🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_لوط علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹کیفر قوم لوط «1»🔹
لوط از پروردگار خویش درخواست کمک کرد تا بر آن قوم مفسد پیروز گردد و برای آنان عذابی دردناک طلبید آنان را به کیفر کفر و عنادشان برساند، و بر گمراهی و جنایت خود مجازات گردند، زیرا قوم لوط پیوسته بر فساد خود می افزودند و آن را توسعه می دادند و بیم سرایت این اخلاق فاسد به دیگران وجود داشت. این مردم قوم فاسدی بودند که باید ریشه کن می شدند. زیرا در زمین اخلالگری کردند و مردم را از راه راست بازداشتند، گوش آنان قادر به شنیدن حرف حق نبود و از طریق هدایت روی گردان بودند.
خداوند دعای لوط علیه السّلام را به اجابت رساند و فرشتگان خویش را به سوی این قوم فاسد گسیل داشت، تا کیفر شایسته آنان را بر ایشان نازل گردانند.
فرشتگان قبل از اینکه به سرزمین لوط بروند، وارد منزل ابراهیم شدند، ابراهیم گمان کرد که آنها رهگذرند، لذا بهترین غذایی که برای مهمان در نظر داشت مهیا کرد و گوساله ای فربه ذبح و بریان نمود و نزد ایشان نهاد. اما فرشتگان به ظرف غذا دست نبردند، به همین جهت ابراهیم ترسید و از رفتار آنان متحیر شد. فرشتگان به ابراهیم گفتند: هراس نداشته باش! طولی نکشید که فرشتگان خدا با معرفی خود ابراهیم را از ترس و نگرانی درآوردند و او را بشارت دادند که خدا بزودی فرزندی نیکو به تو عنایت خواهد کرد.
ابراهیم علیه السّلام درحالی که سنین پیری عمر خود را می گذراند و همسری نازا و مسن داشت با ناامیدی پرسید چگونه چنین چیزی ممکن است. در این حال ساره نیز که به سخنان آنان گوش می داد تعجب کرد و به او گفت: چگونه من فرزند می آورم در حالی که سالهای عمرم زیاد شده و شوهری سالخورده دارم. فرشتگان در این حال گفتند:
مشیت و اراده خداوند ما فوق قواعد طبیعی و سنن عادی است. پس او را مژده دادند که بزودی قوم ستمکار لوط نیز به عذاب گرفتار می شوند.
(ادامه دارد...)
#کیفر_قوم_لوط
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹آرزوهای فراوان در پهنه بیابان«۱» 🔹
سخنان اسحاق برای قلب یعقوب جوان، مطلوبتر از آب گوارا برای کام تشنه بود، زیرا یعقوب در گفتار پدر، خیال خود را آسوده و آرزوهای خویش را برآورده می دید. گفتار اسحاق علیه السّلام روح یعقوب را به سرزمین خویشان و شهر نیاکان و پدرانش کشاند، و بزودی یعقوب با اشک گرم با پدر و مادر خویش وداع کرد و پدر و مادر پیر او با دعای خیر فرزند شایسته خود را بدرقه کردند.
یعقوب راه صحرا را پیش گرفت، روز و شب در حرکت بود تا هرچه زودتر به سر منزل مقصود برسد، گاهی بر فراز تپه ها و بلندیها برآمد و گاهی به اعماق دره ها سرازیر می شد و در همه حال ملاقات با دایی و خانه آرزوهایش، در مقابل چشمش مجسم بود. سخنان پدر در گوش او طنین می انداخت و لطف و عنایت خدا او را محافظت می نمود.
هر زمان رنج سفر او را خسته می کرد و دوری راه او را به سختی می انداخت و زمین گیرش می ساخت، آرزویی که به امیدش شروع به حرکت کرده بود و هدفی که در انتظار وصولش بسر می برد، به خاطر می آورد و اندوه خود را تخفیف می داد و ادامه راه برایش آسان و هموار می گشت.
#آرزوهای_فراوان_در_پهنه_بیابان!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹مشورت برادران یوسف علیه السّلام «۱» 🔹
بالاخره آتش حسد برادران زبانه کشید و کینه یوسف و بنیامین را به دل گرفتند، حسادتشان جوشید، کینه هایشان خروشید و در محلی جمع شدند تا با یکدیگر به مشورت و تبادل نظر بپردازند و نقشه مشترکی علیه آن دو طرح نمایند.
یکی از برادران گفت: مگر نمی بینید که یوسف و برادر او پیش پدر از ما محبوب ترند؟! مگر نمی بینید که به یعقوب از ما نزدیک ترند؟! من نمی دانم چه چیزی بین ما و قلب او فاصله انداخته؟! و چه چیزی ارزش ما را در نظر یعقوب کاسته است؟
مگر ما از یوسف و برادرش بزرگتر نیستیم؟! مگر ما از جهت نیروی بدنی و تجربه برتر از این دو برادر نیستیم؟ مگر ما در راه مصالح پدر و خدمت وی کوشش و از منافع وی حفاظت نمی کنیم؟!
به چه علت یعقوب، این دو برادر را بر ما ترجیح و برتری داده و ما را کنار گذاشته است؟ آیا آنان به شرافتی اختصاص دارند و ما بر این شرافت و مزیت آگاه نیستیم؟
#مشورت_برادران_یوسف علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹 ولادت و تربیت موسی علیه السّلام«۲»🔹
بعد از آنکه بنا شد موسی فرزند فرعون باشد، دایه های شیرده را احضار کردند، شاید طفل سینه یکی از آنها را بگیرد و تشنگی و گرسنگی خود را برطرف نماید ولی موسی از همه آنها روی گرداند!
هامان وزیر فرعون نگاهی به اطراف کرد و چون چشمش به خواهر موسی افتاد گفت: این دوشیزه این کودک را می شناسد، او را بگیرید تا از وضع این طفل خبر دهد.
آنگاه از دختر سؤال کردند این کودک کیست؟
خواهر موسی گفت: من به این خانه آمده ام تا خدمتی به پادشاه کرده باشم. فرعون به خواهر موسی گفت: پس هرچه زودتر زن شیردهی برای پرستاری این کودک بیاور. در این هنگام بود که موسی شروع به گریه کرد و فرعون او را در آغوش گرفت و نوازش داد تا او را آرام کند و خواهر موسی را بدنبال دایه فرستاد، پس از مدتی مادر موسی آمد و کودک به وی انس گرفت و با رغبت فراوان پستان او را در دهان خود گذاشت و شروع به مکیدن شیر کرد و کوچکترین اعتنایی به دیگران نکرد.
فرعون وحشت زده به زن گفت: تو چه کسی هستی؟ چه شد که این طفل تمام پستانها را رها کرد و فقط سینه تو را گرفت؟
مادر موسی گفت: من زنی خوشبو و پاکیزه شیر هستم. هیچ طفلی را به من نمی دهند مگر اینکه سینه مرا قبول کند. فرعون کودک را به زن داد و حقوقی هم برایش مقرر کرد و او فرزندش را به منزل بازگرداند.بدین طریق خدا پاداش صبر و ایمان مادر را داد و چشم او روشن گشت تا بداند وعده خدا حق است.
#ولادت_و_تربیت_موسی علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #طالوت_و_جالوت #قسمت_چهارم
🔹پادشاهی طالوت «2»🔹
سموئیل در مقابل اعتراض بنی اسرائیل گفت: فرماندهی لشکر و سلطنت ارتباطی به حسب و نسب ندارد. مال و ثروت برای سیاستمداری بی تدبیر و کم خرد چه فایده ای دارد؟! چنین فردی نمی تواند امور مملکت را با درایت و سیاست اداره کند.
همچنین حسب و نسبت عالی برای فردی بی تدبیر و کند ذهن چه حاصلی دارد و او چگونه می تواند در لشکرکشی موفق باشد و کاری از پیش ببرد؟!
طالوت را خدا به جهت سیاست و درایت بر شما برگزیده است، زیرا او دارای کفایت و قدرت و سایر مواهبی است که خدا برای زعامت و ریاست به او عطا کرده است.
شما می بینید که او مردی رشید و خوش اندام و نیرومند است و اعصابی قوی و هیکلی درشت دارد و این صفات برای ریاست و فرماندهی و ایجاد ترس در دشمن لازم است. تصور کنید اگر خداوند مردی ناتوان، ضعیف و سست اراده را بر شما ریاست می داد، کسی از او حساب نمی برد و سربازان از او فرمان نمی بردند. بعلاوه خداوند روح سلحشوری را به صورت یک استعداد فطری در طبیعت طالوت بودیعه گذاشته است و او از جهت عقل نافذ و از جهت ذهن دقیق است، موقعیت را بخوبی تشخیص می دهد و تدبیر لازم را اتخاذ می کند و به فنون و رموز جنگ بخوبی آگاهی دارد. صرف نظر از این امتیازات، مهم این است که خداوند او را برای شما برگزیده و به ریاست شما منسوب کرده است. او به مصالح شما داناتر و از عواقب کار شما آگاهتر است.
خدای عزیز مالک و زمامدار جهان است، زمامداری را به هر کس بخواهد می دهد و از هرکس که بخواهد بازمی گیرد. اکنون که خدا او را به ریاست شما برگزیده است، شایسته نیست که شما دخالت و یا اظهارنظر کنید و خود را صاحب حکم بدانید.
بنی اسرائیل گفتند: اگر خدا دستور داده و امر و نهی در این باره صادر کرده است، از دستور سرپیچی نمی شود و در اطاعت از او انحرافی حاصل نمی گردد ولی برای ما علامتی بیاور که بفهمیم خدا چنین دستوری داده و چنین حکمی رانده است.
سموئیل گفت: خداوند بر لجاجت و عناد شما عالم و از اعتراض شما آگاه بوده است، لذا علامتی برای شما قرار داده است. شما به خارج شهر بروید و صندوق عهد را ببینید. همان صندوقی که با از دست دادن آن ذلیل شدید و بدبختی و ضعف دامن شما را گرفت اکنون به سوی شما می آید و اطمینان و آسایش شما را به همراه دارد. این صندوق را فرشتگان بر دوش می کشند و اگر ایمان داشته باشید برای شما علامتی از سلطنت طالوت در آن موجود است.
بنی اسرائیل طبق گفتار سموئیل از شهر خارج شدند و دیدند که صندوق آنجا است. به محض مشاهده صندوق آرامش و اطمینان بر قلبشان سایه افکند. اکنون که علامت سلطنت طالوت واضح شد، با وی پیمان وفاداری بستند و با حکومت و سلطنت او بیعت نمودند.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_داوود_علیه_السلام #قسمت_چهارم
🔹سلیمان و برادران ریاست طلب🔹
پس از چهل سال سلطنت و نبوت، داود علیه السّلام فرزند خود سلیمان را آماده ساخت تا پس از وی حکومت مردم را در دست گیرد. سلیمان در آن زمان نوجوانی بود که هنوز سرد و گرم دنیا را نچشیده بود، ولی قدرت و درایت سلطنت و رهبری مردم را بخوبی دارد، از طرفی آبیشالوم برادر بزرگتر سلیمان که از مادر دیگری بود، با ولایتعهدی سلیمان موافق نیست و در صدد ایجاد اختلاف و شورش در بین مردم برمی آید.
آبیشالوم سالیان متمادی نسبت به بنی اسرائیل لطف و مهربانی داشت، بین آنان قضاوت می کرد، امورشان را اصلاح و آنان را اطراف خویش جمع می کرد و همواره در فکر آینده ای بود که برای خود تصور کرده بود.
کار آبیشالوم در دستگاه داود بالا گرفت، به حدی که وی درب منزل داود می ایستاد تا حوایج حاجتمندان را برآورد. او شخصا در این کار دخالت می کرد، تا بر تمام بنی اسرائیل منت و نفوذی داشته باشد و از حمایت آنها برخوردار باشد.
آنگاه که آبیشالوم موقعیت را مناسب دید و از حمایت بنی اسرائیل مطمئن شد از پدر خود داود اجازه خواست که به جدون برود تا به نذری که در این مکان نموده، وفا کند. سپس کارآگاهان خود را در میان اسباط بنی اسرائیل فرستاد و به آنان ابلاغ کرد که هرگاه صدای شیپور اجتماع را شنیدید بسوی من بشتابید و سلطنت را برای من اعلام نمایید، که این کار برای شما بهتر و سودمندتر خواهد بود.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ارمیاء_علیه_السلام #قسمت_چهارم
🔹بنی اسرائیل پیغمبر خود را به زنجیر کشیدند
ی«۱»🔹
با پایان سخنان ارمیاء، بزرگ بنی اسرائیل برخاست و با لحنی تمسخرآمیز گفت:
تو بزرگان بنی اسرائیل را مجتمع ساختی تا این حرفها را برای آنان بزنی، براستی که به خدا دروغ بسته ای و افتراء بزرگی به او می بندی!
آیا خدایی که ما را از میان مخلوق خود برگزیده و ما را برای پذیرش کتاب خود لایق دانسته، اکنون سلطنت و قدرت ما را به دست کافرانی که فقط آتش را پرستش می کنند و پیشانی خود را فقط برای بت بر زمین می گذارند، نابود می کند، بدون تردید ندانسته سخن می گویی و به باطل گمان پیدا کرده ای و در وادی خیال و گمراهی ره می سپاری.
ارمیاء گفت: ای بنی اسرائیل! خدا ایشان را برای عذاب و کیفر شما می فرستد، همان گونه که وبا و طاعون همه گیر و سیل بنیان کن را برای عذاب می فرستد. راستی چه فرق است که بلایی نسل شما را ریشه کن سازد و یا سلطان ستمگری سر شما را فرود آورد و شما را ذلیل و متفرق سازد. خدا گواه است که به شما پند دادم و در آن خیانت و ریا نکردم، به خود آیید و راه خود را انتخاب کنید.
بنی اسرائیل گفتند: ارمیاء، بدان که در مباحثه و مجادله با ما افراط کردی، گویا صبر و حلم ما را زیاد دیدی و بر گفتار خود مغرور گشتی و ما را به باد سرزنش گرفتی، اکنون حکم ما بر این است که باید دستهای تو به زنجیر و پاهای تو در میان کند قرار گیرد و در زندانی تاریک بیفتی و یا به مکانی دور تبعید گردی، و سرانجام با طلوع سپیده، ارمیاء با دست و پای در غل و زنجیر، گرفتار زندان بنی اسرائیل شد.
روزی بنی اسرائیل چون... (ادامه دارد....)
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_عزیر_علیه_السلام #قسمت_چهارم
🔹صد سال فراق!🔹
صد سال فراق!
عزیر بر حیوان خود سوار شد و به جستجوی راه منزل خویش پرداخت. در راه متوجه شد که اوضاع مسیر و خانه ها تغییر کرده و تصویر گذشته فقط به صورت رؤیایی در ذهن او وجود دارد، با دقت در مسیر و تداعی خاطرات بالاخره به خانه خود رسید. بر درب خانه پیرزنی را دید با کمر خمیده و اندامی لاغر که گذشت ایام پوست بدنش را چروکیده و بینایی چشمانش را فروکاسته است. ولی بااین حال در برابر مصائب دوران و جریان ماه و سال هنوز رمقی در بدن دارد. این پیرزن مادر عزیر است که عزیر او را در ایام جوانی و بهار زندگی رها کرده و رفته است.
عزیر از پیرزن پرسید: آیا این خانه منزل عزیر است؟
پیرزن گفت: آری این منزل عزیر است و به دنبال این سخن صدای گریه او بلند و اشکش روان شد و گفت: عزیر رفت و مردم او را فراموش کرده اند و سالیان متمادی است که غیر از تو، نام عزیر را از کسی نشنیده ام.
عزیر گفت: من عزیرم، خدا صد سال مرا از این جهان به وادی مردگان برد و اکنون بار دیگر مرا به صحنه وجود آورده و زنده نموده است.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #یهودا_و_قطروس #قسمت_چهارم
یهودا و قطروس نبرد حق و باطل
🔹آه حسرت و اشک ندامت!🔹
یهودا پند و اندرز خود را به پایان رسانید و برادر خود را تنها گذاشت، تا سرگرم باغ و بوستان و دلشاد شکوفه ها و صفای آن باشد.
یک روز صبح قطروس طبق عادت همیشگی به تاکستان های خود رفت تا از نسیم جانبخش، هوای لطیف و سایه درختان مو استفاده کند، ولی بعد از چند لحظه متوجه شد که تاکستانش به صورت تلی از خاک و خاشاک در آمده و درختان آن خشکیده، داربست ها شکسته و چوب ها بر زمین فرو ریخته است. غم و اندوه وجود قطروس را فرا گرفت و غصه گلویش را فشرد، بدنش بحدی به لرزه افتاد که نمی توانست روی پا بایستد، سستی او را احاطه کرد و بعد از دورانی سرکشی و غرور از سر تضرع و زاری به زانو درآمد و از گذشته خود احساس پشیمانی و ندامت کرد و با حسرت و اندوه گفت: «ای کاش من هیچ چیز و هیچ کس را برای پروردگار خود شریک قرار نداده بودم».
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ایوب علیه السلام#قسمت_چهارم
🔹زوال ثروت و آزمایش ایوب علیه السّلام🔹
خدای تعالی فرمود: ایوب بنده مؤمنی است که ایمان او از روی خلوص نیت است و عبادت او تنها به جهت ادای حق و ذکر او به دلیل درک استحقاق من است. و از این جهت، ذکر و عبادت او از مطامع دنیوی و اغراض نفسانی پاک و مبرا است.
ولی برای اینکه خلوص ایمان و درجه صبر و یقین او آشکار گردد، مال و ثروت او را در اختیار تو می گذارم، نیروهای خود را جمع و آنان را بسیج کن و آن طور که می خواهی مال و ثروت ایوب را دگرگون ساز، سپس ببین به کجا منتهی می شوید و چه نتیجه ای می گیری.
ابلیس به فساد خود روی آورد و دوستان و پیروان خود را فرامی خواند و به آنان ابلاغ کرد که خدا در ثروت ایوب بما رخصت داده، پس هریک به سهم خود برای نابودی مال و مکنت او بکوشید تا ایوب را از ثروتش جدا سازید.
یاران و همراهان شیطان به کار خود مشغول شدند تا تمامی مال و حشم و باغ و کشتزار او را نابود ساختند و او را تنها و تهیدست رها ساختند، سپس ابلیس به صورت پیرمردی حکیم و مجرب ظاهر شد و به ایوب گفت: آتش، تمام ثروت تو را خاکستر کرده، زراعت و دامهایت بر فنا و مال و ثروتت بر باد رفته است.
مردم در مقابل این حادثه غیر منتظره، سرگردان و مبهوتند، یکی با سرزنش می گوید: ایوب در عبادت مغرور و در زکات و نماز ریاکار بوده است. دیگری گفت:
اگر خدا می توانست سبب دفع شر و جلب خیر و سعادت شود، ایوب برای این کار شایسته و سزاوار بود و فرد سومی گفت: خدا نسبت به ایوب چنین روا داشت تا دشمنان او را خرسند و دوستانش را متأثر و ناراحت کند.
ابلیس تصور می کرد که این خبر وحشتناک و فاجعه بزرگ، ایمان ایوب را متزلزل و قلبش را تیره می کند ولی ایمان ایوب محکمتر و تصدیق وی استوارتر شد و چون از تقوی و علمی سرشار برخوردار بود این حوادث در او تأثیر سوء باقی نمی گذاشت.
ایوب در مقابل خبر ابلیس گفت: همه اموال من، عاریه ای بود که خدا بازگرفت، ودیعه ای بود که آن را مسترد داشت. ما از نعمت های بیکران خدا مدتها بهره مند بودیم، ستایش خدای را که سالها امانتش را در اختیار من گذاشت و امروز اقتضای حکمتش بود که آن را باز ستاند، سپاس خدای را آن زمان که لطف کرد و اکنون که بازگرفت.
حمد خدای را در خشنودی و غضب او، ستایش خدای را در نفع و ضرر او. خدا مالک همه چیز و صاحب قدرت است، به هرکس که بخواهد نیرو می دهد و از هر کس که بخواهد آن را می گیرد، به هرکس که اراده کند عزت و به هرکس که بخواهد ذلت می دهد. سپس ایوب برای سجده در برابر عظمت پروردگار بر زمین افتاد و ابلیس زیانکار را متحیر و متعجب رها کرد، تا بنگرد و خلوص ایمان او را ببیند!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یونس علیه السلام#قسمت_چهارم
🔹یونس علیه السّلام در شکم ماهی🔹
یونس چون دید سه بار قرعه به نامش درآمد، دریافت که در این پیشامد سری نهفته است و خدا در این حادثه تدبیر و حکمتی دارد. سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که قبل از اینکه اجازه هجرت و ترک شهر و مردمش را داشته باشد و پیش از صدور امر الهی، قوم و دیار خود را ترک کرده است. به همین جهت خود را در میان دریا انداخت و جان خویش را تسلیم امواج خروشان دریا کرد و در اعماق دریا و در آغوش متلاطم امواج و ظلمت دریا فرورفت.
در این هنگام خدا به ماهی بزرگی دستور داد یونس را ببلعد و او را در شکم خود مخفی سازد ولی نباید گوشت او را بخورد و استخوانش را بشکند، زیرا او پیغمبر خداست که دچار عجله و ترک اولایی شده و از تعجیل خود نادم و پشیمان است.
سپس ماهی را وحی کرد یونس امانتی است در شکم تو و هرگاه خدا دستور داد باید او را سالم تحویل دهی.
یونس در شکم ماهی قرار گرفت و ماهی امواج را شکافت و در اعماق تیره دریا فرورفت، عرصه بر یونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فراگرفت و در این حال از درگاه خدای یکتا استمداد طلبید و به یاور مصیبت زدگان و دادرس ستمدیدگان پناه آورد؛ خدایی که رحمان و رحیم، توبه پذیر و بخشنده گناهان است. یونس «در قعر دریا و تاریکی های آن فریاد برآورد: ای معبود سبحان، خدایی غیر از تو نیست. بار خدایا! تو منزهی و من درباره خود از ستمگرانم!»
خدا دعای یونس را به اجابت رساند و به ماهی فرمان داد که میهمان خود را در ساحل دریا بگذارد، زیرا که او کیفر مقدر و مدت حبسش را به پایان رساند. ماهی یونس را با بدنی لاغر و نحیف کنار ساحل انداخت، رحمت خدا او را دریافت و بوته کدویی بالای سرش رویید، یونس از میوه آن خورد و در سایه اش آرمید تا نیروی خود را بازیافت و به زندگی امیدوار شد.
سپس خدای تعالی به او وحی کرد به شهر خود بازگرد و به جمع بستگان و طایفه خود بپیوند، زیرا آنها ایمان آورده اند، بتها را کنار گذاشته و اکنون در جستجوی تو و منتظر بازگشت تو هستند.
یونس به شهر خود بازگشت و با تعجب دید آنهایی که به هنگام هجرت یونس به پرستش بتها کمر بسته بودند، اکنون زبانشان به ذکر خدا باز شده است و خدای یکتا را سپاس و ستایش می کنند.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_عیسی علیه السلام#قسمت_چهارم
🌱مریم علیها السّلام و بیم و امید🌱
بی تردید امید به خدا و پرهیزکاری مریم، تا حدی مشکلات و ناراحتی های او را تخفیف می داد، و او را امیدوار می ساخت که از تنگنای موجود نجات یابد و خاطر پریشانش آسوده گردد. مگر فرشته خدا به او خبر نداده بود که بزودی فرزندی می آورد که در گهواره با مردم سخن می گوید؟ و آیا این برهان، دلیلی روشن بر بی گناهی و پاکدامنی او نبود؟! قطعا چرا، زیرا چنین کودکی خود بهترین گواه بر برائت و پاکی مریم است و شاید تنها این فکر بود که موجب تسلی خاطر و امیدواری او بود.
زمان وضع حمل مریم فرارسید و درد زایمان را احساس کرد. مریم علیها السّلام بی درنگ از شهر و دیار خود بیرون رفت و سر به بیابان گذاشت، تا دور از مردم فرزند خود را به دنیا آورد. فشار درد زایمان مریم علیها السّلام را به سمت درخت نخل خشکیده ای کشاند.
مریم تنها و بی پناه و بدون یار و مددکاری که او را محافظت کند و باعث تسکین درد او شود، درد طاقت فرسا و مشقت وضع حمل را چشید و فرزند خود را در محیطی باز و در زیر آسمان صاف بدنیا آورد.
تنهایی مریم علیها السّلام را می آزرد و برخلاف همه زنان نظاره میوه زندگی اش قلب او را جریحه دار می ساخت او با غم و اندوه و حسرت نظری به طفل افکند و آرزو می کرد که قبل از اینکه بدون شوهر، مادر شود، جهان را ترک گفته بود. مریم بی اختیار با خود می گفت: «ای کاش من پیش از این واقعه مرده و فراموش شده بودم.»
اکنون مریم نمی داند چه کند! سرگردان و در کار خود حیران است، خشم و اندوه شدید، طوفانی در او به وجود آورده و گریه گلوگیرش شده و با حالتی غضبناک نشسته است، ولی طولی نکشید که صدایی در گوش او طنین افکند و او را امیدوار کرد. این صدا که از پایین به گوشش می رسید گفت: «غم مخور، پروردگارت جوی آبی در زیر پایت روان ساخته است که آب آن در این صحرای بی آب و علف جاری می گردد، درخت خرما را تکان بده تا خرمای رسیده و تازه برای تو فروریزد، پس از این خرما بخور تا نیروی از دست رفته خود را تجدید کنی! از آب نهر استفاده کن و خرسند باش و قلبت را به قدرت الهی مطمئن ساز، همان خدایی که نخل خشکیده را برایت سبز و بارور کرده و در این دشت سوزان برایت چشمه آبی گوارا پدید آورده است.»
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑