه ی گلوله کلاش و دوشکا بیاورد.
اینکه پوکه ها را بچینیم روی هم و با آنها بازی کنیم.
تازه بعضی بچه های محله که برادرهایشان برایشان چتر منور از جبهه می آوردند، خیلی خودشان را می گرفتند و پُز می دادند.
اینکه توی نقاشی هایمان فقط تانک و هواپیما بکشیم و سینه ی مردی را با مداد قرمز سرخ کنیم و خانه هایی ویران بکشیم که از آنها دود بلند می شود.
اینکه وقتی مدادمان کوتاه می شود، ته آن را بگذاریم توی یک پوکه گلوله کلاش تا بزرگتر به نظر برسد.
کودکی هایمان بدجور گره خورده بود با جنگ.
اینکه تنها دعای کودکی مان این باشد که جنگ تمام شود تا خانه موشک خورده مان را دوباره بسازیم.
اینکه مادر بزرگ یادمان بدهد که دعا کن دایی سلامت برگردد از جبهه.
اینکه کنارخاله که دارد نامه می نویسد برای دایی بنشینیم و به زبان کودکانه بگوییم که برای دایی بنویس: «همه عراقی ها را بِکُشد »
اینکه روی شاقِلِنج (شانه) بابا بنشینیم تا توی تشییع جنازه پسر همسایه زیر دست و پا نمانیم.
اینکه اشک های مادر را ببینیم و نبودن دایی را و اینکه هر کس را که دیگر نمی دیدیم برایمان بگویند رفته است آسمان پیش خدا و ما هم باور کنیم.
اینکه عادت کنیم هر عصر پنجشنبه به عشق خوراکی های روی مزار شهدا برویم شهیدآباد.
کودکی هایمان بدجور گره خورده بود با جنگ.
اینکه تنها همدم ما رادیویی باشد که یا مارش عملیات می نوازد و یا از اخبار جنگ می گوید و یا آژیر قرمز فریاد می کند و تلویزیون های سیاه و سفیدی که چشم انتظارمان می گذاشت تا ساعت ۵ بعداز ظهر که برنامه کودک شروع شود و آن آدمک بیاید و بخواند : «وَک وَک وَک … وَک وَک وَک . . » و ما هم در عرض اتاق راه برویم و ادایش را دربیاوریم.
برنامه های کودک ما نه خاله ای داشت که بخواهد شادونه باشد یا نباشد و نه عمویی که جمعه هایمان را فیتیله ای کند و فقط عشقمان این بود که نقاشی هایی را که با مدادرنگی های شش تایی برادر بزرگترمان کشیده ایم ، مادر پست کند تهران و ما ماه ها هر روز منتظر باشیم تا از تلویزیون سیاه و سفید تماشایش کنیم.
حتی توی برنامه کودک هایمان هم یادمان می دادند که مرد باشیم و همیشه باید مرور می کردیم که «علی کوچولو ، مرد کوچک است » و همیشه می دیدیم که : «اینم باباشه، چه خالیه جاش. . . رفته به جبهه، خدا به همراش» تا به نبودن عزیزانمان در کنارمان عادت کنیم و یاد بگیریم بچه خوبی باشیم و بهانه آنهایی را که نیستند نگیریم.
و کودکی هایمان بدجور گره خورده بود با جنگ
اینکه بجای ترانه های شاد کودکانه ، همیشه آهنگ بچه های گروه سرود آباده را زمزمه کنیم و بجای اینکه «توپ قلقلی سرخ و سفید و آبی را که باباها به بچه ها عیدی می دهند برای خوب نوشتن مشق هایشان» به بازی بگیریم، از گنجشک ناز و زیبا بپرسیم «گنجشک ناز و زیبا که می پری اون بالا . . . به من بگو وقتی که پر کشیدی ، بابامو تو ندیدی ؟»
تمام زمزمه هایی که با خود می کردیم همین سرودهایی بود که مدام از تلویزیون و رادیو پخش می شد و این بخش کودکی ما را هم با جنگ گره زده بود.
و به دلیل گره خوردن کودکی هایمان با جنگ بود که نسل ما با نسل کنونی فرق دارد. نسل ما نسلی است که اگر چه از جنگ فقط توپ و موشک و گریه و پناهگاه و اشک و آهش را فهمید، اما مرور همین سایه روشن خاطرات آن روزهاو غلیان یک حس غریب در سراسر وجود با نسل کنونی متفاوتش می کند.
و تمام اینها را گفتم تا به اینجا برسم که بسیاری از آن ترانه ها و سرود ها را در یک جا جمع کرده ام و گذاشته ام برای دانلود. خاطرات قریب به سی سال پیش نسل من در این سرود ها و ترانه ها مرور می شود.
شاید این یکی ازویژه ترین پست های الف دزفول باشد که زیباترین خاطرات کودکی نسل من را در نهایت کهنگی صدا و پایین بودن کیفیت هدیه می کند.
هزینه دانلود هریک از این ترانه ها یک صلوات است و خواهشی که دارم این است که هر یک از دوستان اگر خاطراتی با این سرودها برایشان زنده می شود، بیان کنند و در قسمت نظرات ثبت نمایند.
التماس دعا
🔴 دانلود خاطره انگیزترین سرودها و ترانه های دوران دفاع مقدس
1️⃣🎤 سرود مادر برام قصه بگو ، قصه بابا رو بگو . . .
2️⃣🎤 سرود میون دشت آلاله، تفنگم خوب می ناله . . .
3️⃣🎤 ترانه بابامو تو ندیدی
4️⃣🎤 سرود مو آروم نمی گیرم تا تقاصت رو بگیرم
5️⃣🎤 ترانه بارالها مهربان بابای من کی خواهد آمد
6️⃣🎤 سرود نمی دونم چرا دل بی قراره ، هوای دشت تنگستونو داره
7️⃣🎤 سرود صدای زنگ کاروون میاد
8️⃣🎤 سرود طنز اندک اندک ضربه مهلک بر سر صدام می آیه
9️⃣🎤 تیتراژ برنامه علی کوچولو (برنامه کودک)
🎁دانلود در الف دزفول👇🏼
🌎 https://alefdezful.com/co25
🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
کلیپ شهید محمود صدیقی راد.mp3
3.13M
•°❁﷽❁°•
🎙پادکست الف
✔️قسمت پنجم : فقط یک بوق
🔸انتشار به مناسبت هفته دفاع مقدس
🔹تهیه شده در موسسه فرهنگی ثارالله دزفول
با ما همراه باشید:
آدرس سایت:
🌐 sarallah-dezful.ir
کانال ایتا
@Sarallah_Dezful
🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🗓 این روزها سالروز « عملیات ثامن الائمه » یا همان «عملیات شکستن حصر آبادان» است.
🎁☀️ شهرستان دزفول در این عملیات فقط دو شهید تقدیم اسلام و انقلاب می کند:
🌹شهید عبدالامیر بزاز زاده
و
🌹شهید فریدون استاد صفار
🤲🏻 ان شالله امروز به بهانه سالروز شهادت «شهید عبدالامیر بزاززاده» از او در الف دزفول روایت خواهیم کرد
⏳منتظر باشید . ..
🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❇️ به نام خدا
📶 انتشار برای اولین بار در الف دزفول
🌹❤️ پشت دیوار سکوت
✍🏻 روایت هایی از شهید عبدالامیر بزاززاده (به بهانه سالروز شهادتش)
☀️ دوران کودکی و نوجوانی امیر پر از حوادثی بود که بی تابم می کردند و من هم در همه ی این لحظات و صحنه های سخت و دل خراش در کنارش بودم و با دعا و استغاثه سلامتی اش را از خدا می خواستم، اما هیچ وقت به این فکر نمی کردم که چرا این اتفاقات برای امیر می افتد.
🌷عبدالامیر در ایام انقلاب و جنگ، گاهی گوشه ای را انتخاب می کرد و در خلوت خود در تنهایی می نشست. حتی گاهی پتو روی سرش می انداخت. در این مواقع می دانستم حالات خاص خودش را دارد و نباید مزاحمش شوم.
❤️ قصه ما اینطور شروع شد که شبی شهید امیر بزاززاده را در خواب دیدم. خوش لباس ، سرحال و مثل قبل از پرواز ، پرنشاط . از اینکه امیر را زنده می دیدم متعجب بودم و از حال و روزش سوال کردم و البته با خنده به من جواب داد. در دست او یک سینی مربع شکل که پر بود از گزهای گرد ، به من تعارف کرد! من هم یکی برداشتم ....
⭕️ مشروح روایت ها را در الف دزفول ببینید 👇
🌐https://alefdezful.com/1hp6
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
⭕️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🆔https://www.instagram.com/alefdezful/
☀️ روزهای رختشورخانه
✅ «روزهای رختشورخانه» بُرشی است از کتاب «عصمت» به نویسندگی «سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ».
🔴 در این فصل از کتاب ِ«عصمت» ، از زبان « حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک » مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» ، به حضور این بانوی والامقام و تعداد زیادی از بانوان شهرستان دزفول در رختشورخانه بیمارستان کلانتری اندیمشک برای شستشوی لباس های شهدا و پتوها و . . . اشاره می شود.
✍🏻 ❤️ «روزهای رختشورخانه» روایت هایی از تلاش و تکاپو و ایثار بانوان دزفولی در آن حوض های خونین است. سطرهایی که بیانگر حقایق و رخدادهایی است که متاسفانه این روزها از تاریخ و وقایع بیمارستان کلانتری حذف گردیده است.
⏳به زودی در الف دزفول
✋🏻 منتظر باشید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
⭕️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🆔https://www.instagram.com/alefdezful/