eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
924 ویدیو
118 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم پیشِ چشمانِ همه دست به زانو اُفتاد خواست تا پاشود ای وای که با رو اُفتاد باید او پاشود از  خاک جگر جمع کُنَد یک عبا پَهن کُنَد تا که پسر جمع کُنَد پیرمَرد است عصا خواست ولی خندیدند او کم آورد  عبا خواست ولی خندیدند این اَنارِ حرم است آه چرا ریخته است چقدر حضرتِ اکبر به عبا ریخته است تا علی رفت   به دنبالِ دلش راه اُفتاد قبلِ شهزاده ببین رویِ زمین شاه اُفتاد یک "پدرجانِ"دگر از پسرش خواست نَشُد این جوانمُرده پس از این کمرش راست نَشُد پیشِ چشمان همه دست به زانو اُفتاد بغلش کرد ولی حیف که بازو اُفتاد هیچکَس زیرِ بغلهایِ پدر را نگرفت دست تنهاست کسی جایِ پدر را نگرفت نیزه‌ای خورد تکان ، از جگرش داد کشید دست بر سینه که زد با پسرش داد کشید غارتِ قامتش اینجا صلواتی شده بود بدنش با شن و شمشیر چه قاطی شده بود ساعتی از بدنش از بدنش تیغ کشید با دو انگشتِ خودش از دهنش تیغ کشید لَخته لَخته زِ دهانش چقدر خون آوَرد تکیه میداد به آن نیزه که بیرون آوَرد بِینِ آغوش کشیدش  تَنِ او بند نَشُد خواست تا بوسه بگیرد همه دیدند  نَشُد کاش سمتِ حرم اکبر نَبَرَد برخیزد عمه‌اش دست به معجر نَبَرَد برخیزد از علمدار کمک خواست که خواهر را بُرد خواهری آمد و با خود دو برادر را بُرد پیشِ چشمان همه دست به زانو اُفتاد دید پَهلویِ علی را و به پهلو اُفتاد به عبا جمع نمود و به عبا پَهنَش کرد بُرد در خیمه کنارِ شهدا پَهنَش کرد عصر شد خیمه‌ی آتش زده با دختر سوخت هم عبا سوخت و هم خیمه و هم اکبر.... (حسن لطفی) @aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم بِهَم آنقدر می‌آمد نمازم با اذانِ تو گره عمری بِهَم خورده توانم با توانِ تو تمامِ تو از آنِ من تمامِ من از آنِ تو بمان پیشم که میمیرد بهارم با خزانِ تو همیشه با تو می‌گفتم کنارم  اکبرم که هست چه غم از پیریَم وقتی نگاهِ آخرم که هست کنارش گرچه لیلا نیست اما خواهرم که هست دلت در گیسوانِ من  دلم در گیسوانِ تو به تو گفتم برو اما پدر پشتت به راه اُفتاد نگاهِ بر نگاهِ تو ، لبم اما به آه اُفتاد صدای شیونِ عمه میانِ خیمه‌گاه اُفتاد کمان اَبرویِ ما رفتی حرم شد قَدکمانِ تو از این بدتر نمی‌گردد که اسبت اشتباهی رفت از این بدتر نمی‌گردد که چشمانت سیاهی رفت میان حلقه‌ی جمعِ سپاهی  بی پناهی رفت انارِ فاطمه دیدم  اناری شد لبانِ تو سبکتر گشته‌ای اما شبیه پَر نمی‌مانی چرا بر رویِ دستانم علی‌اکبر نمی‌مانی چرا حرفی نمی‌گویی مگر دیگر نمی‌مانی کدامین خشک‌تر بوده زبان من   زبانِ تو علی‌جان زندگانی از جوانمرده نمی‌آید توانِ راه رفتن از زمین خورده نمی‌آید نفَسهای مرا داغِ پسر برده نمی‌آید لبت بوسیدم و خون شد دهانِ من  دهانِ تو زمین خوردی زمین خوردم پدر گفتی پدر گفتم بهَم خوردی بهَم خوردم جگر گفتی جگر گفتم مفَصل نیزه‌ها خوردی ولی من مختصر گفتم چرا با فاصله مانده تمامِ استخوانِ تو نگاهم تار می‌بیند کجا چیدم کجا چیدم کشیدم دست بر خاک و تو را رویِ عبا چیدم هزار و نهصد و اندی کنارِ هم تو را چیدم ولی خیره به من مانده نگاهِ مهربان تو تمام زخمهای تو تَرک خورده نمک خورده شدی مانند زهرایی که در کوچه کتک خورده فقط تنها تویی که ضربه‌های مشترک خورده رسیده عمه و حالا کم آوردم به جان تو (حسن لطفی) @aleyasein
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم خواست با دستش ببندد پلکِ پَرپر را نشُد خواست تا با گریه شویَد پلکِ دیگر را نشُد رویِ زانو چار دست و پا رسیده بر سَرَش خواست زینب نشنود لبخندِ لشگر را نشُد گفت بابایی بگو اما فقط یک "با" شنید هرچه می‌کوشید گویَد حرفِ آخر را نشُد با دو انگشتش میانِ حَلق دنبال چه است? خواست تا بیرون کِشَد یک تکه خنجر را نشُد خُرده‌هایی استخوان از سینه بالا میرَوند خواست تا خالی کُنَد هربار حنجر را نشُد خواست زینب تا که بردارد حسینش را نشُد خواست بابا هم کِشَد تا خیمه خواهر را نشُد غیرتی‌اش کرد شاید چشمها را وا کند هِی نشان می‌داد خاکِ رویِ معجر را نشُد خواست بردارد از این پاشیده در آغوشِ خویش دست را  پا را  نشُد  تَن را نشُد  سر را نشُد (حسن لطفی) @aleyasein
تلظی کرد با اون جون خسته لباش هر لحظه میشد باز و بسته همینکه تیر شد پرتاب دیدن حسین فاطمه از پا نشسته مسعود یوسف پور @aleyasein
در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم؟ خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم؟ یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم… @aleyasein
علیه‌السلام 🔹ناحیه مقدسه🔹 نوحه‌سُرای حریم قدس تو هستی مویه‌کنان‌اند انبیا و ملائک مهدی صاحب‌زمان! یگانۀ هستی! آجَرَکَ الله فِی مُصیبةِ جَدّک پرچم سرخی به یاد جد تو در باد: زلف به خون آشنای حضرت یحیی گریه‌کنان حسین بوده و هستند: آدم و موسی و مصطفی و مسیحا رنج تو دید و ز دست رفت شکیبش صبر جمیلت کجا و طاقت ایوب؟ داغ تو دید و گذشت از غم یوسف موج سرشکت کجا و دیدۀ یعقوب؟ هرچه از آن ظهر داغدار شنیدیم اشک تو فرموده بود و چشم تو دیده: «هم سر از تن جدا و هم تن بی‌سر هم رخ خونین و هم گلوی بریده»... از پس آن عصر سوگوار، هماره یکه‌سوار غروب‌های صحاری! آه نه، آتش گرفته است دلت را اشک نه، خون است از نگاه تو جاری صبحِ ظهورت کجاست منتقم عصر؟! عصر تو کی می‌رسد؟ که منتظرانیم تشنۀ آن‌دم که لب ز آب ببندیم زخمیِ آن‌دم که سر به پات فشانیم @aleyasein
علیه‌السلام 🔹چه می‌شود این‌بار...🔹 به یاری تو به میدان کارزار نیاید جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید اگر چه تشنۀ یاری، ‌امید و بیم نداری اگر هزار بیاید وگر هزار نیاید هزار بار شنیدیم، ذوالجناح تو آمد ولی چه می شود این‌بار، بی‌سوار نیاید مباد آن‌که بیاید عطش به کشتن طفلان مباد آن‌که عمویی سرقرار نیاید بدا به آتش اگر راه خیمۀ تو بگیرد بدا به آب اگر با لبت کنار نیاید خدا کند که بمیریم و باز آخر مقتل سه‌شعبه جانب آن طفل شیرخوار نیاید خدا کند که بمیریم و باز زینب کبری به سوی مقتل تو از دل غبار نیاید بس است درد یتیمی، بس است رنج اسیری کنار قافله‌، ای کاش نیزه‌دار نیاید @aleyasein
یا به جایی خبر مرگ پسر را نبرید یا که بردید به تشییع، پدر را نبرید پدری داغ جوان دید ملامت نکنید روی زانو اگر افتاد شکایت نکنید چون‌رمق نیست تکانی بدهد پایش را پس بگیرید همه زیر بغل هایش را نکند ناله که زد طبل برایش بزنید جلوی چشم همه زشت صدایش بزنید آی مردم جگر سینه زنان غم دارد غم سنگین شب هشت محرم دارد غم آن لحظه که ارباب به شهزاده رسید ولدی گفت نشست و ز جگر ناله کشید.. ای جوانمرد، جوانمرگ شدی یا نشدی؟ پیش پای پدر خویش چرا پا نشدی خنده ها بیشتر و جسم تو کمتر شده است نیستی و همه دشت، پیمبر شده است زرهت حرز علی داشت،دریدند چرا گرگ ها چنگ به روی تو کشیدند چرا داغ سنگین تو را شانه من تاب نداشت تشنه بودی، پدر تشنه تو آب نداشت قوت چشم تر من، کمرم را نشکن حرمت ریش من و اهل حرم را نشکن نیزه نگذاشت که آه تو پایان برسد جان به لب های تو ای محتضر آسان برسد مانده ام با تو و اینگونه گرفتار شدن رشته رشته شده ای مثل عبای تن من آیه ها چیده شد افسوس که کوثر نشده نه هنوز این تن پاره علی اکبر نشده زخم های تنت از موی سرت بیشتر است بردن پیکر تو کارهزاران نفر است چشم زد قامت طوبای تورا چشم حسود پای جسم تو می افتادم اگر عمه نبود @aleyasein
شمشیر می زنی و سپاهی برابرت طوفان شده به برقِ نگاهِ دلاورت چندین هزار نامه نوشتند و عاقبت نا مردمانِ کوفه نبودند یاورت! نامِ حسین وردِ زبان هایشان ولی در قلبِ کورِ خویش، نکردند باورت در ازدحام نیزه و باران سنگ ها صد زخم اضافه شد به جراحاتِ پیکرت انگار که گلویِ پُر از لَختِه های خون بدجور بسته راهِ نفس هایِ آخَرَت خوردی زمین، به وقتِ هجومِ حرامیان در پیش چشم های پُر از اشکِ خواهرت زینب، دوباره زینبِ سابق نمی شود! تا اینکه دید، پیکرِ در خون شناورت بی تابی رقیه امانش نمی دهد... وقتی که می رود به سَرِ  نیزه ها، سَرَت @aleyasein
تقدیم به حضرت علی اصغر(ع) با لبان خشک خود دارد مدارا می کند واژه ی ایثار را اینگونه معنا می کند با همین دستان کوچک کودک شش ماهه ای صد گره از کار ما بیچاره ها وا می کند @aleyasein
کف می زدند دور و بر حرمله، سپاه شش ماهه را زدن بخدا تهنیت نداشت رو زد حسین، حرمله امّا سه شعبه زد این نانجیب ذره ای انسانیت نداشت # محمدجوادپرچمی @aleyasein