eitaa logo
قرآن کریم
4.7هزار دنبال‌کننده
628 عکس
603 ویدیو
67 فایل
. ارتباط با حاج اقا وحیدنیا (مدیر کانال) :👇🏻 @admin_quran313 ___________________ ادمین تبادل و تبلیغات:👇🏻 @saei8213 تبلیغات اختصاصی کانال: https://eitaa.com/joinchat/1705509417Ce63c7ef35a تبلیغات گسترده اباصالحTB:👇🏻 https://eitaa.com/abasalehTB
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 ولادت و تربیت موسی علیه السّلام«۱»🔹 روزی مادر موسی یوکابد در کنج خانه خود نشسته و درد زایمان او را فرا گرفته بود پس قابله ای را دعوت کرد تا وسایل زایمان او را فراهم سازد و او را فارغ نماید. آنگاه که موسی متولد شد، نور رخسار او لرزه بر اندام قابله انداخت و محبتش در دل او نفوذ کرد، قلب مادر به طپش افتاد و بر حیات و بقای فرزند خود کوشید. خبر ولادت او از فرعون پوشیده و مستور نگه داشته شد و مدت سه ماه بر این منوال گذشت. آنگاه که فرعون، مأموران خود را برای جستجو در مورد اطفال به سطح شهر فرستاد، خدا به مادر موسی الهام کرد، صندوقی تهیه کند و فرزندش را در میان آن بگذارد و آنگاه صندوق را در میان رود خروشان نیل بیندازد، مادر موسی بعد از انجام این دستور، خواهر موسی را در کنار ساحل به همراه فرزند خود فرستاد تا ببیند سرنوشت کودکش به کجا می انجامد و سپس خبری از او بیاورد. خواهر موسی به همراه صندوق روانه شد و حرکت آن را در نظر داشت و آنگاه که صندوق بهمراه جریان آب وارد قصر فرعون شد از بابت سرنوشت برادر سخت ناراحت و متأثر شد. اما رحمت خدا شامل حال موسی شد و همسر فرعون به محض آنکه به موسی نظر کرد، خداوند محبت وی را در دلش افکند و به دنبال آن، از فرعون تقاضا کرد که این طفل را به فرزندی قبول کند. در این حال مادر موسی که فرزند خود را به رود نیل افکنده بود از غم و اندوه فرزند خویش فارغ بود، زیرا فرزندش را به دست خدای توانا و بینا سپرده بود و او زنی شجاع و باایمان بود. بعد از آنکه بنا شد موسی فرزند فرعون باشد، دایه های شیرده را احضار کردند، شاید طفل سینه یکی (ادامه دارد) علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: 🔹پادشاهی طالوت «۱»🔹 طالوت به سموئیل گفت: ای پیغمبر خدا، من نزد شما آمده ام تا درباره گمشده ام مرا راهنمایی کنید. پدر من چندین الاغ ماده داشت که مدتی است در کوهها و دره های این سرزمین گم شده اند و ما در جستجوی آنها به این سرزمین آمده ایم و پس از سه روز جستجو غیر از خستگی و درماندگی چیز دیگری نیافتیم. اکنون نزد تو آمده ایم، شاید در پرتو علم و راهنمایی شما، نشانی از حیوانات خود بدست آوریم. سموئیل گفت: حیوانات شما هم اکنون در راه دهکده و به سوی مزرعه پدرت روان هستند، دل از آنها برگیر و افکار خود را متوجه آنها مگردان که من شما را برای کار بزرگ و خطیر و ارزشمندی دعوت می کنم. خدا تو را برای سلطنت بنی اسرائیل برگزیده است تا آنها را مجتمع و امورشان را بدست کفایت گیری و ایشان را از شر دشمنانشان نجات بخشی و بزودی خدا به اراده خود پیروزی را برای شما حتمی می گرداند و دشمنان شما را سرنگون می سازد. طالوت گفت: مرا چه به سلطنت و ریاست؟! من چه کار با زمامداری و پادشاهی دارم؟! من از فرزندان بنیامین ضعیف ترین پسران یعقوب و فقیرترین ایشان هستم، با این وضع چگونه ممکن است که من به سلطنت برسم و زمام قدرت را در کف گیرم؟! سموئیل گفت: آنچه گفتم، اراده خدا و امر و وحی اوست. شکر این نعمت را بجا آور و آماده جهاد شو! سپس دست طالوت را بگرفت و او را نزد سران بنی اسرائیل آورد به ایشان معرفی کرد. سموئیل گفت: خداوند طالوت را برای سلطنت شما برگزیده است، وی حق ریاست و سلطنت بر شما را دارد، شما هم باید تسلیم او شوید و از او اطاعت کنید، از تفرقه بپرهیزید و آماده نبرد با دشمن شوید. بنی اسرائیل از این واقعه سخت متحیر شدند و آنگاه که سموئیل گفت سلطنت بنی اسرائیل به طالوت می رسد، آن چنان آثار اکراه و انکار در صورتشان آشکار شد که نمی توانستند سخن بگویند، زیرا آنها می دانستند که طالوت از گمنام ترین و فقیرترین افراد بنی اسرائیل است. پس نگاهی به یکدیگر کردند، صورت خود را گرداندند و از روی خودخواهی و تکبر، بینی و ابروهای خود را بالا کشیدند و گفتند: چگونه ممکن است طالوت پادشاه ما گردد، او از نسبی اصیل و خانواده ای کریم برخوردار نیست، طالوت نه از فرزندان لاوی است که از شاخه های نبوت و رسالت باشد و نه اولاد یهودا که سلطنت و تاج و تخت را از اجدادش به ارث برده باشد، پس چگونه چنین مرد فقیری را به زمامداری ما می گماری و او چگونه می تواند سلطنت را اداره و مرزهای حکومت را حفظ نماید، «ما خود به پادشاهی شایسته تر از اوییم، چه او را مال فراوان نیست». سموئیل در مقابل...(ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آزمایش داود علیه السّلام🔹 بنی اسرائیل با برنامه های پادشاه خود خو گرفته بودند و با خرسندی از آن متابعت می کردند ولی یک روز دو فرشته به صورت دو مرد و در شرایط غیر معمول، روش همیشگی را برهم زدند و نزد دربانان بارگاه داود آمدند، تا با وی ملاقات کنند ولی این ساعت، وقت قضاوت و پذیرایی از مردم نبود و نگهبانان ناگزیر بودند، آن دو مرد را از درب منزل داود برانند تا وقت عمومی برسد و آنها نیز مانند دیگران اجازه تشرف یابند. دربانان نمی توانستند درک کنند که این دو مرد ملائکه هستند، سرانجام آن دو با نیرویی خدایی و ما فوق بشر، به صورت دو مرد در پیش محراب عبادت داود ظاهر شدند و نزدیک او قرار گرفتند ابتدا داود از این دو مردی که بدون اطلاع و واسطه بر او وارد شده اند ترسید. سپس آن دو ملک گفتند: «نترس ما دو تن خصم یکدیگریم که برهم ستم کرده ایم (و به قصد حکومت پیش تو آمده ایم)، میان ما به حق حکم کن! و در قضاوت با هیچیک جور و طرفداری مکن و ما را به راه راست دلالت فرما». [3] داود خود را در مقابل عمل انجام شده دید، لذا تصمیم گرفت به کارشان رسیدگی کند و در حل اختلافشان اقدام نماید و به سخنان آنان گوش دهد. یکی از این دو نفر گفت: این برادر من است که نودونه میش دارد و من یک میش دارم. برادرم چشم طمع به تنها گوسفند من دوخته و نتوانسته بر هوای نفس خود پیروز گردد، بلکه می گوید: این یک گوسفند را نیز به من بده! موقعی که من با او به مخالفت برخاستم، با دلیل و برهان مرا مغلوب ساخته، زیرا برادرم در بیان دلیل و احتجاج از من قوی تر است. داود از طرف دیگر دعوی نیز توضیح خواست و نظر او را درباره اختلاف جویا شد وی ضمن تأیید گفته های مدعی گفت: من نودونه میش دارم و او یک میش دارد، من می خواهم تنها گوسفند او را بگیرم تا عدد حیوانات من تکمیل گردد. داود گفت: آیا برادرت از این کار ناراضی است؟ طرف نزاع جواب داد: آری در این هنگام داود با ناراحتی و خشم به قرائت حکم پرداخت و رو به مدعی کرد و گفت: به راستی که برادرت در حق تو ظلم کرده، در صورت اصرار او را رها نمی کنم و مورد تنبیه قرار می دهم. چون انشاء حکم پایان یافت، آن دو نفر ناپدید شدند و داود مدتی در کار آن دو بیندیشید و ناگهان دریافت که این ماجرا آزمایشی بزرگ از جانب خداوند و تنبیهی غیبی برای او بوده است زیرا او بود که با وجود داشتن نود و نه زن (زن نکاحی و کنیزان)، تمایل به ازدواج با دوشیزه مورد علاقه اوریا پیدا کرد و جوانی را ناکام در رنج هرمان و درد هجران گذاشت و رعایت حال و پیمان و احترام او را نکرد. چون داود رمز مطلب را کشف و حقیقت را درک کرد، از خدای خود طلب آمرزش نمود و به عبادت پرداخت، داود به مدت چهل روز در پیشگاه خدای کریم به زانو درآمد و استغفار کرد. خدا هم توبه او را پذیرفت و از لغزش داود درگذشت و مقام پیغمبری او را حفظ نمود. ( این قصه توضیحاتی دارد که در پیام بعد حتما باید اون رو بخونین اگه قصه رو جای دیگه منتشر میکنین حتما پیام زیر رو هم بفرستین ) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: 🔹فرصت طلبان سودجو «۲»🔹 از دست دادن صید در روز شنبه و اخراج از دهکده برای سودجویان گران آمد، لذا به معترضان گفتند: ما و شما در منافع و منابع این دهکده شریکیم، شما نمی توانید ما را از این سرزمین بیرون کنید و آن را به انحصار خود درآورید، زیرا این سرزمین، زادگاه، مسکن و محل درآمد ما است، ما نمی توانیم این دهکده را ترک کنیم و به جای دیگری کوچ کنیم. اگر بر جدایی از ما اصرار دارید، باید دهکده را تقسیم و دیواری بین زمینها بنا کنیم تا هر گروه مطابق میل خویش عمل و زندگی کند. پرهیزکاران پذیرفتند که دهکده را تقسیم و متمردین را از خود جدا سازند، لذا با تفکیک دهکده هر گروه به کار خود مشغول شد. گنهکاران به لهو و لعب و صید بی رویه پرداختند. نهرهای کوچکی حفر کردند که دهکده را به دریا وصل می کرد و به این ترتیب شبهای شنبه ماهی ها تا درب منزل آنان می آمدند و آنگاه که خورشید غروب می کرد و روز شنبه به پایان می رسید، راه بازگشت ماهی ها را سد و آنها را براحتی صید می کردند. گروه پرهیزکاران همچنان به منع گنهکاران و بیم آنها از عذاب ادامه دادند ولی چون پند ناصحان در آنها اثری نکرد، دست از نصیحت برداشتند و جمعی از ایشان گفتند: «چرا قومی را که از جانب خدا به هلاک یا عذاب سخت محکومند، موعظه می کنید؟ (با آنکه بی اثر است)» بگذارید در گمراهی خود گرفتار باشند، دست از پند و اندرز آنها بردارید، زیرا گوش شنوای نصیحت در آنها وجود ندارد. معصیتکاران به خوشگذرانی و فساد ادامه دادند، مال و اموال آنها فزونی یافت و در سرکشی و تمرد افراط کردند. تا اینکه داود پیغمبر از اعمال آنان به تنگ آمد و از خداوند برای آنان درخواست عذاب کرد. خدا دعای داود علیه السّلام را اجابت کرد و به آرزوی وی جامه عمل پوشاند، سپس دهکده آنان را به زلزله شدیدی گرفتار ساخت. پرهیزکاران از وحشت، از خانه های خود خارج و گنهکاران گرفتار عذاب شدند و وعده خداوند عملی شد: «چون هرچه بر آنان تذکر داده شد فراموش کردند، ما هم آن جماعت را که پند می دادند و خلق را از کار بد بازمی داشتند نجات دادیم و آنان را که ستمکاری کردند به کیفر فسقشان و به بدترین عذاب گرفتار ساختیم» منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: 🔹حکومت سلیمان علیه السّلام🔹 پس از داود علیه السّلام سلطنت و حکومت به فرزندش سلیمان منتقل شد و به لطف خداوند سلیمان بر سلطنتی استوار و مملکتی پهناور و مقامی ارجمند دست یافت. [مشهور است، در این زمان برادر دیگر آبیشالوم که «ادونیا» نام داشت در زمان سلطنت سلیمان هواداران آبیشالوم را گرد خود فرا خواند و شورش جدیدى را علیه سلیمان علیه السّلام رهبرى کرد، در این زمان نیز سلیمان ناچار به مبارزه شد و شورشیان و فتنه جویان را سرکوب کرد و برادرش ادونیا نیز در جریان این درگیرى کشته شد. قصص قرآن، صدر الدین بلاغى، ص 184.] خداوند دانش و اسرار بسیاری از علوم و فنون از جمله درک زبان پرندگان و حشرات را در اختیار سلیمان قرار داد. خداوند نیروی باد را در اختیار او گذاشت تا سلیمان در امور زراعت و حمل و نقل دریایی و دیگر امور زندگی از آن استفاده کند. خداوند زبان حیوانات را به سلیمان آموخت و او قادر به درک صدای حیوانات شد و از این قدرت، برای کسب اطلاعات صحیح و سریع استفاده می کرد. خداوند برای سلیمان علیه السّلام چشمه مس را جاری ساخت و صنعتگران جن را در اختیار او نهاد تا در عمران و اصلاح امور از آنها استفاده کند. ایشان از مس، دیگهای بسیار بزرگ و قدح هایی مانند حوض می ساختند و برای استفاده سپاهیان نصب می کردند. عده ای از آنها که به فنون ساختمان آشنا بودند، در مدت کوتاهی بناهای عظیم و کاخهای باشکوه و برجها و پلهای بزرگی ساختند و ساختمانهای مهمی مانند «حاصور و مجد و جازر و بیت حورون و بعله و تدمر» را به پایان رساندند و مخازن و سربازخانه های مورد نیاز را بنا نمودند. در یکی از قصرهای سلیمان که از چوب و سنگهای گرانقیمت ساخته و به جواهرات و تصاویر الوان آراسته شده بود، تختی جواهر نشان وجود داشت که بر فراز آن مجسمه دو کرکس و در طرفین آن دو شیر قرار داده شده بود که هنگام نشستن سلیمان بر تخت، شیرها دستان خود را می گشودند و پس از نشستن، کرکسها بالهای خود را بر سر سلیمان باز می کردند. داود علیه السّلام در سالهای آخر عمر خود قصد بنای بیت رب یا معبد عظیم بیت المقدس را کرده بود که قبل از اقدام، عمرش پایان پذیرفت ولی چهار سال پس از آن، فرزندش سلیمان کار بنای آن را شروع و در سال یازدهم آن را به اتمام رساند و بر آن نام هیکل سلیمان نهاد. این کاخ مدت 424 سال با رونق و شکوه باقی ماند ولی پس از آن به دست پادشاهان مصر و دیگران دستخوش غارت و سرانجام به دست پادشاه بابل ویران گشت. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: 🔹فساد بنی اسرائیل و عذاب الهی«۲»🔹 از گذشته نزدیک خود پند و اندرز و از رحمت خدا در مورد خود عبرت بگیرید، بیاد آورید زمانی را که سخاریب (پادشاه بابل) با لشکری انبوه و از روی ظلم و جور بر شما هجوم آورد و قصد نابودی سرزمین و انقراض نسل شما را داشت، اما به برکت وجود اشعیاء پیغمبر و به خواست وی، خداوند مکر و حیله دشمن را از شما گرداند و آنها را خوار و زبون و سپس گرفتار بلا و طاعون کرد و جامه ذلت و سرافکندگی به آنها پوشاند. پاداش اشعیاء که بلاگردان شما شد، چه بود؟! شما چگونه مقام و منزلت او را ارج گذاشتید؟ اگر اشعیاء در میان قومی حق شناس بود، بهترین احترام و تجلیل از او بعمل می آمد و از جان و دل امر او را اطاعت و حکم او را جاری می کردند، ولی افسوس بر شما و بر اعمالتان که حق او را ادا نکردید و او را مورد اهانت و آزار و اذیت قرار دادید، سپس او را کشتید و ذبحش کردید و خون پاکش را بر زمین ریختید تا روح پاک و مقدس او به آسمان رفت و از ظلم و ستم و جنایت و حق ناشناسی شما نزد خدا شکایت برد. سپس شما بنی اسرائیل برای گناه پشت به پشت یکدیگر دادید و در تعدی و تجاوز به یکدیگر کمک کردید، دست از کارهای ناشایست برنداشتید، گویا تورات روح شما را از معاصی تمیز نساخته و هیچ پیغمبری شما را دعوت و هدایت نکرده است. هم اکنون سخن حق را به عنوان اعلام خطر قطعی از من بپذیرید! خدا به من وحی کرده است شما را به سوی حق دعوت کنم و از عذاب و عقاب او بیم دهم. اگر از مستی و غفلت خود خارج نشوید و جهل و عناد را کنار نگذارید و اگر به کتاب خود باز نگردید و به آن تمسک نجویید و آیات آن را محترم نشمارید و خود را اصلاح نکنید، خداوند بنا دارد بردگانی بیرحم و سپاهیانی نیرومند را باصلابت و عزمی آهنین به سوی شما اعزام دارد که رحم در دل آنان و مهربانی به قلبشان راه ندارد، ایشان زمام شما را به کف می گیرند و شما را خوار و ذلیل می سازند و بر سرزمین شما مسلط می گردند و این کاخهایی که در سایه آن به خوشگذرانی مشغولید خراب و ویران و این قلعه و برجهای محکم را با خاک یکسان می کنند، و بدین ترتیب باغهای سرسبز و خرم، جولانگاه شیران و کشتزارهای شما که از میوه و محصولش برخوردار می شوید خوابگاه پلنگان و یوزان می گردد. ایشان حرمت معابد را که خداوند برای تهذیب روح شما قرار داده می شکنند و بر جان و مال و ناموس شما مسلط می گردند و در این حال گروهی از شما به خون خود می غلطید و گروهی دیگر با ذلت به دام اسارت می افتید. من آنچه را که لازم و شرط بلاغ است برای شما بیان کردم و از حقایق، پرده برداشتم، اکنون خود دانید و هر راهی را که صلاح می دانید به آن طریق درآیید. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: 🔹صد سال خواب! «۲» 🔹 با ادامه این تفکر و تأمل، کم کم چشم های عزیر گرم شد و پلک هایش به آرامی روی هم آمد عضلاتش سست گشت و در خواب عمیقی فرورفت، آن چنان که گویا به مردگان ملحق شده است. صد سال تمام گذشت، کودکان پیر شدند و عمر پیران پایان یافت، نسل ها تغییر کردند، قصرها عوض شدند ولی عزیر هنوز به صورت جسدی بی روح در خواب بود، استخوانهای او پراکنده و اعضایش از هم گسیخته اند، تا اینکه خداوند اراده کرد برای مردمی که در موضوع قیامت حیران و از درک آن عاجزند و در بیان آن اختلاف دارند، حقیقت را به نحوی آشکار سازد تا آن را با چشم ببینند و با لمس احساس کنند تا به آن یقین پیدا کنند. خدا استخوانهای عزیر را فراهم و آنها را مرتب ساخت و از روح خود در آن دمید، ناگهان عزیر با بدنی کامل و نیرومند از جای برخواست بر روی پای خود ایستاد. عزیر با خود اندیشید که از خوابی سنگین بیدار شده است. سپس به جستجوی الاغ خود پرداخت و به دنبال آب و غذا روان شد. فرشته ای به سوی او آمد گفت: فکر می کنی چقدر در خواب بوده ای؟ عزیر بدون دقت و تفکر در اوضاع گفت: یک روز یا کمتر از آن خوابیده ام. فرشته گفت: تو صد سال است که مانند این اجساد در این زمین بوده ای، باران های نرم و رگبارهای شدید بر بدنت باریده و بادهای بسیار بر تو وزیده، ولی با گذشت این سال های طولانی و حوادث مختلف می بینی که خوراکت سالم مانده و آب آشامیدنی تو تغییر نکرده است. ای عزیر! نگاهی به استخوان های پراکنده الاغ خویش بیانداز، می بینی که اعضایش از هم پاشیده شده و خدا بزودی به تو نشان خواهد داد که چگونه این استخوانهای پراکنده جمع و زنده می شوند و روح در آن دمیده می شود. اکنون شاهد این جریان باش تا به روز قیامت یقین پیدا کنی و بر ایمانت به رستاخیز بیفزایی و خدا تو را آیتی از قدرت خود قرار داد تا شک و تردید به رستاخیز را از ذهن مردم پاک کنی و بر اعتقاد آنها بیفزایی و آنچه را از درک آن عاجز بودند بر ایشان شرح دهی. عزیر دقت کرد، دید الاغ وی با تمام شرایط و علائم روی دست و پای خود ایستاد و آثار زندگی در آن هویدا شد. عزیر با مشاهده این منظره گفت: «من می دانم که خدا بر هر چیز قادر است.» منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: یهودا و قطروس نبرد حق و باطل 🔹فقیر ثروتمند!🔹 یهودا به برادر خود گفت: به خدا کافر شده ای و اعتقاد به قیامت نداری، فکر نمی کنی که پس از مرگ زنده شوی و مورد محاسبه قرار گیری، راستی آیا خدایی که بشر را از خاک خلق کرده، سپس او را به صورت نطفه در جایگاه امنی قرار داده است و پس از آن، نطفه را علقه و علقه را مضغه نموده و از آن استخوان بوجود آورده و استخوان ها را با گوشت پوشانده است، سپس آن را به صورت انسان و موجودی صاحب اسرار عجیب در آورده است، آیا چنین خدایی عاجز است که وی را از قبر خارج و استخوان هایش را فراهم و بار دیگر او را زنده نماید؟ نه چنین نیست و به یقین این کار برای او بسیار آسانتر از خلقت اول است، ولی قلب تو از نور معرفت محروم و عقل تو از درک حقیقت و گوشهایت از سمع کلام حق عاجز است، براستی که تو از راه راست منحرف گشته ای. به علاوه تو مرا به فقر سرزنش می کنی و خود به مال و ثروتت فخر می کنی، در صورتی که من فقیر از تو بی نیازتر و غنی ترم، زیرا به نظر من، بی نیازی به مال و ثروت نیست بلکه استغنای واقعی، بی نیازی روح و سرکوبی حرص و طمع است، این مال و اموال و جواهراتی که تو به آن فخر و مباهات می کنی، در نظر من جز سنگ های الوان و درخشان نیست و آن باغ و بوستانی که تو را به خودخواهی واداشته است فراتر از گیاهان خودروی کوه و دشت که روزی می رویند و سپس پژمرده و خشک می شوند و باد آنها را به هر سو می پراکند، نیست و این افراد و یارانی که توبه آنها پشت گرمی، فقط افرادی پست و دون مایه هستند که تو را به خودسری و یاغیگری وامی دارند. اما برای من، یاری خدا کافی است و من از او حمایت و استعانت می طلبم. بهترین نعمت های زندگی این است که رزقی بقدر کفاف و بدنی سالم و امنیتی در دل و جان داشته باشیم، اگر من یک روز گرسنه باشم و خدا را بخوانم و یک روز سیر باشم و شکر و ستایش خدا را بنمایم برای من بهتر از این مال و ثروت است که انسان را به خودخواهی و یاغی گری بکشاند، چنانکه تو را به خودسری و سرکشی واداشته است. من امیدوارم ه بخاطر صبر و شکیبایی در مقابل حوادث روزگار و انفاق و بخشش در راه خدا، مورد لطف و رحمت خدا قرار گیرم و او در سرای جاودان باغی بهتر از باغ تو و نعمتی بادوام تر از ثروت تو به من عطا کند. این دو تاکستانی که به آن مغروری از خطر بادهای تند و صاعقه های آسمانی در امان نیست و هر لحظه امکان دارد درختان آن پژمرده و خشک شوند و نقش بر زمین گردند و این آب گوارا که در زیر درختان در جریان است و موجب طراوت و شادابی بوستان است چنان فروخشکد که با هیچ تدبیری برگشت آن امکان پذیر نباشد و جستجوی آب در آن گران تر از یافتن تخم سیمرغ باشد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ثروت و منزلت ایوب🔹 سخنان بیهوده در گوش و هوی و هوس در قلب ایوب راهی ندارد و او از بندگان مخلص خداست که تسلط شیطان را نمی پذیرد. ابلیس از آنچه دیده بود ناراحت و مأیوس شد و ناچار به سوی خدا بازگشت و گفت: بارخدایا! ایوب همان بنده ات که تو را عبادت و پرستش می نماید و قلبش به ذکر تو می طپد و زبانش به تسبیح تو باز است، از روی اخلاص و تمایل قلبی، این کارها را انجام نمی دهد، بلکه ترا فقط به خاطر مال و ثروت فراوان و فرزندان زیادی که به او عنایت کرده ای، پرستش و عبادت می کند و به این امید و آرزو است که مال و مقام او را حفظ کنی و آنها را برکت بخشی و در حقیقت عبادتش بهای نعمتهایی است که به او عطا کرده ای. آیا هزاران گوسفند و شتر و صدها اسب و گاو و کشتزارهای خرم و باصفا و زمینهای پهناور و پسران و دختران زیاد شکر و سپاس تو را نمی طلبد و آیا بیم زوال و تباهی این همه ثروت و نعمت نیست که او را به عبادت و بندگی تو ناچار می سازد. پس عبادت ایوب از روی خلوص نیست و ناشی از بیم و امید و حرص و طمع است. این ثروت سرشاری که در اختیار دارد از او بگیر و او را از این نعمت بیکران محروم ساز، آنگاه می بینی که زبان او از ذکر تو خاموش و قلب وی از فرمانت گریزان می گردد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹نزول عذاب بر قوم یونس علیه السّلام🔹 هنوز یونس از نینوا دور نشده بود که مردم اعلام خطر عذاب و پیش درآمد هلاکت خود را دیدند. هوای اطرافشان تیره و تار شد، رنگ رخسار آنها دگرگون گشت و اضطراب آنان را فراگرفت و بیم و هراس بر آنها مستولی شد، در این حال دریافتند دعوت یونس حق و هشدارش صحیح بوده است و بدون تردید عذاب دامنشان را فرامی گیرد و سرنوشت عاد و ثمود و نوح همان گونه که شنیده بودند در مورد آنان نیز تکرار خواهد شد. در این حال دریافتند که باید به خدای یونس پناه ببرند و به او ایمان آورند و از گذشته و گناهان خویش توبه نمایند. بهمین منظور سر به کوهستانها و دره ها و بیابانها نهادند و با آه و ناله و گریه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بین مادران و اطفال شان، و میان حیوانات و بچه هایشان جدایی افکندند، ناله و فریاد آنان کوه و دشت را پر کرد و شیون مادران و غوغای چهارپایان در نشیب و فراز کوه و دشت پیچید! اکنون خدا بال و پر رحمت خویش را بر سر آنان می گشاید و ابرهای عذاب خود را از فراز آنان برکنار می سازد، توبه آنان را قبول و به ناله آنان پاسخ می دهد، زیرا در توبه خود بی ریا و در ایمان خود صادق بودند و خدا هم عقاب را از آنان برداشت و عذاب خود را برطرف ساخت و مردم نینوا با ایمان کامل و امنیت خاطر به خانه های خود بازگشتند و آرزو کردند که یونس به جمع آنان بازگردد و در بین آنان به عنوان پیغمبر و رسول، و رهبر و پیشوا زندگی کند. اما یونس نینوا را ترک و آن سرزمین را رها نمود و به راه خود ادامه داد تا به دریا رسید، آنجا عده ای را دید که قصد عبور از دریا را دارند، لذا از آنان اجازه خواست که با آنان همسفر گردد و بر کشتی ایشان سوار شود. مردم خواست او را با آغوش باز پذیرفتند و او را ارج نهادند و به وی احترام گذاشتند، زیرا آثار بزرگواری و عظمت روح در سیمای او دیده می شد و پیشانی درخشانش از تقوی و پرهیزکاری او خبر می داد، اما کشتی هنوز از ساحل دور نشده بود و از خشکی فاصله زیادی نگرفته بود که دریا طوفانی شد و امواجی سهمگین کشتی را متلاطم ساخت. سرنشینان کشتی بد فرجامی را برای خود پیش بینی می کردند، چشم ها خیره شده بود و قلبها به تپش و دست و پای افراد به لرزه درآمده بود و در این حال راهی جز سبک کردن کشتی به نظرشان نمی رسید. مسافرین با یکدیگر مشورت کردند که چه کنند، سپس به توافق رسیدند که قرعه بیندازند و به نام هر کس اصابت کرد او را به دریا بیفکنند. پس قرعه انداختند و بنام یونس درآمد، ولی به خاطر احترام و ارزشی که برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند، پس بار دیگر قرعه را تجدید کردند، باز هم بنام یونس درآمد، اما این بار هم دریغ کردند که او را به دریا افکنند و برای سومین بار قرعه انداختند و این بار نیز قرعه به نام یونس درآمد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹سخنان مریم علیها السّلام زکریا را منقلب کرد.🔹 برخورد با مریم، زکریا علیه السّلام را دگرگون کرد و او را در فکری عمیق فرو برد. این دوشیزه بزرگوار در روح زکریای پیر آشوبی بپا کرد. این دختر آسمانی و خداجوی و مقرب درگاه خدا، با یادآوری این مطلب که قدرت خدا وابسته به اسباب و اوضاع نیست، امید و تمایل به اولاد را در دل زکریا شعله ور ساخت و آرزوی فرزند را در او تشدید کرد. بدون تردید زکریا در این سن پیری از قوای جسمی و نیروی عضلانی کافی برخوردار نیست و در شرایط عادی و طبیعی انتظار اولادی از او نمی رود و همسر او هم پیرزنی نازا است و امید باروری ندارد، ولی خدایی که مریم را به کرامت خود امتیاز داده و برای بذل نعمت خویش او را برگزیده و میوه های بهشتی در غیر موسم خود همه روزه برایش فرستاده، قادر است به زکریا هم فرزندی بدهد، گرچه همسر زکریا نازا است و او خود نیز پیرمردی ناتوان است، پس باید خدا را بخواند زیرا آن کس که دست نیاز و تضرع به سوی او دراز کند، مأیوس برنمی گردد. زکریا دست نیاز و نیایش به سمت خدا بلند کرد و این کلمات را آهسته بر زبان خود جاری ساخت، «بار خدایا! مرا تنها مگذار، تو بهترین وارثان هستی!» زکریا نزد خدا بزرگوارتر از آن است که دعای او به اجابت نرسد و گرامی تر از آنست که خدا او را ناامید گرداند. پس از مدتی به هنگامی که زکریا در محراب مشغول به عبادت بود، ملائک به او ابلاغ کردند: ای زکریا! خدا تو را به فرزند پسری بشارت می دهد که نامش یحیی است و پیش از این چنین نامی به کسی داده نشده است. زکریا صدای ملائکه را شنید و دچار وحشت و تعجب شد، تعجب او نه از روی غفلت از قدرت خدا بود بلکه ناشی از هیجان و شادی شنیدن این خبر مسرت بخش بود و حالت او مانند بیماران و مستمندانی بود که پس از مدتی به آرزو و حاجت خود رسیده باشند. آنگاه که زکریا از بهت و حیرت و هیجان شادی و شعف خارج شد به خود آمد و رو به ملائکه کرد و گفت: چگونه ممکن است به پیرمردی، همچون زکریا و همسر پیر و نازایش فرزندی عنایت گردد؟! سؤال زکریا همچون پرسش ابراهیم از خدا به سبب اطمینان بود، چنانکه ابراهیم هم قبل از زکریا از خدا پرسیده بود چگونه مرده ها زنده می شوند و چگونه در روز قیامت مردم مبعوث می گردند؟! و این سؤال ها از روی انکار نبود، بلکه برای افزودن اطمینان قلبی بود. فرشتگان در پاسخ گفتند: آن خدایی که تو را از نیستی به وجود آورد، قادر است در شرایطی فوق العاده اولادی به تو عنایت کند، گرچه تو در واپسین روزهای عمر خود بسر می بری ولی این کار از قدرت خدا بعید نیست. زکریا علیه السّلام از خدا خواهش کرد، برای پیش درآمد این لطف و عنایت علامتی قرار دهد و به طریقی به او خبر دهد که انجام وعده نزدیک است. خدا در پاسخ به زکریا وحی کرد: علامت برای تو این است که سه روز زبانت از سخن گفتن بازمی ماند و نمی توانی با مردم سخن گویی و تنها با زبان اشاره و رمز می توانی منظورت را به دیگران بفهمانی. خدا در روزگار پیری زکریا فرزند پاکیزه ای به او بخشید و در همان دوران کودکی علم سرشار و وحی و نبوت را به او عنایت کرد. آنگاه که یحیی بزرگ شد چنان عاشق و شیفته عبادت شد که از شدت عبادت جسمش ضعیف و اندامش نحیف گشته بود، پوست صورتش به استخوان چسبیده و عضلاتش تحلیل رفته بود. یحیی با برخورداری از توانایی علمی، مسائل تورات را مورد بررسی و دقت قرار داد و مشکلات آن را حل نمود و بر اصول و فروع آن مسلط شد. او برای مردم احکام تورات را بیان می کرد و در حل مسائل مردم قضاوت می نمود. بین مردم مشهور شده بود که او در اجرای حق، شجاع و در مخالفت با باطل سرسخت است و در راه خدا از سرزنش نکوهش کنندگان باکی ندارد و از قدرت خودسران ستمگر ترسی به خود راه نمی دهد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🌱تشویش و نگرانی مریم علیها السّلام🌱 چند ماه گذشت و مریم علیها السّلام در این مدت پیوسته با شکنجه های روحی شدیدی دست به گریبان بود، تشویش و نگرانی همواره قلب او را می آزرد و هر لحظه وسوسه و خیال جان و دلش را فرامی گرفت، او بیشتر اوقات در تنهایی و حزن و اندوه بسر می برد. زندگی شیرین و خواب و خوراک گوارا از او سلب شده و بسیاری از اوقات فکرش پریشان و روحش پراکنده بود؛ به سخنی گوش نمی داد و به هیچ چیز توجهی نداشت. مریم ناگزیر به شهر ناصره زادگاه و موطن خود رفت و همراه با فرزندی که در رحم و غم و اندوهی که در سینه داشت در آنجا اقامت گزید و در یک منزل تابستانی بسیار ساده ساکن شد تا از چشم و زبان مردم در امان و از نظر آنها مخفی باشد. مریم علیها السّلام به این دلیل از رفت و آمد با قوم و خویش و ارتباط با طایفه خود دوری می کرد و خود را به بیماری و کسالت می زد که می ترسید اسرار نهانی او آشکار شود و بر سر زبانها بیافتد و مردم از او به زشتی یاد کنند و درباره او سخنی گزاف بگویند، هر قدر دوره بارداری مریم پیش می رفت اندوه او نیز افزایش می یافت و آلام و حزن او بیشتر می شد و بزودی آنچه را که می کوشید مخفی نگه دارد ظاهر می گشت. بارخدایا خودت رحم کن! این چه سرنوشتی است که مقدرات، برای من در نظر گرفته و چه حادثه ای است که روزگار برای من رقم زده؟ من از سلاله انبیا و از خانواده ای هستم که ریشه آن بر تقوی و شاخه های آن سر به آسمان حکمت برآورده، پدرم مردی سالم و مادرم زنی پاک بوده، چگونه ممکن است زبانها آبروی مرا مورد شک قرار دهند؟ و چگونه تهمتی را که بر من وارد می شود، دفع کنم؟ راستی این موقعیتی است که بدن را می لرزاند و از هول آن کودکان پیر می شوند، آیا مردم فکر می کنند که مریم سرمایه گرانقیمت خود را که دختران در حفظ آن می کوشند از دست داده است؟ آیا می گویند، او آبروی خاندان خویش را برده و شرافت طایفه خود را لکه دار ساخته است؟ و آیا او را از اوج عزت به زیر می کشند و خوار و ذلیل می سازند؟ چنین سرنوشتی غیر قابل تحمل است. همه این مطالب گفته شده و یا گفته می شود، در صورتی که مریم علیها السّلام مرتکب گناهی نشده، و دامن خود را به معصیت آلوده نساخته است. مریم از تصوراتی که در ذهن مردم دور می زند پیراسته و از آنچه در خاطرشان می گذرد مبرا است. اما آیا به راستی مریم در چنین شرایطی بجز تسلیم در برابر قضای خداوند چاره ای دارد و آیا جز انتظار مقدرات راه دیگری به نظر او می رسد؟ منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑