eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد فرهمند - دعای عهد.mp3
1.54M
دعای عهد🌱 استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این وعده میمانم بیا با تجلی های پر هیبت بیا از میان پرده غیبت بیا 💔 ⚘ ‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ⚘
⭕️ بترسند از روزی که جمهوری اسلامی ایران بخواهد ورود کند!! 〰️〰️〰️〰️〰️
بردرب‌ دوم‌ بهشت نوشته‌است ... بردرب‌ دوم‌ بهشت نوشته‌است:لااله‌ محمد رسول‌ الله وعلي‌ ولي‌ الله.ان‌ّلكل‌ شي‌ء حيلة‌ وحيلة‌ السرور يوم‌ القيامة‌ اربع‌ خصال‌ .مسح‌رؤوس‌اليتامي‌ والتعطف‌ علي‌ الارملة‌ والسعي‌ في‌ حوائج‌المؤمنين‌ والنفقة‌ للفقراء والمساكين‌.براي‌ هركاري‌ چاره‌اي‌ است‌وچاره‌ خوشحالي‌ روز قيامت‌ چهارخصلت‌ است‌.كشيدن‌ دست‌ مهرباني‌بر يتيمان‌.مهرباني‌ بر بيوه‌ زنان‌.تلاش‌ در رفع‌ گرفتاري‌ مؤمنان‌.چهارم‌دست‌گيري‌ از بيچارگان .بردرب‌ دوم‌ جهنم نوشته است ... .بردرب‌ دوم‌ نوشته‌ شده‌ :هركه‌ مي‌خواهد در قيامت‌ عريان‌محشور نشود،در دنيا بدنهاي‌ بي‌ لباس‌ را لباس‌ بپوشاند وهركه‌مي‌خواهد در آخرت‌ تشنه‌ نباشد،تشنگان‌ دنيا را سيراب‌ نمايد وهركه‌مي‌خواهد در قيامت‌ گرسنه‌ نباشد،گرسنگان‌ دنيا را سير كند
تشرف یکی از روحانیون سادات جناب حجة الاسلام شاه آبادی نقل کرد: روزی به همراه استاد محمد رضا حکیمی به محضر یکی از بزرگان موثق تهران، رفته بودیم. آن عالم بزرگ به نقل از مرحوم استادشان، عابد زاهد و عارف ربانی شیخ حسنعلی نخودکی و او نیز از استادش نقل کرد که: در ایام جوانی در نجف اشرف به درس و بحث مشغول بودم. روزی جوانی ساده ای به نزدم آمد و از من، تدریس جامع المقدمات را خواست. من با این که وقتی اندک داشتم، بر اثر اصرارهای مکرر او، تدریس برای وی را پذیرفتم، ولی با گذشت چند روز متوجه شدم که استعداد و توانایی فهم شاگرد بسیار اندک است و او علیرغم تلاش مخلصانه اش، توانایی فهم مطلب را ندارد؟! من در عین حال چون دیدم او برای نوکری امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف به سراغ طلبگی آمده است، شرم کرده و چیزی به روی خود نمی آوردم، تا مبادا شاگردی از شاگردان آن حضرت را آزرده خاطر کنم. ایامی بدین منوال گذشت، تا آن که روزی او برای تحصیل نیامد و از آن روز به بعد نیز نیامد که نیامد. سالها از این ماجرا گذشت، تا آن که او را در بازار نجف در حالی دیدم که معمم شده و لباس پوشیده است!؟ پس از سلام، حالش را پرسیدم، پاسخهایی که بسیار پر معنا بود. زود متوجه شدم که این پاسخها و حالات رفتاری وی کاملا غیر عادی است. پس از او برای صرف نهار به حجره ام دعوت کرده و او نیز پذیرفت. پس از آمدن شاگردم به حجره و پذیرایی اولیه، از درس و بحثش پرسیدم. او ابتدا نمی خواست تاریخچه زندگی اش را بگوید، ولی پس از اصرارم و بخصوص توجه دادنش به این که بر او حق استادی دارم، او به ناچار لب به سخن گشود و گفت: حتما یادتان هست که شما هر چه درس می دادید و توضیح می فرمودید، کمتر می فهمیدم. پس متوجه شدم که استعداد درس خواندن ندارم. مانده بودم که در کسوت روحانیت، چه کنم؟ پس از فکر زیاد پیرامون وظایف یک طلبه، فهمیدم که نه تنها نمی توانم مسأله بگویم - که خود کاری سخت و دشوار است - بلکه توانایی گفتار احادیث برای عامیان مردم را نیز ندارم؛ زیرا که مفاهیم و قواعد عربی روائی را یاد ندارم، تا بتوانم آن روایات را برای مردم عادی بیان و تفسیر نمایم. پس تصمیم گرفتم که فقط قرآن بخوانم و با قرآن انس داشته باشم. پس روزها به بیابان رفته و از صبحگاهان تا غروب در آن بیابان برهوت می نشستم و به قرائت قرآن می پرداختم]. پس از چندی، به گونه ای در تلاوت قرآن محو شدم، که حتی متوجه عبور گله های گوسفند نیز نمی شدم. ماهها با خوشی فراوان بر من گذشت! تا آن که روزی متوجه شدم مردی در کنارم ایستاده و همراه با من به تلاوت مشغول است. آنچنان از دنیا و همه چیزش بریده بودم، که لحظه ای بر آن فرد توجه نکرده و همچنان به قرائت خویش ادامه دادم. از آن روز به بعد آن مرد نیز به کنارم می آمد و سمت راست پشت سرم می نشست و با من به تلاوت قرآن می پرداخت. ولی باز به او توجه نمی کردم. چندی بعد متوجه شدم فرد دیگری در سمت چپ من قرار گرفته و او نیز مانند فرد اول، که در سمت راست من قرآن می خواند، به تلاوت و همخوانی با من مشغول شده است. به این یکی نیز توجه نکردم و همچنان به تلاوتم ادامه می دادم چند روزی گذشت، تا آن که روزی یکی از آن دو مرد مرا به اسم صدا زده و چنین به من خطاب کردند: چه آرزویی داری؟ بدون اعتنا گفتم: هیچ. باز اصرار کردند که آرزویی را برایشان بگویم، با تندی تکرار کردم که آرزویی ندارم. یکی دیگر از آنان گفت: آیا آرزوی دیدن امام زمانت را داری؟ ناگهان بر خود لرزیده و گفتم: کیستم که آرزوی دیدار او را داشته باشم؟ علمای بزرگ و دانشمندان باید به خدمت او در آیند، نه من بی سواد! آنان با لبخند گفتند: بیا تا تو را به خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ببریم! سراپای وجودم را ترس و عشق فرا گرفته بود، ولی بالاخره توانستم بر خود مسلط شده و با ناباوری و به دنبال شان به راه افتادم پس از طی مسافتی، کاملا متوجه شدم که نحوه حرکت ما به صورت طی الارض است و همین نیز مرا تسکین می بخشید. پس از لحظاتی به تپه ای رسیدم که در بلندای آن، خانه ای وجود داشت.آنان پای تپه ایستادند و گفتند: شما به آن خانه بروید، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آنجاست خوشحالی و ترس تمام وجودم را فرا گرفته بودم، ولی به هر حال به سوی آن خانه روان شدم، ولی آنان همچنان ایستاده بودند و... استاد مرحوم نخودکی گفت: سخن که به اینجا رسید، آن شاگرد سکوت کرد و دیگر ادامه نداد. به او اصرار کردم که چه شد؟ باز سکوت کرد. به او گفتم: من بر تو حق استادی دارم، به حق آن حق، بقیه اش را بگو! او باز به سکوت خویش ادامه داد با ناراحتی و غضب از جا بلند شده در حجره را قفل کردم، آنگاه گفتم: نمی گذارم از اینجا بروی، باید بقیه اش را نیز بگویی.
حجره ام در طبقه دوم مدرسه علمیه بود، پنجره هایی از کف اتاق به بیرون داشت، او پس از شنیدن سخنان تند من، به آرامی از جای برخاست، اشاره ای به پنجره های بسته حجره کرد، ناگهان پنجره ها باز شده، آنگاه پای در هوا گذارد و چنان در وسط زمین و آسمان قدم می زد، که گویی بر روی آسمان راه می رود، آنگاه سرعت گرفت و رفت بطوری که لحظه ای بعد در آسمان، اثری از او نبود. آری او آنچنان رفت که دیگر از او خبری نشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت زیبا ولی غریبانه نوجوان معصوم فلسطینی اهل غزه وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوع ِوَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ  ﴿١٥٥﴾ و قطعا شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و جانهایتان و محصولات کشاورزی آزمایش می کنیم. و صبرکنندگان را بشارت ده. "سوره بقره/۱۵۵ " ببینید ! این نوجوانان فلسطینی هزاران بار بر دولت مردان مرتجع عرب شرافت دارند ! این طمآنینه نوجوان فلسطینی پس از مصیبت و بمب و تخریب و آتش و خون درغزه است . ای صهیونیستهای پلید بکشید فلسطینی را نوجوانان شان بیدار تر رشید تر و بنیان مرصوص می شوند ! این نوجوانان پیرو قرآن مجید فلسطینی هزاران بار بر دولتمردان مرتجع عرب شرافت دارند. ،طوفان الأقصی 🌍 #
توییت رئیس مجلس نمایندگان اسرائیل .....عصای موسی دست شخصی در ایران....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨فوری : درباره حجاب...🔖 🔻میدونی کِی بی حجابی و شل حجابی، توی خانواده های مذهبی مون هم رایج شد⁉️زمانی که قبح بی حجابی ریخت و مردم فکر کردند،بی حجابی باکلاسی هست و کم کم این کار زشت برای مردم یه کار پسندیده شد و الان هم تبدیل شده به یه دستاویز برای لجبازی با حکومت،که نفعش هم این وسط فقط دشمنان ایران میبرن و ضررش رو متأسفانه خود خانم های محترم متحمل میشن❗️ حالا اگه میخوای بی حجابی یا بهتر بگیم کرونای عفت و حیا رو ریشه ای از پا در بیاریم و جامعه مون رو از این خطر نجات بدیم ،تا جامعه مون واکسینه بشه ،علل اصلی بی حجابی رو توی این کلیپ ببین و همه جا نشر بده... ✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دیدن این فیلم چقدر لذت بخشه جوانان آمریکایی‌ در زمان سخنرانی نیکی هیلی (نماینده سابق آمریکا در سازمان ملل) در دفاع از فلسطین شعار دادند و اجازه سخنرانی به نیکی هیلی ندادند. اینکه حضرت آقا فرمودند ضرباتی که به اسرائیل وارد شده غیر قابل ترمیم هست یکی از مصادیقش تکرار همین صحنه ها هست. اینکه دیگه تبلیغات رسانه های دنیا نمی تواند چهره کریه و جنایتکار اسرائیل کودک کش را مخفی کند. حتی در قلب آمریکا مردم بیدار شدند. https://eitaa.com/harffe_hesab ❎❎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر فوری .حماس امشب انتقام بیمارستان المعدانی را از اسرائیل گرفتند، ببینید تا قلب تان مملو از خوشی و خوشحالی شود، الله اکبر ولله الحمد
مکاشفه‌ای درباره آیت‌الله ملکی تبریزی علامه حسن زاده آملی می‌‌نویسد: حکایت کرد براى ما جناب حجت‌الاسلام حاج سید جعفر شاهرودى که از علماى عصر حاضر طهران است دو مکاشفه را که مفصّل است مجمل آن را براى یافتن مقام و منزلت صاحب ترجمه مى‌‏‌نگارم: فرمود شبى در شاهرود خواب دیدم که در صحرائى حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى له الفرج) با جماعتى تشریف دارند و گویا به نماز جماعت ایستاده‌‌‏اند، جلو رفتم که جمالش را زیارت و دستش را بوسه دهم، چون نزدیک شدم شیخ بزرگوارى را دیدم که متصل به آن حضرت ایستاده و آثار جمال و وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست، چون بیدار شدم در اطراف آن شیخ فکر کردم که کیست تا این حدّ نزدیک و مربوط به مولاى ما امام زمان است، از پى یافتن او به مشهد رفتم نیافتم، در طهران آمدم ندیدم، به قم مشرف شدم او را در حجره‏‌اى از حجرات مدرسه فیضیه مشغول به تدریس دیدم، پرسیدم کیست؟ گفتند عالم ربانى آقاى حاج میرزا جواد آقاى تبریزى است؛ خدمتش مشرف شدم تفقد زیادى کردند و فرمودند: کى آمدى گویا مرا دیده و شناخته از قضیه آگاهند. پس ملازمتش را اختیار نمودم و چنان یافتم او را دیده بودم و مى‌‏خواستم. تا شبى که نزدیک سحر در بین خواب و بیدارى دیدم درهاى آسمان به روى من گشوده و حجاب‌ها مرتفع گشته تا زیر عرش عظیم الهى را مى‌‏بینم پس مرحوم استاد حاج میرزا جواد آقا را دیدم که ایستاده و دست به قنوت گرفته و مشغول تضرع و مناجات است به او مى‌‏نگریستم و تعجب از مقام او مى‌‏نمودم که صداى کوبیدن در خانه را شنیده و متنبه گشته برخاستم در خانه رفتم، یکى از ملازمین ایشان را دیدم که گفت بیا منزل آقا گفتم چه خبر است گفت سرت سلامت خدا صبرت دهد آقا از دنیا رفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ سرود "سلام فرمانده" در شبکه تلویزیونی صهیونیستی 🔰 سرود "سلام فرمانده" قطعا مورد عنایت امام عصر (عج) است تا جایی که رسانه‌های رژیم صهیونیستی هم مجبور به پرداختن به آن شدند. | | |صدای ایران 🇮🇷 صدای غزه 🇵🇸 |
هدایت شده از حکایتی از آسمانی ها
پنهان در برف در بحبوحه عملیات «بیت المقدس ۲» در ساعات ابتدایی اولین روز از بهمن ماه ۶۶، طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق، این دو شهید بزرگوار و تعدادی از نیروهای گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) در تاریکی شب توسط تیربار عراقی به شهادت میرسند.   به جهت گره خوردن کار و لزوم عقب نشینی سریع نیروها، ابتدا پیکر مطهر این عزیزان رو در همان منطقه، زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا (نفر وسط) و چند نفر دیگه می مانند تا به هر شکلی شده پیکر جامانده  دوستان‌شون رو برگردونن. در طی روشنی روز حرکتی نداشتند چون دشمن نسبت به منطقه تسلط و دید کاملی پیداکرده بود، لذا با بهره‌گیری از تاریکی شب و در اوج برف و سرمای کوهستانی منطقه، ابدان مطهر شهدا رو با مشکلات بسیاری روی دوششون حمل کرده و به عقب منتقل می‌کنند سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن، که اونجا این عکس به یادگار می ماند. «هدیه کنیم به روح مطهر همه ی شهدا خصوصا این شهیدان عزیز صلوات بر محمد و آل محمد (ص)» نشـرپیام‌صـدقه‌جـاریه‌است ✍️خاطرات و وصیت کوتاه از شهدا ❤️باذکر صلوات مارو به دوستانتون معرفی کنید ╭┅───────────┅╮ @hekayateasemani ╰┅───────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌کلیپ ویژه 🔺اونایی که نمی فهمیدن فهمیدن و اونایی که باید می فهمیدن هنوز نفهمیدن!!! تحلیل باورنکردنی از سیدمحمد حسینی درباره وضعیت اسراییل 👌 🔸
ایه الله سید محمد رضا گلپایگانی با عنایت امیرالمومنین علیه السلام به درجات بالای علمی و معنوی رسید. آیت الله گلپایگانی(ره)) شبی در کنار بارگاه مبارک امیرالمومنین (ع) بیتوته کردند که در میانه شب دیدند ضریح شکافته شد و حضرت یک لیوان عسل به ایشان دادند. آیت الله گلپایگانی فرمودند: لطفا یک ظرف برای استادمان (آیت الله عبدالکریم حائری) بدهید که حضرت علی (ع) فرمودند: قبلا به ایشان داده ایم. شاید همین حادثه موجب شد آیت الله گلپایگانی بعد از رحلت امام (ره) مرجعیت وسیعی یافتند..
نان نور! استاد مجاهدی نقل کرده اند : مدت‌ها این توفیق نصیب من شده ‌بود كه صبح‌ها پیش از رفتن به محل كار، به خدمت آقای شیخ جعفرمجتهدی شرفیاب می‌شدم و صبحانه را در خدمت ایشان صرف می‌كردم. به خاطر دارم یك روز صبح كه مطابق معمول به خدمت ایشان رسیدم، اجازه خواستم كه سفره صبحانه را پهن كنم. فرمودند: آقاجان! امروز صبحانه را مهمان مولا هستیم و قرار است برای مان «نان نور» بیاورند! تأمل كنید، خواهد رسید! من كه خوارق عادات و كرامات بی‌شماری را تا آن روز از آن مرد خدا دیده بودم، در صدق گفتارشان تردید نكردم و می‌دانستم كه این امر اتفاق خواهد افتاد ولی نمی‌فهمیدم كه مقصود ایشان از « نان نور» چیست؟ آیا خوردنی است و یا تماشا كردنی؟! ایشان هنگامی كه تعجب مرا مشاهده كردند، فرمودند: در سیری كه به هنگام سحر داشتم، حضرت مولا به من فرمودند: امروز، شما نان نور خواهید خورد! عرض كردم: یا سیدی و مولای! نان نور چه نوع نانی است؟! حضرت، با دست مبارك نانی را به من نشان دادند و فرمودند: این نان را می‌گویم! نانی بود كه با زعفران دایره‌ای بر روی آن نقش بسته بود و در وسط دایره، كلمه « نور» با خط زيبايی خود نمایی می‌كرد. حدود بیست دقیقه از ورود من به خانه ایشان گذشته بود كه صدای زنگ خانه به صدا در آمد. هنگامی كه در را گشودم با پیرمردی قد خمیده و نورانی كه قیافه‌ای گیرا و چشمانی جذاب داشت روبرو شدم. بعد از سلام و احوالپرسی از من پرسید: آقای مجتهدی تشریف دارند؟ گفتم: بله! گفتند: به ایشان به گویید فلانی به دیدار شما آمده است. وقتی كه آقای مجتهدی نام او را شنیدند انبساط زاید الوصفی در ایشان پدیدار شد و فرمودند: فوراً ایشان را راهنمایی كنید! ایشان از دوستداران دیرینه مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانی است و از شدت علاقه و محبتی كه به آن مرحوم دارند و از بس كه به یاد ایشان هستند، همان قیافه حاجی را پیدا كرده‌اند! اگر می‌خواهی مرحوم حاج ملا آقاجان را ببینید، او را تماشا كنید! پس از ورود آن پیر مرد نورانی به حیاط خانه، به محض این كه چشمش به جمال آقای مجتهدی افتاد مشتاقانه آغوش را گشود، و آن دو بزرگوار یكدیگر را در بغل گرفته و به شدت می‌گریستند. آن پیر مرد نورانی پس از نشستن بر سر سفره، رو به حضرت آقای مجتهدی كرده، گفتند: دیروز در تهران شخصی به سراغ من آمد و پرسید: شما آقای مجتهدی را می‌بینید؟! گفتم: برای چه این سئوال را از من می ‌كنید؟ گفت: امانتی در پیش من دارند كه می‌خواهم به ایشان برسد. پرسیدم: چه امانتی؟ گفت: من به كار نانوایی و خشكه پزی در تهران اشتغال دارم، مدت‌ها پیش با خود نذر كرده‌بودم كه اگر حاجت من برآورده شود، نان روغنی مخصوصی برای آقای مجتهدی آماده كنم. حاجتم برآورده شد و من امروز سر فرصت نانی را كه نذر ایشان كرده بودم، پخته‌ام و به همراه خود آورده‌ام. اگر لطف كنید و به دست ایشان بسپارید ممنون خواهم شد، و من اینك حامل آن امانتم! پیر مرد دستمالی را كه به همراه داشت باز كرد و نانی كه مشخصات آن را حضرت آقای مجتهدی برایم بازگو كرده بودند، در سفره گذارد! آقای مجتهدی با دیدن آن نان زغفرانی و مشاهده كلمه زیبای « نور» كه در وسط آن نقش بسته بود. انبساط مضاعفی پیدا كردند و در حالی كه قطره‌های درشت اشك شوق بر رخسارشان جاری بود، با لحنی دلنشین و با آوایی بلند به خواندن ابیاتی از این غزل لسان الغیب حافظ شیرازی پرداختند: بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا، خوش ناله‌های زار داشت گفتمش: در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟ گفت: ما را جلوه معشوق بر این كار داشت سپس نان را به سه قسمت تقسیم كردند، قسمتی از آن را به آن پیرمرد نورانی، قسمت دیگری را به من دادند، و قسمت سوم را خود تناول فرمودند. پس از گذشت سی و اندی سال از این ماجرا هنوز عطر و طعم دلنشین آن نان زعفرانی را در كام خود احساس می‌كنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ خنده‌های کودکی که گریه‌اش جهانی شد بین این همه اخبار ناراحت کننده یه خبر خوشحال کننده هم بشنویم یکم حالمون خوب شه. این بچه رو که یادتونه دیروز براش جشن گرفتن و کلی شادی کرد تا بلکه حال روحیش برگرده خدا به بانیان این کارخوب ، خیر بده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️دعایی برای ادای بدهی و دین 🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد اللهم أغنِنی بِحَلالِکَ عَن حرامِک، و بِفَضلِک عَمَّن سِواک؛ خدایا مرا به وسیله حلالت از حرام خویش بی نیاز کن و با فضل و بخشش خودت، از هر چه غیر خودت، بی نیاز ساز. 💠 @shefavahajat
حسین بن حسن یکی از نوادگان امام جعفر صادق علیه السلام بود که در قم زندگی می کرد و آشکارا شراب می‌نوشید. روزی به منزل احمد بن اسحاق اشعری که وکیل امام حسن عسگری علیه السلام در امور اوقاف بود رفت ولی احمد بن اسحاق به او اجازه دیدار نداد. حسین بن حسن نیز محزون به خانه برگشت. همان سال احمد اسحاق پیش از حج به سامراء رفت و اجازه خواست تا با امام حسن عسگری علیه السلام ملاقات کند ولی امام اجازه نداد. احمد بن اسحاق مدتی گریست و بی تابی کرد تا سرانجام امام به او اجازه داد. احمد اسحاق به امام عرض کرد:« ای پسر رسول الله، چرا مرا از دیدارتان منع کردید، در حالی که من از شیعیان و دوستان شما هستم؟» امام فرمود:« زیرا تو پسر عموی ما را از خانه ات طرد کردی.» احمد بن اسحاق شروع به گریه کرد و سوگند خورد که هدفش فقط این بوده که حسین بن حسن از خوردن شراب توبه کند. امام فرمود:« درست می‌گویی، ولی در هر حال احترام و تکریم آنها باید به جای خود محفوظ باشد. مبادا آنان را تحقیر و خوار کنی زیرا به ما منسوب هستند؛ و گرنه از زیانکاران خواهی گشت.» احمد بن اسحاق از حج برگشت و وارد قم شد. بزرگان و اشراف به دیدارش آمدند و حسین بن حسن هم همراه آنان بود. احمد بن اسحاق با دیدن او به طرف او شتافت و از او استقبال کرد و او را در بالای مجلس جایش داد. حسین بن حسن که بسیار تعجب کرده بود، علت این برخورد را از احمد بن اسحاق جویا شد. او نیز سخنان امام حسن عسگری علیه السلام را بازگو کرد. حسین بن حسن با شنیدن ماجرا از کارهای زشتش پشیمان شد و توبه کرد، سپس به خانه اش مراجعت کرد و همه شراب‌ها را به زمین ریخت، از باتقوایان خداترس شد و پیوسته در مسجد معتکف می‌شد تا از دنیا رفت و در نزدیکی قبر مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها به خاک سپرده شد. منابع: بحار الانوار، ج 50، ص 323، ح 17
اوضاع سخت شیعیان در زمان امام حسن عسکری علیه السلام: مردم ! اين حجت خدا است عبدالعزيز بلخى مى‏گويد : روزى در خيابان منتهى به بازار گوسفندفروش‏ها نشسته بودم . ناگهان امام حسن عسكرى عليه‏السلام را ديدم كه به سوى دروازه شهر حركت مى‏كرد . در دلم گفتم : خوب است فرياد كنم كه : مردم ! اين حجت خدا است ، او را بشناسيد . ولى با خود گفتم در اين صورت مرا مى‏كشند ! امام عليه‏ السلام وقتى به كنار من رسيد و من به او نگريستم ، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت و اشاره كرد كه سكوت ! من به سرعت پيش رفتم و بوسه بر پاهاى او زدم . فرمود : مواظب باش ، اگر فاش كنى ، هلاك مى‏شوى ! شب آن روز به حضور امام عليه‏ السلام رسيدم . فرمود : بايد رازدارى كنيد و گرنه كشته مى‏شويد ، خود را به خطر نيندازيد
..توئیت رئیس مجلس نمایندگان اسرائیل