eitaa logo
قاریان افضل ایران
182 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
159 فایل
خداوندا بفزونی جود و فروغ وجودت، که جان به وی جویا و خرد به وی گویا شده، گویائی ما را توانائی شمار نعمتهای تو ارزانی دار
مشاهده در ایتا
دانلود
چه دو هزار نفر شما را فالوو کنند، چه دو میلیون، چه بیشتر ... آدم‌های مهم زندگی شما چند نفر بیشتر نیستند اگر دو سه نفر (پدر، مادر، دوست، آشنا، همسر) نزدیک خودتان داشتید که برایتان تب کنند، اشک بریزند و شما را بفهمند؛ دلیل بزرگی دارید که از زنده بودن شادمان باشید بقیه‌ی آن دو هزار و دو‌ میلیون، برای شما "اعداد" هستند و شما برای آن‌ها "اسم" و "عکس" مواظب آدم‌های نزدیک و واقعی زندگی‌ مون باشیم...
🔰نقش مادر در تربیت فرزند از نگاه مقام معظم رهبری(مدظله‌العالی)
حاج قاسم اگر حاج قاسم شد، باید برگردیم به دوران کودکی و نوجوانی‌اش. 💮یک شاخصه‌هایی در تربیت او وجود داشت. 💎یکی از شاخصه‌ها، سختکوشی در دوران نوجوانی‌اش است. وقتی زندگی ایشان را ملاحظه می‌کنید می‌بینید حتی کوچ می‌کند، از روستای خودش می‌آید کرمان. آن جا برای این که کاری کند، حتی به سمت کار بنایی و ساختمانی رو می‌آورد که بتواند یک کمک خرجی برای پدر و مادرش باشد. 💯💎 این‌ سختی‌ها است که اراده انسان تقویت می‌کند. این انگیزه را باید در بچه های امروز ایجاد کنیم. شاید والدین بگویند زیر بار نمی‌روند. 💮دلیلش این است که نوع نگاه ما درست نیست! بچه‌هایمان را داریم راحت خواه، راحت طلب بار می‌آوریم. 🚫 بچه‌ای که روی تشک فلان برند بخوابد و فلان پتویی که برندی است رویش بندازد و بالشت پر قو یا الیافی هم زیر سرش بگذارد، معلوم است زیر بار کار سخت نمی‌رود. ❌ بچه‌ای که در خانه بنشانیم جلوی تلویزیون و روی مبل که فیلم و سریال و کارتن و بازی کامپیوتری انجام دهد معلوم است زیر بار کار سخت نمی‌رود.
جملات مخرب روابط😱: ✖چه افکار بچه گانه ای داری ✖یکم بزرگ شو .اصلأ عقایدت منطقی نیست ✖کمی درست و منطقی فکر کن این پیام ها را زمانی برای همسرتان مخابره می کنید که در مورد افکار او قضاوت کرده اید و با این پیام احساس حقارت و بی لیاقتی را در او به وجود خواهید آوردزمانی که شما افکار و نظرات همسرتان را قضاوت کرده اید باید منتظر دو نوع بازخورد باشید 💞شما یا آتش لجاجت را در همسرتان شعله ور کرده اید! (که دراینصورت باید منتظر واکنشهای شدید او باشید.و بعید نیست که خیلی غیرمنطقی تر از قبل هم رفتار کند!!!) 💞یا اینکه او را به سمتی سوق داده اید که دیگر عقایدش را برای شما بازگو نماید
آیه ای از آیات وحی روز ۲۱ دی ماه ۱۴۰۱ 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
Akbar khyrkhah: بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت نوزدهم»» پنج سال قبل-لندن مردی با دخترش در حال صحبت کردن بود. دختر نوجوان حدودا 18 ساله و پدرش باای پنجاه سال سن داشت. در فضای پاییزی یکی از پارک های لندن نشسته بودند و در حالی که بخار از دهانشان خارج میشد و کاپشن پوشیده بودند، دختره سرش روی شونه های باباش بود و باباش در حال حرف زدن بود: وقتی مادرت تصمیم گرفت بره، نتونستم جلوش بگیرم. میدونستم با یکی دیگه است. با یکی که از من پولدارتر نبود. جوون تر و خوشکلتر هم نبود. تا همین حالا هم نمیدونم چیش از من سر بود که اونو به من ترجیح داد. فقط همینو میدونم که اون موفق شده بود دل مامانتو ببره. دختره همین طور که ثابت به باباش تکیه داده بود گفت: چه کاره بود بابا؟ باباش جواب داد: فوتبالیست بود. واسه یوونتوس توپ میزد. اون موقع خیلی اسم در کرده بود. با اینکه یکی دو سالِ آخرِ بازیش بود و خودشم میدونست که کم کم بازنشسته میشه، اما دوسش داشت. بخاطر فوتبالیست بودنش نبود که باهاش بود. یه روز مامانت سرِ اون با دوستاش شرط بندی کرده بود و شرطو بُرد. اما زندگی خودشو باخت. منو باخت. تو رو باخت. اون فوتبالیسته دیگه ولش نکرد. کاری کرد که دوونش بشه. دختره پرسید: تو چیکار کردی؟ باباش گفت: من خریدارِ جنسی که چشم پاش باشه نیستم. حتی اگه اون جنس مال خودم باشه، دیگه نمیخوامش. پسش میزنم. میذارم بره. یه جورایی خودمو ازش دریغ میکنم. من جنسی میخوام که شیش دُنگ مال خودم باشه. خلاصه ... میگفتم ... یه مدت حالم بود ... تا اینکه تو یه جلسه نیایش بودیم که ثریا منو کشید کنار و حرفایی بهم زد که تصمیم گرفتم مامانتو از ذهنم بندازم بیرون. دختره پرسید: مگه ثریا چی گفت؟ باباش جواب داد: ثریا گفت فکر کن من به اون فوتبالیست گفتم دلِ زنتو ببره. فکر کن من تصمیم گرفتم زنت دیگه باهات نباشه. فکر کن صلاح ندونستم مامان شبنم باشه. منم که رو حرف تشکیلات حرف نمیزنم چه برسه به حرف ثریا که هر چی دارم از ثریا و باباشه. شبنم گفت: از وقتی با ثریا آشنا شدیم بهایی شدیم یا اول بهایی شدی و بعدش با ثریا آشنا شدی؟ گفت: نمیدونم. یه جورایی به هم گره خورده بود بهایی شدن من و آشنایی با ثریا و باباش. متاهل شده بودم و تو سربازی بودم که یه نفر منو با ثریا آشنا کرد. اون موقع ها ثریا ایران بود. تو پارک جمشیدیه جلسه میذاشت و کلی دختر و پسر دورش جمع میشدیم. منو هم خدمتیم به ثریا معرفی کرد. بعدش ... ینی وقتی میخواست از ایران بره... شاید هفت هشت ماه گذشته بود که میخواست از ایران بره ... منو به باباش معرفی کرد و باباش از منِ آسمون جُل، مهندس طالعی ساخت. به خاطر همین حرفِ ثریا و باباش همیشه برام سنده. اونا گفتن بذار زنت بره، گفتم چشم ... گفتن دیگه فکرشم نکن و رفتنی باید بره ... منم گفتم چشم ... شبنم سرشو از رو شونه باباش جدا کرد و کلاهشو رو گوشش کشید و همین طور که دستشو دورِ گردن باباش انداخت، پرسید: اگه یه روزی ثریا بگه دخترم ول کن، ولم میکنی؟ طالعی هیچی نگفت. به پرنده ای که همون لحظه تو آسمون داشت رد میشد نگاه کرد و نفس عمیقی کشید. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 دیدارهای بابک با زندیان یک هفته ادامه داشت. زندیان نمیتوانست به همین راحتی اوکی بگوید و زار و زندگی سی چهل ساله ای که در ترکیه تشکیل داده بود رها کند و به ایران بیاید. به خاطر همین بابک به بالادستش مراجعه کرد. زنی به نام ثریا که حدودا پنجاه ساله و فوق العاده خشک که گاهی بابک از حرف زدن با او کم می آورد. ثریا بابک را به پارکی دعوت کرد و در ماشین ثریا شروع به صحبت کردن شدند. ثریا گفت: کارا خوب پیش میره؟ بابک که از بوی عطر غلیظ ثریا داشت کم کم سرش گیج میرفت، دماغش را کمی مالید و سپس به ثریا گفت: زندیان حرفاش منطقیه. هر کسی جای اون باشه به همین راحتی قبول نمیکنه. ثریا گفت: درست فهمیدی. زندیان درست میگه. تو چیکار کردی؟ بابک جواب داد: هر کاری بلد بودم. به خاطر همین خودمو جای اون گذاشتم و به جای اینکه امروز برم پیش اون، مزاحم شما شدم. ثریا ابروی سمت راستش را بالا داد و جوری که انگار از این کار بابک خوشش آمده گفت: بسیار خوب. میشنوم. بابک گفت: باید همه چیزایی که اینجا داره، ایران هم داشته باشه. بعلاوه درصد قابل توجهی بیشتر. ثریا گفت: منظورت پول و پله است؟ بابک گفت: از همش مهمتر همینه. اما نه فقط پول و پله. کافی نیست. ثریا پرسید: پس چی؟ بابک گفت: زندیان پا تو سن و سال گذاشته. وقتی کسی هم پا تو سن و سال میذاره، قدرت ریسک و شجاعت تغییر و این چیزاش کمتر میشه. حالا میخواد بهایی باشه یا هر چی. یه انگیزه خیلی قوی میخواد. ثریا گفت: بحث آمار و کم شدن جمعیت یهودیان ایران و این چیزا مطرح نکردی؟ بابک گفت: چرا. یک هفته است دارم رو عِرق معنویش کار میکنم اما نمیدونم دیگه چیکار باید بکنم! @hadadpour ثریا یه کم شیشه های ماشی
تتون سرد نشه. آلادپوش همین طور که چاکلتش میخورد گفت: من فکرامو کردم. کل طرحی که بچه های پهلوی نوشتند را هم خوندم. جوری خوندم که بتونم الان برات کاملا تشریحش کنم. با چیزی که قبلا خودم به مریم رجوی گفته بودم تطبیق دادم. دو سه شب طول کشید که فصل مشترک پیدا کنم. سوزان که داشت به وجد میومد گفت: این خیلی عالیه. اصلا معرکه است. شما خیلی باهوشین. آلادپوش گفت: اگه بگم به یه چیز خفن رسیدم و تصمیم گرفتم روش کار کنم ... البته با کمک تو ... باورت نمیشه. سوزان جلوتر نشست و مشتاقانه گفت: جانم ... میشنوم ... آلادپوش رفت سراغ کیفش و دو تا برگه آچار درآورد و گذاشت رو میز و گفت: ببین! نقطه ضعف های رژیم کم نیست اما از همه بیشتر که میتونه حکم ماشه رو هم برای ما داشته باشه و هم برای رژیم، و یه جورایی تیغ دو لب هست ... اما خطرش برای رژیم بیشتره، فقط یه کلمه است و اون هم «زن» هست. درسته؟ سوزان گفت: دقیقا ... درسته. آلادپوش ادامه داد: خب این نقطه ضعف، دیگه با آروق های روشنفکری مثل فمنیسم و این گَند و گُها به جایی نمیرسه. درسته؟ سوزان سرشو تکون داد و گفت: خب؟ آلادپوش گفت: ما باید در این خصوص، از مدل رژیم برای مقابله با رژیم استفاده کنیم. ینی تشکیل ارتش! سوزان پرسید: چجور ارتشی؟ جواب داد: ارتش آزاد! مثل مدلی که برای جبهه النصره در سوریه استفاده کردند. میدونی که. داعش، بی خانمان ها و بی وطن ها بودند. اما جبهه النصره مال همون سرزمین بودند که با یه نیرو محرکه معنوی، تشکیل پایگاه دادند و وقتی مسلح شدند، به خودشون گفتند ارتش آزاد. سوزان گفت: اوکی. درسته. خب خانما کجای قصه اند؟! آلادپوش خنده ای کرد و گفت: آفرین ... من میگم باید دنیال تشکیل ارتش آزاد زنان باشیم. ارتش آزاد در همه جای دنیا مردونه است. اما مدل ایرانیزه ما باید زنانه باشه. سوزان چشماشو نازک کرد و تو فکر رفت. براش جالب بود. با خودش تکرار کرد: ارتش آزاد زنان ... جالبه! ادامه دارد... @hadadpour
نش داد پایین. سیگارشو روشن کرد و دو تا پک زد و دودش داد بیرون. یه نفس عمیق کشید و گفت: زندیان از جوونیش اهل کثافت کاری نبود. خودمم بهایی هستم و جنس خودمونو خوب میشناسم. اما زندیان اصیله. اصالتش باعث شده اهل خیلی از کارا نباشه. و همین دایره عملِ مارو نسبت به زندیان کاهش میده. اما ... بابک زل زد به چهره ثریا و پرسید: اما چی خانم؟! سه چهار روز بعد، بابک قرار شد سری به زندیان بزنه. اما این بار نه تو خونه اش. بلکه قرار شد با هم در یه خیابون سرسبز قدم بزنند. زندیان گفت: تو نمیخوای دست از سر من برداری؟ بابک لبخندی زد و گفت: نه اینکه شما هم خیلی بدت اومده! جان من اذیت میشید وقتی میام پیش شما و درباره چیزایی حرف میزنم که تلاش کردید از ذهنتون خارجش کنین؟ زندیان جواب داد: تا آخر همین خیابون ... که حدودا دویست متر دیگه مونده میتونی باهام راه بیایی. بقیشو میخوام تنها باشم. بابک اول نگاهی به ته خیابون کرد و بعدش لبخندی زد و همین طور که قدم میزدند گفت: جسارتا شما دوس ندارید تنها نوه پسریتون تو ایران به دنیا بیاد؟! تا بابک این حرفو زد زندیان سر جاش ایستاد. نگاه عمیق و بدی به بابک انداخت. اما حرفی نزد. بابک که دید ماهی بزرگی که مدتها در صدد شکارش بود، الان تو تورش گرفتار شده ادامه داد: و براش شناسنامه ایرانی بگیرید و یه اسم خوشکل ایرونی براش انتخاب کنید. زندیان چشمشو از روی بابک برداشت و آروم آروم قدم زد. بابک گفت: یک روز وقتی با شما چایی میخوردم و عروستون وارد اتاقمون شدند، دیدم که چقدر مهربانانه عروستون رو تو بغل گرفتید و ... جسارتا من اون لحظه فهمیدم که عروستون باردار هستند. و فهمیدم که چقدر به ایشون علاقه دارید. همون قدر که به ایران و خاطرات دوران کودکی و نوجوانیتون در ایران و ... زندیان فقط گوش داد و هیچی نمیگفت. بابک گفت: میدونم شما دغدغه مالی ندارید. با اینکه وضع و اوضاع مالی شما خدا رو شکر بد نیست اما بالاخره مثل همه پدر و مادرا فکر آتیه فرزندان و نوه هاتون هستید. به خاطر همین، هلدینگی در ایران تعهد صد ساله محضری میده که به تعداد افراد خانواده، شما را بیمه کنه تا دغدغه بیزینس خودتون و بچه هاتون هم ... زندیان گفت: باید فکر کنم. بابک گفت: شما صاب اختیارید. اما اگر لازم باشه میتونم ترتیبی بدم که یک هیئت منتخب از شما و سایر جامعه بهایی ایرانی مقیم ترکیه، به تهران تشریف ببرید و شرایط را از نزدیک ببینید و یا هر واسطه و معتمدی که در ایران دارید، بتونن در خصوص هلدینگ و بیمه بیزینسی که قراره ارائه بده، استعلام بگیرند. کم کم به آخر خیابون رسیدند. زندیان ایستاد و بابک هم روبروش ایستاد. بابک تیر آخرو زد و گفت: جناب زندیان عزیز! این آخرین دیدار ما از طرف بنده بود. اگر حرفام متقاعدتون کرد و یا ... که زندیان حرفشو قطع کرد و گفت: من همه املاک بلوکه شده و یا مصادره شده ام را در ایران میخوام. بابک گفت: من نماینده رژیم نیستم که بتونم چنین قولی بدم اما میتونم صحبت کنم که همون هلدینگ و یا یه هلدینگ دیگه، بهترین وکیلانش رو در اختیار شما قرار بده که بتونید پیگیری کنید. زندیان گفت: خبر از من. روز بخیر. بابک هم لبخندی زد و رفتن زندیان را از پشت سرش تماشا کرد. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 اما سوزان هم در این مدت بیکار نبود. سوزان که موفق شده بود در همون دیدار اول، آلادپوش رو رام کنه، جلسه تکمیلی در هتل اقامت سوزان برگزار کردند. سوزان سفارش بهترین غذاها رو داد. همیشه سر و وضعش معمولی بود و ترجیح میداد خاص تر عمل نکنه و دیسیپلین کارو حفظ کنه. تا اینکه آلادپوش اومد. آلادپوش که فکر میکرد جلسه در اتاق سوزان برگزار میشه، از اینکه سوزان ازش در کنج سالن طبقه سوم هتلش استقبال کرده، متعجب شد و گفت: فکر میکردم بعد از این مدت صمیمی تر باشیم! سوزان با لبخند همیشگی جواب داد: متوجه نمیشم! آلادپوش گفت: اینجا و سر و وضع همیشگی شما و ... میدونید ... فکر میکنم دارید خیلی خشک برخورد میکنید! ما دیگه الان فقط همکار نیستیم. دوستای صمیمی همدیگه هستیم. سوزان که متوجه حرف آلادپوش بود اما به روی خودش نمی آورد گفت: جسارتی از من سر زده؟ آلادپوش که خدا میدونه برای چه برنامه هایی شکمشو صابون زده بود با اندکی چاشنی عصبانیت گفت: بله ... جسارت شده ... وقتی نتونم بوست کنم و تو بغلم بگیرمت و باهات شوخی کنم و منو تو اتاقت دعوت نکنی، آره. به من برمیخوره. سوزان جواب داد: فکر میکردم متوجه شده باشید که من از اوناش نیستم. آلادپوش دستشو به دستان سوزان نزدیک کرد اما سوزان دستش را به آرامی کشید و اجازه نداد بهش دست بزنه. سوزان گفت: پس به من فرصت بده. آلادپوش لبخندی زد و گفت: داری دختر خوبی میشی. تا کی؟ سوزان گفت: حداقل سه ماه. بعدش حرف، حرف تو. آلادپوش دستشو از روی میز برداشت و گفت: خیلی خب. باشه. تا سه ماه مال خودت باش. @hadadpour سوزان با لبخندی گفت: خب حالا شما بفرمایید. اول چاکل
⚠️کودکان در برابر افسردگی مصون نیستند، تعدادی از نشانه های افسردگی کودکان که لازم است بدانیم: ▫️بی اشتهایی کامل ▫️ازدست دادن میل به بازی با کودکان دیگر و فقدان انرژی ▫️گریه زیاد و عدم تمایل به دلداری شما ▫️افت عملکرد تحصیلی ▫️به سختی به خواب می رود یا زود از خواب بیدار می شود. ▫️بروز علائم مکرر جسمانی مثل دل درد یا سردرد ▫️حملات مکرر خشم و پرخاشگری 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا! می دانم که کوتاهی می‌کنم تو بزرگی کن و بگذر ببخش که مثل تو نیستم ببخش که هر زمان من صدایت می زنم زود جوابم را می دهی ولی زمانی که تو مرا صدا می زنی در جواب دادن کندی می کنم 📚 آسمان همین حوالی 📗همه چیز رو به راه است؛ ممنونم ✍️استاد شهاد زمانی تصویر گر: محمدرضا دوست محمدی با مقدمه دکتر محمد رضا زائری با صدای: علی طالب پور 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
آیه ای از آیات وحی روز ۲۲ دی ماه ۱۴۰۱ 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منبر کوتاه 🔸آثار تسبیحات حضرت فاطمه زهرا (س) 🔹استاد حسینی قمی 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و روبیکا و بله و گپ و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
همه چیز برای سقوط کشور فراهم بود* واکنش دژپسند، وزیر اقتصاد دولت تدبیر و امید به اظهارات اخیر روحانی دژپسند در مصاحبه با اعتماد گفت : همان عصری که آقای روحانی نهاد ریاست جمهوری را تحویل رئیسی میداد، خوب می‌دانست چه خبره ؟ عکسی که از او با آقای رئیسی گرفته شده در چهره‌اش یک تبسم ساختگی هست. روزهای قبل در هیئت دولت همه‌ی وزرا واضح شاهد بودند که در بساط دولت هیچ نیست، سه ماه فقط حقوق‌ها را با قرض و کلاه به کلاه کردن داده بودند معوقات و فوقالعاده و مثل اینها که بماند، روی هم انباشته به ماه‌های بعد حواله شده بود. سالهای قبل یعنی ۹۷ و۹۸ و۹۹ و۱۴۰۰را همه در جریان هستند آقای همتی در آن جلسه با اساتید بازش کردند، ۲۰۰ هزار میلیارد تولید پول بی پشتوانه [(قلابی)] برای دادن حقوق کارمندان دولت. وقتی سال ۱۴۰۰ حقوق‌ها را دولت تدبیر و امید اضافه کرد در آن جلسه هیئت دولت با خواندن درصد اضافه شدن‌ها برای تصویب همه می‌خندیدند یعنی مسخره بود، آخه با کدام پول ؟! این اضافه حقوق بی رویه با پول بی پشتوانه، کندن یک خندق جلو دولت بعد و پیشرفت کشور بود. ارزش پول را نابود کرد . روحانی روز تحویل دولت یقین داشت این سید ساده دل(رئیسی) نه بزودی؛ بلکه، بلافاصله که دولت را تحویل گرفت از همان ساعت به بن بست می‌خورد. از طرفی هم چون چیزی باقی نگذاشته بود برای فرار از ساختمان ریاست جمهوری عجله داشت، از صحنه جرم بگریزد و رفت در خانه قایم شد.  ترس داشت فردا بیایند با دستبند و پابند او را برای محاکمه ببرند. ... وقتی رئیسی اولین جلسه خود را با همان وزرای کابینه دوازدهم بدون روحانی برگزار کرد آقای جهانگیری بی خجالت و با خاطر جمعی از اینکه رئیسی قاطع و جواب حاضر نیست هم با این جسارت که او پشتوانه رأی بالایی ندارد و زمینه‌ی بلوا و فتنه وجود دارد در آن جلسه چشم در چشم  با خیال راحت صراحتاً گفت ما حتی پول نداریم حقوق این برج کارمندان را بدهیم. آقای رئیسی فقط یه جمله تعرضی با مزاح گفت : پس اون تدبیر وامید کجاست ؟ بعدش گفت : ملتی که خدا را دارد به چه کنم ؟چه کنم ؟مبتلا نمیشه. بن بست نداریم. ...من نمی‌دانم اسم جنگ اکراین و شادی روسیه را چه بگذارم به قول امام الطاف الهی بود ؟ همینکه رئیسی جای روحانی انتخاب شد [عدو شود سبب خیر]، رسانه‌های غربی خودشان شوک وارد کردند، نوشتند یک تندرو بنیادگرا به نام رئیسی جایگزین مذاکره و تعامل با غرب سرکار آمد. پس از انتخاب رئیسی، چند روزه قیمت نفت ۲۰ دلار افزایش یافت و توی شهریورماه سیل پول وارد خزانه شد بعدش هم در وین دیگه برجام احیا شدنی نبود، دوباره نفت بالا رفت و شعله جنگ اکراین قیمت نفت را کَند و به ۱۰۰ دلار و بیشتر رساند. *...بی تعارف بگویم ... همه چیز برای سقوط کشور فراهم بود فقط خدا نخواست.*
زنده‌یاد حجت الاسلام حاج آقا یگانه مرقی..‌ ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها: تولد حضرت فاطمه سلام الله علیها ☺️☺️🦋فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. از القاب حضرت فاطمه (س) می توان به زهرا، صديقه، طاهره، راضيه، مرضيه، مباركه، بتول‌ و... اشاره کرد. حضرت فاطمه زهرا (س) حضرت فاطمه (س)، دختر حضرت محمد (ص) و خديجه دختر خويلد است که در روز در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. درباره سال تولد حضرت زهرا(س) اختلاف نظر وجود دارد (بین ۵ سال پیش از آغاز پیامبری محمد یا ۲ سال پس از آن) اما نظر دیگر سال ۶۰۵ میلادی یا ۵ سال پیش از آغاز دعوت محمد (ص) است. القاب حضرت زهرا سلام الله علیها زهرا، صديقه، طاهره، راضيه، مرضيه، مباركه، بتول‌ و ...، از جمله القابي هستند كه محدثان اسلامي، براي حضرت فاطمه (س)، دختر پيغمبر نوشته اند. از بین القاب حضرت فاطمه(س) لقب زهرا از شهرت بيشتري برخوردار است و گاه با او همراه مي آيد (فاطمه زهرا) و يا بصورت تركيب عربي (فاطمهُ الزَّهراء). در واقع لقب زهرا از هر جهت برازندة اين بانوست. حضرت فاطمه زهرا(س) چهره درخشان زن مسلمان، فروغ تابناك (تابان) معرفت و نمونه روشن پرهيزگاري و خداپرستي است. ! چگونگی ولادت حضرت زهرا (س) در مورد چگونگی تولد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اشاره می کنیم به حدیث مفضل از کتاب ارزشمند امالی شیخ صدوق که ماجرای ولادت حضرت فاطمه (س) را به صورت دقیق از زبان امام صادق علیه السلام نقل می نماید و ما را از بقیه سخنها و تواریخ بی نیاز می گرداند هنگامی که خدیجه با رسول خدا صلی الله علیه و آله ازدواج کرد، زنان مکه از وی کناره گیری کرده، رفت و آمد خود را با او قطع نمودند. خدیجه از این جهت غمگین شد تا چون فاطمه را حامله شد این جنین در شکم با خدیجه سخن می گفت و خدیجه را دلداری می داد. چندی از این ماجرا گذشت تا هنگام تولد فاطمه (س) شد. خدیجه کسی را به نزد زنان قریش فرستاد و از آنها خواست تا به خانه او آیند و هنگام ولادت فاطمه (س) او را کمک دهند. ولی زنان برای خدیجه پیغام دادند که تو به سخن ما گوش نکردی و با یتیم ابوطالب که مالی نداشت ازدواج کردی، ما نیز به کمک تو نخواهیم آمد.خدیجه از این پیغام غمگین شد و در حال غم و اندوه به سر می برد که به ناگاه چهار زن گندمگون بلند قامت را که همچون زنان بنی هاشم بودند، مشاهده کرد که بر وی وارد شدند. خدیجه از دیدن ایشان نگران شد. اما یکی از آن چهار زن به سخن آمده، گفت: ای خدیجه نترس و محزون مباش که پروردگار تو ما را فرستاده و ما خواهران تو هستیم. من ساره همسر ابراهیم خلیل هستم و این آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون) است که همدم تو در بهشت خواهد بود و آن دیگر مریم دختر عمران و چهارمی کلثوم دختر موسی بن عمران است. خدای تعالی ما را فرستاد تا در وضع حمل به تو کمک دهیم... از بین القاب حضرت فاطمه(س)، لقب زهرا از شهرت بيشتري برخوردار است یکی از آنها طرف راست خدیجه و یکی طرف چپ او و دیگری روبروی او و چهارمی پشت سر او نشستند. در آن حال فاطمه سلام الله علیها متولد شد در حالتی که پاک و پاکیزه بود. چون روی زمین قرار گرفت، چنان نوری از او فروتابید که تمام خانه ها را نور داد و در مشرق و مغرب زمین جایی نماند مگر این که همه را روشن کرد و در آنجا تابید. در آن حال ده حورالعین وارد شدند که در دست هر یک از آنها تشت و ابریق بهشتی بود که در آن ابریقها آب کوثر بود و به آن زنی دادند که روبروی خدیجه نشسته بود. پس زهرا علیها السلام را با آب کوثر شست و شو داد و دو جامه سفید بیرون آورد که از شیر سفیدتر و از مشک و عنبر خوشبوتر بود. زهرا را به یکی از آنها پیچید و دیگری را مقنعه او قرار داد. پس حضرت به سخن درآمد و شهادت داد به رسالت پدر بزرگوار خود سیّد انبیاء و شوهر خود سیّد اوصیاء و فرزندان خود: أشهد أن لا اله الّا اللَّه و أن أبی رسول اللَّه سیّد الانبیاء و أنّ بعلی سیّد الاوصیاء و ولدی سادة الاسباط؛ شهادت می دهم به یگانگی خدا و این که پدرم رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله آقای پیامبران است و شهادت می دهم به این که شوهرم سرور جانشینان و دو فرزندم سرور فرزندان هستند. پس به هر یک از آن زنها سلام کرد و نام هر یک از آنها را بر زبان جاری کرد و زنان به روی او خندیدند و بشارت دادند و حورالعین نیز یکدیگر را بشارت دادند و بعضی از اهل آسمان بعضی دیگر را به ولایت آن معظمه مژده دادند و در آسمان نوری ظاهر شد که هرگز مانند آن را ندیده بودند. زنها به خدیجه گفتند: ای خدیجه! این مولود را بگیر در حالتی که پاک و پاکیزه و فرخنده و برکت داده شده است در او و در نسل او. پس خدیجه او را گرفت در حالتی که خوشحال بود و سینه در دهان او گذارد و شیر جاری شد حضرت زهرا (س) نزد پيامبر احترامى بسیار داشت،احترامی فراتر از احترام پدرى به دختر. رشد و نم
و حضرت زهرا سلام اللَّه علیها از رشد خردسالان دیگر سریعتر بود. (1) بدین ترتیب فاطمه زهرا (س) متولد گردید و خدای تعالی این مولود با برکت را که نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله از وی در دنیا به جای ماند، به آن حضرت عنایت فرمود و خود نیز چنان که در پاره ای از تفاسیر آمده، مژده ولادت حضرت زهرا (س) را در سوره مبارکه کوثر به آن حضرت داد و برای دلداری رسول خدا و دلگرمی آن بزرگوار در برابر دشمنان سرسخت و نیرومندی چون عاص بن وائل سهمی یا ابوجهل و ابولهب که با درگذشت پسران پیغمبر او را «ابتر» و مقطوع النسل خواندند با کمال مهربانی و ملاطفت او را مخاطب ساخته فرمود: إنا اعطیناک الکوثر فصل لربک وانحر ان شانئک هو الابتر به یقین ما به تو کوثر (و خیر و برکت فراوان) عطا کردیم. پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى کن. و بدان) دشمن تو به یقین ابتر و بریده نسل است. جايگاه حضرت زهرا (س) نزد پيامبر(ص) حضرت زهرا (س) را نزد پيامبر احترامى عظيم بود بسى فراتر از احترام پدرى به دخترش و اين بگونه‏ اى بود كه حيرت ديگران را بر مى‏ انگيخت پیامبر(ص) با آن همه شأن و عظمت دست دخترش را مى‏ بوسيد و به گفته عايشه هرگاه كه فاطمه (س) بر پيامبر وارد مى ‏شد رسول خدا به احترامش از جاى بر مى‏ خاست و پيشانى او را مى‏ بوسيد. و يا در حين ورود از او جداً استقبال مى‏ كرد و يا در حين خروج از محضرش مشايعتش مى‏ فرمود. در شأن وصف حضرت فاطمه (س) و در انتساب او بخودش پيامبر كلمات والا و عجيب بكار مى‏ برد. گاهى مى‏ فرمود فاطمه (س) يك شاخه گل است (ريحانه)؛ زمانى مى ‏فرمود فاطمه (س) پاره تن من است (بضعة مِنّى)، و گاهى مى ‏فرمود فاطمه (س) عزيزترين مردم به نزد من است. گاهی نیز پیامبر اکرم(ص) درباره حضرت زهرا(س) مى‏ فرمود هر كه فاطمه (س) راشادان كند مرا شادان كرده است و هر كه فاطمه (س) را بيازارد مرا آزرده است، با اين اضافه كه شادى و غضب من، يا محبت و آزارم، همانند محبت و آزار خداوند است، حتى در پاسخ به سؤال فاطمه (س) و على از پيامبر كه كدام محبوبتر و عزيزترند فرمود فاطمة احبُّ الىَّ منك و انت يا علىُّ اعزّ علىّ منها. فاطمه (س) از تو نزد من محبوبتر است و تو اى على از فاطمه (س) نزد من عزيزتر هستي .  ---------------------------------------------- پی نوشت (1) بحارالانوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیه ای از آیات وحی روز ۲۲ دی ماه ۱۴۰۱ 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
ملاقات خصوصی.mp3
1.69M
  💥 ملاقات خصوصی یه وقتایی توی زندگی نشستیم و نقشه کشیدیم: - چطوری دل فلانی رو بدست بیارم؟ - چطوری شکارش کنم؟ - چکار کنم منو دوست داشته باشه؟ این ☜ "فلانی" برای شما کیه؟! 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منبر کوتاه 🔸صدقه به نیت امام زمان 🔹استاد عالی 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و روبیکا و بله و گپ و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
🌸🌸🌸🌸🌸 شیطون یکاری باهات میکنه که دیگه نتونی از لحظه به لحظه ی زندگیت لذت ببری یکاری میکنه که حتما باید یه کار خاصی کنی تا لذت ببری یکاری میکنه لذتت محدود به گناه کردن بشه...برای لذت بردن تورو به گناه میکشونه و تورو از هزارتا لذت بهتر محروم میکنه...خیلی نامرده😒 اون از لذت بردنت متنفرهههه...با خودش میگه حالا که نمیتونم یکاری کنم تو زندگی لذت نبره بزار حداقل یکاری کنم خیلی کم لذت ببره...و تازه بابت همونم کلی تاوان بده😈 برای همین پیشنهاد گناهو میده گناه یعنی یه لذت کم و پر از تاوان ✨ 🌸🌸🌸🌸🌸 ❀ ┏━━━━━━┓ قاریان افضل ایران ┗━━━━━━┛
Akbar khyrkhah: بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیستم»» استانبول حدود بیست روز طول کشید تا زندیان به بابک جواب داد. قرار شد همدیگه رو ببینند. وقتی بابک با ثریا مطرح کرد که زندیان میخواد کار را یه سره کنه، ثریا براشون یه آلاچیق خیلی زیبا در یکی از باغ های توریستی اطراف استامبول گرفت. بابک را مسئول هماهنگی کل مهمونی کرد. بابک هم کم نذاشت و ترتیب همه چیزا رو داد. تا اینکه شب زندیان با سه چهار نفر اومدند. سه چهار نفری که همگی از پیرمردها و قدیمی های بهایی پناهنده شده به ترکیه بودند. دقایقی گذشت و سرگرم نوشیدن چایی و قهوه بودند که زندیان وسط قهوه خوردنش سرِ بحثو باز کرد: من اهل اطاله کلام نیستم. شرط کرده بودم که این جلسه باید با کسی بیایی که بتونیم حرف آخرو بزنیم. بابک گفت: بله. تو راه هستند و پیام دادند که کم کم میرسند. زندیان: خوبه. اگر دو تا شرطی که گفتم انجام بشه، با هماهنگی که با این دوستان کردم و همگی موافقند، درطول کمتر از شش ماه، حداقل صد خانواده بهایی به ایران برمیگردند و ساکن تهران و یا اصفهان میشن. البته سه چهار تا از خانواده ها متقاضی زندگی در شیراز و تبریز هستند که اونا خودشون میدونن و ربطی به ما نداره. اما اعلام آمادگی کردند که برگردند. بابک: واقعا خبر خوب و هیجان انگیزیه. آمارشون تقریبا چند نفر میشه؟ زندیان: حدود پونصد نفر. البته این در فاز اول هست. اگه همه چی خوب پیش بره، میتونیم بهایی های کشورهای دور و برمون که ایرانی هستند و رفتند، برگردونیم. که اون موقع حداقل آمار ما به چیزی بالغ بر دو هزار نفر میرسه. وقتی همه سرگرم بحث بودند و زندیان اینو گفت، ناگهان صدایی از اطراف شنیده شد که گفت: ما حضور خودت با ده هزار نفر بهایی عوض نمیکنیم جناب زندیان! همه برگشتند و متعجبانه پشت سرشون نگاه کردند. بابک هم تعجب کرد و برگشت ببینه کی بود که این حرفو زد که دید ثریا است! با همون قیافه خشک و بی روح. قدم قدم از تاریکی پشتِ آلاچیق بیرون آمد و به طرفشون رفت. همه جلوی ثریا بلند شدند الا زندیان. ثریا از جلوی همه رد شد و به زندیان نزدیک شد و کنارش نشست. بقیه هم نشستند سر جاهاشون. همشون ثریا را میشناختند و شروع کردند با ثریا حال و احوال کردند. یکی گفت: ثریا خیلی وقته ندیدمت. خوبی؟ یکی دیگه میگفت: اصلا تکون نخوردی ... ترکیه ساکنی؟ زندیان سیگارشو روشن کرد و همینجوری که همه به زندیان نگاه میکردند تا ببینند اون به ثریا چی میگه، نفس عمیقی کشید و گفت: میدونستم تهش به تو میخوریم. آخه کسی آمار ما رو به این راحتی در نمیاورد. ثریا: زندیان ما هیچ نیازی به ده بیست هزار نفر بهایی نداریم. اگه اومدند قدمشون رو چشم. اما من فقط خودت و این پیر پاتالایی که دور خودت جمع کردی میخوام. زندیان نگاهی به ثریا کرد و گفت: همه چی ردیفه؟ من دیگه حوصله دردسر ندارم. بخوام هم نمیتونم و دیگه سِنّم اقتضای ماجراجویی نداره. ثریا لبخندی به زندیان زد و سری تکان داد و بعدش نگاهی به بابک کرد و گفت: ما رو تنها بذار! بابک هم چشم گفت و از سر جاش بلند شد و رفت. وقتی ده بیست متر از آلاچیق فاصله گرفت، یکی از گوشی های همراهش زنگ خورد. گوشیو برداشت. محمد بود. محمد گفت: بابک کُتت بیار بیرون و گوشیت روشن باشه و بذار تو جیب پیراهنت. بابک: دوربینم روشنه. حله. از طریق دوربین گوشی همراه بابک، محمد از تهران داشت چهره و جمع زندیان و ثریا و دوستاشون رو واضح میدید. فیلم روی مانیتور وزارت اطلاعات، در حال پخش زنده بود. محمد به سعید گفت: تصویرو ببر جلوتر. بابک هندزفری کوچیکی تو گوشش گذاشت و منتظر دستور محمد بود. سعید تصویرِ توی مانیتورو کمی بزرگتر کرد. محمد به بابک گفت: بابک خیلی نفس نکش تا دوربین بالا پایین نشه. بابک هم نفس هاش رو کنترل کرد تا تند تند نفس نزنه و قفسه سینه اش خیلی بالا و پایین نشه. محمد و سعید با دقت هر چه تمامتر به مانیتور چشم دوخته بودند. محمد به سعید گفت: وقتی بابکو دَک میکنن، حرفای مالی و قرارداد و این موضوعا نیست. یه حرف تشکیلاتی داره زده میشه. بابک از طریق هندزفریش شنید که محمد گفت: بابک یکی دو متر برو جلوتر. جوری که خیلی تابلو نباشه. که یهو دیدند زندیان وسط حرفاشون دست در جیبش کرد و یه کاغذ تا خورده از جیبش درآورد و به ثریا داد. محمد فورا به بابک گفت: بابک برو سمت چپ ... سمت چپ ... میخوام ثریا رو واضح تر ببینم. بِجُنب پسر. بابک همین طور که یکی از دستاش تو جیبش بود و با اون یکی دستش سیگار میکشید، مثلا داشت قدم میزد، به طرف سمت چپ رفت و رو به آلاچیق ایستاد. محمد به سعید گفت: تا جایی که میشه زوم کن روی ثریا و کاغذی که دستشه. @hadadpour سعید زوم کرد اما ... همون لحظه یه نفر با کف دستش محکم به کمر بابک زد. بابک یهو جا خورد و مجبور شد فورا برگردد و به او نگاه کند. راننده ثریا بود. جوانی اهل ترکیه به اسم خالد
که خیلی شوخیهای خرکی میکرد و فکر میکرد با مزه است. یهو به کمر بابک زد و گفت: چطوری بابک؟ به محض اینکه بابک برگشت، محمد و سعید دیدند تصویر روی مانیتور عوض شد و به طرف خالد رفت. محمد آروم به بابک گفت: ولش کن. بگو حوصله ندارم تا بذاره بره. بابک فورا برگرد به طرف آلاچیق نگاه کن. زود باش. اما خالد دست بردار نبود. بابک هر طرف میچرخید و از او رو برمیگرداند، خالد به طرفش میرفت و روبروش می ایستاد و چرت و پرت میگفت: دیگه از ما رو برمیگردونی بابک! چیه؟ نکنه خانم گفته بیایی جای من! هان؟ بابک: نه بابا ... نه سرِ جدّت! ولم کن. میخوام تنها باشم ... محمد دید نخیر ... خالد دست بردار نیست ... سری به نشان تاسف تکان داد و صورتشو از رو مانیتور رو برگردوند و همین جور که وسط سالن قدم میزد به سعید گفت: اینا درباره همه چی با زندیان حرف زدند. همه تضمین ها و ضمانت ها رو هم دادند. این دیدار هم فقط واسه این بوده که ... شاید ... مثلا ... بخوان لیست افراد و یا خانواده هایی بدن که باید کارهای قانونی بازگشتشون حل بشه. اگه یادت باشه بابک هم یه روز از زندیان خواست اسامی اولیه رو به بابک بگه اما زندیان زد به کوچه خاکی و نداد. سعید گفت: به نظر منم همینه. پونصد نفر از صد خانواده ای که زندیان گلچین کرده و ... محمد دنبالشو گفت: و اینقدر برای ثریا و سیستمشون مهمه که برابری میکنه با حضور ده بیست هزار نفر بهایی دیگه! اولین برداشتی که میشه کرد اینه که این صد خانواده، فعالن و ارزش تشکیلاتی بیشتری واسه اونا دارن. سعید: دقیقا. باید ببینیم اینا کی هستن که ثریا به جای چکِ سفید امضا، دسته چک سفید امضا داده به زندیان که اینا رو بکشونه ایران و حاضرن حداقل تا صد سال بیمه شون کنند و تلاش کنن اموال بلوکه شدشون آزاد بشه و ... محمد خیلی تو فکر رفت. درحالی که به مانیتور چشم دوخته بود و شاهد کَل کَل بابک با خالد بود گفت: یه لیست صد نفره ... یا به عبارتی پونصد نفره! ینی یه گردان بهایی! بی سابقه است. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 اما داستان در طرفِ سوزان، صورت دیگری داشت. سوزان برای هماهنگی بیشتر با آلادپوش نیاز داشت که با رابط خودش دیدار داشته باشه. بخاطر همین به لندن رفت و در لندن با مردی ایرانی اما با نام مستعار پیتر ملاقات کرد. سوزان که همیشه با واسطه ای به نام شِن که خانمی جا افتاده و مُسن بود ملاقات داشت، از آن تاریخ به بعد با پیتر هماهنگ شد. پیتر که مردی حدودا چهل و پنج ساله با ظاهری آراسته بود در اتاق محل کارش با سوزان قرار گذاشت و در لحظات اول به سوزان گفت: از حالا به بعد من با شما ملاقات میکنم. سوزان جواب داد: مشکلی ندارم. پیتر: میشنوم. سوزان: آلادپوش میخواد جنبش زنان آزاد را به طرف ارتش زنان آزاد ببره! پیتر: بیشتر توضیح بده! سوزان: خب اینطوری از حالت یک جنبش و اعتراض مدنی خارج میشه و حالت چریکی پیدا میکنه! میتونیم ساپورتشون کنیم؟ پیتر: مشکلش با حالت قبلی چی بود؟ سوزان: کلا خیلی وحشیه. بر خلاف ظاهر متمدنی که از خودش نشون میده. میخواد وارد فاز جدیدی بشیم. بنظر اون این شکل از اعتراضات و آشوب ها حداکثر عمر یکی دو ماهه داره و فایده ای نداره. البته اینم بگم که برای فازِ چریکی و مسلحانه، برنامه خاصی نداره و داره فکر میکنه. پیتر: بلندپروازانه است. سوزان: خودمم میدونم. بهش گفتم اما میگه دیگه غیر از فاز نظامی و جنگ شهری فایده نداره. پیتر به فکر فرو رفت. همین طور که نشسته بود، به نقطه ای زل زد و با نوکِ انگشتان دست چپش، کف دست راستشو ماساژ میداد. سوزان یک سیب برداشت و گاز زد و گفت: فاز مسلحانه خیلی عواقب داره. خیلی زود از چشم مردم میفتیم و پاسخگوی افکار عمومی نخواهیم بود. پیتر گفت: نمیدونی دلیل تاکید مریم رجوی برای استفاده از آلادپوش چیه؟ سوزان: چون از مهره های آخرشه. مریم خیلی حق انتخاب نداره. کسی واسش نمونده. اگه نتونه آخر عُمری یه زهر چشم اساسی از رژیم بگیره که دیگه کسی نگاش نمیکنه. پیتر که مشخص بود فکرش همچنان درگیر حرف آلادپوش هست، گفت: آخه مشکل اینجاست که شاهزاده هم از من یه راه حل عملیاتی تر میخواد. سوزان: متوجه نمیشم. عملیاتی ینی چی؟ ینی عملیات مسلحانه؟ یا طرح زود بازده و اینا؟ @hadadpour پیتر که کلافه شده بود و خودشو وسط یه کلاف پر پیچ میدید، بلند شد قدم زد و گفت: چه میدونم. موقعیت شاهزاده هم چندان تعریفی نداره. آمریکا ازش یه نتیجه جدی میخواد و دیگه حاضر نیست چندان پولی برای طرح های سالانه شاهزاده و بقیه خرج کنه. سوزان گفت: بد شد که. ولی ... میتونم راحت حرف بزنم؟ پیتر رو به سوزان کرد و همین طور که ایستاده بود گفت: بگو! سوزان گفت: ما نه در موقعیت تشکیل ارتش آزاد هستیم و نه در موقعیت عملیات زود بازده. درسته؟ پیتر گفت: خب؟ سوزان ادامه داد: از یه طرف دیگه هم همه دلشون لک زده برای اینکه خودی به این وریا نشون بدن و یه زهر چشم هم از رژیم بگیرن. درسته؟ پیتر نشست