✍🏻 به مناسبت 15 آبان سالروز تاسیس رادیو دزفول و یادی از نویسنده ، تهیه کننده و خون نگار شهید سید مهدی غفاری
🌹شیطنت های شیرین آن سید دوست داشتنی🌹
✍🏻 روایت هایی از هنرمند شهیدسید مهدی غفاری
🌷از هر کس خواستم درباره سید مهدی خاطره بگوید، فقط از شیطنت هایش گفت. اگر دستم از خاطرات دیگر خالی است لابد خواسته ی همان سید دوست داشتنی است با آن عینک درشت ذره بینی اش که در تمام عکس ها نصف صورتش را پوشانده است.
😂 روزی یکی از بچه ها با شکم درد شدیدی آمد پیش سید و گفت: «بجای پنیر ، صابون خوردم!» سید هم در کمال آرامش یک پماد چشمی داده بود دستش و گفته بود اینو بمال به چشمت خوب میشی! آن بنده خدا گفته بود: «سید! وجداناً الان موقع شوخی نیست! یه قرصی چیزی بده حالم خیلی بده!» و سید گفته بود: «شوخی سیری چند! کاملاً جدی گفتم. . .
🌷مشروح خاطرات زیبای به یادگار مانده از این سید دوست داشتنی را در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/016
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
✍🏻 🔆 به مناسبت 15 آبان سالروز تاسیس رادیو دزفول و خاطراتی از هنرمند و خبرنگار شهید سید مهدی غفاری
✳️ آن سیلی و آن سکوت
🌹با عصبانیت تمام سراغ آمهدی آمد و کشیده ی محکمی بصورت نازنین این سید خدا نواخت که هنوز که هنوز است بعد از بیش از چهل سال که از آن روز می آید دلم از غصه و مظلومیت سید مهدی بدرد می آید. آمهدی بعد از خوردن آن سیلی سرش را پایین انداخت و هیچ چیز به آن پیرمرد خادم مسجد نگفت.
🌷فقط هنگام شهادت پسر کوچکترش در اثر اصابت توپ، آن هم بخاطر مظلومیت آن بچه نوجوان گریه می کرد. وقتی بر بالای جنازه آمهدی رسید، آرام صورت نورانیش را بوسید و کنار گوشش گفت: سلام مرا به حضرت زهرا برسان!
🌷مشروح خاطرات را در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/owlm
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔆 « به مناسبت 15 آبان سالروز تاسیس رادیو دزفول
📻 رادیو دزفول در فاو عراق
✍🏻روایتی جذاب و شنیدنی از شنیدن صدای رادیو دزفول در منطقه فاو عراق
⁉️ناگهان صدای رادیوی فارسی زبانی که صدای گوینده اش برایم آشنا بود، در گوشم پیچید. صدایش خیلی شبیه صدای گوینده رادیو دزفول بود. تعجب کردم. امکان نداشت چنین اتفاقی افتاده باشد. دزفول کجا و فاو عراق کجا؟!
😳 مسعود! داری اشتباه می کنی! مگه ممکنه! رادیو دزفول ، اونم توی فاو؟! حتماً اشتباه کردی! می دونی چقدر از دزفول فاصله داریم؟!»
⭕️ این روایت جذاب را در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/s2l3
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
✋🏻باسلام
1️⃣❤️ «الف دزفول» رتبه اول رسانه های ایثار و شهادت کشور ، رسانه ای با عمر 14 سال
⭕️ 🌹 «الف دزفول» را به دوستداران فرهنگ دفاع مقدس و عاشقان روایت های خواندنی شهدا معرفی کنید.
✅ اولین ها ، ناگفته ها و شگفتانه ترین روایت های شهدا
✅ فیلم های آرشیوی خاطره انگیز از شهدا و حوادث دوران ۸ سال دفاع مقدس
🌹 روایت شهیدی که پیکرش یک زخم هم نداشت . . .
🌹روایت شهید جاویدالاثر 5 ساله
🌹 روایت پدر شهیدی که سر پسرش را چندماه در کمد خانه اش نگه داشت
🌹فیلم مستند حضور همسر و دختر امام خمینی در دزفول
🌹روایت دختر 9 ساله شهیدی که نامش در لیست شهدا قرار نگرفت
🌹روایت دو برادر که با هم جاویدالاثر شده و هیچگاه پیکرشان پیدا نشد
🌹روایت شهید گمنامی که یک ساعت قبل از دفن خودش را معرفی کرد
🌹روایت بانوی شهیدچادر به خود پیچیده ای که عالم را به تحیر واداشت
🌹روایت مزاری که در آن دو شهید دفن است
🌹روایت شفاگرفتن یک بیمار با توسل به یک نوجوان شهید
🌹روایت نوجوان شهیدی که چهره ی برزخی افراد را می دید
🌹روایت شهیدی که وصیت کرد برایش فقط یک بوق بزنند
🌹 روایت پیشگویی های یک شهید که همگی به حقیقت پیوست
🌹 روایت . . .
🌹☀️ هزاران روایت ناب و شنیده نشده ، در سایت و کانال الف دزفول
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful/
✋🏻با سلام
✍🏻 همراهان و مخاطبان عزیز الف دزفول می توانند برای معرفی «الف دزفول» به دیگران از پیام بالا استفاده کنند.👆🏻👆🏻👆🏻
🌹 لطفا این پیام را در گروه ها و لیست های انتشار و کانال های خود قرار دهید تا بتوانیم شهدای شهرمان را به افراد بیشتری معرفی کنیم.
سپاس
الف دزفول
هدایت شده از الف دزفول
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
1️⃣1️⃣ قسمت یازدهم :
مرحلة اول عملیات همه آنجا جمع شدیم و شب همانجا ماندیم. یک دژ و فکر کنم رودخانة سابله هم سمت چپ ما بود. به هر ترتیب شب شد. هوا سرد بود و ما هم لباس گرم نداشتیم. به آقای عباس دمی گفتم عبدالحسین بیا داخل سنگر عراقی ها برویم و شب آنجا بخوابیم چون داخلشان پتو هست. گفت باشه. بچه های تیپ امام حسین با ماشین برایمان کیک آوردند، چند کیک گرفتیم و داخل سنگر رفتیم. نمازمان را خواندیم و خوابیدیم. حدود ساعت10 ،11 شب با سر و صدایی از خواب بلند شدم، دیدم نور چراغ قوه ای روی صورتم و سر لوله کلاش هم نزدیک سرم است. با صدای بلند از خواب بیدارمان کرد. بچه های تیپ امام حسین بودند که خیال کردند ما عراقی هستیم. وقتی متوجه شدند ما ایرانی هستیم، گفتند چرا اینجایید؟ گفتیم سردمان بود برای همین آمدیم و در سنگر خوابیدیم. گفتند نه، باید به خط بروید و تا صبح پست بدهید. به هر حال من و عبدالحسین عباس دمی پشت خاکریز رفتیم و ماندیم. یک سنگر بالا و یک صندوق تیر کلاش هم داخلش بود. عبدالحسین گفت حالا کی اول پست می دهد؟ گفتم اول من سر پست می روم. رفتم سر پست نشستم ولی از سرما می لرزیدم. دیدم نمی شود، خیلی سردم است. با تفنگ چند تیر شلیک کردم و وقتی لولش گرم شد آنرا به دست گرفتم. خلاصه من چند تیر شلیک کردم، سنگر بغلی هم چند تیر شلیک کرد. یک رگبار رفتم او هم رگبار رفت. خلاصه مرتب خشاب را پر می کردم و رگبار می زدم . دیدم یک نفرآمد و پشت گردنم را گرفت و گفت: «بابا تو نمی گذاری بخوابیم، اصلاً نمی خواهیم پست بدهی، بیا پایین.» خلاصه اینطور که شد، عبدالحسین عباس دمی را هم برای پست بیدار نکردند. تا صبح زیر فانوس خوابیدیم ..
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
🎁 پست فوق ویژه الف دزفول
☀️ به بهانه میلاد حضرت زینب (س) و آشنایی با زینب واره ای بی نظیر از دزفول
❤️🌷🌷🌷🌷من در ۲۳ سالگی مادر چهار شهید شدم (قسمت اول )
✍🏻 روایتی کمتر شنیده شده از بانوی جانباز 70 درصد دزفولی که مادر چهار شهید است
🌴 روایت بانویی که 43 سال است با یک پا و یک دست و ده ها جراحت دیگر زندگی می کند و شکر از زبانش نمی افتد . . .
☀️ بارها و بارها در کلاس های تدریسم و در سخنرانی هایم او را معرفی کردم و در معرفی ایشان مردم را شوک زده و متحیر دیدم و گله مند از اینکه چرا چنین سروی تا کنون به مردم معرفی نشده است؟ از طرفی مردم شماتتم می کردند که چرا این جانباز یکتا و یکدانه و بی مثال در دنیا را در الف دزفول معرفی نکرده ای؟
🌹آن روز علی صحنههای دلخراشی را به چشم میبیند؛ پیکر سه جگرگوشه اش را پیش چشمانش از زیر آوار بیرون می آورند. اعظم دخترخواهرش را در حالی پیدا میکند که یک پایش قطع شده است. پیکر بیجان رضا و لیلا، بچه های برادرش کاظم را از زیر آوار بیرون میآورد. پیکر مادرش را با شکم پاره شده و همچنین گوهر زن برادرش را هم از زیر آوار خارج میکنند.
✅ قسمت اول این روایت شگفت را در الف دزفول بخوانید 👇🏻
🌎 https://alefdezful.com/1j2b
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🎁 پست فوق ویژه الف دزفول
☀️ به بهانه میلاد حضرت زینب (س) و آشنایی با زینب واره ای بی نظیر از دزفول
❤️🌷🌷🌷🌷من در ۲۳ سالگی مادر چهار شهید شدم (قسمت دوم)
✍🏻 روایتی کمتر شنیده شده از بانوی جانباز 70 درصد دزفولی که مادر چهار شهید است
🌴 روایت بانویی که 43 سال است با یک پا و یک دست و ده ها جراحت دیگر زندگی می کند و شکر از زبانش نمی افتد . . .
😭دردها امانم را بریده بودند.یک جاي سالم در بدنم باقی نمانده بود. در فَکم دردِ شدیدي احساس می کردم. صورتم خُرد و خمیر شده بود. لب هایم آسیب بسیار زیادي دیده بود و با کوچک ترین حرکت، خون از آنها فوران می کرد. پلک ها و پیشانی ام پُر از ترکش هاي ریز و درشت شده بود و به طبع پر از بخیه بود.
⭕️هر وقت می خواستم به وسیلۀ دستم، پایم را لمس کنم ، نمیتوانستم؛ یعنی دستم یاري نمی کرد. دستی که مُچش با ترکش از بین رفته بود و دکترها میخواستند قطعش کنند؛ امّا این بار اجازه ندادم و گفتم: «اجازه نمی دم دستم رو هم قطع کنید.»
🏴عمو مجید؛ یکی از همسایه هایمان؛ که برای ملاقات پسرش آمده بود تهران، خیلی اتفاقی مرا دید و بدون مقدمه گفت: «دخترم! خدا صبرت بده! چه بلایی سرتون اومد! همه بچه هات با هم شهید شدن! سر مریم دخترن افتاده بود رو پشت بوم همسایه!
✅ قسمت دوم این روایت شگفت را در الف دزفول بخوانید 👇🏻
🌎 https://alefdezful.com/tty8
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁 پست فوق ویژه الف دزفول
☀️ به بهانه میلاد حضرت زینب (س) و آشنایی با زینب واره ای بی نظیر از دزفول
❤️🌷🌷🌷🌷من در ۲۳ سالگی مادر چهار شهید شدم (قسمت آخر )
✍🏻 روایتی کمتر شنیده شده از بانوی جانباز 70 درصد دزفولی که مادر چهار شهید است
🌴 روایت بانویی که 43 سال است با یک پا و یک دست و ده ها جراحت دیگر زندگی می کند و شکر از زبانش نمی افتد . . .
😭از طرف دولت گفتند که یک خانه بزرگ ویلایی در منطقه فرشته تهران به شما می دهیم و همینجا بمانید ، اما من قبول نکردم و پشت پا زدم به آن ثروتی که ممکن بود هیچگاه دیگر موقعیت به دست آوردنش برایم فراهم نباشد.
⭕️علی میگوید «به خدا قسم تمام هست و نیست من این زن است و من به اندازه تمام دنیا دوستش دارم و لحظهای بدون او نمیتوانم زندگی کنم. او مادر فرزندان شهیدم است. ما با هم کلی خاطره مشترک داریم. چگونه میتوانم او را کنار بگذارم»
🏴علی دیابت گرفت و شرایط جسمانی و البته روحی اش ، بهخاطر آن روز موشک باران مساعد نبود.
بس که دنبال درمان من بود، درمان خودش را فراموش کرده بود. دیابت علی باعث شد دو پایش را قطع کنند و به تدریج بیناییاش را هم از دست بدهد.
✅آخرین این روایت شگفت را در الف دزفول بخوانید 👇🏻
🌎 https://alefdezful.com/fzk8
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷
🌴 و پدری دیگر از پدران صبور شهدا آسمانی شد
🏴 «حاج رحیم دارابی» پدر شهید والامقام« حبیب دارابی » دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
💐الف دزفول ضایعه درگذشت این پدر بزرگوار را محضر خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید.
🔅غفران و رحمت الهی برای آنمرحوم و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم .
🌹سرباز شهید جبیب دارابی متولد 1339 در مورخ 8 شهریور ماه 1360 در منطقه شحیطیه بستان به شهادت رسید و پیکر مطهرش چندماه بعد کشف و در گلزار شهدای بهشت علی دزفول به خاک سپرده شد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
به نام خدا
❤️به بهانه روز پرستار و تقدیر از همسر آزاده شهید غلامحسین خورشید
✍🏻 روایتگونه ی زمانه و زندگی آزاده ی سرافراز ، شهید غلامحسین خورشید
✅«قصه ی خورشید » روایتگونه ی کوتاه و تکان دهنده ای از زندگی آزاده ی دزفولی با ۱۱۹ ماه اسارت و ۵۰ درصد جانبازی ، « شهید حاج غلامحسین خورشید» است از زبان همسر صبور و رزمنده اش « زهرا افضل پور »
😭 البته حاج غلامحسین در قوانین زمینی «احراز شهادت» نشد و ما به حرمت مقام آسمانی اش با پیشوند شهید صدایش می کنیم.
🌅خورشید این قصه ، ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۷ در اثر عوارض ناشی از شکنجه های رژیم بعث عراق غروب کرد
🌷 شاید این قصه برای خیلی ها تکراری باشد؛ اما من هر گاه در زندگی کم می آورم ، یک دور این روایت را مرور می کنم و خدا را بیشتر و بیشتر احساس می کنم.
1️⃣ بخش اول 👇🏻
🌎http://alefdezful.com/5251
2️⃣ بخش دوم 👇🏻
🌎http://alefdezful.com/5252
3️⃣بخش سوم 👇🏻
🌎http://alefdezful.com/5253
4️⃣بخش چهارم👇🏻
🌎http://alefdezful.com/5254
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
✋🏻 باسلام
✍🏻 به بهانه ی یک دیدار ، یک خاطره ، یک اتفاق تلخ ، یک هراس ، یک دغدغه . . .
🤲🏻⭕️ خدا را شکر که این طرح به دزفول نرسید
✍🏻 روایت طرح ویرانگری که با نظر رهبر معظم انقلاب متوقف شد
🌷الف دزفول را ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/kvrl
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
2️⃣1️⃣ قسمت دوازدهم :
صبح ما را به سمت چزابه حرکت دادند دو جاده بود، سمت راست منطقه به تپه های رملی و سمت چپ به باتلاق می خورد؛ گفتند این دو جاده را باید پوشش بدهید. شهید حسین خرازی با یک جیپ از عراقی ها به آن جا آمد. وقتی پیاده شد گفت: بچه ها این پشت را باید پر کنند. ما هم تا نزدیک پاسگاهی که آنجا بود، رفتیم. احتمالا پاسگاه مرزی بود. از سمت پاسگاه همین جناح را با تیربار و از روبرو هم، تانک ها می زدند. روی این جاده پل بتنی بود. روبروی پل های بتنی هم تانک های عراقی بودند و هر کس از پشت پل رد می شد، با دوشکا او را می زدند. ما پشت این نقطه پدافند کردیم. آقای غلامحسین کلولی گفت: سید تو چابک تر و سبک تری، برو برای بچه ها مهمات بیاور، چون ماشین نباید مهمات بیاورد. ما از این طرف با آرپی جی و از آن طرف هم بچه هایی که جلوتر بودند به سمت تانک ها شلیک می کردیم. عراقی ها با تیربار از بغل بچه ها را می زدند. چند نفر از بچه ها در باسن هایشان می خورد که می خندیدیم. سنگر نداشتیم و بچه ها درسینة جاده خوابیده بودند که از بغل هم می خوردند. من چند بار عقب رفتم. یک بار نوار تیربار آوردم، یک بار گلولة آرپی جی آوردم و... در این حین حواسم نبود که ناگهان دیدم یکی از بچه های گردان آقای عرب شروع به شلیک آرپی جی کرد. من هم پشت آرپی جی بودم که یک دفعه آتش عقبه آن مرا پرت کرد. آن لحظه پشت آتش عقبه اش بودم، او هم نگاه نکرد ببیند کسی رد می شود یا نه. وقتی پرتم کرد و به زمین افتادم، سردرد، سرگیجه و در گوشم درد شدیدی داشتم. دستم را روی گوشم گرفتم که دیدم خونی است...
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful