eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
یکۍ یِ خـٰاطره‌ای میگفت ڪھ از خاڪ شلمچھ اوردم مادرم عصبانۍ شد گفت:این خاڪا شیمیایۍان و فلان..:| ریخت خاڪُ تو باغچھ و درخت سیبۍ ڪھ سال‌ها میوه نمیداد ، اون سال سیب‌هاش عطر گُل محمدۍ میدادن:) گریـھ میڪرد، سیب ها رو بغل میگرفت و میخوابید💔 -بوۍسیب‌عطرِحرم🌱
امام صادق (؏) ؛ ⇦هرڪس شب سوره رحمن و حشر را بخواند خدا فرشته اے را بہ خانه او پاسدار و موکل گرداند ڪه تا صبح پاسبانی دهد 📚 ثـواب الاعـمال ۱۰۶
ماجرای شنیدنی عبد فرّار عبد فرّار از اراذل و اوباس نجف اشرف بود که مردم او را در ظاهر، احترام می‌‌کردند تا از آزار و اذیت او در امان بمانند. این فرد شرور اگر میل به چیزی پیدا می‌‌کرد یا دوستدار مالی می‌‌شد، کسی نمی‌‌توانست او را از دست‌‌یابی به خواسته‌‌اش باز دارد. مردم نجف از دست او در آزار بودند. در یکی از شب‌ها که آخوند ملاحسینقلی همدانی از زیارت حضرت امیر ـ علیه‌السلام ـ باز می‌گشت، عبد فرّار در مسیر راه او ایستاده بود. عارف همدانی بدون هیچ توجهی از کنار او گذشت. این بی‌‌توجهی آخوند بر عبد فرّار سخت گران آمد. از جای خود حرکت کرد تا این شیخ پیر را تنبیه کند. دوید و راه را بر او سد کرد و با لحنی بی‌‌ادبانه گفت: هی! آشیخ! چرا به من سلام نکردی؟! عارف همدانی ایستاد و گفت: مگر تو کیستی که من باید حتماً به تو سلام می‌‌کردم؟ گفت: من عبد فرّارم. آخوند ملاحسینقلی به او گفت: عبد فرّار! افررتَ من اللهِ ام من رسولهِ؟ (تو از خدا فرار کرده‌‌ای یا از رسول خدا؟) و سپس راهش را گرفت و رفت. فردا صبح، آخوند ملا حسینقلی همدانی درس را تمام کرده، رو به شاگردان نمود و گفت: ‌امروز یکی از بندگان خدا فوت کرده هر کس مایل باشد به تشییع جنازه او برویم. عده‌‌ای از شاگردان آخوند به همراه ایشان برای تشییع حرکت کردند. ولی با کمال تعجب دیدند آخوند به خانه عبد فرار رفت. عجبا! این همان یاغی معروف است که آخوند از او به عنوان بنده خدا یاد کرد و در تشییع جنازه او حاضر شد؟! تشییع جنازه تمام شد. یکی از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد فرار رفته و از او سؤال کرد: چطور شد که او فوت کرد؟ همسرش گفت: نمی‌‌دانم چه می‌‌شد؟ او هر شب دیر وقت با حال غیرعادی و از خود بی‌خود منزل می‌آمد، ولی دیشب حدود یک ساعت بعد از اذان مغرب و عشاء به منزل آمد و در فکر فرو رفته بود و تا صبح نخوابید و در حیاط قدم می‌‌زند و با خود تکرار می‌‌کرد: عبد فرار، تو از خدا فرار کرده‌‌ای یا از رسول خدا؟! و سحر نیز جان سپرد! عده‌‌ای از شاگردان آخوند فهمیدند این جمله را آخوند ملاحسینقلی همدانی به او گفته است. چون از او سؤال کردند، ایشان فرمودند: «من می‌‌خواستم او را آدم کنم و این کار را نیز کردم، ولی نتوانستم او را در این دنیا نگه دارم
سید بحرالعلوم:::نقل شده است كه روزى حاكم بروجرد بديدار پدر سيد بحرالعلوم رفت . بعد از ملاقات ودر هنگام مراجعت ، در حياط خانه چشمش به بحر العلوم كه كودكى بود ، افتاد . پدر سيد اورا به حاكم معرّفى نمود وحاكم ايستاد واظهار مهربانى زيادى نسبت به سيد كرد ورفت . بعد از رفتن حاكم ، سيد نزد پدرش رفت وگفت : بايد مرا از اين شهر ببرى كه مى‏ترسم به هلاكت بيافتم! پدرش سبب را پرسيد وسيد گفت : زيرا از وقتى كه حاكم نسبت بمن محبّت نمود ، قلبم به او مايل شده است وآن بُغض ودشمنى كه بايد نسبت به حكّام ظالم داشته باشم ، ندارم!ديگر اينجا جاى ماندن نيست . وبه اين دليل سيد از بروجرد هجرت نمود.. درباره او اين چنين گفته ‏اند : از خصوصياتش ، كم سخن گفتن بود مگر در مسائل علمى ويا در ذكر ونام خدا . اغلب درحال انديشه وسكوت وياد خدابود وبيشتر نگاه خودرا به زمين ، خيره مى‏ساخت وبطرف بالا نگاه نمى‏افكند . وقتى در ميان مردم مى‏نشست مثل اينكه درنماز ، ودرحال تشهّد است ودستهاى مباركش را بر رانهايش مى‏گذاشت . وقتى از او سؤال‏مى‏شد ، براى جواب دادن ، صورت را بالا مى‏آورد وبا چشمهاى پرمحبت به سؤال كننده نگاه مى‏كرد وجواب مى‏داد . ملاقات كننده هرگز از ديدار وى سير نمى‏شد وهميشه آرزوى ديدار دوباره مى‏كرد . هنگام راه رفتن ، بطرف راست وچپ نگاه نمى‏كرد واگر كسى همراه او مى‏خواست راه برود ، توجه نمى‏كرد كه او كيست . نظر ونگاه او فقط براى كارهاى ضرورى ولازم بود . از نظر عظمت ومهابت ، درمرتبه‏اى بود كه مردم نمى‏توانستند ، مسائل خودرا بسادگى با او درميان بگذارند تا اينكه سيد بزرگوار تبسّم مى‏كرد . وقتى لبهاى او تكان مى‏خورد وسخن مانند مرواريد از دهان مباركش مى‏ريخت ، انسان را بياد خدا وآخرت مى‏افكند . دوستان وهمراهانى داشت كه مسائل را مطرح مى‏كردند . اگر كسى از ابهت سيد ، نمى‏توانست حرف بزند ، سيد اشاره به همراهان مى‏فرمود ، تا سؤال آن شخص را مطرح كنند . عبادات ومناجات بحرالعلوم را بايد از مسجد وحرم نجف ومسجد كوفه پرسيد . او مى‏كوشيد ، قدم درجاى پاى مولاى متقيان بگذارد . على وار در مسجد كوفه مناجات مى‏كرد . صداى نجواى سينه سوز او براى دوستدارانش ، شنيدنى بود . در مناجاتها برخود مى‏پيچيد ، گويا خطاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به ابوذر را مى‏شنيد كه : اى اباذر! خدا را چنان عبادت كن كه اورا مى‏بينى . اگرتو اورا نبينى ، او تو را مى‏بيند . اوكارها وساعات كار را تقسيم نموده بود . وقتى سياهى شب همه جارا فرا مى‏گرفت ، مقدارى از شب را صرف تحقيق وآماده كردن مقدمات درس وبحث مى‏كرد . بعد از آنكه چشمها بخواب مى‏رفتند ، اين انسان كامل ، باخداى خود ، راز ونياز مى‏كرد . از تمام وابستيگهاى مادى دست مى‏كشيد وبطرف مسجد كوفه مى‏رفت . گاهى نصف شب وگاهى در وقت طلوع فجر ، به آنجا مى‏رسيد . و .
تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «تنها گریه کن» 🔹در مراسم یازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت که به مناسبت هفته‌ی کتاب و کتابخوانی و همزمان با آیین ملی تجلیل از مادران شهدا و تقدیر از نویسندگان کتاب‌های مرتبط با دفاع مقدس برگزار شد، تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب تنها گریه کن منتشر شد. متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است: 🔹 بسم الله الرّحمن الرّحیم با شوق و عطش، این کتاب شگفتی‌ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی؛ سلیقه‌ی تدوین و گردآوری، عالی، و شهید و نگاه مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علوّ و رفعت .. هیچ سرمایه‌ی معنوی برای کشور و ملّت و انقلاب برتر از اینها نیست. سرمایه‌ی باارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویایی است که این ماجرای عاشقانه‌ی مادرانه به آن نیاز داشت. ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ از نویسنده جدّاً باید تشکّر شود.
کرامتی از ابن فهد حلی «ابن فهد» روزى در باغ بود که شخصى یهودى وارد شد و گفت: شما مى‌گویید پیغمبرتان گفته عالمان امت من از انبیاى بنى‌اسرائیل برترند؟ احمد بن فهد جواب داد. آرى! یهودى گفت: نشانه این ادعا چیست؟ موساى کلیم، عصا را اژدها مى‌کرد. در این حال «ابن فهد» نیز بیلى که در دست داشت به زمین انداخت و بى‌درنگ مارى مهیب شد! سپس آن را گرفته دوباره به شکل بیل درآمد. یهودى گفت: شما از این نظر در رتبه آنان هستید (نه برتر از آنان)، ابن فهد گفت: براى موسى چنین خطاب آمد: «لاتخف» یعنی نترس! ولى ما نترسیده، آن را مى‌گیریم!
عفو و گذشت آخوند ملا حسینقلی همدانی علامه طهرانی از نوه آخوند نقل می‌‌کند: «در یکی از سفرهای زیارتی که آخوند با اصحابشان پیاده به کربلا مشرف می‌‌شدند، در راه، راهزنان بیابانی اموال ایشان را غارت کرده و هر چه دارند، می‌‌ربایند. سپس که عارف همدانی را می‌شناسند، به حضورشان آمده و هر چه ربوده بودند، تقدیم کرده و معذرت می‌‌خواهند. آخوند ملا حسینقلی فقط کتابهای وقفی را که ربوده بودند، پس می‌‌گیرد و بقیه کتب و اموال را نمی‌‌گیرد و می‌‌فرماید: به مجرّد سرقت، من ایشان را حلال کردم؛ چو راضی نشدم به واسطه من خداوند کسی را در آتش دوزخ بسوزاند و نمی‌‌خواهم به خاطر من لقمه حرام از گلوی کسی پائین برود و موعظه در او بی‌‌اثر باشد
ولادت: فقیه عارف، حضرت آیت اللّه حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی قدس سره، فرزند عالم ربانی حاج ملا فتحعلی همدانی، در سال 1281 شمسی در شهر همدان چشم به جهان گشود. از همان دوران کودکی نشانه های عظمت روحی و استعداد عجیبی در ایشان مشاهده می گردید و آینده ای روشن را نوید می داد. تحصیلات: آیت اللّه انصاری به لحاظ برخورداری از هوش بالا و قریحه ذاتی و هم چنین علاقه ای که نسبت به تحصیل ابراز می داشتند، از سن هفت سالگی دروس رسمی حوزه و صرف و نحو را نزد والد محترمشان شروع کردند، و بعد از رحلت پدر، تحصیلات خود را در محضر اساتید برجسته همدان ادامه دادند. مهاجرت به قم: پس از اتمام سطوح عالی با تشویق اساتید خود عازم حوزه علمیه قم گردیدند و در حوزه درسی آیت اللّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری قدس سره شرکت نمودند. پنج سال مدام از محفل نورانی مؤسس حوزه علمیه قم و دیگر اساتید، بهره بردند و به رتبه اجتهاد و استنباط احکام نایل گردیدند. ایشان از همان زمان، با بزرگانی چون آیات عظام امام خمینی، سیدمحمدتقی خوانساری و ملاعلی معصومی همدانی آشنا بودند و با ایشان ارتباطی صمیمی داشتند، و در جلسات خود با احترام از امام خمینی یاد می کردند و می فرمودند: «حاج آقا روح اللّه آتیه ای بسیار روشن دارند.» تحول درونی: پس از مراجعت به همدان بر اثر یک تحول درونی که در ایشان ایجاد شد، به تهذیب نفس و سیر و سلوک روی آوردند و در نتیجه، شیفتگان بسیاری از ایران و کشورهای همجوار، از محضر نورانی و انفاس قدسیه اش بهره مند شدند. ایشان آغاز تحول درونی خود را چنین بیان کرده اند: من به تشویق علمای همدان به دیار قم رهسپار شدم و آن زمان به طور کلی با عرفان و سیروسلوک مخالف بودم، تا این که برایم اتفاقی پیش آمد. یک روز در همان سن جوانی که به همدان رفته بودم، به من اطلاع دادند که شخص وارسته ای به همدان آمده و عده ای را شیفته خود کرده. من به آن مجلس رفتم و دیدم عده زیادی از سرشناس ها و روحانیون همدانی گرد آن شخص را گرفته اند و او هم در وسط، ساکت نشسته بود. پیش خود فکر کردم: گرچه این ها افراد بزرگی هستند و دارای تحصیلات عالیه می باشند، اما تکلیف شرعی من می باشد که آنان را ارشاد کنم! نزدیک به دو ساعت با آن ها صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیروسلوک الی اللّه به صورتی که عرفا می گفتند، گشتم. پس از سکوت من، مشاهده کردم که آن ولی الهی، سر به زیر انداخته و با کسی سخن نمی گوید. بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت: «عن قریب است که تو خود، آتشی به سوختگان عالم خواهی زد.» من متوجه گفتار وی نشدم، ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم و برخاستم از میان جمع، بیرون آمدم، در حالی که احساس می کردم که تمام بدنم را حرارت فرا گرفته است... نماز مغرب و عشار را خواندم، بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم. نیمه های شب بیدار شدم، در حال خواب و بیداری دیدم گوینده ای می گوید: «العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبرئیل بین الملائکه».... از آن به بعد، این طرف و آن طرف زیاد مراجعه کردم که شاید دستم به ولی کاملی برسد و از وی بهره گیری نمایم... تا این که خود را تنها و بیچاره و مضطر دیدم، سر به بیابان ها و کوه های اطراف قم گذاشتم. صبح ها می رفتم و عصرها برمی گشتم. تا این که پس از چهل الی پنجاه روز، تضرع و توسل به ساحت مقدس معصومین علیهم السلام، وقتی اضطرار و بیچارگی ام به حد اوج خود رسید و یکسره خواب و خوراک را از من ربود، ناگهان پرده ها از جلوی چشم من برداشته شد و نسیم جانبخش رحمت از حریم قدس الهی وزیدن گرفت و لطف الهی شامل حالم گردید
‼️‼️ گاهی در توجیه کارها می‌گویم: همین کار را می‌کنند... ⚠️ مثلاً اکثراً در اینستاگرام هستند یا اکثراً فلان مدل لباس می‌پوشند 🔷🔹ولی اگر به کلمه ی "اکثرالناس" در قرآن نگاه بکنیم میبینیم: ❌ اکثر الناس لایعلمون (نمی‌دانند) ❌ اکثر الناس لایشکرون (شکرگذاری نمی‌کنند) ❌ اکثر الناس لایومنون (ایمان نمی‌آورند) 🔷🔹و اگر کلمه‌ی"أکثرهم" را بنگریم: ❎ أکثرهم فاسقون (فاسق هستند) ❎ أکثرهم یجهلون (جهل می‌ورزند) ❎ أکثرهم معرضون (روی برگردانند) ❎ أکثرهم لایعقلون (اندیشه نمی‌کنند) ❎ أکثرهم لایسمعون (نمی‌شنوند) 🌹🌹"بندگان صالح" از افراد "قلیل و اندک" می‌باشند که خدای بلند مرتبه فرمود: ✅ دو قلیل من عبادی الشکور (اندکی از بندگانم سپاسگزارند) ✅ و ما آمن معه الا قلیل (و همراه او جز عده‌ای قلیل ایمان نیاوردند) ✅ ثلة من الاولین و قلیل من الآخرين) (گروه کثیری از امت های نخستین هستند و گروه اندکی از امت آخرین) ❌ "زیاد بودن" معیار حق بودن نیست... حواس‌مان باشد ♦️یادمان باشد، بر طبق روایات آخرالزمان *عده قلیلی* بر دین حق ثابت قدم می‌مانند و گمراه نمی‌شوند... «اللهم عجل لولیک الفرج»💐🍃
شيخ حسنعلي نخودکی شيخ حسنعلي نخودکی ، تحصيل علم و دانش را همراه با سير و سلوك معنوي و تهذيب اخلاق، از همان اوان كودكي، تحت نظارت پدر و مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادي شروع كرد. وي در زادگاهش، اصفهان، مقدمات و ادبيات عرب را فرا گرفت. فقه، اصول، منطق و فلسفه را در همان شهر نزد استادان بزرگ آن عصر آموخت و در سال 1304 ق. پس از زيارت مرقد امام رضا ـ عليه‌السلام ـ براي ادامه تحصيلات، رهسپار نجف اشرف شد. تحصيلات عالي فقه، اصول و عرفان را در آن شهر نزد سرآمدترين استادان گذراند و در سال 1311 ق. دوباره از نجف اشرف راهي ايران شد و در مشهد مقدس، در مدرسه «حاج حسين» و «فاضل خان» اقامت گزيد او در ضمن در حجره‌اي در صحن عتيق، به رياضت و عبادت مشغول شد و بيش از يكسال، هر شب ختمي از قرآن مجيد در حرم رضوي داشته است و روزها به كسب علم و تدريس و تربيت شاگردان مشغول بود. اقامت وي در شهر مشهد، چهار سال به طول انجاميد و در سال 1315 ق. دوباره به اصفهان بازگشت و از آن جا راهي نجف اشرف شد و تا سال 1318 ق. در آن جا ماند. در سال 1319 ق. به اصفهان و سپس به شيراز سفر كرد و در آن جا عصرها به فراگيري كتاب قانون ابوعلي سينا نزد طبيب مشهور عصر، حاج ميرزا جعفر طبيب پرداخت و صبح ها نيز در مطب آن طبيب بزرگ به مداواي مريضان و نسخه نويسي مشغول بود.[2] - جامعيت علمي شيخ حسنعلي اصفهاني بر اين باور بود كه بعد از علم توحيد و ولايت و احكام شريعت كه تحصيل آن واجب است، بايد به تحصيل دانش هاي ديگر پرداخت؛ چون جهل، در هر دانشي ناپسند است و مراد از حرمت برخي از علوم و فنون، به كار گرفتن آنهاست و نه آموزش آنها. وي فقه، تفسير، هيئت و رياضيات را به طلبه‌ها مي آموخت؛ ولي فلسفه و علوم الهي را به اين شرط درس مي داد كه ابتدا طلبه با اخبار معصومين ـ عليهم السلام ـ آشنا باشد و در تزكيه نفس بكوشد؛ چون به نظر وي، برخي از مشكلات حكمت و فلسفه، با مكاشفه ميسر است و اگر برخي شرايط مكاشفه در طالب علم نباشد، تحصيل آن بر وي نارواست و ممكن است او، را از جاده شريعت منحرف كند. وي درباره فراگيري علم اصول گفت: «قسمتي از اين علم واجب و بسياري از آن اتلاف عمر است»...شيخ حسنعلي درباره راه و روش عرفاني خود در جواب نامه يكي از سادات دزفول مي نويسد: «عرض مي شود به تمام احباء اظهار فرماييد كه طريقه فلاني غير از طريقي است كه شنيده‌ايد، همه بدانيد كه طريقه حقير، طريقي است كه تمام مطالب شرع را نهايت اهتمام است؛ خلاف باقي طرق كه به مطالب شرعيه خيلي بي اعتنا هستند. در طريقه حقير، خصوصا نماز خيلي مورد توجه است كه هر چه زحمت و توجه است، به نماز معطوف داريد. بدانيد كه مدار و معيار امر و طريقه ما بر سه چيز است؛ شب زنده داري، لقمه حلال و توجه به نماز، به ويژه نماز اول وقت و حضور قلب در آن.
يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ ....(سوره محمد(ص)ایه8
💠 در جوانی اسبی داشتم. وقتی از کنار دیواری عبور می‌کرد و سایه‌اش به دیوار می‌افتاد، اسبم به آن نگاه و خیال می‌کرد اسب دیگری است! به همین خاطر خرناس می‌کشید و سعی می‌کرد از آن جلو بزند و چون هر چه تند می‌رفت، می‌دید هنوز از سایه‌اش جلو نیفتاده، باز هم به سرعتش اضافه می‌کرد تا حدی که اگر این جریان ادامه پیدا می‌کرد مرا به کشتن می‌داد. اما دیوار تمام می‌شد، سایه‌اش از بین می‌رفت و آرام می‌گرفت. در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت -که مرکب توست- می‌خواهد در جنبه‌های دنیوی از آنها جلو بزند و اگر از با دیگران باز نگهش نداری، تو را به نابودی می‌کشد... ▪️نقل از حاج اسماعیل دولابی ━━💠🍃🌺🍃💠━━
38.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ حجت الاسلام غفاری فر در گفتگو با ، پیرامون نقد دلایل مخالفان واکسن: نزاع فعلی بین تاجران طب سنتی و طب مدرن است/با دو ماه دوره ادعای طب سنتی دارند 🔺 منطق علمی تاریخی ، این است که در مباحث اختلافی، به اکثریت رجوع می کنند و بنده نه متخصص هستم و نه متخصص ، از دوستان سوال می کنم، امروز در فضای جهانی و ایران، با توجه به مخالفت ها در مورد واکسن، اجماعی نیست و ما هم با شما موافق هستیم ، حالا بین اشهر و شهرت کدام را انتخاب کنیم؟ 🛎 را از قم شروع کردند، دیدند موفق نمی شوند، حالا هم بحث را از این شهر علی رغم این که و علمای حوزه واکسن زده اند، شروع کرده اند. 🔹 افراد خالص در هر دو طب وجود دارند و به وظیفه خود عمل می کنند و عده ای اندک از دو جریان که دارند سود می برند، با هم در افتادند و مهم ترین بحثشان هم رفتن زیر بلیط بیمه است. ⏹ طب مدرن در کشور اعلام کرده است که ده میلیون نفر را مداوا کرده است و در بین آن ها احتمال دارد چند درصدی هم فوت کرده باشند؛ حال سوال این است، مدعیان طب سنتی چند نفر را درمان کرده اند و تلفاتشان چند درصد بود؟ 🔻این ها خودشان این تلقی (که عده ای برای ساماندهی تجمع به حساب برخی طلاب پول واریز کرده اند) را از مصاحبه من کردند و خود را لو دادند و یکی از این ها به من پیام داده بود که آن مقدار میلیارد پولی که در حساب من جابجا شد ربطی به طب سنتی نداشته است و اگر این افراد سود نمی برند، چه لزومی داشت به بنده پیام بدهند؟ متن کامل مصاحبه: v-o-h.ir/?p=31954
توجهات امام زمان(ع) ، در ورای دیده ها برادر حسن عابدی که در فاو ردای شهادت به تن کرد در خاطره ای مربوط به «خط شیر» آبادان در ماه های اول جنگ گوید: عراقی ها از سلمانیه هم عبور کردند. دیگر در مقابل آنها نیرویی نمانده بود. البته بچه ها در کمین آنها نشسته بودند. ما چند نفر که با خمپاره 120 کار می کردیم، غافل گیر شدیم. ناگهان دیدیم از چپ و راست جاده، با نفر بر و به صورت نیروی پیاده در حال تهاجم هستند. صدای هلهله و صحبت آنها را به عربی می شنیدم. دیگر راهی برای عقب نشینی نمانده بود. قبضه 120 در حیاط یکی از خانه های روستایی بود. ما سلاح انفرادی هم نداشتیم. در خانه پنهان شدیم و در را از داخل بستیم. می دانستیم کشته یا اسیر می شویم. به امام زمان (عج) متوسل شدیم. یک ساعت گذشت. صدای رگبار دشمن که به هر طرف شلیک می کرد، قطع نمی شد. ناگهان اطراف خانه ای که بودیم، صدای «دخیل یا خمینی» شنیدیم. تعجب کردیم و با این گمان که نیروهای خودی عراقی ها را دستگیر کرده اند، از خانه بیرون آمدیم، ولی فقط چند عراقی دیدیم که دست ها را روی سر گذاشته بودند و با التماس به ما نگاه می کردند و دخیل یا خمینی می گفتند!.
📸بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می‎کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع‎ها این نفس سرکش سراغ من می‎آمد و مرا گول می‎زد، وسوسه می‎شدم، نق می‎زدم، در درونم اعتراض ایجاد می‌شد اما خدا مرا کمک می‌کرد، متوجه می‌شدم، پشیمان می‌شدم، توبه می‌کردم و از خدا طلب عفو و بخشش می‌کردم و مرا می‌پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود. خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم. 📝فرازی از وصیتنامه سردار شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی @asatid_enghelabi ایتا و سروش
علت گریه های مستمر شیخ جعفر مجتهدی در ان روز چه بود؟آقای مجاهدی می فرمودند: روزی در باغ آقای علی‌زاده واقع در پشت ایستگاه راه آهن مشهد، به خدمت آقای مجتهدی شرفیاب شدم. آن روز حال بكاء شدیدی داشتند و لحظه‌ای از گریستن باز نمی‌ماندند. گریه های بی‌اختیار ایشان را بارها دیده بودم و برای من چندان تازگی نداشت، ولی چیزی كه فكر مرا به سختی به خود مشغول می‌كرد استمرار این حالت گریه در آن روز بود. در آن حالت استثنایی، نمی‌توانستم علت گریه‌های پی در پی را از ایشان سئوال كنم، و آن ولی خدا را از حال خود منصرف سازم. ساعتی به همین منوال بی آن كه حرفی در میان ما رد و بدل شود. همین كه ایشان برای چند لحظه‌ای از گریستن باز ماندند، فرصت را غنیمت شمرده، پرسیدم: علت این گریه‌های مستمر و بی‌اختیار شما چیست؟! فرمودند: آقاجان! روز عجیبی است! امروز در و دیوار گریه می‌كند! آسمان گریه می‌كند! زمین گریه می‌كند! این درختان باغ گریه می‌كنند! از آسمان و زمین غم می‌ بارد! آیا اگر شما این صحنه‌ها را می‌دیدید ساكت می‌نشستید؟! من بی اختیار گریه می‌كنم و علت آن را به درستی نمی‌دانم، و بعد از چند لحظه‌ای درنگ گفتند: امروز شاید روز شهادت یكی از ائمه اطهار(ع ) باشد، قراین از این امر حكایت دارد! مدتی گذشت و یكی از روحانیون به دیدن آقای مجتهدی آمد، از ایشان پرسیدم: آیا امروز، روز شهادت است؟! گفتند: به روایتی امروز، روز شهادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) است! هنگامی كه آقای مجتهدی سخن آن مرد روحانی را شنیدند، به سختی منقلب شدند و در حالی كه به شدت می‌گریستند گفتند: قربان مظلومی‌شان بروم، این گریه‌های بی‌اختیار كه بی‌جهت نیست! آقا امام محمد باقر (علیه السلام) در كودكی در كربلا حضور داشتند و روز عاشورا صحنه‌های شهادت را یكی پس از دیگری به چشم خود دیده‌اند، و تا آخر عمر برای مظلومیت جدشان حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) گریه كرده‌اند، این گریه‌های امروز اثر همان گریه‌هاست و مسلماً امروز، روز شهادت آن بزرگوار است