eitaa logo
باران نجاتی| محنـــــــ💝ـــا
2.7هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
9.2هزار ویدیو
521 فایل
زهرا(باران) هستم، متولد69 و مادر6بچه ادمین کانال محنا. اینجا در خدمت شما هستیم تا باهم توی حیات طیبه، شجره طیبه تربیت کنیم💗اینجا سلامت روان شما حرف اولو میزنه حرفای ما👇🏻 👫🏼همسرانه تربیت فرزند👩🏼‍🍼 زن و موفقیت🫵🏼🌱 شمابفرما @barannejat
مشاهده در ایتا
دانلود
doaye_arafe_rahbari.mp3
زمان: حجم: 2.23M
#بشنوید_حتما 🌷فردا روز #عرفه است شما جوانها قدر این روزهای بزرگ را و این ساعات با ارزش را بدانید. #مقام_معظم_رهبری 💚 #صلوات #دلنوشته 🆔 @delneveshtehfh
🌼../ اگر توانستید، با این متن اشک نریزید... 👇 امروز، عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود، مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز، من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جر‌ّ و ‌بحث میکردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید، آیه ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می آید. صدایت آشنا و پر‌رنج بود؛ پدرم بی درنگ از خواب پرید، مادرم با کفـگیر، به زمین تکیه داده بود، من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم، اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ور‌انداز می کردند. و تو خود را معرفی کردی: « ای اهل عالم! من بقیه‌الله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم...» باورمان نمی‌شد.‌ آن‌جا بود که گل از گل‌مان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیه‌‌الله فی ارضه» بعد با طنین محمدی ات ما را خواستی: «...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاری‌مان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم» ..وصف نشدنی است. در پوست خود نمی گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجده شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه میکرد و من و برادرم به خیابان دویدیم! خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچه هایی که خانه هایشان اسیر سیلاب شده بیرون میریختند، یکی دکمه پیراهنش را بین راه می‌بست، دیگری گِرِه روسری اش را میان کوچه محکم میکرد، عده ای زیر‌ بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفشهای پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می افتاد! مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک میگفتند. قنادی رایگان شیرینی پخش میکرد و دم گل‌فروشی سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس! ماشینها بوق‌زنان و بانوان کِـل‌کشان و گلاب پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور میخواندند: «صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد» خیلی از نگاه‌ها به ویترین یک تلویزیون‌ فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابره جهانی شود. نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشه مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات میفرستاد، دیگری قسم می‌خورد که تو را قبلاً در محله‌شان دیده وخیلی‌ها اشک‌هایشان را با آستین پاک می‌کردند تا یک دل سیر تماشایت کنند. در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان می‌شد، دل شیعیانت مثل سیر‌و‌سرکه میجوشید اما کسی فکر نمیکرد به این زودی‌ها ببـیندت. راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود:« مَثَلِ ظهور مهدی، مَثَلِ برپایی قیامت است. مهدی نمی آيد مگر ناگهاني" قسم میخورم این اثرِ دعای توست که تا کنون ما زیر عَلَمت مانده ایم." عجب روزی بود امروز آقا ،چقدر عزیز و خواستنی هستید «عشق جان»
بسم الله پلان اول؛ مرد به آسمان نگاه می کندوراه می رود. دختر می داند پدر؛ آن پدر همیشگی نیست؛ امشب برای شام فقط مقداری نان ونمک خورد؛ راه می رود و می گوید: «خدایا! مرگ مرا مبارک گردان» پلان دوم؛ امشب برای پدر دو خورش گذاشته ام. اما او گفت: «می خواهی حساب و کتاب علی در قیامت طول بکشد؟»😭😭 امشب پدر رنگ و رویش از همیشه بهتراست؛ می خندد اما من بیقراری می کنم. چیزی در دلم تکان می خورد. بلند می شوم می روم کنار پدری که انگار روزهای آخریست که دارمش. نگاه به قامتش می کنم؛ وجه الله عین الله اذن الله است؛ الحق که با شکوه است... نمی دانم چرا امشب این همه نگرانش هستم. بلند می‌شود و دوباره دم در می رود. پدر مثل همیشه نیست. مدام توصیه می کند. انگار دلش جوش چیزی را می زند که من از آن سر در نمی آورم‌‌. 💠 همیشه پدر وقتی به مسجد می رفت دلم آرام بود. این بار اما نه تنها من که حتی اردک‌ها وحلقه ی در هم بی تاب اند. خدایا چه خبر است؟ از پدر خداحافظی می کنم و التماس دعایی به او می‌گویم؛ پدر انگار با خنده ولبخند می گوید دعایت می کنم؛ از من جدا می شود و انگار با بسته شدن در؛ بند دلم پاره می شود... می خواهم نگذارم برود؛ اما تا به خود بیایم پدر در پیچ کوچه؛ محو شده است. پلان سوم؛ حسن وحسین باچهره های گریان قامت زردشده ی پدر را به شانه کشیده وارد می شوند... صدایی در دلم مویه می کند؛ آیا این بابای من است؟ کودکان کاسه ی شیر به دست، اشک ریزان، صف بسته اند و حسن تلاش می کند با زبان نیکو پرا کنده شان کند... ... پلان چهارم؛ زمین می‌لرزد وصدایی در گوش فلک می پیچد: تهدمت والله ارکان الهدی و پدر از میان ما رفته است... @zedbanoo
بسم الله «الو الو!خدا جان به گوشی؟» گوشه‌ی چادرم شبیه هدفون نزدیک دهانم چسبیده است.. الو سلام خدای خوبم... سلام.می‌شنوی صدایم را؟ حتما می‌شنوی‌‌..تو از رگ گردن نزدیکتری، پس می‌شنوی بلند و واضح.. ببین خدای خوبم دلم برای آن وقتها که روی ابرها نماز می‌خواندم تنگ شده، دلم برای دعا برای فقط آدم خوب بودن تنگ شده..🤬. دلم تورا می‌خواهد فارغ ازهمه ی دنیای مثلا آدم بزرگها.😐.. دلم شانه های لرزان می‌خواهد مثل حاج قاسم😭 دلم یک عمر خدمت صادقانه وگمنام می‌خواهد مثل شهید فخری زاده.‌.😔 دلم خیال راحت از باتو بودن میخواهد مثل شهید چمران.. خدای خوب من!صدا میرسد؟ارتباط برقرار است؟ الو الو خدا..منم همان بنده ای که مثلا بیست، سی سالی است؛ دعایش، بنده ی‌خوب بودن برای توست.عقب گرد کرده ام.اما هنوز حاجتم همان است.نگاهی به حال این علد خطاکار جامانده ی وامانده ات، می‌کنی؟ خدای من!من فقط بنده و مطیع توام... ای خداوند قادر ودانا، از ره لطف و مهربانی خود، تو به من راه راستی بنما... یاری ام کن تو ای خدای بزرگ تا دلم بانو آشنا گردد.. قلبم از مهرتو شود لبریز،روحم از غیرتو جدا گردد.. تمام... @zedbanoo
داشتم در کلاب هاوس میگشتم که اتفاقی این اتاق رو دیدم ، مسیح علی‌نژاد داشت با ریحانه پارسا صحبت می‌کرد! تقریبا ۱۲۰ نفر هم گوش میدادن! اینکه تند تند دروغ میگفتن و داشتن از ریحانه پارسا قهرمان میساختن و ... اینا رو کاریش ندارم! چند تا نکته توجهم رو جلب کرد! نکته‌ی اول این بود که وسط صحبت ریحانه پارسا یهو مسیح علی‌نژاد به یکی از این رفیقاش گفت فلانی برو ببین چه خبر شده ، مردم دارن تند تند در توییتر می‌نويسن! (به خاطر فاطمیه تسلیت میگفتن مردم اما این خبر نداشت) فکر کرد اتفاقی افتاده که بتونه باهاش جو سازی کنه و از آب گل آلود ماهی بگیره که دید خیر! نکته‌اش برام این بود که اینقدر حساس هست به اتفاقات ، پیگیر هست ، گیرنده‌هاش حساسه! نکته‌ی دوم هم اینه که طرف تمام زندگی‌اش رو وقف مبارزه با اسلام و جمهوری اسلامی کرده ، حالا درسته پول میگیره بابتش ولی خب داره از جون و دل مایه میذاره ، تلاش میکنه ، مدام فعال هست! به قول خودمون کم فروشی نمیکنه! برام سوال شده بود ، آیا ما هم اینقدر حساس هستیم به وقایع اطراف؟ آیا گیرنده‌های ما هم اینقدر حساس هست؟ آیا ما هم در راه که داریم ، اینقدر تلاش میکنیم؟ اینقدر محکم هستیم؟ اینقدر... @masjedmontazer 🌱 @zedbanoo