❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#روزهای_پر_التهاب_پایگاه
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات روزهای آغازین جنگ تحمیلی در پایگاه چهارم شکاری دزفول
⭕️ به روایت : محمدحسین شمشیرگرزاده
6️⃣1️⃣ قسمت شانزدهم
از جاده دزفول به طرف اندیمشک حرکت کردیم خودروهای شخصی کمتر در جاده تردد می کردند ، شیشه بیشتر خودروها گل مالی شده بود و سرعت غیر عادی داشتند .آژیر آمبولانس ها فضای جاده را پر کرده بود هرچه جلوتر می رفتیم وضعیت بحرانی تر به نظر می رسید از پشت جیپ که نگاه کردم دور و برم فقط ماشین های نظامی دیده می شد به چهار راه اندیمشک که رسیدیم عبور خودروها و زره پوش ها و ادوات جنگی ، اندیمشک را به گذرگاه حساس جنگ تبدیل کرده بود . از اندیمشک به سمت شوش دانیال حرکت کردیم چند کیلومتر که دور شدیم همچنان صدای انفجار توپ ها به گوش می رسید . در پانزده کیلومتری شوش ، از سه راهی دهلران به سمت پل کرخه تغییر مسیر دادیم نیروهای پیاده ارتش در زمین های اطراف سه راه و کناره های جاده اندیمشک اهواز در یک خط طولانی سنگر گرفته بودند فهمیدیم دشمن خیلی در خاک ما پیشروی کرده است .
بیابان های دشت کرخه در مسیرهای دور و نزدیک زیر آتش توپخانه ای دشمن قرار داشت . عراقی ها به چند کیلومتری شوش و اندیمشک رسیده بودند . از انفجار توچ ها ترس چندانی در دلم نمی افتاد شاید متوجه خطرشان نبودم . به نظرم جنگ زمینی راحت تر از جنگ هوایی بود شلیک موشک های هاگ زمین به هوا هواپیماهای دشمن را رد گیری می کردند نبرد مغلوبه می شد و زمین و هوا از انفجار توپ و موشک ها به جهنم تبدیل می شد .
⬅️ ادامه دارد
🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/8e24
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#روزهای_پر_التهاب_پایگاه
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات روزهای آغازین جنگ تحمیلی در پایگاه چهارم شکاری دزفول
⭕️ به روایت : محمدحسین شمشیرگرزاده
7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم
از جاده دزفول به طرف اندیمشک حرکت کردیم خودروهای شخصی کمتر در جاده تردد می کردند ، شیشه بیشتر خودروها گل مالی شده بود و سرعت غیر عادی داشتند .آژیر آمبولانس ها فضای جاده را پر کرده بود هرچه جلوتر می رفتیم وضعیت بحرانی تر به نظر می رسید از پشت جیپ که نگاه کردم دور و برم فقط ماشین های نظامی دیده می شد به چهار راه اندیمشک که رسیدیم عبور خودروها و زره پوش ها و ادوات جنگی ، اندیمشک را به گذرگاه حساس جنگ تبدیل کرده بود . از اندیمشک به سمت شوش دانیال حرکت کردیم چند کیلومتر که دور شدیم همچنان صدای انفجار توپ ها به گوش می رسید . در پانزده کیلومتری شوش ، از سه راهی دهلران به سمت پل کرخه تغییر مسیر دادیم نیروهای پیاده ارتش در زمین های اطراف سه راه و کناره های جاده اندیمشک اهواز در یک خط طولانی سنگر گرفته بودند فهمیدیم دشمن خیلی در خاک ما پیشروی کرده است .
بیابان های دشت کرخه در مسیرهای دور و نزدیک زیر آتش توپخانه ای دشمن قرار داشت . عراقی ها به چند کیلومتری شوش و اندیمشک رسیده بودند . از انفجار توچ ها ترس چندانی در دلم نمی افتاد شاید متوجه خطرشان نبودم . به نظرم جنگ زمینی راحت تر از جنگ هوایی بود شلیک موشک های هاگ زمین به هوا هواپیماهای دشمن را رد گیری می کردند نبرد مغلوبه می شد و زمین و هوا از انفجار توپ و موشک ها به جهنم تبدیل می شد .
⬅️ ادامه دارد
🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/8e24
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#روزهای_پر_التهاب_پایگاه
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات روزهای آغازین جنگ تحمیلی در پایگاه چهارم شکاری دزفول
⭕️ به روایت : محمدحسین شمشیرگرزاده
8️⃣1️⃣ قسمت هجدهم
در حال عبور از باند فرود اضطراری جت های جنگنده در دشت کرخه بودیم ، صدای اصابت گلوله های توپ و خمپاره به باند و اطراف آن ما را متوقف کرد . همگی از جیپ بیرون پریدیم و در کناره های باند دراز کش شدیم . به نظر می رسید دشمن همان نزدیکی هاست و ما را روی باند کرخه می بیند . توپ ها وقتی روی باند می خوردند صدای طبل گوش خراشی را می دادند که روی اعصاب مان نواخته می شد . انفجار ها لحظه لحظه بیشتر می شد . همان طور که روی زمین خوابیده بودم و صورتم را روی خاک گذاشته بودم محل اصابت گلوله های توپ را نگاه می کردم . انفجار پی در پی توپ های دشمن اشکال جالبی را می ساختند . درختچه هایی از دود و خاک و آتش از دل زمین بیرون می زدند و با آواز ترکش های گداخته که به اطراف مان اصابت می کردند محو می شدند و دوباره اصابت توپی دیگر و صدای انفجاری دیگر و رویش درختچه ای دیگر...
ذهنم مشغول اشکال می شد و خطر انفجار توپ های سرکش را فراموش می کردم . من آدم جنگ و رزمنده ای شجاع نبودم اما جدی جدی وارد جنگ شده بودم . اولین بار بود انفجار توپ و خمپاره های جنگی را می دیدم . صدای تیر و توپ و انفجارهای واقعی هیجان انگیز تر از فیلم های سینمایی جنگی بود که تا آن زمان دیده بودم . دیدن این صحنه ها زیر بمباران هوایی پایگاه و گشت مرزی و درگیری با ضد انقلاب و پست های شبانه در جاده های بین شهری ، گفتنی هایی هیجان انگیز بود که در ذهنم جمع می شد . با خود می گفتم بازگو کردن اینها در جمع فامیل کلی اعتبار برایم می آورد ! احساس غرور می کردم . کم کم داشتم مردی جنگ دیده می شدم.
⬅️ ادامه دارد
🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/8e24
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#روزهای_پر_التهاب_پایگاه
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات روزهای آغازین جنگ تحمیلی در پایگاه چهارم شکاری دزفول
⭕️ به روایت : محمدحسین شمشیرگرزاده
9️⃣1️⃣ قسمت نوزدهم
نیروهای پشت تپه تصمیم گرفتند تانک را به پشت تپه بیاورند دشمن روی پل کرخه را با خمپاره و تیربار زیر آتش گرفته بود نیروهای خودی نمی توانستند از روی پل عبور کنند پادگان کرخه در ضلع شمالی رودخانه قرار داشت با بچه های گروه از تپه پایین آمدیم و به سمت پادگان راه افتادیم . پادگان کرخه در اختیار نیروهای سپاه دزفول بود .خمسه خمسه های عراقی پادگان را می لرزاند صدای اصابت هم زمان پنج گلوله توپ در تپه های اطراف پادگان می پیچید و انعکاس آن شبیه پنجاه گلوله توپ بود . این صدا بین نیروها وحشت ایجاد می کرد . آتش بی امان توپ و تیربار های دشمن خاموشی نداشت . فضای کرخه بوی دود و باروت می داد . بچه های بسیج کناره های کرخه و ورودی پادگان سنگر گرفته بودند . مسول جبهه ورودی پادگان که خودش را پشت اتاقک بتونی نگهبانی قایم کرده بود تا از دید دشمن در امان باشد گفت پادگان در تیررس دشمن است . راحت پادگان را می زنند . همین چند لحظه پیش توی محوطه پادگان ترکش خمپاره به دو تا از دانشجویان خط امام اصابت کرد و در دم شهید شدند .
از روی تپه های داخل پادگان و دکل های نگهبانی پراکندگی نیروهای عراقی در زمین های اطراف رودخانه کرخه به خوبی دیده می شد. اگر سلاح سنگین داشتیم می توانستیم از همان جا دمار از روزگارشان در بیاوریم اما چه سود ! با آن همه تهدید و درگیری و نشانه های جنگ در پاسگاه هاو نقاط مرزی نیروهای دفاعی موثری در مرزها مستقر نشد و دشمن با عبور از مرزها پشت دروازه شهرها چبره زد و آماده خیز بعدی به سوی شهرها شد .
باید سریع برمی گشتیم به پایگاه و گزارش شناسایی منطقه را می دادیم . در راه برگشت به سرعت از منطقه دور می شدیم که یاد مادر و بچه ها و فامیل در دزفول افتادم . دلتنگ شان بودم . بی خبری بد دردی بود کسی از آنها نمی دانست دشمن در چند قدمی شان رسیده و شاید خیز بعدی دشمن در خیابان های دزفول باشد! در دلم آشوب بود .
⬅️ ادامه دارد
🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/8e24
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#روزهای_پر_التهاب_پایگاه
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات روزهای آغازین جنگ تحمیلی در پایگاه چهارم شکاری دزفول
⭕️ به روایت : محمدحسین شمشیرگرزاده
0️⃣2️⃣ قسمت بیستم
یک روز قرار شد بنی صدر به پایگاه بیاید بنی صدر رئیس جمهور و فرمانده کل قوا بود ، ورودش به پایگاه اهمیت زیادی داشت سراسر پایگاه برای ورود فرمانده کل قوا به خط شدند . گروه های مختلفی برای استقبال از بنی صدر تلاش می کردند . پایگاه حالت جنگی داشت دشمن بیخ گوش مان بود . هواپیماهای دشمن مرتب به پایگاه حمله می کردند در آن اوضاع به هم ریخته برای استقبال از بنی صدر سنگ تمام گذاشتند . جدول کنار خیابان ها و پیاده روهای پایگاه را رنگ کردند . خیابان ها به سرعت خط کشی شدند همه خودروهای سازمانی را شستند و لاستیک آنها را رنگ مشکی زدند و برق انداختند . خیابان ها یکی یکی تمیز و شاخ و برگ درختان هرس می شدند . در آن معرکه نیروهای مخالف بنی صدر هم بودند و جلز و ولز می کردند و نفس شان بالا نمی آمد . دور تا دور پایگاه سنگر های بتونی برای حفاظت از پایگاه وجود داشت . سرسبزی پایگاه و علف های هرز و پیچک های وحشی تا دورن سنگره نفوذ کرده بود و سنگرها هم سطح زمین شده بودند . با این حال سنگرها محل خوبی برای دفاع از پایگاه بود . من که از نزدیکی عراقی ها به پایگاه مطلع بودم و بیم پیشروی و نفوذ آنها به پایگاه را داشتم وحشت کرده بودم اما طرح حفاظت به دلیل کمبود نیرو اجرا نمی شد و فقط به گشت پشت فنس های پایگاه اکتفا می شد . در آن حال سربازان را چند روز در سراسر پایگاه برای نظافت و آب و جارو و استقبال از بنی صدر بسیج کردند .
با بچه های گروه ضربت در پایگاه گشت می زدیم و از این ظاهرسازی ها حرص می خوردیم . هر آن تصور می کردم تانک های عراقی روی جاده اندیمشک در حال پیشروی به سمت پایگاه هستند . شب ها خواب حمله و هجوم دشمن را می دیدم .
⬅️ ادامه دارد
🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/8e24
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#روزهای_پر_التهاب_پایگاه
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات روزهای آغازین جنگ تحمیلی در پایگاه چهارم شکاری دزفول
⭕️ به روایت : محمدحسین شمشیرگرزاده
1️⃣2️⃣ قسمت بیست و یکم
سقوط پایگاه وحدتی به معنی سقوط خوزستان بود اشغال پایگاه به دست دشمن امید مدافعان جنوب را ناامید می کرد . وقتی سروان شاه حسینی و استوار حیدری اوضاع را گزارش می کردند ترسم بیشتر می شد . شرایط سخت بود . نیروهای جنوب مردانه می جنگیدند و مردم از آنها پشتیبانی می کردند .
نزدیک باند در محوطه ای بزرگ کوهی از شاخ و برگ خشک شده درختان ریخته شده بود . سربازان مشغول پاکسازی و بار کردن زباله ها بودند که یکباره سر و کله میگ های عراقی پیدا شد . در همان ثانیه های اول از ماشین گشت پیاده شدیم و همراه سربازانی که مشغول کار بودند با عجله زیر درختان موضع گرفتیم هواپیماهای دشمن وقتی شیرجه می زدند هر جنبنده ای را با تیربار درو می کردند . پایگاه فضای درختکاری زیاد داشت بعضی وقت ها راکت ها لابلای درختان می افتادند و باعث آتش سوزی می شدند . آن روز هواپیماهای دشمن بعد از بمباران در ارتفاع پایین پایگاه را دور زدند و مرتب بالای سرمان می چرخیدند ما هم با اسلحه های ژ3 از زیر درختان به هواپیماها شلیک می کردیم وقتی هواپیما ارتفاع کم می کرد ضدهوایی قادر به رهگیری و شلیک نبود سربازان هواپیما ها را نشان می دادند و ما هم با چهار قبضه اسلحه ژ3 تیراندازی می کردیم .
صدای ویراژهای هوایی شان سرسام آور بود جت های دشمن دست بردار نبودند از روی درختان رد می شدند و فکر می کردیم با تیر ژ3 سقوط می کنند در آن شرایط دوباره پایگاه حالت جنگی به خود گرفت . تیم اسقبال از بنی صدر هم اندکی به خود آمدند که اوضاع و احوال جنگی است و شرایط برای پهن کردن فرش قرمز مهیا نیست !
⬅️ ادامه دارد
🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/8e24
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
#روزهای_پر_التهاب_پایگاه
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات روزهای آغازین جنگ تحمیلی در پایگاه چهارم شکاری دزفول
⭕️ به روایت : محمدحسین شمشیرگرزاده
2️⃣2️⃣ قسمت بیست و دوم
از یک ماه و نیم قبل از جنگ تا آن موقع که ده روز از جنگ می گذشت به منزل نرفته بودم و از خانواده خبر نداشتم مادر هم از من بی خبر بود خانه ما تلفن نداشت باید در فرصتی مناسب سری به خانه می زدم یقین داشتم آنها نگرانم هستند فقط می دانستند که در پایگاه وحدتی هستم پایگاه هم وضعیت خوبی نداشت مردم شهر نگران حملات هوایی دشمن به پایگاه بودند . با صدای شلیک توپ و موشک های ضدهوایی و بمباران میگ های عراقی شهر در دلهره و اضطراب قرو میرفت . مردم پایگاه را هدف حمله دشمن می دانستند . تحمل دوری و بی خبری از خانواده برایم سخت شده بود اما چاره ای نداشتم شرایط جنگی بر کشور حاکم بود و هر کس هر کاری در توانش بود انجام می داد . بالاخره چند روز بعد با عادی شدن اوضاع به خانه رفتم .
شهر دزفول حالت جنگی داشت و شکل آن عوض شده بود شیشه های مغازه ها و بعضی از خانه ها را روزنامه کشیده بودند تا ش ها نور پراغ ها به بیون راه پیدا نکند . جلوی مساجد و بعضی مراکز مثل بازار و ادارات و کمیته انقلاب اسلامی و کلانتری ها سنگربندی شده بود . نیروهای مردمی برای حفاظت ز شهر در تردد بودند بعد از عبور از پل جدید و خیابان سیمتری شریعتی از چهارراه فردوسی وارد خیابان خیام شدم و رسیدم جلوی در خانه ...
حتم داشتم مادر منتظر من است به قدم هایم شتاب دادم در طول مسیر خودم را برای سوال و جواب های مادر و بچه ها آماده می کردم تصوری از نوع برخورد آنها در آن شرایط جنگی نداشتم
اما خودم هم در آن اوضاع و احوال نگران آنها بودم . دلم برای خنده ها و شیطنت های عبدالحسین که ته تغاری خانه بود و هفت هشت سال بیشتر نداشت تنگ شده بود اولین بار بود دو ماه از خانه دور شده بودم به خودم دل داری می دادم که من بزرگ شده ام و چند ماه دیگر هم باید به سربازی بروم و دو سال از خانواده دور باشم .
⬅️ پایان بخش اول
🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/8e24
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
☀️#فتح_بستان
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️ راوی سید سعید مرتضوی
راوی این خاطرات نوجوانی است که شروع چهارده سالگی وی مصادف است با آغاز جنگ تحمیلی . وقتی جبهه های پدافندی غرب دزفول تشکیل می شوند او هم علیرغم سن کم راهی جبهه صالح مشطط می گردد و مدت ها در آن جبهه حضور دارد تا اینکه اعلام می شود برای انجام عملیات نیرو لازم است و سید هم در کنار سیصد بسیجی دیگر از دزفول راهی اهواز می شود تا در این عملیات شرکت کند .
اینک او راوی خاطراتی است برای ما از عملیات طریق القدس
⭕️ از امروز در الف دزفول
⏳ منتظر باشید
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
1️⃣ قسمت اول :
عملیات بستان یا طریق القدس اولین عملیاتی بود که بچه¬های دزفول در آن شرکت می کردند و در سال1360 انجام شد. قبل از آن عملیاتی به نام عملیات ثامن الائمه صورت گرفته بود. برای اعزام نیرو فراخوانی شده بود ما هم نمی دانستیم چه خبر است فقط اعزام نیروی گسترده¬ای بود؛ یعنی تمام مساجد با هم نیروها را جمع کردند و ما را به دبیرستان امام خمینی بردند و از آنجا به اهواز اعزام کردند. هنوز نمی دانستیم می خواهند ما را به کجا ببرند ؟ به هر حال اعزام شدیم و به اهواز رفتیم.
بعد از اینکه چند روز در دبیرستان پروین اعتصامی اهواز، انتهای خیابان نادری بودیم از آن جا هم ما را به سمت دارخوین بردند. حسین خرازی آن زمان فرماندة تیپ امام حسین(ع) بود. این تیپ تازه تشکیل شده بود و ما هم یک گردان از نیروهای تیپ امام حسین شدیم. چند روزی آنجا بودیم. هوا خیلی سرد بود. یک پتوی ارتشی نازک به ما داده بودند که شب ها وقتی می-خواستیم بخوابیم، از شدت سرما اصلاً خوابمان نمی برد. یک سولة بزرگ با فضای باز زیادی آن جا بود که ما زیر آن سوله می خوابیدیم. در خانه های پیش ساخته می رفتیم، مقوای دیوارهایشان را در می آوردیم و شب ها به عنوان تشک، آنها را زیر پایمان می گذاشتیم و می خوابیدیم. تا این که یک شب عراق مقر ما را باگلوله زد، نه اینکه بداند اینجا نیرو هست و بخواهد مستقیماً بزند، بلکه به طور اتفاقی زد. ما در انبار بزرگی بودیم که متعلق به پتروشیمی بود. بچه ها زیر شاب آن خوابیده بودند که وقتی گلوله به شاب خورد خیلی از بچه ها ترکش خوردند، عبدالعلی اعظمی شهید و مهدی جعفر پور هم زخمی شد.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
2️⃣ قسمت دوم :
کم کم به آغاز عملیات نزدیک می شدیم ، ما را سوار ماشین کردند و به سمت سوسنگرد بردند. از سوسنگرد هم به یک روستای خالی از سکنه بردند. اتوبوس ها ما را آن جا پیاده و سپس مهماتمان را تکمیل کردند. فشنگ ها، نارنجک ها، آرپی جی ها را به ما دادند؛ کاملاً تجهیز و برای عملیات آماده شدیم.
گردان ما سه گروهان داشت. فرمانده گروهان ما شهید مجید شعبانپور بود. من دستة ارکان بودم و مسئولمان آقای علیرضا علیرضا زاده از بچه های شرکت قند بود . ما رسته بندی شده بودیم، مثلاً رستة من امدادگر بود اما تیربار دستم بود ، تکور بودم ، تیرانداز بودم، امدادگر بودم... اول جنگ هر کاری بود انجام می دادم ولی اسماً امدادگر بودم. یک برانکارد به بنده دادند و عبدالحسین عباس دمی هم با من بود. ما را عصر به سمت منطقه حرکت دادند. رفتیم و شب به پشت خاکریزمان رسیدیم. تیربارها کار می کردند. پشتیبانی ما هم تیپ ۲زرهی لشکر92 زرهی اهواز بود. وقتی آنجا رسیدیم ، آتش بود و تیربار کار می کرد. عراقی ها مقداری هوشیار بودند. عملیات بستان به آن صورت غافلگیرانه نبود چون دشمن هوشیار بود. تیربارها کار می کردند و گلوله ها مرتب شلیک می شدند. دقیقاً به یاد دارم که عراقی ها حالت آمادگی خوبی داشتند. ما پشت خاکریز بودیم که بارندگی شروع و آتش هم مقداری کمتر شد. خدا این باران را فرستاد که عراقی ها خیال کنند ما دیگر منصرف شده¬ایم. آتش مقداری کمتر شد، ساعتش را دقیقا به یاد ندارم ولی دیروقت بود که گفتند گروهان اول شروع کند.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
3️⃣ قسمت سوم :
گروهان اول فکر کنم آقای قناعتی بود. محمدعلی شوشی دزفولی روحانی و آرپی جی زن هم بود، من دوست داشتم با ایشان به جلو بروم چون از سال 56 مسئول جلسة قرائت قرآن ما بود و ارادت خاص و تعلق خاطری به ایشان داشتم. دوست داشتم همراهشان باشم. آقای علیرضا زاده گفت: نه، نمی شود، باید در گروهان ارکان باشیم تا وقتی بچه ها به خط زدند، ما به دنبالشان برویم و زخمی ها را جمع کنیم. من یک ژ3 تاشو داشتم که از کمیتة دزفول بود. اولین باری بود که به ما کلاش داده بودند؛ کاملاً نو و هنوز در گریس بودند. به فرماندهان گروهان ها کلاش داده بودند، این اضافه بود چون از دزفول با خود آورده بود به او گفتم لطفاً این ژ3 ات را به من بده، حمایل کامل هم بسته بودم، ژ3 و نارنجک هم داشتم ولی امدادگر بودم. خلاصه اجازه نداد بروم برای همین خیلی ناراحت بودم. عملیات شروع شد. در خط خودمان هم آتش شروع شد . سنم خیلی کم بود. شاید آن زمان حدود 14، 15 سال داشتم. خلاصه اولین مجروح را آورده بودند. ترکش گلویش را سوراخ کرده بود.گردنش را طوری بستم که خفه هم نشود. چند مجروح دیگر هم بودند که جمع شان کردیم. بارندگی هم شدید شد. نه چادری داشتیم، نه سنگری و نه لباس گرمی. یک پلاستیک بود که ده پانزده نفر زیر آن بودیم. تا اینکه گفتند ظاهراً بچه¬ها درگیر شده اند و باید به سراغ شان برویم. من و شهید عبدالحسین عباس دمی بلند شدیم و تا معبری که بچه ها رفته بودند، دویدیم. وقتی رسیدیم، دیدیم روی زمین جنازه افتاده، زخمی افتاده است
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
4️⃣ قسمت چهارم :
جزء اولین نیروهایی بودیم که پشت سر بچه ها به میدان مین رسیدیم. دیدیم یک معبر است و همة بچه ها روی مین رفته اند، زخمی هم زیاد روی زمین افتاده بود. بچه ها آنجا تیر خورده بودند چون ظاهراً قبل از اینکه با عراقی ها درگیر شوند، عراقی ها آنها را دیده، با تیربار زمین گیر کرده و تلفات زیادی از بچه ها گرفته بودند. من و شهید عبدالحسین عباس دمی شروع به پانسمان مجروحین کردیم. یکی از زخمی ها، فارسی صحبت می کرد و از گردان ما نبود، احتمالاً فرمانده گردان آقای عرب بود، چون ما دو گردان بودیم که با هم و درکنار هم جلو می رفتیم. یکی گردان بچه های دزفول و دیگری بچه های اصفهان که فرمانده شان آقای عرب بود. به این دلیل که ما بازوبند آبی و آنها بازوبند قرمز داشتند. دو جاده ، برای ما دو گردان بود. این دو جاده به موازات هم امتداد داشتند و تا تنگة چزابه خیلی به هم نزدیک می شدند. مأموریت گردان ما این بود که وسط این دو جاده را پاکسازی کنیم. ما باید از سمت راست جاده می رفتیم. گردان آقای عرب هم باید از سمت چپمان می آمد. یادم است آقای غلامحسین کلولی گفت: بچه ها تا خط ما تثبیت نشده و مستقر نشده ایم، کسی حق اسیر گرفتن را ندارد چون تعداد نیروهای دشمن از ما زیادتر است. اگر ما اسیر بگیریم و عقب بیاوریم، بچه ها کم می شوند و عراق دوباره بر ما مسلط می شود. هیچ کس حق گرفتن اسیر را نداشت چون منطقه، حساس بود و این عملیات هم، اولین عملیات گسترده ای بود که ما در آن شرکت می¬کردیم .
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
5️⃣ قسمت پنجم :
ما سر معبر رسیدیم و شروع به پانسمان مجروحین کردیم. یکی از زخمی ها گفت برادر برو صندوق آرپی جی را خاموش کن که منفجر نشود. من هم قمقمة آب را در آوردم که صندوق را خاموش کنم، اما دیدم شهید حبیب حاجی جعفر نمازی است که سینه اش روشن است. بچه ها قسمت آخر میدان مین که رسیده بودند، لو رفته و عراقی ها آن ها را زمین گیر کرده بودند. بچه ها گفتند هر کس می تواند خودش را از میدان مین رد کند. خلاصه اولین بچه هایی که شهید شدند: شهید علیرضا عنایت زارع، شهید غلامحسین عیدیان، شهید حبیب جاموسی پایدار و چند نفر از بچه ها بودند. آن ها اصلاً حمایل را بیرون آورده بودند و خود را به سینه روی میدان انداخته بودند؛ فقط برای پاکسازی میدان مین رفته بودند که بچه ها از روی شان رد شوند. خلاصه دیدم به سینه روی مین افتاده و سینه اش روشن است و گُر می زند. آتش او را با آب قمقمه ام خاموش کردم. به آن مجروح گفتم خوب کردی که به من گفتی، این صندوق آرپی جی بود که خاموشش کردم و دیگر به این بنده خدا قضیه را نگفتم. ما چند مجروح را پانسمان کردیم، دیدیم باید اینها را به عقب منتقل کنیم. جادة بلندی بود که ما از حاشیه آن به طرف معبر رفته بودیم، از آن جا می رفتیم تا به خط عراق می رسیدیم. وقتی خواستیم از آن جا عقب بیاییم دیدم یک ماشین سیمرغ دارد از روی جاده می آید. به آقای عباس دمی گفتم عبدالحسین اینجا بایست من جلویش را بگیرم و با این سیمرغ زخمی¬ها را به عقب ببریم. هنوز تویوتا لندکروز وارد جبهه ها نشده و خودروها سیمرغ بودند. خلاصه جلویش رفتم که نگهش دارم تا این زخمی را به عقب ببرد. همین که به سه چهار متری من رسید، انفجار مهیبی رخ داد و خودرو روی هوا رفت.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
6️⃣ قسمت ششم :
فهمیدیم تمام روی جاده مین گذاری و از نوع ضد تانک هم بوده؛ یعنی اگر پایینش ضد نفر گذاشته، بالایش ضد تانک گذاشته بودند. خودم با موج انفجار پرت شدم و پایین افتادم و جیپ سیمرغ هم آن طرف جاده پرت شد و آتش گرفت. وقتی پایین افتادم، دیدم تعادل ندارم و حالت خاصی دارم. آن زمان نمی دانستم موج انفجار چیست و چگونه است. عبدالحسین عباس دمی گفت چته؟! گفتم عبدالحسین سالمم ولی نمی دانم چرا تعادل ندارم. نمی دانم چطور شده ام. کمی روی زمین نشستم و سرگیجه ام بهتر شد. دوباره حرکت کردیم که این بنده خدا را به عقب بیاوریم. دیدم یک ستون تانک دارد از روی همین جاده می آید.گفتم عبدالحسین اینها تانک های خودمان هستند که می آیند تا جلو بروند، الان روی مین می روند. برویم جلویشان را بگیریم. زخمی را کنار جاده گذاشتم و سریع روی جاده رفتم. یک تانک اسکورپین فرماندهی جلویشان بود و بقیة چیفتن و ام13 داشتند پشت سرشان می آمدند. جلویش را گرفتم، گفت : برو آن طرف. گفتم جناب سروان(ارتشی بود) نمی شود از اینجا رد بشوی، اینجا مین هست. گفت چطور؟ گفتم: می بینی آمبولانس روشن است؟ الان روی مین رفت. اگر جلو رفتی، تمام تانک-هایتان روی مین می¬روند. خلاصه ماند و گفت پس راهی نیست؟ گفتم: یک کار برایمان بکن، من هم برایت راهی پیدا می کنم. یک زخمی داریم تو را به خدا فکری کنید و او را به عقب ببرید. سریع زخمی را تحویل گرفتند و بردند. گفتم اگر لودر دارید، بگویید جلو بیایید؛
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
7️⃣ قسمت هفتم :
با اینکه من سن و سال کمی داشتم ولی وقتی دید من دارم از جلو می آیم، اعتماد کرد و با بی سیم به عقب اطلاع داد و از آخر ستون یک لودر آمد. گفتم حالا بی زحمت بیا این را شکاف بده. معبر جلوتر از اینجاست من از اینجا ردتان می کنم، اینجا معبر نداریم. سمت راست است. حرفم را قبول کرد و الحمدلله شیب جاده را کور کرد و پایین آمد، تانک ها هم دنبالش آمدند. خودم هم رفتم تا سر میدان مین رسیدم. بچه ها و زخمی ها را جمع کردیم. خلاصه از جایی که بچه ها رد شده بودند، از آن معبر، تانک¬ها را رد کردیم. آن جا محمدعلی روغنی را دیدم. همة ما را جمع کرد و گفت: بچه ها حرکت کنیم. با همان تانک ها که پشتیبانی بودند، راه افتادیم.
روز شد،سمت راست ما تپه های الله اکبر بودند که از آن جا، یک تیپ زرهی وارد شده بود و از آن پشت تقریباً حالت محاصره ای برای عراقی ها درست کرده بودند. ما نیروهای پیاده هم از این طرف رفته بودیم و حالت محاصره ای پیدا کرده بودند. به هر ترتیب به بچه ها رسیدیم. چندنفر ارتشی تعدادی اسیر گرفته بودند، می خواستند تحویل بدهند و به این بهانه به عقب بروند. محمد علی روغنی گفت: بچه ها بزنیدشان.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
☀️#فتح_بستان
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️ راوی سید سعید مرتضوی
راوی این خاطرات نوجوانی است که شروع چهارده سالگی وی مصادف است با آغاز جنگ تحمیلی . وقتی جبهه های پدافندی غرب دزفول تشکیل می شوند او هم علیرغم سن کم راهی جبهه صالح مشطط می گردد و مدت ها در آن جبهه حضور دارد تا اینکه اعلام می شود برای انجام عملیات نیرو لازم است و سید هم در کنار سیصد بسیجی دیگر از دزفول راهی اهواز می شود تا در این عملیات شرکت کند .
اینک او راوی خاطراتی است برای ما از عملیات طریق القدس
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
هدایت شده از الف دزفول
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
8️⃣ قسمت هشتم :
اولین گروه را زدیم. بعد حرکت کردیم و جلوتر رفتیم. یک نفربر خشایار دیدم که یک تیربار گرینف رویش بود. سریع رفتم ژ3 را حواله¬اش کردم، بعد رفتم پیمش را رد کردم و با نوار تیرش گرینف را پایین آوردم. یکی از بچه ها گفت تو بچه ای هستی یک تیربار و یک ژ3 برای چه می خواهی؟ دست کس دیگری بده. گفتم نمی دهم. اگر بخواهید بدهم، دست عبدالحسین عباس دمی می¬دهم. گفتم عبدالحسین تو تیربار را بگیر. تیربار را گرفت و حرکت کردیم. فکر کنم تا نزدیک پل سابله رفتیم، دقیق یادم نیست ولی مقداری پیشروی کردیم. قبل از ظهر و فکر کنم ساعت10 ،11 به جایی رسیدیم که آن جا پدافند کردیم. از سمت راست مان گلولة تانک به سمت ما شلیک می¬شد. محمد علی روغنی گفت بچه¬ها دو تانک هستند که از سمت راست ما آتش می¬کنند، جمع شوید برویم آن¬ها را بزنیم. یادم است بچه ها را با گلوله شفت می زدند. آن زمان نمی دانستم شفت یعنی چه. گلوله نبود، میله ای بود که فرر فری می چرخید و بغل بچه ها می¬خورد؛ یعنی اینقدر وارد نبودیم. زمین هم ماسه ای بود، اول جنگ و اولین عملیاتی بود که بچه ها شرکت می¬کردند برای همین تجربه شان کم بود. جریان از این قرار بود که عراقی ها دیده بودند تجمع نفرات اینجا زیاد است و با گلوله شفت بچه ها را می¬زدند. یک تانک چیفتن هم بود که چند گلوله سمتشان زد. گفت باید به سمتشان برویم و آن ها را بزنیم. فکر کنم حدود ده ، دوازده نفر شدیم.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
9️⃣ قسمت نهم :
شهید مصطفی زالی زاده که موذنمان بود، پیرمردی بود که سنش بیشتر از 56،57 سال بود. به هر حال ایشان، آقای محمد علی روغنی زادگان ، من، عبدالحسین عباس دمی، آقای محمد عبیری که روحانی بود، آقای حسین حمیدی حرکت کردیم. یادم است ژ 3 پشتم گیر می کرد، کلاش را هم بلند کردم یعنی دو اسلحه داشتم چون ژ3 مال کمیته بود گفتم آن را در منطقه گم نکنم. ژ3 به کمرم و کلاش هم دستم بود. تیربار را هم به شهید عبدالحسین عباس دمی دادم. خلاصه دو تانک سمت راستمان بودند. سنگرهایی آنجا بود و ما از پشت آنها، سنگر به سنگر رفتیم تا نزدیکشان بشویم. همینطور که تقریباً درگیر بودیم، نزدیکشان می شدیم و به سمتشان تیراندازی می کردیم. جاده ای سمت چپ و نزدیکمان بود که شاید کمتر از20 متر با آن فاصله داشتیم. از روی آن یک ماشین عراقی آمد. آن ها نمی دانستند که ما اینجا را گرفته ایم. عراقی ها وقتی از بغل ما رد می شدند در جلو با بچه ها درگیر می شدند و دوباره بر می گشتند. به جای سمت راست، به سمت چپ پیچیدیم. گفتیم انگار این طرف برای درگیری بهتر است و از سمت چپ درگیر شدیم. یک ماشین آمد، آن را زدیم. یک تانک آمد و شلیک کردیم اما به آن نخورد، سر و ته کرد و دوباره برگشت اما آقای رجو، با آرپی جی به موتورش زد که از کار افتاد. آتش نگرفت، فقط متوقف شد و جلویمان ماند. خدمه اش می خواستند در بروند. شهید مصطفی زالی زاده، تیربارچی تانک را که می خواست از بالا به پایین بپرد، از روی هوا با ژ3 زد. من هم نشسته بودم. دیدم دریچة فرار زیر تانک باز شد که از زیر آن ها را زدم. آن ها را اسیر کردیم و نگذاشتیم فرار کنند. جاده بند شد. حواسمان نبود که تانک ها از آن طرف ما را می بینند. تانک ها حرکت کردند و به سمت ما آمدند. یک تانک که به ما نزدیکتر بود، گازش را گرفت و روی بچه ها آمد؛ به طوریکه دیگر جان پناهی نداشتیم؛ البته قبل از اینکه تانک بیاید، گلوله هایمان تمام شده بود. مصطفی زالی زاده گفت بروم از عقب گلوله بیاورم و رفت. یک دفعه یک تانک جلویمان سبز شد و شلیک دوشکا هم از پشت سر ، راهمان را بسته بود و وقتی می خواستیم حرکت کنیم ، باید خیز بر می داشتیم که تیر نخوریم. همین طور که مصطفی زالی زاده رد شد، دیدم صدایی از او نمی آید. برگشتم دیدم یک پایش بالا و خوابیده است. صدایش کردم مش مصطفی، مش مصطفی!، دیدم بی فایده است، تیر خورده بود. همان دوشکا او را شهید کرده بود.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
0️⃣1️⃣ قسمت دهم :
اول از پشت نیروها صدای تانک آمد و بعد هم خودش روبروی مان ظاهر شد. بچه ها از هر طرف در رفتند. من ماندم و آقای محمدعبیری، چون تانک به ما نزدیکتر بود و نمی شد فرار کنیم. گفتم چی داری؟ گفت من تیرهایم تمام شده اند. من هم خشابم را نگاه کردم دیدم هفت ـ هشت تیر بیشتر ندارم. خلاصه جلوی تانک ماندیم. همین که به طرفمان آمد و خواست از روی ما رد شود ، داخل شیاری افتاد. تانک به حدود 30 متری مان رسیده بود؛ طوری که وقتی دوشکا می زد، تیرها از بالای سرمان می رفتند. این طرف تر که آمدم پاهایم داغ شد، نگاه کردم دیدم تیردوشکا جیب بغل شلوارم را کنده و برده است. حالا دیگر تانک آنقدر به ما نزدیک شده بود وقتی گلوله می زد ، از ما رد شده دیگر به ما نمی خورد، عقب تر می خورد؛ خلاصه ما زمین گیر شدیم و نتوانستیم هیچ کاری بکنیم. تانک بالای سرمان آمد و چیزی نمانده بود که ما را له کند . گفتم: محمد! گفت: بله.گفتم: عزیزم پس تو چه روحانی ای هستی؟! همین حالا موقعش است که دعایی، ذکری و... بخوانی. گفت: باشه و شروع کردیم با هم دعای فرج آقا امام زمان (عج)را خواندیم. اصلاً آن صحنه یادم نمی رود که وقتی دعا را خواندیم به هر دو نفرمان، اطمینان قلبی دست داد. تانک بالای سرمان بود ولی راحت بودیم و احساس خطر نمی کردیم. به او گفتم نگاه کن ببین تانک کجاست، صدایش نمی آید. بلند شدیم دیدیم خبری از تانک نیست. تانک به فاصلة 20 ،30 متری ما بود و حتی اگر سر و ته می کرد، حداقل خاک را روی ما پرت می کرد. خدا شاهد است که تانک را نبود. دعای فرج باعث شد این تانک ناگهان غیب شود. حالا نمی دانم به چه وسیله ای و کجا رفت؟! اگر دنده عقب هم می رفت، باید صدایش را می فهمیدیم. خب دیدیم هیچ کس دورمان نیست. سریع به عقب آمدیم و نزدیک بچه ها رسیدیم.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
هدایت شده از الف دزفول
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
1️⃣1️⃣ قسمت یازدهم :
مرحلة اول عملیات همه آنجا جمع شدیم و شب همانجا ماندیم. یک دژ و فکر کنم رودخانة سابله هم سمت چپ ما بود. به هر ترتیب شب شد. هوا سرد بود و ما هم لباس گرم نداشتیم. به آقای عباس دمی گفتم عبدالحسین بیا داخل سنگر عراقی ها برویم و شب آنجا بخوابیم چون داخلشان پتو هست. گفت باشه. بچه های تیپ امام حسین با ماشین برایمان کیک آوردند، چند کیک گرفتیم و داخل سنگر رفتیم. نمازمان را خواندیم و خوابیدیم. حدود ساعت10 ،11 شب با سر و صدایی از خواب بلند شدم، دیدم نور چراغ قوه ای روی صورتم و سر لوله کلاش هم نزدیک سرم است. با صدای بلند از خواب بیدارمان کرد. بچه های تیپ امام حسین بودند که خیال کردند ما عراقی هستیم. وقتی متوجه شدند ما ایرانی هستیم، گفتند چرا اینجایید؟ گفتیم سردمان بود برای همین آمدیم و در سنگر خوابیدیم. گفتند نه، باید به خط بروید و تا صبح پست بدهید. به هر حال من و عبدالحسین عباس دمی پشت خاکریز رفتیم و ماندیم. یک سنگر بالا و یک صندوق تیر کلاش هم داخلش بود. عبدالحسین گفت حالا کی اول پست می دهد؟ گفتم اول من سر پست می روم. رفتم سر پست نشستم ولی از سرما می لرزیدم. دیدم نمی شود، خیلی سردم است. با تفنگ چند تیر شلیک کردم و وقتی لولش گرم شد آنرا به دست گرفتم. خلاصه من چند تیر شلیک کردم، سنگر بغلی هم چند تیر شلیک کرد. یک رگبار رفتم او هم رگبار رفت. خلاصه مرتب خشاب را پر می کردم و رگبار می زدم . دیدم یک نفرآمد و پشت گردنم را گرفت و گفت: «بابا تو نمی گذاری بخوابیم، اصلاً نمی خواهیم پست بدهی، بیا پایین.» خلاصه اینطور که شد، عبدالحسین عباس دمی را هم برای پست بیدار نکردند. تا صبح زیر فانوس خوابیدیم ..
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
2️⃣1️⃣ قسمت دوازدهم :
صبح ما را به سمت چزابه حرکت دادند دو جاده بود، سمت راست منطقه به تپه های رملی و سمت چپ به باتلاق می خورد؛ گفتند این دو جاده را باید پوشش بدهید. شهید حسین خرازی با یک جیپ از عراقی ها به آن جا آمد. وقتی پیاده شد گفت: بچه ها این پشت را باید پر کنند. ما هم تا نزدیک پاسگاهی که آنجا بود، رفتیم. احتمالا پاسگاه مرزی بود. از سمت پاسگاه همین جناح را با تیربار و از روبرو هم، تانک ها می زدند. روی این جاده پل بتنی بود. روبروی پل های بتنی هم تانک های عراقی بودند و هر کس از پشت پل رد می شد، با دوشکا او را می زدند. ما پشت این نقطه پدافند کردیم. آقای غلامحسین کلولی گفت: سید تو چابک تر و سبک تری، برو برای بچه ها مهمات بیاور، چون ماشین نباید مهمات بیاورد. ما از این طرف با آرپی جی و از آن طرف هم بچه هایی که جلوتر بودند به سمت تانک ها شلیک می کردیم. عراقی ها با تیربار از بغل بچه ها را می زدند. چند نفر از بچه ها در باسن هایشان می خورد که می خندیدیم. سنگر نداشتیم و بچه ها درسینة جاده خوابیده بودند که از بغل هم می خوردند. من چند بار عقب رفتم. یک بار نوار تیربار آوردم، یک بار گلولة آرپی جی آوردم و... در این حین حواسم نبود که ناگهان دیدم یکی از بچه های گردان آقای عرب شروع به شلیک آرپی جی کرد. من هم پشت آرپی جی بودم که یک دفعه آتش عقبه آن مرا پرت کرد. آن لحظه پشت آتش عقبه اش بودم، او هم نگاه نکرد ببیند کسی رد می شود یا نه. وقتی پرتم کرد و به زمین افتادم، سردرد، سرگیجه و در گوشم درد شدیدی داشتم. دستم را روی گوشم گرفتم که دیدم خونی است...
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
3️⃣1️⃣ قسمت سیزدهم :
از داخل گوشم خون بیرون می آمد . ما تا عصر آنجا ماندیم و به همین ترتیب درگیری بود. نزدیک عصر دو پی ام پی که از عملیات ثامن الائمه (حصر آبادان) غنیمت گرفته بودیم و آرم و بیرق های سپاه رویشان بود، یک دفعه آمدند و داخل خاکریز عراقی ها رفتند و تانک های عراقی ها تا این پی ام پی ها را دیدند شروع به فرار کردند. آقای غلامحسین کلولی آن موقع از ناحیة گردن مجروح شده بود ولی به عقب نمی رفت و می گفت: باید بالای سر بچه ها باشم. ایشان با دیدن این صحنه گفت: بچه ها بلند شوید عراقی ها دارند فرار می کنند. ما هم دنبال تانک هایشان دویدیم. در همان قسمت کفی که بین این جاده و آن جاده بود، می دویدیم و با کلاش به آن ها تیراندازی می کردیم. گروه گروه شده بودیم. من، عبدالحسین عباس دمی، غلام ابوطالب و یکی دوتا از بچه ها که پنج نفر بودیم، یک گروه شدیم. ما از خشابهای سر کمرمان استفاده نمی کردیم. غلام ابوطالب که هیکلش درشت تر بود، از داخل کوله پشتی اش خشاب در می آورد وبه ما می داد. وقتی فشنگ¬ها تمام می شدند، خشاب را پرت می کرد و دوباره از داخل کوله اش خشاب بیرون می آورد. خلاصه به تانک هایشان رسیدیم و آنها در می رفتند. بچه ها مرتب داخل تانک هایشان نارنجک می انداختند و دنبالشان می رفتیم. تا آخر تنگة چذابه رفتیم که دیگر قرار بود آن جا پدافند کنیم. آن جا را هم بدون حمله و تلفات گرفتیم. به یاد ندارم تا آن قسمت که رفتیم کسی زخمی شده باشد. بعد از این که آن جا را گرفتیم، مستقر شدیم. دیدیم ماشینهای عراقی حواسشان نیست که اینجا کسی هست و در حال فرار، از وسط ما رد می شوند. بعضی هایشان تیر می خوردند، بعضی ها همینطور رد می شدند و بعضی ماشین ها وقتی رد می شدند فکر می کردیم ماشین های خودمان هستند.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
4️⃣1️⃣ قسمت چهاردهم :
به هر حال یک لودر آمد و بین جادة سمت چپی و سمت راستی خاکریزی زد و جاده را بست ودو جاده را به هم وصل کرد. سمت چپ جاده باتلاق و سمت راست آن هم تپة رملی بودو فقط بین این دو جاده می شد تردد کنیم. عرض آن حدود 200 متر و می توانست یک گردان آن را پوشش بدهد. اگر عراق آن را حفظ می کرد، دیگر ما نمی توانستیم جلوتر برویم، اگر ما حفظش می کردیم، با یک گردان می توانستیم آن را پوشش بدهیم. بالاخره همان جا پدافند کردیم. شب لودر آمد و شروع به خاکریز زدن کرد و چون زمینش ماسه ای بود، خاکریز سریع بالا می آمد. شب تا صبح آنجا بودیم. اول صبح نزدیک ساعت 7، یکی از بچه های روحانی از تیپ امام حسین که سیمای قشنگی داشت، رنگ روشن، چشمان سبز و موهای بور و قیافة بسیار نورانی داشت همراهمان بود. عمامه هم سرش و آرپی جی زن بود. ایشان گفت: بچه ها بیایید عراقی ها آمدند. عراق شروع به پاتک کرد. ما از خاکریز کوتاهی که آن جا بود بالا کشیدیم و همین که نشستیم، همان جا یک گلوله خمپارة60 پایین آمد. غلام ابوطالب و آن روحانی که همراهمان بود ترکش خوردند، من هم به کمرم خورد. یک لحظه کمرم سوخت و گفتم: عبدالحسین، کمرم سوخت، کمرم سوخت...گفت: نه چیزی نیست، کمرت سوراخ شده و سوخته ولی ترکش رد شده است. به آقای عباس دمی گفتم عبدالحسین تو غلام ابوطالب را پانسمان کن من هم می روم و این بندة خدا(شیخ روحانی) را پانسمان کنم. پشتش سوراخ بزرگی شده بود و خیلی خون می آمد، می خواستم با پد خونش را بند بیاورم؛ همین که پد را پشتش گذاشتم و یک فشار دادم، چشمش باز ماند. نگاه کردم دیدم شهید شد. او را به زمین گذاشتم و آمدم نفر پایینی را ببندم، دیدم این بندة خدا روده هایش از شکمش بیرون افتاده اند ولی از بالای شکمش سالم بود.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
5️⃣1️⃣ قسمت پانزدهم :
نگاهم می کرد و می گفت تو رو خدا زخمم را ببند. یک باند سه گوش آوردم، روده ها را داخل شکمش گذاشتم و با باند سه گوش بستم. از بس از او خون رفته بود، رنگش سفید شده بود. خلاصه چند نفر زخمی بودند که آنها را جمع کردیم. یک آمبولانس از نوع مینی بوس های بنزینی کوچک داشتیم که بچه ها را داخلش گذاشتیم وبه طرف عقب حرکت کرد و آن ها هم مرتب با تانک به طرفش شلیک می کردند، چون ماشین بلند و مشخص بود. خلاصه بچه ها شهید شدند چون زخم هایشان خیلی ناجور بود. ما اگر می خواستیم از این طرف جاده رد شویم، تیربار روی جاده بود و بچه ها را می زد. ما تا شب درگیر بودیم. شب عراقی ها پاتک کردند. بچه هایی که در سنگر با هم بودیم، شهید شدند؛ اسمهایشان یادم نیست، یکی شهید عزیز حسینی بود. ما سه، چهار نفر در سنگر بودیم که یک دفعه گفتند: عراقی ها آمدند. بچه ها بالا رفتند و روی خاکریز شروع به تیراندازی کردند. صبح که شد دیدیم جنازة تکاورهای عراقی، جلوی خاکریز افتاده اند. حالا نگو اینها که آمده اند از خاکریز بالا بیایند، بچه ها می پرسند شما کی هستید؟ وقتی عربی صحبت می کنند می فهمند عراقی ها هستند و فریاد می زنند: بچه ها عراقی ها آمدند و... بعد هم شروع به تیراندازی کردند. ما تعدادمان خیلی کم بود و چند زخمی هم داشتیم. اگر مثلاً یک تیپ کامل عراق می آمد و ما می خواستیم جلویش بمانیم، خدا باید کمک می کرد وگرنه ما اینقدر نبودیم که بتوانیم در برابر نیروهای تکاور و ورزیده¬شان، با هیکلهای دومتری و با آن کلاه های کج سبز، مقاومت کنیم. به هر ترتیب آن شب هم گذشت.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
6️⃣1️⃣ قسمت شانزدهم :
دو سه روزی می شد که در خط بودیم. اینقدر تلفات داشتیم که وقتی تیرهای اسلحه ام تمام می شد، خشاب عوض نمی کردم، اسلحه را می انداختم و با اسلحة دیگری تیراندازی می کردم. تیربار سر خاکریز بود، نوارش که تمام می شد، آن را عوض نمی کردم، می رفتم اسلحة بعدی را می گرفتم؛ یعنی اینقدر تلفات زیاد شده بود که دیگر اسلحه ها را کامل انداخته بودم. ما فقط تیراندازی می کردیم. کارمان فقط تیراندازی بود. آن دو روز که ما در خط بودیم، خیلی سخت گذشت. دیگر بچه ها انگشت شمار شدند. گفتند باید به عقب بیایید. ما را حرکت دادند و به عقب بردند. وقتی عقب آمدیم دیدم بچه ها چه کار کرده اند؟! در آن قسمت که مأموریت ما بود یکی از عراقی ها زنده نمانده بود. ده تا ده تا، بیست تا بیست تاعراقی ها روی هم افتاده بودند یعنی بچه ها همه را زده بودند. یک شب هم نزدیک پل سابله ماندیم. عرب هایی که در منطقه ساکن بودند محاصره شده بودند. بچه ها شروع به جمع آوری عشایر کردند که آن ها هم خیلی خوشحال بودند. زن، بچه، مرد، پیرزن و پیرمرد حرکت می کردند و با حیواناتشان از بستان به سمت سوسنگرد می آمدند چون آن جا آزاد شده بود، داشتند به عقب می آمدند. یادم نیست ما را از آن جا به کجا بردند ولی در نهایت ما را با اتوبوس به سمت دزفول آوردند،
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful