🔸 #خوشبختی دقیقا چیه؟ (۶)
بیایید زندگی اونها رو بررسی کنیم؛ ببینیم چرا «محمد و نرگس» با اینکه شرایط مادیشون سخت تر هست احساس خوشبختی دارن، اما «امیرعلی و عاطفه» با اینکه اوضاعشون بهتره ولی احساس خوشبختی ندارن
برای اینکه به جواب برسیم ۲ تا سوال ازشون پرسیدیم👇
سوال اول: #هدف شما از زندگی چیه و میخواهید به چه جایگاهی برسید؟ هدف مشخصی دارید؟
سوال دوم: #برنامه_روزانه شما چیه؛ یعنی در روزهای عادی معمولا به چه کاری مشغولید و زمانهایی هم که میخواهید #تفریح و استراحت کنید چیکار میکنید؟ (بیزحمت مقداری با جزئیات بگید)
🔸 #خوشبختی دقیقا چیه؟ (۷)
پاسخ «عاطفه و امیرعلی»👇
در مورد #هدف از زندگی و اینکه آیا هدف مشخصی دارن یا نه «عاطفه و امیرعلی» گفتن:
خب معلومه دیگه زندگی میکنیم که پیشرفت کنیم، جایگاه شغلیمون بالا بره، از جهت درآمد رشد داشته باشیم تا آیندهمون تضمین باشه؛ بتونیم برای خودمون خونه بخریم، بچههامونو سر و سامون بدیم و کمکشون کنیم تا زندگی راحتتری داشته باشن و سختیهایی که ما تو زندگی داشتیم اونا نداشته باشن و خوشبخت بشن، البته به غیر از تضمین آیندهی بچهها دوست نداریم خودمون هم تو دوران بازنشستگی سختی بکشیم و سر بار بچههامون باشیم، برا همین باید برای اون موقع هم فکر کنیم، خلاصه تو یک جمله: هدفمون خوشبختی خودمون و بچههامون هست😊
در مورد #برنامه_روزانه و #تفریح امیر علی گفت:
والا چی بگم، من که صبح بلند میشم میرم سمت محل کار و اونجا با همکارا صبحونه میخوریم و مشغول کار هستم تا غروب، بعدشم که میام خونه و با بچهها و عاطفه خانوم هستیم، گاهی خرید میکنم، بعدشم شام میخوریم و میخوابیم، ولی فکر کنم چون گفتید با جزئیات توضیح بدیم جزئیاتو عاطفه خانوم براتون بگه بهتره، چون من زیاد حواسم به جزئیات نیست😄
عاطفه خانوم که سینی میوه رو تازه آورده بودن، یه لبخندی به امیرعلی زد و ادامه داد: من صبحها که بلند میشم آقا امیرعلی رفته سرکار، صبحونه رو آماده میکنم و بچههارو صدا میزنم بیان سر سفره، صبحانه رو که خوردیم بچهها میرن سراغ بازیهای خودشون، منم میرم سراغ ناهار، اگر هم رخت و ظرفی بود میشورم، وسطاش اگه بیکار بشم یه مقداری تو گوشی میچرخم؛ اینستارو نگاه میکنم، گاهی چت میکنم، البته با بچهها هم این وسط سر و کله میزنم و... تا ظهر بشه، وقتی ناهار خوردیم ظرفا رو میشورم، نمازم رو میخونم یکم تلویزیون میبینم و بازم یه مقداری تو گوشی میچرخم😅 و منتظر میشم تا امیرعلی از سر کار بیاد تا با هم یه چایی یا میوه بخوریم
چایی رو که خوردیم امیرعلی یه کمی میره سر موبایلش یا بعضی روزا یه نیم ساعتی چرت میزنه، بعدشم معمولاً یه مقداری با هم صحبت میکنیم، یواش یواش من مشغول آماده کردن شام میشم، اگه خریدی هم داشته باشم امیرعلی جان زحمتشو میکشه میره بیرون انجام میده البته بچهها هم با خودش میبره و براشون خوراکی و وسیلههایی که دوست دارن رو میخره؛ آخه نه امیرعلی نه من دوست نداریم بچهها تو زندگی احساس کمبود داشته باشن... اگر هم خرید نداشتیم امیرعلی بیرون نرفت تو این زمان یا میره دوش میگیره یا کارای شخصی خودشو انجام میده یا میره سر گوشی
خلاصه شامو که خوردیم میشینیم باهم یه فیلم یا سریال میبینیم، بچهها هم مشغول کار خودشون و بازی هستن، هر موقع خوابشون گرفت میفرستم برن بخوابن، ما هم میگیریم بعدش میخوابیم، معمولا برنامههای روزانه به همین صورت پیش میره، مگر اینکه کار خاصی پیش بیاد یا روزهای تعطیل باشه، برای روزهای تعطیل و تفریح هم یه برنامههایی داریم که فکر میکنم امیرعلی بهتر میتونه این بخش رو توضیح بده☺️
امیرعلی که داشت میوه میخورد دستاشو با دستمال کاغذی پاک کرد و با پشت دستش لبهاشو تمیز کرد، بعدش ادامه داد: والا برای روزای تعطیل که من دوست دارم بریم مهمونی یا مثلا رستورانی یا پارک و... ولی خب اختیار ما مردا دست خانوماست😅، هرچی عاطفه خانوم بگه انجام میدیم؛ عاطفه جان هم بیشتر از مهمونی و مسافرت علاقه داره بریم بازار، حتی اگه خرید نکنیم بازار گردی رو دوست داره😁 خلاصه میریم بیرون حالا گاهی مهمونی میریم یا خرید یا پارک، بالاخره یه جایی میریم، البته بعضی وقتا هم که حسشو نداریم میشینیم تو خونه فیلم میبینیم و بیرون نمیریم، همین.
اینجا صحبتهای ما با آقا امیرعلی و عاطفه خانم به پایان رسید، بعدشم یه چایی و شیرینی پیششون میل کردیم و از خدمتشون مرخص شدیم.
🔸 #خوشبختی دقیقا چیه؟ (۸)
پاسخ «نرگس و محمد»👇
در مورد #هدف از زندگی «محمد و نرگس» گفتن: ما هدفمون از زندگی مشترک اینه که برای رسیدن به اهداف معنوی و مادیمون به همدیگه کمک کنیم؛ یعنی تو مسیر زندگی تکمیل کننده همدیگه باشیم تا بتونیم به اندازهی خودمون روی بچههامون، خانوادهمون و جامعه اثر مثبت بزاریم، تو یک جمله: هدفمون اینه در کنار هم رشد کنیم تا اثر بهتری بذاریم😊
در مورد #برنامه_روزانه و #تفریح محمد گفت: من صبحا یه مقداری زودتر بلند میشم از خواب تا قبل از اینکه برم سمت محل کار، برم نونوایی و یه نون بگیرم، نرگس جان هم لطف میکنه یه صبحانه دو نفری آماده میکنه که اول صبح با انرژی ویژهی همسرانه برم سر کار😊 بعد از صبحونه هم راه میافتم و تا به محل کار برسم حدود بیست دقیقه میکشه و پشت فرمونم، سعی میکنم تو این زمان یک مقداری از یه کتاب صوتی رو تو ماشین گوش کنم، با اینکه زمانش خیلی کمه و به چشم نمیاد ولی تا الان پشت فرمون چندین کتاب به درد بخور گوش کردم که خیلی برام مفید بوده، خلاصه تو محل کارم تا عصری با همکارا هستیم، ناهار هم همونجا میخورم تا بعد از ظهر بیام خونه، عصری هم که برمیگردم خونه وقتی رسیدم نرگس میاد یه چایی برام میاره، بعدش...
به اینجا که رسیدیم موبایل محمد زنگ خورد، مثل اینکه کار مهمی باهاش داشتن و باید جواب میداد برای همین رویکرد به نرگس و گفت: نرگس جان شما برنامه خودتو بیزحمت میگی، بابا زنگ زده من باید جواب بدم
ادامه👇