eitaa logo
المرسلات
10.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
540 ویدیو
40 فایل
🌐المرسلات، از مقدمات تا اجتهاد 📌تبیین دیدگاه های امام، رهبری، علامه طباطبایی، شهید مطهری 🔰آثار و دروس استاد علی فرحانی 📌آموزش دروس حوزوی 📞 ارتباط با ادمین: @admin_morsalat
مشاهده در ایتا
دانلود
📌بازخوانی بحث حرکت-1 📝سجاد انتظار 📚یکی از مهم ترین مفاهیمی که مبحث حرکت به جهت خاصیت تجمیعی اش در خود استخدام کرده است مفهوم است که با نگاه اجمالی به تعریف حرکت می توان این نکته را دریافت. حکما در تعریفی که می توان گفت اسد و اخصر تعاریف است حرکت را این چنین وصف کرده اند: «کمال اول لما بالقوه من حیث انه بالقوه»؛ کمالات اولی در مصطلح فلسفی به علل قوام شئ اطلاق می شود که در برابر کمالات ثانوی به معنای عوارض آن قرار دارد اما حیثیتی (من حیث...) که در این تعریف اخذ شده است این معنا از کمال را که ناظر به حیثیت فعلیت یک پدیده است کنار می گذارد به همین جهت مراد از کمال اولی در این تعریف همان حالت تغییر و در مسیر بودن یک پدیده به سمت کمالات اولی به اصطلاح نخست خواهد بود؛ بنابراین حرکت نوعی کمال واسط و میانی است برای پدیده ای که می خواهد به کمال اصلی و فعلیت آتی برسد اما اکنون فاقد آن است؛ از همین جا مفاهیمی مانند امکان، استعداد، قوه، فقدان و... معنا می یابند که در برابر مفاهیمی مانند ضرورت، فعلیت، کمال، وجدان و... قرار دارند. 📘توجه به این دو بعد در یک پدیده، شالوده برهان حکما بر اثبات ماده است. ذهن انسان در بدو امر وجود پدیده ای به نام را بر نمی تابد چرا که دائم با فعلیت ها (آن هم به صورت متباین و متواطی) مانوس است اما اگر به حرکت به عنوان یک تغییر و شدن بنگرد می تواند ماده اولی را تعقل کند. در یک سیر که آغاز آن از نقص و اتمام آن در نقطه کمال است و ذهن ما از هر مقطع آن پدیده ای را دریافت می کند اگر به خوبی این پدیده ها را مانند یک سلسله در نظر بگیریم در می یابیم که هر حلقه از این سلسله نسبت به حلقه قبلی و بعدی خود تفاوت هایی دارد. هر چه از اواسط این حلقه به انتهای آن سیر کنیم شاهد اشتداد و وفور کمالات خواهیم بود تا نقطه ای که همه چیز فعلی است و امکان رشد از بین می رود؛ و هر چه به ابتدای آن سیر کنیم شاهد ضعف و نقصان خواهیم بود تا نقطه ای که هیچ امر فعلی جز همان نقصان نخواهیم یافت. این نقطه ای که بدون تردید معدوم نیست اما تنها مرز آن با عدم همان حیثیت فقدان و نقصان است چیزی است حکما آن را ماده اولی می نامند. این پدیده غیر قابل انکار است چرا که سلسله مذکور در هیچ نقطه ای به صورت دفعی پدید نیامده است و قانون حاکم بر آن تدریج است و تدریج حتما و حتما با حیثیت فقدان محض شروع و با تلفیقی از فقدان و وجدان، استمرار و با حیثیت وجدان پایان می پذیرد. 📘اکنون اگر از دو نقطه ابتدایی و انتهایی سلسله مذکور چشم بپوشیم و به رابطه یک حلقه با حلقه ای دیگر نظر بیفکنیم خواهیم دید که پدیده مورد مطالعه ما که در حال سیلان و تغییر است هر چه به پیش می رود دسترسی او به جهات فعلی و کمالات آتی از جهت گستردگی آن ها محدود تر می شود (گرچه فاصله او با آن ها نزدیک تر می شود) در حالی که دسترسی او به جهات فعلی و کمالات آتی در ابتدای روند حرکتش از جهت گستردگی بیشتر بود (گرچه فاصله او با آن ها دورتر بود)؛ این مساله از محدود کنندگی حلقات متعدد فرآیند شدن حکایت می کند به این معنا که بین حلقه پیشین و حلقه میانی و حلقه آتی رابطه ای خاص وجود دارد. در این رابطه، حلقه میانی، رابطه ای خاص بین حلقه پیشین و حلقه آتی برقرار می کند؛ این در حالی است که اگر به جای این حلقه خاص میانی، حلقه ای دیگر قرار می گرفت حلقه ی آتی نیز تغییر پیدا می کرد؛ و این در حالی است که نقطه آغازین فرآیند حرکت نسبت به هر دو آن ها بی تفاوت بود؛ بنابراین با مطالعه رابطه بین حلقات می توانیم به این نکته دست یابیم که نوعی بی طرفی و در نقطه آغازین حرکت نسبت به کمالات آتی وجود دارد که این ابهام با الحاق یک به یک حلقات بعدی از بین می رود و ارتباطات خاص تر پدید می آید. ابهام یاد شده، همان خصوصیت ماده اولی است. ماده اولی وقتی با حلقه آتی ارتباط پیدا می کند در این جا چند مساله شکل می گیرد؛ نخست آنکه بین دو حلقه پیشین و پسین شکل می گیرد؛ دوم آن که این ارتباط یک ارتباط خاص بین دو پدیده خاص است و از و برخوردار است سوم آن که این ارتباط دارای دو طرف است؛ یکی از آن دو طرف، ماده اولی و طرف دیگری کمال آتی است. از نظر حکما این رابطه ی واقعی که در متن خارج، دو پدیده را به هم متصل می کند یک پدیده ای است که ذیل مقوله کیف قرار دارد و از آن با نام یاد می شود. کیف استعدادی است که قائم به ماده اولی است بنابراین ماده اولی نیز است؛ از آن جا که اعراض در حقیقت شئون جواهر اند و بین آن ها اتحاد و این همانی برقرار است حکما رابطه بین ماده اولی و استعداد را مانند رابطه و توصیف می کنند که تفاوت آن در ابهام و تشخص است. اگر همین رابطه خاص که نسبت به ماده اولی کیف نامیده شد نسبت به کمال آتی در نظر گرفته شود نام آن امکان استعدادی خواهد بود. 📗لکن در این جا سه پرسش جدی وجود دارد: 1️⃣ چگونه یک رابطه خاص، با تغییر جهت آن دچار تغییر هویت می شود. چرا این رابطه در نسبت با ماده اولی، کیف و معقول اولی است و در نسبت با کمال آتی، امکان و معقول ثانی است؟ چه تفاوتی بین مفهوم امکان و قوه و هم چنین کیف استعدادی و امکان استعدادی وجود دارد؟ 2️⃣ آیا رابطه مزبور یک رابطه ماهوی است که دارای استقلال است و یا پدیده ای از جنس وجود ربطی است؟ می دانیم که ماهیت در تحقق خود مستقل است و حتی تامین کننده رابطه بین جوهر و عرض نیز یک وجود رابط باید باشد؛ اکنون آیا رابطه یاد شده یک وجود ربطی است که میان ماده اولی و صورت نوعیه آتی ارتباط ایجاد می کند یا خود کیفی است که از یک سو با ماهیتی جوهری به نام ماده اولی و از سوی دیگر ماهیت جوهری دیگری به نام صورت نوعیه آتی مرتبط است و لاجرم باید هر کدام از این دو اتصال را با وجودی رابط توجیه کنیم؟ اساسا معنای این قاعده که حکما می گویند «وجود لغیره اعراض عین وجود فی غیره آن ها است»چیست؟ 3️⃣ رابطه مذکور که از آن با عنوان رابطه حقیقی و بالفعل یاد می شود چگونه میان دو پدیده ای که فعلیت ندارند محقق می شود. یک سوی این رابطه ماده اولی است که هیچ فعلیتی «جز اینکه فعلیت ندارد» ندارد! و یک سوی دیگر صورت نوعیه ای است که در مستقبل است و هنوز محقق نشده است؛ پرسش ضمنی دیگری که در این جا به وجود می آید این است که آیا بین ماده اولی و اولین صورت نوعیه حاکم بر آن نیز یک کیف استعدادی وجود دارد؟ آیا با توجه به ماهیت بودن هر دو آن ها، باید وجودی ربطی بین آن ها تصور نمود؟! 📘بررسی رابطه مفهوم امکان به عنوان یک معقول ثانی و اعتبار عقلی که لازم لاینفک ماهیت شمرده می شود با مفهوم جنس به عنوان یک معقول اولی و ماهیت لابشرط سپس رابطه آن دو با مفهوم ماده به عنوان یک معقول اولی و ماهیت بشرط لا و هم چنین بررسی رابطه مفهوم امکان استعدادی که یک معقول ثانی است و حاصل مقایسه ای از جانب ذهن است با مفهوم استعداد و کیف استعدادی که یک معقول اولی و ماهیت است در حل مسائل موجود در مبحث حرکت کمک شایانی به ما خواهد کرد.
♻️انسان حیوان ناطق است؟! ✍️سجاد انتظار ⭕️هر از چند گاهی در محافل علمی و یا غیر علمی، تعریف منطقیین از انسان توسط برخی مورد تعرض قرار می گیرد. منطقیین در تعریف انسان از تعبیر «حیوان ناطق» استفاده می کنند و این تعبیر به مذاق عده ای خوش نمی آید. برداشت آن ها از این تعبیر آن است که منطقیین انسان را همانند سایر حیوانات می دانند و انسان را حیوانی در عرض سایر حیوانات می پندارند که با خصیصه نطق و سخن گویی امتیاز یافته است. تلقی یاد شده زمینه انتساب به یونان را در بیان این سخنوران فراهم می سازد و آن ها با تکیه بر برخی معارف اسلامی به نقد این تعبیر می پردازند. معارفی که چه بسا توسط حکما از آن ها پرده برداشته شده است! این کوتاه نوشت در صدد تبیین ابعاد مختلف مربوط به این ماجرا نیست و از این رو نمی خواهیم بحث مستدلّ فلسفی بکنیم بلکه صرفا سخن دردمندانه ای است در ارتباط با نوعی از نگاه به مسائل فلسفی که این گونه شائبه ها را به وجود می آورد. دانش فلسفه و هم چنین دانش منطق از جمله دانش های عقلی به شمار می روند! در دانش های عقلی اولین قانون آن است که مفاهیم علمی به تصور شوند و آن گاه در مورد آن ها اظهار نظر صورت بگیرد. اگر تصور درستی از مفاهیم عقلی شکل نگیرد برخی از سخنان حکمای بزرگ به اندازه ای سخیف جلوه می کند که صدور آن ها از انسان های عادی را نیز ناپسند می سازد و خود این مساله باید ما را در نوع مواجهه با سخنان حکما به تامل وادار کند. باید در نظر داشته باشیم که علوم عقلانی برخلاف علوم مبتنی بر نقل یا حس، روح انسان را وسعت می بخشند و قوت ادراکی انسان را بهینه می سازند. آیا قابل قبول است که حکمای برتر دوره اسلامی که در نظر و عمل وارسته اند و معارف بسیاری را به دیگران تعلیم داده اند چنین سخنانی بگویند؟ ⭕️بی مناسبت نیست که مثال یاد شده را کمی از این نظر بررسی کنیم تا روشن شود که تصور نادرست از مفاهیم عقلی تا چه اندازه می تواند ما را از عمق سخن حکما دور سازد و ما را به آن ها بدبین کند. گرچه مثال مذکور تنها مثال این ماجرا نیست و موارد متعدد دیگری را می تواند به عنوان نمونه هایی برای این بحث برشمرد از قبیل معاد جسمانی، وحدت وجود، علم باری به جزئیات هستی و... تصور متعارف از تعریف منطقی انسان (حیوان ناطق) همانطور که گفتیم این است که انسان از نظر منطق و فلسفه حیوانی در عرض سایر جانداران است که هر کدام به واسطه مشخصه ای از قبیل ساهل بودن، ناهق بودن و از جمله ناطق بودن از همدیگر تمایز پیدا می کنند و چنین تصویری با آن چه در معارف اسلامی برای انسان با عنوان مقام خلافت الهی در نظر گرفته شده است فاصله بسیار دارد. جالب آن که ذهن ما بلافاصله با مثال طوطی سخن گو این تعریف را نقض می کند و آن را فاقد ویژگی مانع اغیار می داند! اکنون ببینیم آیا مراد حکما از این تعریف نیز همین است و برداشت آن ها از انسان نیز همین گونه است؟! ⭕️برای دست یابی به نوع تصور حکما از انسان باید به مساله از دیدگاه منطقی و فلسفی توجه کنیم. همانطور که در دانش منطق بیان شده است تعریف اگر به صورت حدی باشد باید مشتمل بر جنس و فصل باشد. جنس و فصل از منظر حکمت اسلامی همان مادّه و صورت هستند و تفاوت این دو زوج در اشتراط آن ها بشرط شئ یا لابشرط است. اینکه «مادّه و صورت همان جنس و فصل بشرط لا و جنس و فصل همان ماده و صورت بشرط شئ هستند به چه معنا است» از بزنگاه های فلسفی هستند که باید در محل خود تشریح گردد اما از پیوند این دو گانه با هم دیگر می توان به نتیجه ای اجمالی رسید و آن نتیجه، پیوند میان ماده و صورت با مبحث قوه و فعل است. حکما در تقسیم به دو قسم حرکت توسطیه و قطعیه، کیفیت انتزاع حدود اشیاء در بستر تغییرات عالم ماده را توضیح می دهند و روشن می سازند که ماهیاتی که انسان به وسیله ذهن خود می سازد در حقیقت، انعکاس مقاطع مختلف حرکت ماده و پذیرش صور نوعیه و فعلیت های جدید توسط مادّه است. هر پدیده محسوسی از «مادّه ای» که شأن آن پذیرش و انفعال است و «صورتی» که شأن آن فعلیت بخشی و تحصّل دادن به مادّه است تشکیل و ترکیب می شود. این تشکیل و ترکیب، از جنس قرار و مواضعه نیست بلکه ترکیبی حقیقی است که مرزی میان مادّه و صورت باقی نمی گذارد و فعلیتی نو را به وجود می آورد به همین جهت، در مسیر حرکت یک پدیده به سوی فعلیت های جدید، آن چه که صورت نوعیه جدید را می پذیرد مجموع ماده و صورت پیشین است نه مادّه به تنهایی؛ بر اساس نکته فوق در¬می¬یابیم که انطباق اجزاء حدّ منطقی بر حرکت عینی پدیده ها ضمانت درستی حدود ما را تامین می کند. تعریفی می تواند صحیح باشد که انعکاسی از حرکت عینی یک پدیده باشد و به طور طبیعی تعریفی می تواند کامل باشد که مشتمل بر فصل یا صورت نوعیه اخیر آن پدیده باشد. ✅اگر بر اساس اصل فوق به تعریف حکما از انسان بنگریم خواهیم دید که حیوان ناطق از منظر حکما جانداری که سخن می گوید و هم نشین جانداری که شیهه می کشد نیست. حیوان ناطق از منظر حکما پدیده ای مادّی است که مراتب قطعی و لایتخلف عالم هستی را طی کرده است و از مواقف جمادی و تباتی و حیوانی عبور کرده است و در موطن تعقل استقرار پیدا کرده است. از منظر حکما حقیقت و هویت یک پدیده، فصل و صورت نوعیه آن است. صورت نوعیه، پدیده را از آن چه که قبلا بوده است به طور کلی متفاوت می کند و هستی نویی را بر تن پدیده می کند. از نظر حکماء مشاء صورت نوعیه اخیر انسان را تعقل او تشکیل می دهد و استقرار انسان در عالم عقل هویت نویی را برای انسان به وجود می آورد. آیا شریفه «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين‏» چیزی جز این مطلب را بیان می کند؟! ✅به نظر می رسد تعریف حکماء مشاء از انسان تعریفی صحیح و متقن و با واقع است و اگر تعریف دیگری به جای آن ارائه شود ناصواب و با واقع خواهد بود هر چند پر طمطراق باشد. اساسا آن چه یک محصّل حکمت در مسیر تحصیل خود با آن مواجه می شود ناصحیح بودن سخنان حکماء مشاء نیست و همین روند در اکثر مباحث فلسفی حاکم است. آن چه حکماء مشاء در حکمت و منطق گفته اند به صورت غالب سخنان مستحکم و غیر قابل نقض هستند. چیزی که هست آن است که حکماء ناآوری که پس از مشاء ظهور کرده اند آورده هایی را بر دوش حکمت مشاء ارائه کرده اند که حقا از سطح بسیار بالاتری از سخنان حکمت مشاء برخوردارند و آن چه حکمت متعالیه را با حکمت مشاء متمایز می کند همین مساله است. رابطه حکمت متعالیه با حکمت مشاء به طور غالب، رابطه صحیح و غلط نیست بلکه رابطه ناقص و کامل است و همین رابطه بر مکتب فلسفی علامه طباطبایی و حکمت متعالیه نیز حاکم است. ✅بر اساس نکته فوق، تعریف حکماء مشاء تعریف نادرستی نیست اما حکمت متعالیه در این زمینه آورده های بسیار راقی دارد که ملاحظه آن ها مورد حقیقت انسان، تعریف انسان را غنی تر می کند. از گذشته، اساطین علوم عقلی بر این باور بودند که علم و عمل دو جوهر انسان ساز هستند که فعلیت نو به انسان می بخشند هویت جدیدی برای او به وجود می آورند. آن چه که مکتب فلسفی صدرالمتالهین بر حکمت مشاء می افزاید تبیین استدلالی همین نکته اخیر است. حکمت متعالیه مسیر حرکت انسان در بستر عالم ماده را تا موقف «حیوان ناطق» تایید می کند و بر آن صحه می گذارد اما به صورت استدلالی نشان می دهد که این موقف، موقف نهایی نیست و حرکت انسان ادامه دار است. انسان بر اساس علم و عمل خویش، خویشتن را می سازد و مدام در حال حرکت است. ادامه حرکت انسان در بستر عالم ماده، به صورت نیست بلکه به صورت است و جهت و مقصد و دارد. حکمت متعالیه به محصّلین خود می آموزد که انسان نیست که افراد متعدد داشته چرا که تکثر از شئون عالم ماده است. اگر پدیده ای وارد محدوده تجرد شود جنسی خواهد بود که انواعی را ذیل خود جای می دهد. حکمت متعالیه می آموزد که حرکت انسان پس از «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» ادامه دارد و مطابق شریفه « أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏» می تواند به سوی کمال یا انحطاط حرکت کند. مطابق این آیه، حیوان ناطق، جنسی است برای انواعی دیگر.... @almorsalaat