اشتغال انسان به امور خارجی و سرگرم شدن به روابط روزمره او را در چنبر غفلت گرفتار می آورد ...
و حجابی تاریک میسازد که نمی گذارد
با درون خود ارتباط برقرار نماید..
ظلمت خلوت نشینی از ظلمتهای روحی و اخلاقی مردم بهتر است و سر به سلامت نمی برد کسی که بی حساب و خارج از قاعده با مردم حشر و نشر داشته باشد.
یکی از مسایل مورد اختلاف عرفا این است که آیا برای تهذیب نفس باید به کنج خلوت خزید یا آنکه با مردم به معاشرت و مصاحبت پرداخت؟
در حدیث شریفی آمده است که :
خلوت و تنهایی بهتر از همنشین بد است و همنشین خوب بهتر از تنهایی است.
و همچنین مولایمان فرموده اند :
سلامت در عزلت است .با خلق باش و نباش.
🍂هرگز میان حاضر وغایب شنیده ای
🍂من در میان جمع و دلم جای دیگر است
و چه پر نغز بر جان می نشیند کلام دیگرشان که
باهمه مهربان باش و از همه گریزان باش ،یعنی با همه باش و بی همه باش..
╭┅──────┅╮
❤ @tarrk_gonah✅
╰┅──────┅
🍃🍃برگی از معرفت🍂🍂
#داستان_یک_انسان
#قسمت_اول
سحر بود، كم كم آفتاب داشت از پشت كوه مشرف به دهكده سر بر میآورد. انسان مثل همه روزهای دیگر داشت میرفت از چشمه آب بیاره؛ نسیم ملایمی گونههای او را نوازش میداد و موهای بلندش را افشان میكرد، اما این سحر با سحرهای دیگر تفاوت داشت. یك سوال ذهن انسان را مشغول كرده بود؛ انسان در تاریك و روشن هوا از خودش میپرسید: من كیستم؟ من كیستم؟ بعضی وقتها هم به خودش میگفت: این دیگه چه جور سوالیه؟! خوب من منم دیگه. اما بعدش دوباره میپرسید: این من كیه كه میگه من منم؟ یكی دوبار هم از خودش پرسید: چرا قبلاً این سوال را از خودم نپرسیده بودم؟! چه اتفاقی افتاده كه من بعد از این همه وقت از خودم یك چنین سوالی میپرسم؟
انسان آنروز را تا شب در فكر سوالش بود ولی نه تنها جواب سوالش را پیدا نكرد بلكه چند تا سوال دیگر هم برایش مطرح شد و وضعیت را از قبل هم پیچیدهتر كرد.
- چه كسی من را خلق كرده؟
- من برای چی اینجا هستم؟
- من قبلاً كجا بودم؟
- و من به كجا خواهم رفت؟
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز كجا آمدهام آمدنــــــــم بهر چه بود
به كجا میروم آخر ننـــــمایی وطنــم
ماندهام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
انسان حساب شب و روز از دستش در رفته بود و دیگر آرام و قرار نداشت. اهل ده از او میپرسیدند: انسان چی شده؟ چرا اینقدر بیتابی میكنی؟ انسان میگفت: بیجوابی بیتابم كرده؛ مردم میگفتند: آخه جواب چی؟ انسان از آنها میپرسید: ببینم شما میدانید كه من كی هستم؟ مردم خیره به چشمهای انسان نگاه میكردند و با دلسوزی میگفتند: بیچاره مجنون شده. نباید به مردم خرده گرفت چونكه آنها اصلاً نمیدانستند كه خودشان كیستند چه برسد به آنكه بدانند انسان كیست. انسان خسته بود و به درخت تكیه داده بود كه كمكم خوابش برد. در خواب یك صدایی شیند كه میگفت:
سفر كنید، سفر كنید...(سیروا سیروا ) انسان پرسید: به كجا سفر كنم؟ جواب آمد:
به آفاق سفر كنید و همچنین به نفس خودتان.
انسان برای اولین بار یك سفر به درون خودش رفت. همه جا تاریك بود و چشم چشم را نمیدید ولی یك نور خیلی ضعیف در اعماق تاریكی سوسو میزد. كورمال كورمال به سمت نور رفت. یك فرشته به زیبایی مهتاب كنار شمعی نشسته بود و داشت میگفت:
ای كه بر خود گلیم پیچیدهای، زیاد در شب اقامت نكن و برو. (یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا) انسان بیدار شد؛ آفتاب درست وسط آسمان بود و انسان غرق در تفكر؛ جامه پوشیده؟! در شب اقامت گزیده؟! این سوال روزها و روزها فكر انسان را به خودش مشغول كرد. یك روز انسان داشت به خودش میگفت: چقدر حیف شد كه عمری گلیم بر تن كردم و چقدر حیف شد كه عمری در شب زندگی كردم. بله او جامهای از جهل بر تن كرده و در شب ناآگاهی مقیم شده بود.
عمر گرانمــــایه در ایــن صــرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
نور آگاهی بر دل انسان تابیده بود و انسان با خبر شده بود كه عمرش را در بیخبری سر كرده است.
چون اثـــر نــــور سحــــر یافتــم
بیخبـــرم گـــر چـــه خبر یافتــم
من كه از این شب صفتی كردهام
ایـــن صفــــت از معرفتی كردهام
شب صفت پــــرده تنــــهایی است
شمـــــع دراوگوهـــــر بینایی است.
ادامه دارد ...
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
╭┅──────┅╮
❤ @tarrk_gonah✅
╰┅──────┅
•┈┈••✾❀🍂💜🍂❀✾••┈┈•
☆هو☆
خــدایـا
در مسیر تغییرم
از تـو میخواهـیم...
قـدرت نیک اندیشیـدن
و نیک کار کردن را
به مـا عـطا کنـی
و قلب ما را سرشار
از محبت خودت بگردان
الهی به امید تو..
..•┈┈••✾❀🍂💜🍂❀✾••┈┈•
╭┅──────┅╮
❤ @tarrk_gonah✅
╰┅──────┅
تولدی دوباره
🍃🍃برگی از معرفت🍂🍂 #داستان_یک_انسان #قسمت_اول سحر بود، كم كم آفتاب داشت از پشت كوه مشرف به دهكد
🍃🍃#برگی_از_معرفت 🍂🍂
#داستان_یک_انسان
#قسمت_دوم
اهالی ده میگفتند: انسان یه جوری شده، دیگه كمتر حرف میزنه، بیشتر وقتها تو خودشه؛ راست هم میگفتند، این انسان، انسان سابق نبود.
انسان باز به همان درخت تكیه داده بود و باز هم خوابش برده بود. دوباره صدا را شنید. سفر كنید، سفر كنید... (سیروا سیروا) انسان برای بار دوم به درون خودش سفر كرد و فرشته را دید. فرشته داشت یك چیزی را زمزمه میكرد. حس كنجكاوی انسان برانگیخته شده بود. انسان نزدیكتر رفت تا صدای فرشته را بهتر بشنود. اینبار فرشته داشت میگفت:
ای كه ردا بر سر كشیدهای قیام كن. (یا ایها المدثر قم فانذر)
انسان توی كوچه پس كوچهها راه میرفت و با خودش تكرار میكرد: ردا بر سر كشیده، ردا بر سر كشیده، قیام كن، برخیز... چرا ردایی از بینشهای غلط بر سر كشیدم؟ چرا؟
وقتش رسیده كه از این وضعیت رها شوم. مردم به انسان نگاه میكردند و سری تكان میدادند و میرفتند. بعضی وقتها بچهها دنبال انسان راه میافتادند و مسخرهاش میكردند ولی انسان در عالم دیگری بسر میبرد. دانههای اشك از چشمان انسان غلط میخوردند و سرازیر میشدند. فرشته گفت: انسان چرا اینقدر بیقراری؟ انسان گفت: نمیدونم،احساس میكنم غریبم. احساس میكنم گم شدم. بعضی وقتها هم احساس میكنم یك گم شده دارم. فرشته گفت: چرا گریه میكنی؟ انسان گفت: هم گریه فراقه و هم گریه اشتیاق.
سینه خواهم شرحه شرحه كز فراق
تــــا بـگویم شـــرح درد اشتــــــیاق
من به هر جمعیــــــتی نالان شـــدم
جفت بــد حالان و خوشحالان شدم
هر كسی كو دور ماند از اصل خویش
باز جـــوید روزگــــار وصـــل خویش
فرشته گفت: گمشده تو خداست و تا گمشدهات را پیدا نكنی دلت از تب و تاب نمیافتد. انسان گفت: خدا را كجا میتوان پیدا كرد؟ فرشته گفت: برای پیدا كردن خدا باید به خانه خدا بروی و بعد از مكثی طولانی ادامه داد: این طوری كه گمشدهات پیدا نمیشه باید همت كنی و عزم سفر كنی اما آگاه باش كه كسی استطاعت نداره به این سفر بره، حتماً باید ره توشه مناسب داشته باشی.
انسان گفت: من در تمام عمر از ده خارج نشدهام و سفر كردن بلد نیستم. فرشته گفت: من در این سفر راهنمای تو خواهم بود. سفر عشق نیاز به كولهباری از اندیشهها و بینشهای درست داره؛ برو و در میان افكار و اندیشهها بهترینهایش را گلچین كن.
(فبشر عبادی الذین یستمعون القول و یبتعون الاحسنه)
چندی گذشته بود و كولهبار انسان پر شده بود از اندیشههای ناب؛ او در پی جمعآوری اندیشه كاری نداشت كه چه كسی اندیشه را میگوید بلكه برای او فقط خود اندیشه مهم بود. وقتش رسیده بود كه با اهالی ده وداع كند؛ مردم دور انسان جمع شده بودند و نگرانش بودند. یكی میگفت: كجا میروی؟ انسان میگفت: من غریبم به وطنم خواهم رفت. دیگری میپرسید: برای چه میروی؟ انسان میگفت: از پی گم شدهام میروم. یكی دیگر گفت: چرا مهملات میبافی همینجا بمان خودت را به كشتن خواهی داد.
#ادامه_دارد....
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
╭┅──────┅╮
❤ @tarrk_gonah✅
╰┅──────┅
#استاد_جوادی_آملی
🍃برخی در خودرو خود قرآن می گذارند و با بسم الله شروع به حرکت می کنند اما تخلف رانندگی مرتکب می شوند اینان باید بدانند هرگز برای انجام یک کار حرام بسم الله نمی گوییم بلکه کسی که با نام خدا کاری را آغاز می کند باید تا پایان کار، خدایی بودن آن را حفظ کند ..
⭕ کانال تولدی دوباره ⭕
💕 @tarrk_gonah✅