حفظ نظامه. حفظ انقلابه. خب الان از من چه انتظاری داری؟
زهرا: فقط امضا کن و مثل همیشه بهم قوت قلب بده. من این راهو انتخاب کردم.
مادر: بابات امضا کرده؟
زهرا: گفته وقتی مامانت امضا کرد منم امضا میکنم.
مادر: ینی باهات حرف نزد؟ فقط همینو گفت؟
زهرا: مامان لطفا ... داره دیرم میشه.
مادر نگاهی به ساعت دیواری انداخت. بعدش هم کاغذ را برداشت و وقتی میخواست امضا کنه، یک لحظه چشمانش بست و پس از چند ثانیه باز کرد در حالی که امضا میکرد زیر لب گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا زهرامو به تو سپردم.»
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
دو روز بعد، زهرا با دیگر دوستان چادری اش از دانشگاه آمدند بیرون. وقار و وزانت از سر و روی این دخترها مخصوصا زهرا میبارید. یکی از دوستاش به بقیه گفت: آخیش. از وقتی با تو راه میریم دیگه هیچ پسری جرات اهانت به چادرمون نداره.
سپیده گفت: آره به خدا. مردشورشون ببرم. یادته همون پسره ... چه متلک هایی بهمون میگفت؟
فاطمه: آره ... چقدر بیشعور بود ... ولی خوشم اومد ... خوب جلوش دراومدی ... دیگه هر جا ما را ببینه، راه کج میکنه!
زهرا گفت: شما که لطف دارین بچه ها اما تقصیر خودمونم هست. ما پشت هم نیستیم. هر سکوت و انفعالی، اسمش شرم و حیای زنونه و دخترونه نیست.
سپیده: آره والا. کاش تو هم خوابگاهیمون بودی. الان کجا میخوای بری؟ بیا بریم خوابگاه؟
زهرا: نه عزیزم. اول باید برم انقلاب دو تا کتاب سفارش دادم بگیرم. بعدش هم جایی کار دارم. باشه سر فرصت.
خدافظی کردند و زهرا تنهایی تاکسی گرفت و رفت.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
یک ساعت بعد، زهرا روبروی محمد نشسته بود و به حرفهای محمد گوش میداد.
محمد گفت: ببین خانم! من خیلی به بابا و مادرت ارادت دارم. اینقدر که حتی وقتی مهم ترین جلسات هستم اما اونا پشت خط اند، سعی میکنم حرمتشون حفظ بشه و بهشون سلام و ادای احترام کنم. الان هم اگه اینجایی، صرفا به خاطر تقاضای خودت نیست. بلکه به خاطر سفارش پدر و مادر و همچنین تست ها و آزمون هایی هست که با موفقیت ازشون گذشتی. ولی واقعیتشو میخواید، تهِ دلم رضا نیست.
زهرا: جسارتا چرا؟ من که هر کاری گفتید کردم. دوازده سال هست که داره دوره میبینم. حتی تو دو تا از ماموریت هام رفتم دانشگاه. سه چهار سال درس خوندم. از خودم یه چهره زن سالار ساختم که باید تِمِش مذهبی باشه و اسم و رسم در بکنه. جوری عمل کردم که نه بسیج منو آدم حساب کنه و نه تشکل های روشنفکری بیخیالم بشن. تمام تست های هوش و آمادگی جسمانی و فنون رزمی و آگاهی های سیاسی و خیلی چیزای دیگه هم با نمره بالا طی کردم. دیگه چرا باز دلتون رضا نیست؟
محمد با ثانیه هایی سکوت و بعدش نفسی عمیق، رو به طرف پنجره اتاقش کرد و به دوردست ها زل زد و گفت: نمیدونم!
زهرا: لطفا بفرمایید از کجا باید شروع کنم؟
محمد همچنان تو فکر بود. غرق در دوراهی. نمیدونست چه کند! خیلی جدی و با اندکی با غصه گفت: من کم آدم نفرستادم این ور و اون ور. زن. مرد. پیر. جوون. اما این پروژه دستم ازش کوتاهه. دو پله اش فقط تو ایران هست. بقیه اش اون وره. خیلی حساسه. همه اساتیدت تاییدت کردند و گفتند آره. اما تهِ دلم ... نمیدونم.
زهرا که میدونست این آخرین خان هست و اگه اوکی بگیره از محمد، وارد یه دنیای جدید میشه و همه چیز عوض میشه و به آرزوهاش نزدیکتر میشه، تو دلش طوفان بود اما چهره اش معمولی ... با حیا ... سر پایین ...
که دید محمد رفت سراغ قرآن. دل زهرا بی تاب تر از قبل شد. دید محمد صندلیش رو به قبله تنظیم کرد. چشمانش را ثانیه هایی بست. باز کرد. انگشتش را وسط قرآن گذاشت. صفحه ای را باز کرد. و تا چشمش به صفحه خورد، لبخندی زد و زیر لب دو سه بار گفت: الله اکبر! الله اکبر! الله اکبر.
استرسی که اون لحظات، سرتاپای زهرا را فرا گرفته بود، در طول عمرش بی سابقه بود. اما حیا اجازه نمیداد حرفی بزنه و چیزی بپرسه!
محمد با آرامشی خاص و حالتی مطمئن گفت: خواهر موسی حداقل ده بیست سال قبل از ولادت موسی، به دربار فرعون نفوذ کرد. اولش از آشپزخونه شروع کرد ... بعدش وارد گروهی شد که آرایشگران دربار بودند ... بعدش هم پله پله بالا رفت تا اینکه شد یکی از مشاوران دربار فرعون!کدوم فرعون؟ همون فرعونی که ادعای خدایی میکرد. چند سال بعد، وقتی موسی به دنیا اومد و مادر موسی بچه اش را به نیل انداخت، به دخترش که سالیان سال قبل در دربار فرعون نفوذ کرده بود، ماموریت داد که دنبال برادرش بره و از دور حواسش بهش باشه و تعقیب و مراقبت بزنه و مثل سایه دنبالش باشه.
@hadadpour
خواهر موسی، تنها شخصی هست که تو قرآن بهش ماموریت ت.میم(تعقیب و مراقبت) دادند و در واقع، جالبه که تو تمام آیات قرآن،
Akbar khyrkhah:
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت هجدهم»»
زمان حال-تهران
محمد در جلسه داخلی برای مافوقش در حال تشریح وضعیت بچه ها بود. جلسه ای دو نفره که قرار بود خلاصه وضعیت پروژه ها را تا اون لحظه گزارش بده.
محمد گفت: با ارتباطی که با هاکان گرفتیم و وقتی خانواده اش رو بردیم پیشش و آرامش گرفت، با یه نقشه که سوزان در کمپ کشید، تیبو که عامل جذب و شناسایی عناصر به سرویس های جاسوسی و گروهک منافقین و سلطنت طلبها در کمپ بود حذف شد. با حذف تیبو، و البته کمک شایانی که هاکان کرد و همچنان ادامه داره، تونستیم تعدادی از بچه ها را به سرویس ها معرفی کنیم و الان که خدمت شما هستم، بابک جذب شاخه بهاییان سلطنت طلب دراومده و بعد از چندین سال دوره و آزمایش و جلب اعتمادشون، الان شده دست راست یکی از مهم ترین عناصر بهاییت در خارج از کشور به نام ثریا.
از محمد پرسید: سوزان چطور؟
محمد گفت: سوزان خیلی خوب تونست خودشو نشون بده. حتی از بابک هم بهتر. بعد از اینکه متوجه ظرفیت سوزان شدند، و البته سیاه و سرخ کردن سوزان در رسانه های مجازی ما دشمن را به اشتباه محاسباتی انداخت، خیلی مجذوبش شدند و بعد از چندین مرحله آموزش و امتحانی که ازش در موقعیت های مختلف گرفتند، به هسته مرکزی جنبش زنان آزاد دراومد. طبق آخرین خبری که ازش دارم، فکر کنم همین امروز، قراره در اولین ماموریت مستقلی که تشکیلات پهلوی بهش داده شرکت کنه.
پرسید: هردوشون ترکیه مشغولند؟
محمد جواب داد: بله. یکیشون استانبول. یکی دیگشون هم کایسری.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
سوزان در حال آماده شدن برای رفتن به بیرون بود. رفتن به محل ماموریتی که حکم کارورزی و همچنین نشان دادن استعدادها برای پیشرفت در دستگاه سلطنت طلبان داشت. موهاش شانه زد. به همراه ته آرایش خیلی ملایم. کت و شلوار زنانه با یک کیف مشکی که بر شانه انداخت. خودشو از زیر قرآن کوچکش رد کرد. قرآن رو بوسید و توی کشو گذاشت. دوباره گوشیش چک کرد. نوشته بود«خیابان ششم، فرعی اول، کافه رستوران سیب»
همان لحظه صدای بوق ماشین شنید. نگاهی به ساعت دیواری انداخت. راس ساعت 10 بود. کلیدش رو برداشت و از خانه زد بیرون.
وقتی به خیابان ششم رسید، نبش فرعی اول، یک کافه رستوران شیک وجود داشت. از ماشین پیاده شد. نگاهی به قامت بلند ساختمان روبرویش انداخت. نفس عمیقی کشید و در حالی که نسیم ملایم، لای موهای بلندش پیچیده شده بود به طرف درب ورودی کافه رفت.
در را برایش باز کردند. یکی از خانم های خدمه آمد و سوزان را به طرف میز مرد میانسال راهنمایی کرد. سوزان وقتی به میز آن مرد رسید، شروع به سلام و احوالپرسی کرد.
سوزان: آقای آلادپوش؟
مرد: سلام. بله. سوزان. درسته؟
سوزان: بله. سوزان هستم.
آلادپوش: بفرمایید.
سوزان روبروی مردی لاغر اندام و استخونی اما معطر نشست. با لبخند همیشگی. نگاهی به اطرافش انداخت. متوجه نگاه های دقیق مرد شد. ترجیح داد خودش سر بحث را باز کند.
سوزان: جای دنج و قشنگیه.
آلادپوش: وقتی ترکیه هستم، حتما یکی دو بار اینجا میام.
سوزان: لابد وقتایی که قرار کاری و مهم دارید. درسته؟
آلادپوش: دقیقا.
سوزان: از اینکه منو جای مورد علاقتون دعوت کردید ممنونم.
آلادپوش با لبخند گفت: آهان. خواهش میکنم. شما چقدر فارسی را خوب و بی نقص حرف میزنید. لابد تازه از ایران اومدید. درسته؟
سوزان: نه. خیلی وقته اینجام. و دو سه تا کشور اروپایی.
آلادپوش: اروپا رفتین؟
سوزان: پنج شش نوبت اروپا زندگی کردم. بخاطر همین دو سه تا زبان دیگه بلدم و نسبتا ارتباط خوبی با اروپایی ها میگیرم.
آلادپوش: زبان خیلی مهمه. البته نه زبانی که تو موسسات آموزشی به بچه ها یاد میدن. منظورم زبانی هست که وسط شهر و در ارتباط با مردم یاد بگیری.
سوزان: دقیقا. بخاطر همین پدرم ترجیح میداد به جای مخارج هنگفت کلاس زبان، وقتایی که برای بیزینس به اروپا میرفت، من و مامانمو با خودش ببره تا اونجا یاد بگیریم.
آلادپوش: عالیه. چه پدر فهمیده ای.
سوزان: شما فکر کنم تولدتون ایران نبوده. درسته؟
آلادپوش: نه. من ترکیه به دنیا اومدم. انگلستان زندگی کردم تا الان.
سوزان: الان برای کار و بیزینس اینجایید؟
آلادپوش: هم آره. هم برای کارای دیگه. سازمان و این چیزا.
سوزان: بسیار خوب. اما خیلی انگیزه قوی میخواد که ایران نباشی و زبان فارسی را اینقدر خوب یاد بگیری.
آلادپوش: خب اصرار سازمان بود. سازمان اصلا اجازه نمیداد کسی بچه داشته باشه اما زبان فارسی نتونه صحبت کنه. منم مستثنی نبودم.
همان لحظه گارسون آمد و دو نوشیدنی گرم جلوی سوزان و آلادپوش قرار داد.
@hadadpour
بابک در شهر کایسری مشغول ماموریتش بود. با سر و وضعی آراسته، یک دست کت و شلوار آبی و یک کراوات، در منزل شخصی به نام زندیان نشسته بود. زندیان گفت: وقتی سالها پیش مجبور شدیم تهران را ترک کنیم و با اولین قطارهایی که در اصل برای انتقال ما ب
ه ترکیه راه افتاده بود اما بقیه هم ازش استفاده میکردند خودمون را به ترکیه برسونیم، فکر نمیکردم در کایسری ماندگار بشم.
بابک: منظورتون قطارهای احباء هست؟
زندیان: بله. احباء. کایسری 60 ساعت تا تهران فاصله داشت اما این فاصله هر چی زیادتر میشد من و خانواده ام بیشتر غمگین میشدیم و دلمون بیشتر تنگ میشد. همین جا پیاده شدیم. یادمه بابام گفت من از این بیشتر نمیتونم دور بشم. همین جا میمونیم.
بابک: اغلب مسافران اون قطارها بهایی ها بودند. درسته؟
زندیان: دقیقا. مثل خانواده ما و عموهام و دو تا داییم.
بابک: پدر و عموهاتون خیلی به کشور و اعلی حضرت خدمت کردند. ببخشید اینو میگم. بنظرم حق شما این نبود.
زندیان: ما بهایی ها در زمان اعلی حضرت هم خیلی زندگی درستی نداشتیم. مردم به بهایی ها به چشم یه مشت انسان نجس نگاه میکردند. یادمه معلم یکی از مدارس کرج به یکی از شاگرداش، وقتی میخواست تحقیرش کنه و فحشش بده گفته بود «مگه بهایی هستی؟» اینقدر دشمنی با ما زیاد بود که یهو از یه جاهایی میزد بیرون که فکرش هم نمیکردی.
بابک: ولی من شنیدم چند نفر از گارد و بزرگان دربار از بهایی ها بودند. پس چرا میگید اوضاع زندگیتون خوب نبوده؟
زندیان: حالا اگه اثبات بشه واقعا اون چند نفر بهایی بودند و برای خوشایند اعلی حضرت ادعای بهاییت نکرده بودند، بازم چیزی را به نفع ما تغییر نمیداد. چون ما میخواستیم با مردم زندگی کنیم. اما مردم حاضر بودند با کلیمی و مسیحی زندگی و معامله کنند اما با ما خیلی کم.
بابک: به خاطر همین اوایل انقلاب ...
زندیان: بله، قبل از انقلاب، بابام و عموهام فهمیدند اگه آخوندها بیان سر کار، وضع ما بدتر میشه. به خاطر همین، چند سال صبر کردند ولی وقتی دیدند فایده نداره و ممکنه هر لحظه بیان سراغمون، گذاشتیم اومدیم ترکیه.
بابک: خب چرا نرفتین اسراییل؟ اونجا که جمعتون جمعه!
زندیان: مثل بچه ها حرف نزن پسر جون! کدوم اسراییل؟ کدوم جمع؟ اونا خودشون از پس چیزی که زاییدند بر نیومدند. چه برسه که بخوان به ما حال بدن!
بابک: متوجه نمیشم!
زندیان: اسراییل کشور نیست که. من اسم مکانی که همه بر سر تصاحب یا حذفش رقابت داشته باشند و خودشم یهو از زیر بُته سبز شده باشه، کشور نمیذارم و جای زندگی نمیدونم. کیکتو بخور آقا بابک! بفرما. تعارف نکن.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
سوزان: شما پسر مرتضی آلادپوش هستید. درسته؟
آلادپوش: بله. اول جزء سازمان مجاهدین بود. سال 1350 دستگیر شد. شش سال زندان بود. بعد از انقلاب هم ترجیح داد به سازمان پیکار ملحق بشه.
سوزان: چرا اسم شما را حسن گذاشت؟ به خاطر داداشش؟
آلادپوش: دقیقا. حسن قبل از پدرم و خیلی بیشتر از همه ما به سازمان مجاهدین علاقه داشت. اسم همسرش محبوبه متحدین بود. شاید بعد از لیلی و مجنون، قصه عشق اونا خاص ترین قصه ای باشه که شنیدم. دکتر علی شریعتی واسطه ازدواج اونا شد و شریعتی بعدها داستان«حسن و محبوبه» را تحت تاثیر اونا نوشت.
سوزان: جالبه. سرنوشتشون؟
آلادپوش: عموحسن که در درگیری با کمیته مشترک ضد خرابکاری کشته شد. محبوبه هم شش ماه بعد، در منطقه دروازه شمرون گلوله بارون شد. بعد از انقلاب، دانشگاه فرح پهلوی به نام دانشگاه محبوبه متحدین نامیده شد اما سال 62 اسمش را گذاشتند دانشگاه الزهرا. البته اسم مدارس دخترانه ای که به نام محبوبه گذاشتند به خاطر زن عمو بود.
سوزان: با دوستان و همشاگردی و آشناهای پدرتون در ایران هنوز ارتباط دارید؟
آلادپوش: نه اما پدرم و عموم در سال 1349 با مهندس میر حسین موسوی و عبدالعلی بازرگان، شرکت مهندسان مشاور سمرقند تاسیس کردند که در اصل پاتوق سیاسی شده بود اما کارای مهندسی هم میکردند. گاهی به بهانه قدیم و خاطرات شرکت مهندسان، با خانواده های موسوی و بازرگان سلام و علیک داریم.
بابک کیکشو میخورد و سوالشو میپرسید: هنوز خانواده اقوام و دوستانتون تهران هستند. درسته؟
زندیان: آره. تعدادشون هم کم نیست. شبا که توتلگرام جمع میشیم و خاطرات گذشته مرور میکنیم روحیه هممون عوض میشه.
بابک: البته فکر نکنم وضع اونا چندان بد باشه. منظورم اونایی هست که الان تو ایران هستند. بالاخره دیگه راه و چاه را یاد گرفتند.
زندیان: اون که بعله. اغلب بچه هاشون سرمایه دار و بیزینسمن های خوبی هستند. پسرای منم ایران سرمایه گذاری کردند.
بابک: شناسنامه شما یهودی هست. نه بهایی. درسته؟
زندیان: بله. پدرم قبل از انقلاب اجازه ی گرفتنِ شناسنامه بهایی به ما نداد. چون میخواست سرمایه گذاری هایی که در بخش فولاد کرده حفظ بشه. یهودی های ایران مُخِ سرمایه گذاری در بخش صنعت هستند.
بابک: به خاطر همین شناسنامه یهودی گرفتید اما در مناسکشون شرکت نداشتید.
زندیان: بعضی یهودی ها بعد از انقلاب شناسنامه هاشون عوض کردند و با نفوذی که داشتند هویت مسلمان برای خودشون و خانوادشون تعریف کردند. اما پدرم و عموهام فرصت عوض کردن شناسنامه یهودی ما نداشتند و این شد که در مناسک بها
ر قرار باشه اینطور پیش بره، دیگه نماینده ای در مجلس نخواهند داشت و روز به روز حقوقشون پایمال تر خواهد شد. اما شما با توجه به مدرک و تخصص بالایی که در هنر و سینما دارید، حضورتون خیلی میتونه در ایران موثرتر از حضورتون در ترکیه باشه.
زندیان با شنیدن این حرفها سکوت کرد و شانه هاش که در موقع حرف زدن بالا بود و سر حال نشسته بود، افتاد.
بابک ادامه داد: جناب زندیان! اگر خانواده و منسوبان شما طی چند مرحله، وارد ایران بشن و اقامت و مسائل حقوقی و قانونی را با وکلایی که خودمون بهتون معرفی میکنیم دنبال کنند، قطعا از عید سال آینده ...
زندیان: بیام که آمار را پرکنم؟ یا مثلا سینمای درست و درمونی دارین که بیام و ...
بابک: اگر اینقدر بی ارزش و بدون مطالعه به این قضیه نگاه کنید، قطعا لحن و بیان و تصمیم شما عوض نخواهد شد. اما لطفا فورا جواب رد ندید. من حامل سلام گرم شاهزاده برای شما هستم. شاهزاده نگران وضع جامعه بهایی و همچنین نگران آمارهای واقعی اقلیت های دینی و همچنین نگران فرهنگ ناب ایرانی و اصالت آریایی در ایران هستند. چون اگر به همین وضع پیش بره و کسانی که یه روز از ایران خارج شدند، امروز به ایران برنگردند دیگه برای همیشه دیر خواهد شد.
ادامه دارد...
@hadadpour
دوستانی که داستان رو دنبال می کنند ممکنه در بین خواندن این سوال براشون پیش بیاد که با پاسخش براتون فرستادم
علیکم السلام
در صورتیکه آقا یا خانمی در ماموریت خاصی مثل شرایط امنیتی قرار گرفته باشند، باید نماز را در اولین امکانی که در وقت آن بوجود می آید بجا بیاورند، حتی اگر به جهت اضطرار مجبور باشند با اشاره دست و ابرو حرکات آن را ادا کنند و بجای وضو تیمم کنند.
اما درباره حجاب اگر یک ضرورت ناگزیر بوجود بیاید مانند فتوایی که حضرت آیت الله مکارم درباره تحصیل بانوان در دانشگاههای خارج از کشور با شرایط خاصی که در حکم آن ذکر شده صادر فرموده اند، به جهت ضرورت مسئله در آن ماموریت عدم رعایت حجاب بلامانع است.
💐 15 سینه ریز (گردنبند) طلا آن هم از جنس طلای بهشتی ویژه خانم ها
1️⃣ پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم
هرگاه زنی برای مرتب کردن خانه چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد خداوند به او نظر رحمت میکند.
2️⃣ پیامبراکرم صلی الله علیه و آله
در هر بار شیر خوردن نوزاد خداوند ثواب آزاد کردن یک بنده را به زن میدهد.
3️⃣ امام علی علیه السلام
جهاد زن خوب شوهرداری کردن است.
4️⃣ امام صادق علیهالسلام
بهترین زنان زنی است که برای شوهرش خوشبو باشد.
5️⃣ امام صادق علیهالسلام
چند گروه از زنان با حضرت زهرا(س) درقیامت محشور میشوند. یکی از آنان زنانی هستند که بر بد اخلاقی شوهر خود صبر میکنند.
6️⃣ امام محمدباقر علیه السلام
هیچ چیز برای زن در شب اول قبر بهتر از رضایت شوهرش نیست.
7️⃣ پیامبراکرم صلی الله علیه و آله
یک لیوان آب دست شوهردادن بهتر از یک سال نماز شب خواندن و روزه گرفتن است.
8️⃣ پیامبراکرم صلی الله علیه و آله
چون زنی به شوهر خود آب گوارایی دهد خداوند ۶۰ گناه او را میبخشد.
9️⃣ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
هیچ زنی نیست که دیگ غذایش را بشوید مگر آنکه خدواند او را از گناهان و خطاها میشوید.
🔟 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
هیچ زنی نیست که هنگام نان پختن عرق کند مگر آنکه خداوند بین او و جهنم، هفت خندق قرار دهد.
1️⃣1️⃣ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
هیچ زنی نیست که لباس ببافد (بدوزد) مگر آنکه خداوند برای هر نخی صد حسنه مینویسد و صد گناه محو میکند.
2️⃣1️⃣ حضرت زهرا سلام الله علیها
هیچ زنی نیست موی فرزندان خود شانه بزند و لباس آنان را بشوید، مگر آنکه خداوند برای هر مویی حسنه ای بنویسد و برای هر موی گناهی را پاک کند و او را در چشم مردم زینت دهد.
3️⃣1️⃣حضرت زهرا سلام الله علیها
بهتر و برتر از همه اینها رضای خدا و رضای مرد از همسرش است. رضای همسر رضای خدا و غضب همسر غضب خدا میباشد.
4️⃣1️⃣ حضرت زهرا سلام الله علیها
هیچ زنی نیست که با اطاعت همسرش بمیرد مگر آنکه بهشت بر او واجب میشود.
5️⃣1️⃣ امام صادق علیهالسلام
هیچ زنى نیست که شوهرش را یکبار آب دهد(یک لیوان) مگر اینکه این رفتار براى او از عبادت یک سال که روزهایش را روزه بگیرد و شبهایش به شب زنده دارى مشغول باشد بهتر است و خداوند در عوض هر بار که شوهرش را آب دهد، شهرى در بهشت براى او بنا میکند و شصت گناه از او می آمرزد.
📚 وسائل الشیعه،ج ۲،ص۳۹
🔶🔶
آیه ۲۰۰ سوره آل عمران که به صورت تابلویی زیبا بالای سر مقام معظم رهبری در دیدار با مردم قم به مناسبت ۱۹ دی نصب شده است بسیار هوشمندانه و درس آموز است.
این آیه شریفه بر اساس روایت نقل شده از امام سجاد علیهالسلام درباره اهلبیت علیهمالسلام است و به فرمایش امام سجاد بر این نکته تأکید دارد که بنی امیه برای از بین بردن نور اهلبیت علیهمالسلام تلاش بسیاری کرد و حتی فاجعه جانسوز کربلا و عاشورا را رقم زد اما بنی امیه قطعاً با شکست سخت مواجه شده و نهضت امام حسین علیهالسلام جهانی شد
درحوادث اخیر ایران نیز بیتردید هدف دشمن در #جنگ_ترکیبی و رسانه ای، ساقط کردن جمهوری اسلامی و دقیقاً خاموش کردن نور اهلبیت در ایران و جهان بود اما همین حادثه سبب جهانی شدن #جمهوری_اسلامی خواهد شد
با استناد به قرائن و شواهد حداکثر تا ۱۸ ماه آینده منتظر حوادث بسیار بزرگ در منطقه غرب آسیا (که غرب خاور میانه مینامد) رخ خواهد داد که نتیجه اش حرکت غرب (اروپا و آمریکا) به سمت فروپاشی و حرکت جمهوری اسلامی به سمت مطرح شدن بهعنوان ابرقدرت جهانی خواهد شد.
دعایی که از جیب شهید ابومهدی المهندس بیرون آورده شد:
یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم
اى خداوندى كه عمل اندک را مىپذیرى و از گناه بسیار مىگذرى، عمل نیکِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستى
متن شایعه:
زمان پهلوی آزادی سیاسی و پوشاک بود، حجاب اختیاری بود!! همه آزاد بودند باحجاب و بیحجاب !!
🔆 پاسخ شایعه :
1️⃣ در 10 سال آخر حکومت محمدرضاشاه ورود دختران و زنان چادری به دانشگاهها، مدارس، وزارتخانه ها و.. کم کم ممنوع شد. ابتدا دانشگاه شیراز ورود دختران چادری را ممنوع کرد. سپس در سال 1352 وزیر بهایی آموزش و پرورش، پوشیدن چادر برای دختران دبیرستانی را ممنوع کرد. در برخی مدارس هر نوع حجاب اعم از روسری و چادر ممنوع بود. (درست به شیوه دیکتاتوری رضاشاه) این ممنوعیت در شهرهای بزرگ با شدت بیشتری انجام میشد.
2️⃣ در سال 1355 سند «حذف چادر» تصویب شد و چادر برای دانش آموزان، دانشجویان، کارمندان، حتی ممنوعیت مسافرت زنان چادری! با شرکت هواپیمایی ملی ایران و.. مصوب شد! همچنین سینماها و تلویزیون از سال 1344 مجاز شدند حتی بدن کاملا برهنه و صحنه های روابط جنسی را نمایش دهند و عریانی را تبلیغ کنند. آری بی حجابی اجباری بود.. و آزادی بی دینی وجود داشت!
(منبع: زهیری، علیرضا، عصر پهلوی به روایت اسناد، تهران: دفتر نشر معارف، چاپ اول، 1379، ص 295 )
3️⃣ آزادی سیاسی هم با وجود ساواک، بیشتر یک جوک بود. هزاران نفر صرفا بخاطر یک انتقاد از حکومت یا مسئول حکومتی یا داشتن رساله، تحت شکنجه های هولناک ساواک قرار میگرفتند. سازمان عفو بینالملل در تاریخ 25 نوامبر 1976 (4 آذر 1355) گزارش کرد: بین 25 تا 100 هزار نفر به خاطر دلایل سیاسی در ایران زندانی هستند و در آن به انواع تکنیکهای شکنجه ساواک از جمله شلاق زدن، شوک الکتریکی، کشیدن ناخن انگشتان و تجاوز و شکنجه جنسی اشاره شد.
🔗سند 3130004، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، منتشره در تاریخ 4 آذر 1396، کد خبر 1703 در:
چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم
عاشقانه سر کردیم...
ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم
اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم
همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ...
اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم...
حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد.
مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم 🙄 آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..
اما کسی که نماز با توجه میخونه ، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...
بین حجاب ها ، چادر هم همین حالت رو داره..😉 چون حجاب برتره میشه دوستش دا
حمید:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و آرزوی سلامتی برای همه امروز چهارشنبه روز زیارتی امام موسی کاظم و امام رضا و امام جواد وامام هادی علیهم السلام است با ذکرمقدس( یاحیُّ یاقَیّوم ) صد بار بگیم و به نیت اموات و شهدا دعا کنند همیشه برکت عمری و بندگی داشته باشیم به دعای مقبوله صلوات با وعجل فرجهم
تقدیم به با
خواهران محترم کانال قاریان افضل ایران
🌹پیشاپیش روز زن و مادر بر شما مبارکــــــــَ 🌹