eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
923 ویدیو
118 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
پایان ماه روضه شده، غم گرفته ام هیئت تمام گشته و ماتم گرفته ام بعد از دو ماه گرفت صدا های ذاكران تازه دلم شكسته شده دم گرفته ام بعد از دو ماه كه در مطبت هستم ای طبیب از درد عشق گفتم و مرهم گرفته ام مرهم برای درد دلم اشك روضه بود اینگونه بوده اشك دمادم گرفته ام شبها چقدر گم شده ام بین كوچه ها وقتی سراغ هیئت و پرچم گرفته ام از مادرت بپرس ، نوكریم را قبول كرد ؟ آیا برات كرببلا هم گرفته ام ؟ افسوس می خورم كه زخیرات سفره ات از دست مهر مادرتان كم گرفته ام دلتنگ می شوم به خدا بر محرمت خرده مگیریم زچه ماتم گرفته ام *** ای روضه خوان ادامه بده اشك و آه را شعر وداع نه ..... شور محرم گرفته ام @aleyasein_ir
خاطرم را با دعایش جمع کرد دور هم ما را خدایش جمع کرد سفره ای که این دوماهه فیض داد پهن کرد زهرا رضایش جمع کرد @aleyasein_ir
معراج من یعنی که غمخوار تو باشم آواره ی کوی علمدار تو ‌باشم گفتم سگ کوی تو هستم تا کمی هم در زندگانی ام وفادار تو باشم در این دو ماهه زیر و رو کردی دلم را آوردی ام در روضه تا یار تو باشم آقا اگر سربار تو بودم ببخشید می خواستم من هم عزادار تو باشم من را چه کار اصلا به مزدِ این دو ماهه کاری نکردم که طلبکار تو باشم یک خواهشی دارم فقط، جان رقیه بگذار تا آخر گرفتار تو باشم @aleyasein_ir
اشک در دیدگان من تنهاست ناله زندانی و سخن تنهاست آسمان مدینه اشک بریز ماه زهرا در انجمن تنهاست ماهیان هم به بحر می گریند بر غریبی که در وطن تنهاست با توام ای مدینه پاسخ گوی با که گویم امام من تنهاست در دیوار شهر می گویند امّت مصطفی، حسن تنهاست وارث غربت پدر حسن است از برادر غریب تر حسن است ای سراپا حسن، امام حسن ماه هر انجمن، امام حسن گریه بر قلب پاره‌پارۀ توست حاصل عمر من، امام حسن بعد جدّت به پیکر تو شدند تیرها، بوسه ْزن امام حسن بدنت، بس که تیرباران شد شد یکی با کفن امام حسن هر کجا خلق، عبد دنیایند هادیان طریق، تنهایند یا حسن! صبر چون پدر کردی حفظ دین پیامبر کردی مشتِ نابستهء معاویه را در برِ خلق بازتر کردی پیش تر از قیام کرب و بلا تو به پا نهضتی دگر کردی به محرّم حیات بخشیدی تا به ماه صفر سفر کردی صبر تو از قیام سخت تر است شاهدم پاره پارهء جگر است غیر پروردگار دادگرت کس نداند چه آمده به سرت بس‌که زخم زبان زدند ترا زهرناخورده، بود خون جگرت سال‌ها از جفای دشمن و دوست خون روان بود از دو چشمِ ترت آن ستمگر که مادرت را زد باز دشنام داد بر پدرت از شب دفن مادرت زهرا همه دیدند ریخت بال و پرت امشب از سوز سینه می گریم در هوای مدینه می گریم پدرِ اقتدار پرورِ تو همسری داشت مثل مادر تو یک جهان عاطفه رباب که بود یار و هم سنگر برادر تو این تویی ای غریب خانهء خویش که تو را زهر داد همسر تو طفل بودی که مادرت زهرا گشت نقش زمین برابر تو جگرت پاره شد دمی که شکست گوشواره به گوش مادر تو این تو بودی که سالها بنشست جعده چون جغدِ شوم بر در تو جگر شیعیان از این غم سوخت که تو را بر یزید پست فروخت خون دلهای عمر پرمحنت دم آخر چکید از دهنت پیکرت مثل شمع سوخته ای آب شد در درون پیرهنت جگر اهل بیت می سوزد تا قیامت به یاد سوختنت گه جفا در جواب مهر و وفا گاه دشنام پاسخ سخنت تیرها بر تو گریه می کردند اشکشان بود جاری از کفنت همه در حیرتم چگونه کشید تیرها را برادر از بدنت داغ بر داغ اهل بیت فزود کاش عبّاس در بقیع نبود دخت زهرا مه صفر دیده داغ مرگِ پیامبر دیده در کنار دو طشت، خونِ دلش از دو چشمش روانه گردیده در یکی دیده راس پاک حسین در یکی پارهء جگر دیده چوبهء خیزران به دست یزید لب و دندان و طشت زر دیده رنج از رنج بیشتر برده داغ از داغ سخت تر دیده او که در قتلگه ز پا ننشست داد اینجا زمام صبر از دست... @aleyasein_ir
مولای ما کریم ولیکن غریب بود او دست گیر خلق ولی بی حبیب بود با او مدینه شد وطن بی نیازها بعد از خدا سخاوت او بی رقیب بود غیر از نمک به زخم دل خود دوا نداشت با آنکه بر تمامی عالم طبیب بود از دشمنان که کینه ی بسیار دیده است در بین دوستان خودش هم غریب بود در کوچه زخم خورده ی لبخند قنفذ و... در خانه هم اسیر زنی نانجیب بود شرحش هزار روضه ی مکشوفه می شود در محضر امام مغیره خطیب بود کابوس کوچه موی سرش را سفید کرد از کودکی ز حادثه ای بی شکیب بود دستی سیاه زندگی اش را سیاه کرد دستی که از مروت دل بی نصیب بود دل خونِ روزگار که در آخرین نفس پیش حسین راویِ شیب الخضیب بود @aleyasein_ir
مرثیه امام حسن مجتبی علیه السلام زهری پلید بر جگرش کارگر شده آقای غصه ها نفسش مختصر شده کم کم تمام حجم تنش آب میشود مانند فاطمه بدنش آب میشود خواهر رسید و فاجعه را در نظاره شد از شعله های خون لبش در شراره شد میدید زخم کوچه دهان باز کرده است راز مگوی کوچه زبان باز کرده است از عهد کودکی جگرش پاره پاره است "او کشته ی شکستن یک گوشواره است" در کوچه دست سنگ دلی از سرش گذشت یادش نمیرود که چه بر مادرش گذشت از ضرب کینه چادر مادر به گل نشست همراه گوشواره غرور پسر شکست دیوار را هنوز به یادش می آورد مسمار را که هیچ ز خاطر نمی برد سم را بهانه کرد که راحت شود مگر از خاطرات کوچه و کابوس میخ و در @aleyasein_ir
ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار اسلام در مصیبت تو می شود یتیم دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان از امت تو آنچه نمی رفت انتظار هرچند از تو غیر محبت ندیده بود اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار گر می گرفت آتش کینه به خانه و می رفت سمت پهلوی گل دست های خار آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد انداخت دور گردن مولا طناب دار در بین کوچه باز همان دست آمد و دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار "برای شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله" @aleyasein_ir
آن ماه که در دامن زهرا بنشیند باید که چنین در دل دنیا بنشیند ای عرش نشین! شأن قدمهای تو تنها این است که بر شانه‌ی طاها بنشیند حالا که تویی آیه‌ای از سوره‌ی کوثر، باید که به تفسیر تو مولا بنشیند شد لؤلؤ حُسن تو، فقط قسمت آن دل، آن دل که به درگاه دو دریا بنشیند آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی: از ماست، بگویید که بالا بنشیند آقای جوانان بهشت است، جماعت! دورِ که نشستید؟ که تنها بنشیند اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند، جای پسر امّ ابیها بنشیند شاید پسر فاطمه از پای بیفتد، اما که شنیده است که از پا بنشیند؟ صلح تو چنان تیر که در چله نشسته ست گیرد هدف امروز، که فردا بنشیند در حیرتم از جَعده، چگونه دلش آمد، آن زهر، به کام تو دل‌آرا بنشیند؟ این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت فرداست که بر دیده سقا بنشیند لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند شیرین دهن کرببلا، گل‌پسر توست از توست که اینگونه به دلها بنشیند می‌گفت: عمو! نامه‌ی باباست به دستم برخوان و بگو قاسمت آیا بنشیند؟ با اذن برادر، پسر تو، شب آخر برخاست که خیمه به تماشا بنشیند جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند @aleyasein_ir
خواستم سر بگذارم به ضریحت اما نه ضریحی،نه دری بود، نه صحنت اما همه جا صحن و شبستان و حریمِ تو شده پس حرم در حرم از توست حقیقت اما خواستی چون حرم فاطمه مخفی باشد حرمِ محترمت، از روی غربت اما مادری، هستی و کاری نتوان کرد حسن هر چه عشق است گرفته ز تو نَشأت اما خواستی باز غریب همه عالم باشی پس غریبِ همه عالم شده نامت اما ضربِ شَستَت مددِ حیدر کرار چه کرد نهروان،دین خدا شد ز تو نصرت اما هر چه کردی بتو کفار تلافی کردند خسته هرگز نشدی مَظهر غیرت! اما همه دانند که صفّین، نبودی تو اگر کس نمی بُرد پِی از قدرتِ تیغت اما در جمل بود که بازوی تو را فهمیدند ناقۀ عایشه پی شد ز هجومت اما کینه هایی که گرفتند به دل اهلِ جمل سرِ قاسم شده خالی به حقیقت اما وای بر دست و سر و صورتِ عبداللهِ تو که تلافی شده هر حمله به ضربت اما خوب دانستی و«لایَوم کَیَومک»گفتی که چه آمد بِسر و روی حسینَت اما خواهرت دید، دگر جا تهِ گودال نبود زان همه نیزه و شمشیرِ عداوت اما در شب یازدهم خیمۀ سوزان بود و کعب نی بود و تن بانوی عصمت اما… @aleyasein_ir
اول برایت ساختم یک مشهد فرضی یک صحن با ده ها رواق و مرقد فرضی هستی کریم و درخیالم رفت بالاتر از حد معمولی خود آن گنبد فرضی تا مرقدت هرسنگ هم رنگ عسل می شد از سمت«باب القاسمت» این مقصد فرضی بعد از علی نام حسن، حُسن اذان می شد هی پخش می شد از حرم این اشهد فرضی ازبس کریمی درخیالم هم نخواهد خورد؛ برسینه ی هیچ آدمی دست رد فرضی شب های جمعه کربلا بودند آل الله یک شنبه شب هازائر این مرقد فرضی ای کاش چون رؤیای صادق واقعی می شد یک روز،یک درصد ازاین صددرصد فرضی @aleyasein_ir
نشسته بود یکی روز خواجه ی دو سرا کنار تربت پاک خدیجه ی کبرا به یاد آن همه مهر و وفای آن بانو گرفته بود زاندوه در بغل زانو در آن میانه ابوجهل و دار و دسته ی او شدند حمله ور از کین به جسم خسته ی او عبا به گردن آن شهریار پیچیدند چنان که مرگ نبی را به چشم خود دیدند رخش کبود شد و بسته شد ره نفسش که خواست طایر جان پر بگیرد از قفسش به زعم آن که نبی رفت دیگر از دنیا گریختند زاطراف آن رسول خدا خدای عزّوجل زنده خواست احمد را نگاه داشت در آن عرصه ها محمّد را بدون آنکه شود ستمگران خائف گرفت با بدن خسته اش ره طائف خبر رسید که از مکّه احمد آمده است به سوی مردم طائف محمّد آمده است به پیشباز نبی اهل شهر صف در صف به جای لاله گرفتند سنگ ها در کف زخون به آینه ی کردگار زنگ زدند بر آن وجود مقدس زکینه سنگ زدند شکست آینه ی وجه ذات ذوالمننش فتاد روی زمین، تاب رفت از بدنش چو گشت نقش زمین آن بزرگ آیت نور غلامی آمد و آورد بهر او انگور گشوده شد به تبسّم رسول، هر دو لبش غلام گشت مخاطب به یا اخا العربش صدای حضرتش از بس ملیح و زیبا بود به یا اخا العرب خود دل غلام ربود غلام گفت سرم باد خاک این درگاه اقولُ اشهد ان لا اله الاّ الله نبی گرفت ره مکّه با لبی خندان غلام گفت که ای جان عالمت قربان الا نگاه بد از آفتاب رویت دور چه شد که دست نبردی به جانب انگور رسول گفت که ای پای تا به سر همه شور مرا چه حاجت بر چند دانه ی انگور زمکّه آمده ام تا به طائف این همه راه که بشنوم زتو یک لا اله الاّ الله مرا به راه هدایت به دوش، دِین تو بود مراد من همه ذکر شهادتین تو بود الا کسی که به اسلام ناب پیوستی خدا گواست که مدیون این رسول استی به خاطر تو جبین نبی زسنگ شکست مباد آنکه دهی دین خویش را از دست پس از تحمّل یک عمر زحمت و محنت گذشت و اجر رسالت نخواست از امّت جواب تهمت و دشنام با متانت داد کتاب و عترت خود را به ما امانت داد پس از رسول به قرآن چه زجرها دادند به اهل بیت گرامیش اجرها دادند به داغدار مدینه ترحّم آوردند به جای لاله بر او بار هیزم آوردند زباب خانه ی زهرا شراره گشت بلند غلاف تیغ به بازویش بست بازوبند به پاس اجر رسالت شکست پهلویش نشان غصب فدک ماند بر گُل رویش علی که جان نبی بود مثل شمع شد آب گرفت اجر رسالت به دامن محراب به سجده کرد ززخم جبین گل افشانی گرفت رنگ خدایی زخون پیشانی گرفت اجر رسالت حسن پس از پدرش دوبار دست زجان شست و پاره شد جگرش یکی به کوچه که شد نقشِ خاک، مادر او یکی ززهر که در کوزه ریخت همسر او چه احترام از او روی دوش یاران شد تن مقدّسش از تیر لاله باران شد پس از حسن که حیاتش گذشت در غربت گرفت اجر رسالت حسین از امّت زتیر و تیغ و سنان زخم ها به پیکر داشت نشان اجر رسالت زپای تا سر داشت سلام ما به شهیدی که سیّد الشّهداست سلام باد به خونی که خونبهایش خداست سلام ما به حسین و به اشگ دیده ی او سلام بر گلوی از قفا بریده ی او سلام بر تن پاک خون نشسته ی او سلام باد به پیشانی شکسته ی او سلام باد به غمهای ناشمرده ی او سلام بر لب و دندان چوب خورده ی او سلام بر جگری کز عطش چو آتش تافت سلام باد بر آن سینه ای که نیزه شکافت سلام بر مه افتاده زیر سمّ ستور سلام باد به خورشید روی خاک تنور سلام بر تن صد پاره ای که عریان ماند سلام بر سر ببریده ای که قرآن خواند سلام ما به قیام حسین و صبر حسن سلام «میثم» بر زائرین قبر حسن @aleyasein_ir
از بس نبی به شخص علی التفات داشت حتی در احتضار هم از این صفات داشت خود چشمۀ حیات ولی تشنۀ علی است گویی از او ارادۀ آب حیات داشت بوی علی شفای غم و درد مصطفاست ورنه رسول ، پیش از اینها وفات داشت سینه به سینه اش دَم آخر نهاد و گفت: هر کس که حیدریست در عالم نجات داشت هذیان نداشت خاتم پیغمبران به لب ذکر علی در آن قلم و آن دوات داشت محراب را چو غیرِ علی دید در نماز او را به غِیظ بر حذر از آن صلات داشت محراب را به شأنِ علی دیده بود و بس آن رهبری که وقت رکوعش زکات داشت چون گفت راز خود درِ گوشی بفاطمه زهرای خسته ، خنده ز شوق ممات داشت آغوش می گشود برای دو نور عین از بس به بوسۀ حسنین التفات داشت با هر نظر حبیب خدا داشت نکته ای امّا نگاه زینب کبری نکات داشت تا آخرین نفس نگران حسین بود گاهی گریز روضۀ آب فرات داشت در روزهای آخر عمرش ، بقیع را آگاه از مصائب بعد از وفات داشت تازه غم و مصائب زهرا شروع شد آنکه به زیر سایه تمام کُرات داشت فرمود : دخترم ، بخدا می برم پناه زان فتنه گر که نقشۀ سیلی برات داشت تو بازوی علی و علی بازوی خداست از بازوی شکستۀ تو دین ثبات داشت @aleyasein_ir