eitaa logo
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
262 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
10.3هزار ویدیو
71 فایل
مطالبِ متنوع در این کانال گذاشته میشه🌹🌹 دوستانِ خود را دعوت کنید🙏 تبادل و تبلیغ نداریم👌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️بیمه امام زمان بشید به راحتی🔻 ✍توصیه های آیت الله بهجت: 👣برای دوری شیطان 🌱تکان میخوری بگو:یاصاحب الزمان 🌱می نشینی بگو:یاصاحب الزمان 🌱برمیخیزی بگو:یاصاحب الزمان 🔰صبح که از خواب بیدار می شوی مودب بایست وصبحت را باسلام به امام زمانت شروع کن وبگو "آقاجان" دستم به دامانت خودت یاری ام کن. 🔰شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار وبگو"السلام علیک یا صاحب الزمان" بعد بخواب ✨شب وروزت را به یاد محبوب سرکن که اگر این طور شد شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی گناه کنی دیگر تمام وقت بیمه هستی...
1_1602448986.mp3
10.34M
هر شب دلم پابوس مـی آیـد💫 با غربتـی مخصـوص مـی آیـد💫 🎊میلاد تبریک به ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاهزاده ای در خدمت چهل و هفتم 🎬: پیامبر صلی الله علیه واله ، به هر طریقی اشاراتی را که از جانب خداوند مبنی بر برتری علی علیه السلام نسبت به دیگران می شد. می فرمود ، اما کاش و ای کاش مردم دنیا طلب نباشند...کاش و ای کاش ملت سخن پیامبر را که بی شک از ذات حضرت حق نشأت می گرفت به گوش جان می‌سپردند و هرگز آن را به دست فراموشی نمی دادند. فضه که دخترکی باهوش و تیز بین بود ،با سخنانی که اینک از زبان پیامبر می شنید ،به یقین قلبی رسید که این سخنان و این اشارات پیش درآمدی بر واقعه ای بزرگ خواهد بود...واقعه ای مهم که از هم اینک باید به گوش مردم میرسید و در جان آنها رخنه می کرد. فضه خیره به مولایش علی بود که بار دیگر رنگ چهرهٔ پیامبر دگرگون شد و همگان می دانستند که در این حال ،جبرییل است که برای محمد صلی الله علیه واله از جانب پروردگار خبرهایی آورده... بعد از گذشت دقایقی ، پیامبر با نگاهی سرشار از محبت به علی علیه السلام نگریست و زیر لب تکرار کرد«اُذُن وٰاعِیه» و بلندتر تکرار کرد «آیات خلقت و هستی را برای شما موجب یاد آوری قرار دادیم و این آیات را گوشهای شنوا و فرا گیر بخوبی در بر می گیرند و به خاطر می سپارند «الحاقه۱۲»» وسپس نگاهی به خانواده آسمانی پیش رویش انداخت و فرمود: از خدای خویش خواسته ام این گوش های فراگیر، گوش های علی باشند و سپس روی مبارک خود را به علی علیه السلام کرد و فرمود: ای علی، این تو هستی که گوش فراگیر علم من هستی... و فضه شاهد بود که بعد از این واقعه ،مولایش علی بارها فرمود: چیزی را از پیامبر نشنیدم که آن را فراموش کرده باشم... این واقعه نمونه ای کامل از برگزیده بودن علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه واله بود... آیاتی روشن...دلایلی آشکار...براهینی واضح برای مردم زمان، که آهای مردم...پس از پیامبر نیاز به شورا نیست....نیاز به سقیفه نیست ...نیاز به تصمیم گیری به جای خداوند نیست که پروردگار خود ، ولیّ بلافصل پیامبرش را برگزیده و به شما شناسانده است...حقیقت را دریابید و از حصار امن ایمان دور نمانید که فردای قیامت پشیمانی سودی ندارد... ادامه دارد 🖍 به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت چهل و هشتم🎬: روزها مثل برق و‌ باد می گذشت ،اما ساعت به ساعت و‌ دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه اش برای فضه ، این دخترک خوش اقبال ، تجربه بود و درس زندگی ، او افتخار شاگردی در مکتب سروران عالم هستی را کسب کرده بود و چون انسانی بصیر و فهمیده بود ،سعی می کرد، تمام اتفاقات را در حافظه اش ثبت کند و تمام وقایع و اشارات خداوند را نسبت به برتری مولایش به تمام عالم ، در ضمیرش ثبت نماید ، چرا که باید چنین می بود تا در آینده ای نه چندان دور ، این دخترک تبدیل به شیر زنی شود که روشنگری می کند و آنچه را که با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده و به جان کشیده به دیگران بگوید و فریاد برآورد که براستی علی علیه السلام کیست... درست است که سعادت بودن در این مکتب را مدت زمان کوتاهی بود که بدست آورده بود و از واقعه های قبل از آمدنش چیزی نمی دانست ، اما اینک با همین دانسته ها کاملا متوجه بود که خداوند چه زیبا راه را به بندگانش نشان می دهد و جامعه چه زیبا خواهد شد اگر این اشارات الهی را بندگان بگیرند و به خاطر بسپرند و عمل کنند... فضه همانطور که آب از چاه می کشید ، در فکرش تمام مسائل پیرامونش را مرور می کرد ، ناگهان متوجه شد درب خانه را میزنند. فضه خواست دلو آب را بالا بکشد و سپس برای باز کردن درب خانه برود ،اما انگار زنندهٔ درب خانه ،بسیار عجله داشت و بی صبرانه منتظر گشوده شدن درب بود و بار دیگر ضربه های محکم و پی در پی به درب آمد ، نا خواسته ریسمان دلو آب از دست فضه افتاد و دلو به داخل چاه سرنگون شد. فضه دستهای خیس از آبش را با دامن لباسش خشک کرد و با شتاب خود را به درب رساند و همانطور که زیر لب می گفت : کیستی؟ چرا اینچنین بر درب می کوبی ؟ درب را باز کرد. درب باز شد و فضه متوجه شد ، زنی پشت درب است ، او می خواست لب به سخن گشاید و علت اینهمه شتاب و هیاهو را بداند که آن زن نقاب صورتش را بالا داد و فضه سخن نگفته ، حرف در دهانش خشک شد ، سریع سرش را پایین انداخت و‌گفت : سلام بانوی من... ام سلمه ،همسر پیامبر صلی الله علیه وآله ، دستی به گونهٔ این دخترک زیبا رو کشید و‌گفت : سلام عزیزم ، اهل خانه منزل هستند؟ فضه که این زن مهربان را بسیار دوست می داشت ، همانطور که خجولانه سرش را تکان می داد ،گفت : ب...ب...بله ام سلمه ، لبخندش پر رنگ تر شد و گفت : الساعه خودت را به ایشان برسان و بگو‌ رسول خدا پیغام داده که فی الفور علی و فاطمه و حسن و حسین ،خود را به خانه ایشان که الان در منزل من به سر می برند برسانند ، انگار امری بسیار مهم پیش آمده.... هنوز حرف در دهان همسر رسول خدا بود که فضه با قدم های بلند خود را به داخل خانه کشاند ، او با خود فکر می کرد براستی چه اتفاقی افتاده ؟ و یا چه حادثه ای قرار است رخ دهد؟ ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت چهل و نهم🎬: فضه تا سخن ام سلمه را خدمت مولایش عرض کرد ، بانوی خانه سریع از جا بلند شد و به طرف چادرش رفت ، علی علیه السلام هم عبا بر دوش نهاد و فضه هم چون می خواست از قافله عقب نماند و می دانست که حادثه ای بزرگ در شرف وقوع است ، چادر به سر کرد و دست بچه ها را گرفت و به سمت خانه ام سلمه راهی شدند. از خانه علی علیه السلام تا خانه پیامبر صلی الله علیه واله راهی نبود ، درب خانه ای که در آن همسر پیامبر ،ام سلمه ساکن بود باز مانده و زنی که بی شک همسر پیامبر بود ، بی صبرانه جلوی درب ، نگاه به بیرون داشت و با آمدن این جمع ملکوتی ،لبخندی کل صورتش را پوشانید و شادمان برای استقبال آنها قدم به بیرون درب نهاد و همانطور که شتابان جلو می آمد خود را به آنان رسانید ،بوسه ای از گونه بچه ها چید و سپس با لبخند جواب سلام این زوج خوشبخت را داد و دست زهرا را در دست گرفت و به سمت خانه می کشید انگار می خواست با تمام حرکات نشان دهد که امری بزرگ در پیش است. در حین ورود به خانه ، ام سلمه با هیجانی در صدایش تعریف می کرد که امین وحی بر پیامبر نازل شده ، گویا خداوند برنامه ای ویژه برایتان چیده و براستی که چنین بود ، چون خدا عاشق علی و اولاد اوست ، خداوند با عشق و از نور خود این خانواده را آفرید و عاشقانه آنان را دوست می داشت و این ملکوتیان فرشی نیز همان خلیفه الله روی زمین بودند ، انسانهایی که تمام وجودشان وقف خداوند و اجرای فرامین الهی بود. وارد اتاق شدند ، بوی بهشت در همه جا پیچیده بود ، پیامبرصلی الله علیه واله نشسته بود و کسای یمانی را بر سر کشیده بود ، با وارد شدن این خانواده آسمانی ، یکی یکی آنان سلام دادند و در زیر کسای پیامبر و در آغوش این بزرگترین ستودهٔ هستی جا شدند ، در این هنگام ام سلمه که عظمت این صحنه را می دید و از شوق ،اشک از دیدگانش جاری شده بود از پیامبر خواست تا او را نیز در زیر کسا جای دهد و رو به پیامبر فرمودند: اجازه می فرمایید من هم در نزد شما زیر کسا جای گیرم؟ پیامبر با محبتی در کلامش فرمود: تو در جای خودت باقی بمان، هر چند که زن خوبی هستی، یعنی اینجا نه تنها جای تو نیست ، بلکه هیچ‌کس دیگر لیاقت چنین جایگاهی را ندارد و سپس دستانش را به آسمان بلند کرد و گفت : بارالها! اینان اهل بیت منند پس هر گونه پلیدی را از ایشان دور کن و پاک و معصومشان گردان... در این هنگام بود که انگار عشق خداوند بار دیگر به جوشش افتاد ،باز هم شاعر شد و در مدح بهترین بندگانش غزل های عاشقانه سرود... جبرییل بر پیامبر نازل شد و پیام پروردگار را اینچنین ابلاغ نمود :«همانا خداوند خواسته است که پلیدی را از شما اهل بیت بدور باشد و شما را پاک گرداند «احزاب ۳۳»» و فضه شاهد بود که پس از این ماجرا به مدت شش ماه ،هر گاه که پیامبر برای نماز صبح به مسجد می رفت ،کنار در خانهٔ علی و فاطمه می ایستاد ،به آنان سلام می کرد و با صدای بلند می فرمود «اصلوة یا اهل البیت» و سپس آیه تطهیر را تلاوت می فرمود. و هر انسانی می دانست که هیچ کار پیامبر بی حکمت نیست و هر کار و حرف و حرکتش هزاران معنا دربردارد ووقتی چندین ماه بر کاری مداومت کند ،یعنی الا یا اهل العالم بدانید که فقط این فرشتگان زمینی این خانواده آسمانی اهل بیت من هستند تا قیامت که خداوند در وصفشان غزل ها گفته و آیات نازل کرده... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - وقتی تو ایوون - عرب خالقی.mp3
2M
🌺 (ع) 💐وقتی تو ایوون میزنه بارون 💐دیونه تر میشه زائر مجنون 🎙 👏 👌فوق زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکی میخواد برکت در زندگیش، ببینه این شاه کلید را از دست نده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عزیزان میتونید ذکر "اللهم بارِک لِمولانا صاحب الزمان" را بصورت مستمر در هر سه وعده غذایی بعد از پایان (به عنوان دعا ) ذکر صلوات به نیت سلامتی و تعجیل امر ظهور امام زمان عج ❤️
باز کن پنجره را بوی رضا می‌آید به استقبال فرخنده میلاد شمسُ‌الشموس سلطان علیه آلافُ التَّحیت وَ السَّلام 🌸🍃
❌مردم کوفه با امام حسین آزمایش نشدند، چون هنوز امام حسین به کوفه نرسیده بود و آنها هنوز حضرت را درک نکرده بودند‼️ بلکه آنها با نایب امام یعنی حضرت مسلم آزمایش شدند و چون در این آزمایش مردود شدند وقتی امام حسین رسید، مقابل او هم ایستادند. ما در زمان غیبت با نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امتحان می‌شویم و وقتی حضرت آمد دیگر وقت امتحان نیست، بلکه اگر در اطاعت از نایبش امتحان پس داده باشیم یار او خواهیم بود ان‌شاءالله. اما اگر نسبت به منویات نایبش کوتاهی کنیم در یاری از امام زمان هم کوتاهی خواهیم کرد. لذا شهید سلیمانی فرمود: شرط عاقبت‌به‌خیری ارتباط دلی و قلبی و حقیقی با امام خامنه‌ای است. هر کس صدای نایب امام زمان را نشنود صدای امام زمان را نخواهد شنید.،،،جهاد تبیین، بصیرت افزایی ،امر به معروف ونهی از منکر واجب است.
🌹یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 💫🌺 اميرالمومنين عليه السلام به مالك اشتر، فرمود : اى مالك ! اين سخن را از من بشنو و به خاطر بسپار . ای مالک ، جوانمردی آن کس که یقینش آسیب پذیر است ، کم ارزش است . و هر که طمع به خود راه دهد خویشتن را خوار گرداند . و هر که سختی حال [ مشکلات زندگی ] خود را به دیگران بازگو نماید تن به ذلت داده است . هر که دیگران را از راز خود آگاه ساخته خود را از نزد خویشتن پست نموده است . 📗 تحف العقول : ص ۳۴۱
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️نکته 💖مُحبّت همـه چیـز را شڪست می دهـد و خود شڪست نـمی خـورد... 👈به این جـمله ها اعتـقاد داشتـه باشیـد! 💗 محبّت بر همـه چیـز غـالب اسـت... 💗بالاتریـن قـدرت را دارد، سنـگ را آب می ڪند و ڪوه را جابـجا... 💗 اگـر روزی به ڪسی محبـت کردیـد، باور داشتـه باشیـد هـرگز نـخواهد توانـست از یاد ببـرد... 💗 مانـدگارتریـن اثـر هنـری انـسان محبّـت است... 💗هـرگز وسعـت محبتـمان را ڪم نڪنیم... 🌷🍃 روزگـارتون لبـریز از محبـت...💓 🌷🍃
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️هر وقت روز بدی را تجربه میکنید و انگار تمام اتفاق های آن روزتان بر خلاف میل شماست این را فراموش نکنید که هیچکس به شما وعده نداده است که زندگی شما بدون مشکل خواهد بود! بدون روزهای سخت ، شما هیچوقت قدر روزهای خوب رو نمیدونید! یک نفس عمیق بکشید،و به خود بگویید این فقط یک روز بد است نه یک زندگی بد!!!!! یادت بماند که، "مردم همانقدر شاد هستندکه ذهنشان را به سمت شادی می کشانند. 🌷🍃
🔷یادمان باشد که خدا همیشه هست و همه جا حضور دارد پس هیچگاه ناامید و دلخسته نباشیم. 🔷یادمان باشد که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند اما متفاوت ببینند. پس درست نیست خودتان را با کسی مقایسه کنید. 🔷یادمان باشد که کسی را نمی توانید وادار کنید عاشقتان باشد.یادمان باشد انسانهایی هستند که ما را دوست دارند اما نمی دانند چطور عشقشان را ابراز کنند. 🔷یادمان باشد که چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم،ولی سالها طول میکشد تا آن زخم را التیام دهیم. 🔷یادمان باشد که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،بلکه گاهی کسی است که به کمترین ها قانع است. 🔷یادمان باشد که اینجا همه مسافریم پس در این سفر شاد باشیم و به عزیزانمان شادی را هدیه دهیم و از خود نام نیک به جا بگذاریم. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
✅ از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد: یاد گرفتم🔰 که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. یاد گرفتم🔰 که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. یاد گرفتم🔰 که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم. یاد گرفتم🔰 که سخن شیرین، گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست. یاد گرفتم🔰 که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد. یاد گرفتم🔰 کسی که جو را میکارد گندم را برداشت نخواهد کرد. یاد گرفتم🔰 که عمر تمام میشود اما کار تمام نمیشود. یاد گرفتم🔰 کسی که میخواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد. یاد گرفتم🔰 که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. یاد گرفتم🔰 کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد. یاد گرفتم🔰 کسی که معدنش طلا است همواره طلا باقی میماند بدون تغییر، اما کسی که معدنش آهن است تغییر میکند و زنگ میزند. یاد گرفتم🔰 تمام کسانیکه در گورستان هستند همه کارهایی داشتند و آرمانهایی داشتند که نتوانستند محقق گردانند. یاد گرفتم🔰 که بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم 🌸🌸🌸
✅ اگر بگذرید شیرم را حلالتان نمی کنم! روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد: 🍃حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار می‌شود، ‌شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد. او متواری می‌شود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود. 🍃حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به‌ قول‌ معروف پوست‌ انداخته و اصلاح‌ شده بود. آن‌قدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها قلبا دوستش داشتند. 🍃پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری‌ بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف‌نظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچک‌ترین برادرمان واگذار شده است. به‌هرحال برادر کوچک‌تر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم." 🍃به‌هرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا به‌شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم." 🍃وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرف‌نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند. به‌هرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همه‌چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه‌ دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید. 🍃 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقی‌مانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. می‌خواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم. " 🍃 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یک‌دفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل (ع) درنمی‌افتم؛ من قصاص نمی‌کنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچ‌کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد. 🍃 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند. 🌸🌸🌸
✨﷽✨ ✅حکایت جوان خدا ترس ✍سلمان یکی از یاران پیامبر ص تعریف کرده : روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت.یکی می گفت: دچار تشنج شده است. دیگری می گفت: جن زده شده است. سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت 🔥که فرمود: ((و لهم مقامع من حدید)) حج/21 یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است. 📚ترجمه تفسیر المیزان ج۱۶ ص۳۹۹ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎🌸🌸🌸