eitaa logo
الف دزفول
3.2هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
258 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷 🌴 و پدری دیگر از پدران صبور شهدا آسمانی شد 🏴 «حاج رحیم دارابی» پدر شهید والامقام« حبیب دارابی » دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. 💐الف دزفول ضایعه درگذشت این پدر بزرگوار را محضر خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید. 🔅غفران و رحمت الهی برای آن‌مرحوم و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم . 🌹سرباز شهید جبیب دارابی متولد 1339 در مورخ 8 شهریور ماه 1360 در منطقه شحیطیه بستان به شهادت رسید و پیکر مطهرش چندماه بعد کشف و در گلزار شهدای بهشت علی دزفول به خاک سپرده شد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
به نام خدا ❤️به بهانه روز پرستار و تقدیر از همسر آزاده شهید غلامحسین خورشید ✍🏻 روایتگونه ی زمانه و زندگی آزاده ی سرافراز ، شهید غلامحسین خورشید ✅«قصه ی خورشید » روایتگونه ی کوتاه و تکان دهنده ای از زندگی آزاده ی دزفولی با ۱۱۹ ماه اسارت و ۵۰ درصد جانبازی ، « شهید حاج غلامحسین خورشید» است از زبان همسر صبور و رزمنده اش « زهرا افضل پور » 😭 البته حاج غلامحسین در قوانین زمینی «احراز شهادت» نشد و ما به حرمت مقام آسمانی اش با پیشوند شهید صدایش می کنیم. 🌅خورشید این قصه ، ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۷ در اثر عوارض ناشی از شکنجه های رژیم بعث عراق غروب کرد 🌷 شاید این قصه برای خیلی ها تکراری باشد؛ اما من هر گاه در زندگی کم می آورم ، یک دور این روایت را مرور می کنم و خدا را بیشتر و بیشتر احساس می کنم. 1️⃣ بخش اول 👇🏻 🌎http://alefdezful.com/5251 2️⃣ بخش دوم 👇🏻 🌎http://alefdezful.com/5252 3️⃣بخش سوم 👇🏻 🌎http://alefdezful.com/5253 4️⃣بخش چهارم👇🏻 🌎http://alefdezful.com/5254 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
✋🏻 باسلام ✍🏻 به بهانه ی یک دیدار ، یک خاطره ، یک اتفاق تلخ ، یک هراس ، یک دغدغه . . . 🤲🏻⭕️ خدا را شکر که این طرح به دزفول نرسید ✍🏻 روایت طرح ویرانگری که با نظر رهبر معظم انقلاب متوقف شد 🌷الف دزفول را ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/kvrl 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ ❤️ ☀️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» ✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس ✳️به روایت سید سعید مرتضوی 2️⃣1️⃣ قسمت دوازدهم : صبح ما را به سمت چزابه حرکت دادند دو جاده بود، سمت راست منطقه به تپه های رملی و سمت چپ به باتلاق می خورد؛ گفتند این دو جاده را باید پوشش بدهید. شهید حسین خرازی با یک جیپ از عراقی ها به آن جا آمد. وقتی پیاده شد گفت: بچه ها این پشت را باید پر کنند. ما هم تا نزدیک پاسگاهی که آنجا بود، رفتیم. احتمالا پاسگاه مرزی بود. از سمت پاسگاه همین جناح را با تیربار و از روبرو هم، تانک ها می زدند. روی این جاده پل بتنی بود. روبروی پل های بتنی هم تانک های عراقی بودند و هر کس از پشت پل رد می شد، با دوشکا او را می زدند. ما پشت این نقطه پدافند کردیم. آقای غلامحسین کلولی گفت: سید تو چابک تر و سبک تری، برو برای بچه ها مهمات بیاور، چون ماشین نباید مهمات بیاورد. ما از این طرف با آرپی جی و از آن طرف هم بچه هایی که جلوتر بودند به سمت تانک ها شلیک می کردیم. عراقی ها با تیربار از بغل بچه ها را می زدند. چند نفر از بچه ها در باسن هایشان می خورد که می خندیدیم. سنگر نداشتیم و بچه ها درسینة جاده خوابیده بودند که از بغل هم می خوردند. من چند بار عقب رفتم. یک بار نوار تیربار آوردم، یک بار گلولة آرپی جی آوردم و... در این حین حواسم نبود که ناگهان دیدم یکی از بچه های گردان آقای عرب شروع به شلیک آرپی جی کرد. من هم پشت آرپی جی بودم که یک دفعه آتش عقبه آن مرا پرت کرد. آن لحظه پشت آتش عقبه اش بودم، او هم نگاه نکرد ببیند کسی رد می شود یا نه. وقتی پرتم کرد و به زمین افتادم، سردرد، سرگیجه و در گوشم درد شدیدی داشتم. دستم را روی گوشم گرفتم که دیدم خونی است... 🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻 🆔 https://alefdezful.com/nsop 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
﷽ 🕊 از این سه کبوتر ، یکی مال تو نیست ✍🏻 روایت یک رؤیای صادقه 🌷یادی از شهیدان علیرضا و فروزان موجودی به مناسبت سالروز شهادتشان ❤️شبی در صحن حرم امام رضا(ع) رحیم دلشکسته از نداشتن اولاد ، نگاهش را می دوزد به گنبد امام رئوف و در بین خواب و بیداری ، آقایی بزرگوار را می بیند که سه کبوتر به او می دهد و می گوید: این ها برای تو، اما یکی شان مال تو نیست و آن یک کبوتر از بین دستان رحیم پر می کشد و پرواز می کند.درحیم وقتی به خود می آید نه از آن آقا خبری هست و نه از کبوترها. 🔅هر سال در دهه ی محرم ، یک کبوتر می آید و می نشیند توی حیاط خانه ی دایه و دیگر نمی رود. یک بار سفید است، یک بار خاکستری و گاهی هم قهوه ای. «دایه» که بود، همیشه می گفت : «این کبوترها را علیرضا می فرستد» اسمشان را گذاشته بودیم: «کبوترعلیرضا» اصلاً شاید «کبوترِ فروزان» بودند. 🌴 روایتی کم نظیر از راز و رمز کبوتری که پرید و کبوترهایی که ۴۳ سال است می آیند و نمی روند ✍🏻 متن کامل این روایت جالب را در لینک زیر ببینید 👇🏻 https://alefdezful.com/1023 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
هدایت شده از الف دزفول
📗 شانزدهمین دوره مسابقه‌‌کتاب‌خوانی 🔶 از کتاب راه ناتمام ( خاطرات زندگی شهید حمید محمود نژاد) 👌 حائز رتبه سوم پزشکی دانشگاه شیراز 🔘 روش تهیه کتاب و سوالات مسابقه: 1. کتابخانه مرکز فرهنگی و موزه دفاع‌مقدس‌دزفول 2. کتابخـانه‌های عمومی دزفول 3- تهیه pdf کتاب و شرکت در مسابقه از طریق لینک های زیر: 🔸دریافت سوالات مسابقه: 🔗 formafzar.com/form/w8662 🔸خرید نسخه پی‌دی‌اف کتاب: 🔗 formafzar.com/form/yuynd ⬆️ اطلاعات بیشتر در پوستر مسابقه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ ❤️ ☀️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» ✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس ✳️به روایت سید سعید مرتضوی 3️⃣1️⃣ قسمت سیزدهم : از داخل گوشم خون بیرون می آمد . ما تا عصر آنجا ماندیم و به همین ترتیب درگیری بود. نزدیک عصر دو پی ام پی که از عملیات ثامن الائمه (حصر آبادان) غنیمت گرفته بودیم و آرم و بیرق های سپاه رویشان بود، یک دفعه آمدند و داخل خاکریز عراقی ها رفتند و تانک های عراقی ها تا این پی ام پی ها را دیدند شروع به فرار کردند. آقای غلامحسین کلولی آن موقع از ناحیة گردن مجروح شده بود ولی به عقب نمی رفت و می گفت: باید بالای سر بچه ها باشم. ایشان با دیدن این صحنه گفت: بچه ها بلند شوید عراقی ها دارند فرار می کنند. ما هم دنبال تانک هایشان دویدیم. در همان قسمت کفی که بین این جاده و آن جاده بود، می دویدیم و با کلاش به آن ها تیراندازی می کردیم. گروه گروه شده بودیم. من، عبدالحسین عباس دمی، غلام ابوطالب و یکی دوتا از بچه ها که پنج نفر بودیم، یک گروه شدیم. ما از خشابهای سر کمرمان استفاده نمی کردیم. غلام ابوطالب که هیکلش درشت تر بود، از داخل کوله پشتی اش خشاب در می آورد وبه ما می داد. وقتی فشنگ¬ها تمام می شدند، خشاب را پرت می کرد و دوباره از داخل کوله اش خشاب بیرون می آورد. خلاصه به تانک هایشان رسیدیم و آنها در می رفتند. بچه ها مرتب داخل تانک هایشان نارنجک می انداختند و دنبالشان می رفتیم. تا آخر تنگة چذابه رفتیم که دیگر قرار بود آن جا پدافند کنیم. آن جا را هم بدون حمله و تلفات گرفتیم. به یاد ندارم تا آن قسمت که رفتیم کسی زخمی شده باشد. بعد از این که آن جا را گرفتیم، مستقر شدیم. دیدیم ماشینهای عراقی حواسشان نیست که اینجا کسی هست و در حال فرار، از وسط ما رد می شوند. بعضی هایشان تیر می خوردند، بعضی ها همینطور رد می شدند و بعضی ماشین ها وقتی رد می شدند فکر می کردیم ماشین های خودمان هستند. 🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻 🆔 https://alefdezful.com/nsop 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ ❤️ ☀️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» ✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس ✳️به روایت سید سعید مرتضوی 4️⃣1️⃣ قسمت چهاردهم : به هر حال یک لودر آمد و بین جادة سمت چپی و سمت راستی خاکریزی زد و جاده را بست ودو جاده را به هم وصل کرد. سمت چپ جاده باتلاق و سمت راست آن هم تپة رملی بودو فقط بین این دو جاده می شد تردد کنیم. عرض آن حدود 200 متر و می توانست یک گردان آن را پوشش بدهد. اگر عراق آن را حفظ می کرد، دیگر ما نمی توانستیم جلوتر برویم، اگر ما حفظش می کردیم، با یک گردان می توانستیم آن را پوشش بدهیم. بالاخره همان جا پدافند کردیم. شب لودر آمد و شروع به خاکریز زدن کرد و چون زمینش ماسه ای بود، خاکریز سریع بالا می آمد. شب تا صبح آنجا بودیم. اول صبح نزدیک ساعت 7، یکی از بچه های روحانی از تیپ امام حسین که سیمای قشنگی داشت، رنگ روشن، چشمان سبز و موهای بور و قیافة بسیار نورانی داشت همراهمان بود. عمامه هم سرش و آرپی جی زن بود. ایشان گفت: بچه ها بیایید عراقی ها آمدند. عراق شروع به پاتک کرد. ما از خاکریز کوتاهی که آن جا بود بالا کشیدیم و همین که نشستیم، همان جا یک گلوله خمپارة60 پایین آمد. غلام ابوطالب و آن روحانی که همراهمان بود ترکش خوردند، من هم به کمرم خورد. یک لحظه کمرم سوخت و گفتم: عبدالحسین، کمرم سوخت، کمرم سوخت...گفت: نه چیزی نیست، کمرت سوراخ شده و سوخته ولی ترکش رد شده است. به آقای عباس دمی گفتم عبدالحسین تو غلام ابوطالب را پانسمان کن من هم می روم و این بندة خدا(شیخ روحانی) را پانسمان کنم. پشتش سوراخ بزرگی شده بود و خیلی خون می آمد، می خواستم با پد خونش را بند بیاورم؛ همین که پد را پشتش گذاشتم و یک فشار دادم، چشمش باز ماند. نگاه کردم دیدم شهید شد. او را به زمین گذاشتم و آمدم نفر پایینی را ببندم، دیدم این بندة خدا روده هایش از شکمش بیرون افتاده اند ولی از بالای شکمش سالم بود. 🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻 🆔 https://alefdezful.com/nsop 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
🎁 اختصاصی الف دزفول 📶1️⃣ انتشار برای اولین بار 🌷🌷آن شب سرد پاییزی ✍🏻❤️روایت شهادت مظلومانه شهید عبدالرحیم مقومی ژولا از شهدای دوران انقلاب اسلامی به بهانه سالروز شهادتش ☀️نیم ساعتی نگذشته بود که صدای تیر سکوت شب را شکافت . من و برادرم خدایی ( شهید خدایی خراط نژاد) از جا پریدیم و دویدیم سمت درب خانه و از خانه زدیم بیرون و در همان لحظه بود که دیدیم جیپ ژاندارمری با سرعت از توی خیابان ابوریحان توی خیابان طالقانی پیچید و با سرعت رفت به سمت پمپ بنزین. 😭🌹اولین تصویری که دیدم جوانی بود که روی زمین افتاده بود، با سری متلاشی شده. چند قدم جلوتر رفتم. اگر نیم ساعت پیش رحیم را با این لباس ها درب مغازه حاج عبدالرضا ندیده بودم، شاید شناسایی اش امکان نداشت. 🌹مردم هنوز مشغول ریختن خاک روی پیکر مطهر رحیم بودند که جوانی دوان دوان از دور رسید که مدام فریاد می زد: «صبر کنید! صبر کنید!» ☀️ جوان کیسه ی کوچکی توی دستش بود و دوان دوان خودش را رساند به آن چند نفری که داشتند خاک می ریختند روی مزار. با آنها پچ پچی کرد و دیدم که آنان دوباره مشغول خالی کردن خاک های مزار رحیم شدند. 🔻این روایت را در الف دزفول مرور کنید 👇🏻🔻 🌎 https://alefdezful.com/rs8m 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌴❤️ به بهانه سالروز شهادت پدر موشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم : ☀️ وصیت کرده بود روی مزارم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که می خواست اسرائیل را نابود کند. ⭕️ حالا روی خاک صهیونیست های به درک واصل شده باید بنویسند : اینجا گور کسی است که به وسیله ی موشک های طهرانی مقدم نابود شد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
📚 کتاب «خط مقدم» نوشته سرکار خانم فائضه غفارحدادی در خصوص بخشی از زندگی سردار شهید حسن طهرانی مقدم است. ⭕️ سال 1399 یادداشت کوتاه زیر را در خصوص این کتاب نوشتم.👇🏻 🔸«خط مقدم» یک دوره ی کامل آموزش مدیریت است. نه از آن مدیریت هایی که در دانشگاه ها و آموزشگاه ها تدریس می کنند. یک فصل کامل ، عملی و عملیاتی از «مدیریت جهادی». مدیریتی که «نمی شود» ها و «نمی توانیم» ها را کنار می زند و شیرینی «توانستن» را به آدم می چشاند. 🔹«خط مقدم» گاهی تو را بر آن میدارد تا همپای قهرمانان روایتش هنگام شلیک موشک یا ساختن قطعه ای از قطعات آن از جایت برخیزی و مشت های گره کرده ات را به افتخار بالا ببری و تکبیر بگویی و گاهی تو را وادار می کند از خشم خیانت هایی که می شود، دندان به هم بسایی و گاه هم در اوج تحیر کاری می کند که انگشت به دهان بمانی و گاه در نمایش بی بدیل امدادهای غیبی ، دلت را به سجده وادار می کند. 🔸خط مقدم را به خیلی ها معرفی کرده ام و ندیدم کسی از خواندش به وجد نیامده باشد. یادم نمی رود یکی از رفقایم که مدیرعامل یک شرکت فنی و مهندسی است، برایم نوشت: «خط مقدم برنامه های شرکت مرا به اندازه ی 20 سال پیشرفت داد» 🔸خط مقدم را توصیه می کنم. به شدت هم توصیه می کنم. کتابی است که ممکن است حتی مسیر زندگی تان را هم متحول کند و باعث شود در روند حرکتتان تصمیم های جدیدی بگیرید این یادداشت به دست نویسنده ی کتاب رسید و در خصوص آن نوشت: «با خواندن این یادداشت ترغیب شدم، کتابی را که خودم نوشته ام، دوباره بخوانم» ✴️لینک عضویت کانال الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
73.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند «مردی با آرزوهای دوربرد» 🎁 مستند «مردی با آرزوهای دور برد»، با نگاهی متفاوت به زندگی شهید حسن طهرانی مقدم، پدر موشکی ایران، پرداخته است و علاوه بر آن به بیان روند پیشرفت صنعت موشکی ایران و شبیه سازی پاسخ محکم جمهوری اسلامی ایران به حملات احتمالی اسراییل به ایران نیز می پردازد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎁 اختصاصی الف دزفول 📶1️⃣ انتشار برای اولین بار 🌷🌷پدر موشکی ایران ، برای کدام بانوی شهید دزفولی گریست؟ 😭❤️روایتی بانوی شهید دزفولی که سردار شهید حسن طهرانی مقدم با شنیدن روایت شهادتش ، گریست 🔻این روایت بی نظیر و دردآلود را در الف دزفول مرور کنید 👇🏻🔻 🌎https://alefdezful.com/n6lk 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ ❤️ ☀️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» ✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس ✳️به روایت سید سعید مرتضوی 5️⃣1️⃣ قسمت پانزدهم : نگاهم می کرد و می گفت تو رو خدا زخمم را ببند. یک باند سه گوش آوردم، روده ها را داخل شکمش گذاشتم و با باند سه گوش بستم. از بس از او خون رفته بود، رنگش سفید شده بود. خلاصه چند نفر زخمی بودند که آنها را جمع کردیم. یک آمبولانس از نوع مینی بوس های بنزینی کوچک داشتیم که بچه ها را داخلش گذاشتیم وبه طرف عقب حرکت کرد و آن ها هم مرتب با تانک به طرفش شلیک می کردند، چون ماشین بلند و مشخص بود. خلاصه بچه ها شهید شدند چون زخم هایشان خیلی ناجور بود. ما اگر می خواستیم از این طرف جاده رد شویم، تیربار روی جاده بود و بچه ها را می زد. ما تا شب درگیر بودیم. شب عراقی ها پاتک کردند. بچه هایی که در سنگر با هم بودیم، شهید شدند؛ اسمهایشان یادم نیست، یکی شهید عزیز حسینی بود. ما سه، چهار نفر در سنگر بودیم که یک دفعه گفتند: عراقی ها آمدند. بچه ها بالا رفتند و روی خاکریز شروع به تیراندازی کردند. صبح که شد دیدیم جنازة تکاورهای عراقی، جلوی خاکریز افتاده اند. حالا نگو اینها که آمده اند از خاکریز بالا بیایند، بچه ها می پرسند شما کی هستید؟ وقتی عربی صحبت می کنند می فهمند عراقی ها هستند و فریاد می زنند: بچه ها عراقی ها آمدند و... بعد هم شروع به تیراندازی کردند. ما تعدادمان خیلی کم بود و چند زخمی هم داشتیم. اگر مثلاً یک تیپ کامل عراق می آمد و ما می خواستیم جلویش بمانیم، خدا باید کمک می کرد وگرنه ما اینقدر نبودیم که بتوانیم در برابر نیروهای تکاور و ورزیده¬شان، با هیکلهای دومتری و با آن کلاه های کج سبز، مقاومت کنیم. به هر ترتیب آن شب هم گذشت. 🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻 🆔 https://alefdezful.com/nsop 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA ✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🌐https://www.instagram.com/alefdezful
🌹 یارِ در گهواره ✍🏻روایت هایی از شهید غلامرضا کلاهی ( به مناسبت سالروز شهادتش ) 🌴🌷شهیدی مظلوم از شهدای اول جنگ که تا کنون شاید نامش را هم نشنیده اید ⚠️این اتفاق تازه ای نیست. بسیاری از رفقای شهدا، دست مرا توی حنا می گذارند و برای از رفیق شهیدشان گفتن همکاری نمی کنند. امروز و فردا می کنند و آخر سر هم هیچ! برای همین است که از بسیاری شهدا، خصوصاً شهدای سال های ابتدایی جنگ گاهی حتی یک خط اطلاعات هم نداریم. 🌹فضای هنرستان را براي دشمن بسيار خطرناک جلوه می داد. او مجموعه ای از دانش آموزان را به واسطه ی دوره ها و دور همی ها، بسیار پرشور و پرانرژی و با انگیزه و مسلط تربیت کرده بود که جَو کلاس ها را در دست می گرفتند و به گروهک ها و جریان های انحرافی اجازه ظهور و بروز نمی دادند. ❤️همیشه می گفت: «این جلسات به هیچ قیمتی نباید تعطیل شود!» و بارها در حاليكه او و رفقایش در مسجد بودند، درگيري شدت مي يافت و گاه در این درگیری ها جانشان به خطر مي افتاد و راهشان بوسيله مزدوران شاه بسته مي شد و مجبور مي شدند كه از كوچه پس كوچه ها استفاده كنند، ولي حاضر به تعطيل کردن این جلسات ارزشمند نبودند. ✍🏻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻 🌎https://alefdezful.com/3dut 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻 🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA