✅ #داستان_کوتاه_وپندآموز
✍پسر جوانی ڪه بینماز بود از دنیا رفت، و یڪی از صمیمیترین دوستانش او را در خواب دید، به او گفت: مرا در صف مؤمنین قرار دادند؛ و با اینڪه من در دنیا به حلال و حرام و رعایت اخلاق تا حد ممڪن پایبند بودم ولی برای نماز تنبلی میڪردم و مادرم همیشه بخاطر بینمازی من ناراحت بود و از آخرت من میترسید.
روزی مادرم بخاطر بینمازی من اشڪ ریخت. طاقت اشڪ چشم او را نیاوردم و قول دادم منبعد نمازم را بخوانم. و از آن روز هر وقت مادرم را میدیدم فقط برای شادی او و رضایتاش نماز میخواندم و نمازم ظاهری بود.
💥بعد از مرگم مرا در صف نمازگزارن وارد ڪردند، سوال ڪردم من ڪه نمازخوان نبودم؟ گفتند: تو هرچند نمازخوان نبودی، ولی برای ڪسب رضایت و شادی مادرت به نماز میایستادی، خشنودی مادر پیرت خشنودی ما بود و ما نام تو را امروز در صف نماز گزاران واقعی ثبت ڪردیم.
🎀 @alvane🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرم در #لس_آنجلس 👆
بدبخت شبکه های #ماهواره.. شبانه روز میزنن تو سر و کله خودشون تا مردم #ایران را از #روضه و #عزاداری اباعبدالله الحسین جدا کنن! بغل گوش خودشون #شیعه ها و دوستان #اهلبیت تو دل #آمریکا، دلشون میزنه برای #امام_حسین 😉
این #عشق، الهی است و روزی دل همه مردم جهان را خواهد گرفت..
#حب_الحسین_یجمعنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین آغاز زندگیه
حسین زنده کرده مارو
پاسخ مشترک مداحان به توهین کنندگان روضه ها
#پیشنهاد_ویژه
YEKNET.IR - شور دو - حسین طاهری.mp3
4.99M
🔳 #شـور_شهادت_امام_سجاد (ع)
🌴الهی جونم فدات حلالم کن حسین
🌴کم گریه کردم برات حلالم کن حسین
🎤 #حسین_طاهری
#دانلــودویــژه
YEKNET.IR -narimani.mp3
8.48M
🔳 #روضه_شهادت_امام_سجاد (ع)
🌴پیرمردِ بلا کشیده منم
🌴پسرِ شاهِ سر بریده منم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌 #بسیـاردلنشیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرها به شوق تو ای مولا
🌹تقدیم به دختران #شهدای_مدافع_حرم
🎼حاج میثم مطیعی
#پنجشنبه_های_شهدایی🌷
فوق عالی👌👌👌👌
تمام عمرم به فدای . . زینب حک شده بشکافی بینی در دلم این مطلبم
در دو دنیا این مرا بس که خاک پا زینبم
🏴🏴🏴
تمام عمرم فدای زینبم
خاک پا ی فدای زینبم محسن رضای:
#روضه
#امام_سجاد_ع
▪️🎤روضه جانسوز امام سجاد
فدای تن خسته ات یاامام سجاد .آی اونایی که درد دارید گرفتارید مریض دارید التماس دعا.فقط یه اشاره ای کنم اونی که اهلش باشه طاقت نمیاره . میگن وقتی از امام سجاد سوال کردن یابن رسول الله شما مصیبتای زیادی دیدی . داغ پدر. داغ برادر . داغ عموجانت عباس . همه ی اینارو میدونیم اما می خوایم بدونیم کجا . کجا بیشتر از همه به شما سخت گذشت کجا بیشتر دلتون آتیش گرفت . تا این حرفو زدن دیدن آقا داره بلند بلند گریه میکنه ناله میزنه .فرمود الشام .الشام. الشام بخدا همه مصیبتها دل منو آتش زد. اما بخدا به اونجایی نمیرسه که مردم با صدای بلند به بچه های فاطمه میگفتن خارجی. آقا می فرماد دیگه طاقت نیاوردم صدا زدم مردم اون سری که بالای نیزه داره نگامون میکنه پسره فاطمه حسینه .. گفت همه اینا بمونه از کربلا تا کوفه تا شام حتی یک نفر هم سلاممون نکرد تا اینکه یه وقت دیدم یه جونی اومد جلو سلامم کرد گفتم تویی که منو دراین بند اسارت نمیشناسی چراسلامم کردی .گفت آقا جان الهی بمیرم براتون آخه من شمارو خوب میشناسم گف مگه توکی هستی .عرض کرد منم سعدابن ساعدی از محبان شما .تا خودشو معرفی کرد صدازد آی پسر ساعدی حالایی که مارو میشناسی علاقه ای به ماداری باید دوتا کار بکنی .گفت بگو یابن رسول الله چه کنم . فرمود اول اگر میتونی یه مقدار پول به این نیزه دارا بده بزار یه مقدار این سرهای بالای نیزه رو جلوتر ببرن آخه بچه های بی بابای حسین دارن جان میدن
گفت چشم انجام میدم .. بفرما دیگه چی می خوای .. فرمود آی سعد ابن ساعدی اگه یه مقدار پارچه ای داری زیر این زنجیر گردنم بگذار آخه نگاه کن داره خون زیادی میریزه . اینجارو دیگه من دارم میگم حتما آقا درحق ساعدی دعا کرد حتما گفت آی سعد الهی فردای قیامت پیش بابام حسینو مادرم زهرا و جدم رسول الله روسفید باشی آخه کار بزرگی کردی
زبانحال امام سجاد.ع
برو بَوین چتی هسمه نالون
غریبی سخته
خله برمه کنه رز رزه وچون
جدایی سخته
چه اون وَته نشونه نیزه دارون
جدایی سخته
برو بوین مه گردن در انه خون
جدایی سخته
من بعد شه پیر بهیمه امام
جدایی سخته
مره هیچ مسلمون نکرده سلام
جدایی سخته
خدادونده دشمنون بی بهونه
جدایی سخته
عمه زینبه زونه تازیونه
جدایی سخته
@alvane
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
شهید مدافع حرم محمد علی خادمی🌺
عشق حضرت زینب(س) از همان روزهایی که هیچ خبری از جنگ در سوریه نمایان نبود در وجودش شعله می کشید.❗️خواب هایی که می دید و عشقی که به نام زینب برای نام گذاری دخترش داشت نشانی از این محبت سرشار بود☝️.وقتی جنگ شروع شد،برای رفتن هر کاری می کرد و تصمیمش را گرفته بود؛ تا آنجا که خودش را مهاجر افغانستانی جا زد و گفته بود هیچ خانواده ای در ایران ندارد😔.سرانجام راهی سوریه شد.به خاطر اخلاق خوبی که داشت باعث خنده خانواده بود.😃
در آن مدت هم نتوانست خیلی دوام بیارد و می گفت:اگر شیعه بداند در سوریه چه اتفاقی می افتد و چه خبر است خودش با پای پیاده راهی سوریه می شود.😭
محمد علی خادمی به آرزویی که برایش یک عمر تلاش کرده بود و خودش را برایش ساخته و آماده کرده بود رسید؛ به دلیل اینکه گفته بود مهاجر و بدون خانواده است؛از وقت شهادتش تا خاکسپاری مدتی طول کشید،هرچند که قبل از قطعی شدن خبر شهادت همسرش خواب شهادت را دیده بود.😭
#سالروز_شهادت🕊🕊
@alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💔🕊
خلوت کنید دور ضریح حسین ❤️ را
مادر هوای روضه 😭 گودال کرده است
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
🕊💔🕊
#نحوه ثبت نام در #ڪمپین_بزرگ_اربعین
💠خانمها و آقایونی ڪه قصد عضویت و شرڪت در قرعه ڪشی ڪمپین اربعین را دارند جهت ثبت نام به ای دی @A_h_karballa پیام بدهند تا مشخصاتشون ثبت شود.
💠خواهشمندیم حتی المقدور عزیزانی ڪه #سابقه_تشرف نداشتند ثبت نام ڪنند تا شانس افرادی ڪه هنوز توفیق تشرف نداشتند بیشتر باشد (گرچه الزامی در عدم سابقه تشرف نیست)
💠جهت ثبت نام و نام نویسی حتما ارسال #ڪارت_شناسایی شخص متقاضی لازم است.
💠ثبت نام فقط از شخص مورد نظر انجام میگیره و #واسطه در نام نویسی نداریم.
💠حتما شماره تماس #فعال و #آیدی جهت تڪمیل ثبت نام لازم میباشد.
❗️به ازای هراکانت فقط از یک نفر ثبت نام بعمل میاد
💠نحوه و زمان قرعه ڪشی و مقدار #ڪمڪ_هزینه متعاقبا اعلان خواهد شد.
💠جهت پیگیری و اخبار جدید لطفا عضو ڪانال باشید.
💠از دوستانی ڪه به هر نحوی امڪان #مشارڪت در ڪمپین را دارند تقاضا میشود ما را یاری بدهند تا با مبالغ بیشتر امڪان زیارت آقا ابا عبدالله علیه السلام برای نفرات بیشتری مهیا شود.
💠چنانچه قصد شرڪت در این امر خیر را دارید با آیدی @A_h_karballa هماهنگ بفرمایید
اجرتان با سید الشهداء علیهالسلام.
@karb128
🏴 امیری حسین و نعم الامیر
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه....
روز سوم وقتی خواست از خونه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت....
می گفت: "مثل ارباب همه جا رو مثل دود می دیدم اینقدر حال من بد شد که نمی تونستم روی پای خودم بایستم...."
از اون روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین علیه السلام رو فهمید.
#شهید_هادی_ذوالفقاری🌷
💠
4_756814293147582718.mp3
10.74M
#دعای_کمیل
❣اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣
مهدی جانم آقای من هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید برای همه اعضا دعا فرمایید😔
تاظهوردولت عشق عاشقت می مانم
☘☘☘
KoveitiPoor-Be-Karbala-Abe-ravan.mp3
6.81M
📀 یارب یارب 😭
به کربلا آب روان قیمتجان شد
حنجر اصغر هدف تیر کمان شد
#نوحه #کویتی_پور
#مردان_خدا
6992054_178.mp3
5.35M
❤️ #مداحی #اربعین #کربلا
🎤 سید مجید بنی فاطمه
دلم میخواد یه بار به کربلا برم
شب جمعه بیشتر
گل نرگس:
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_نودوششم ((فقط تو را می خواهم))
❤️دل توی دلم نبود. دلم می خواست برم حرم و این #شادی رو با آقا تقسیم کنم. شاد بودم و شرمنده، شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم و غرق شادی!
دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست. هیچ #منطق و #فلسفه ای، هر چقدر قوی تر از عقل ناقص و اندک خودم.
💙هر چند دلم می خواست بدونم اون جوان کی بود، اما فقط خدایی برام مهم بود که اون جوان رو فرستاد. اشک شادی، بی اختیار از چشمم پایین می اومد.
دل توی دلم نبود و منتظر که مادرم بیدار بشه اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می خوام برم حرم.
💛چند بار می خواستم برم صداش کنم، اما نتونستم. به حدی شیرینی وجود خدا برام شیرین بود که دلم نمی خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه. بیدار کردن مادرم به خاطر دل خودم گناه نبود، اما از معرفت و احسان به دور بود.
ساعت حدود ۸ شده بود. با فاصله، ایستاده بودم و بهش نگاه می کردم.
💜مادرم خیلی دیر خوابیده بود، ولی دیگه دلم طاقت نمی آورد. – خدایا، اگر صلاح می دونی؟ میشه خودت صداش کنی؟جمله ام تموم نشده مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد. چشمم که به چشمش افتاد، سریع برگشتم توی اتاق.
❤️نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم، دیگه چی از این واقعی تر؟ دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟
برای اولین بار، حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود. من، عاشق شده بودم.
💚– خدایا، هرگز ازت دست نمی کشم. هر اتفاقی که بیوفته، هر بلایی سرم بیاد، تو فقط رهام نکن. جز خودت، دیگه هیچی ازت نمی خوام. هیچی
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_نود_و_هفتم ((دنیای من))
💚دنیای من فرق کرده بود. از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم، اما کوچک ترین گمان، به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه یا #حق_الناسی به گردنم بشه، من رو از خود بی خود می کرد.
و می بخشیدم، راحت تر از هر چیزی.
💙هر بار که پدرم لهم می کرد یا سعید همه وجودم رو به آتش می کشید، چند دقیقه بعد آرام می شدم و بدون اینکه ذره ای پشیمان باشن.
ـ خدایا ! بندگانت رو به خودت بخشیدم. تو، هم من رو ببخش.
❤️و #آرامش وجودم رو فرا می گرفت. تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو :– به بندگانم بگو، اگر یک قدم به سمت من بردارید، من ده قدم به سمت شما میام.
💛و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم. #رحمت، #برکت و #لطف_خدا به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود.
حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم. تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم.
💜و اینکه دلم می خواست خدا را با همه وجود و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم. دلم می خواست همه مثل من، این عشق و محبت رو درک کنن و این همه زیبایی رو ببینن.
💚کمد من پر شده بود از #کتاب در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول کرده بود. چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ چه عواملی فاصله انداخته؟ چرا؟ چرا؟
❤️من می خوندم و فکر می کردم، و خدا هم راه رو برام باز می کرد. درست و غلط رو بهم نشون می داد. پدری که به همه چیز من گیر می داد، حالا دیگه فقط در برابر کتاب خریدن هام غر می زد.
💙و دایی محمد، هر بار که می اومد دست پر بود. هر بار یا چند جلد کتاب می آورد یا پولش رو بهم می داد یا همراهم می اومد تا من کتاب بخرم.
بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که از این کارتون به اون کارتون دید، دستم رو گرفت و برد…
پدرم که از در اومد تو، با دیدن اون دو تا کتابخونه، زبونش بند اومد.
💛دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد.
ـ حمید آقا، خیلی پذیرایی تون شیک شد ها
اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق، سعید نگذاشت. .
✍ادامه دارد......
🎀 @alvane🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
گل نرگس:
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_نود_و_هشتم((خفه شو روانی))
🌷زمان ثبت نام مدارس بود و اون سال تحصیلی به یکی از خاص ترین سال های عمرم تبدیل شد.
من، سوم دبیرستان، سعید، اول. اما حاضر نشد اسمش رو توی دبیرستانی که من می رفتم بنویسن. برام چندان هم عجیب نبود، پا گذاشته بود جای پای پدر و اون هم حسابی تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد. تا جایی که حاضر نشد به من برای رفتن به کلاس زبان پول بده. اما سعید رو توی یه دوره خصوصی ثبت نام کرد.
🌷اون زمان، ترم ۳ ماهه، ۴۰۰ هزار تومن. با سعید، فقط ۶ نفر سر کلاس بودن.
یه دبیرستان غیرانتفاعی، با شهریه ی چند میلیونی. همه همکلاسی هاش بچه های پولداری بودن که تفریح شون #اسکی کردن بود و با کوچک ترین تعطیلات چند روزه ای، پرواز مستقیم #اروپا.
🌷سعی می کرد پا به پای اونها خرج کنه تا از ژست و کلاس اونها کم نیاره، اما شدید احساس تحقیر و کمبود می کرد. هر بار که برمی گشت، سعی می کرد به هر طریقی که شده فشار روحی ای رو که روش بود رو تخلیه کنه. الهام که جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت. و من، همچنان هم اتاقیش بودم.
🌷شاید مطالعاتم توی زمینه های روانشناسی و #علوم_اجتماعی ، تخصصی و حرفه ای نبود، اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی ای رو که تحمل می کرد و داشت تبدیل به عقده می شد، چیزی نبود که فهمیدنش سخت باشه.
🌷بیشتر از اینکه رفتارهاش و خالی کردن فشار روحیش سر من، اذیتم کنه و ناراحت بشم، دلم از این می سوخت که کاری از دستم براش بر نمی اومد.
هر چند پدرم حاضر نشده بود من رو کلاس زبان ثبت نام کنه، اما من، آدمی نبودم که شرایط سخت، مانع از رسیدنم به هدف بشه.
🌷این بار که دایی ازم پرسید کتاب چی می خوای؟ یه لیست #کتاب انگلیسی در آوردم با یه دیکشنری، و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توی دیکشنری بهم یاد بده. کتاب ها زودتر از چیزی که فکر می کردم تموم شد. اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم، رفتم یه روزنامه به زبان #انگلیسی خریدم.
🌷از هر جمله ۱۰ کلمه ایش، شیش تاش رو بلد نبودم. پر از لغات سخت، با جمله بندی های سخت تر از اون، پیدا کردن تک تک کلمات، خوندن و فهمیدن یک صفحه اش، یک ماه و نیم طول کشید. پوستم کنده شده بود. ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا و داد زدم.
ـ جانم، بالاخره تموم شد.
🌷خوشحالی ای که حتی با شنیدن خفه شو روانی هم خراب نشد.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_نود_و_نهم((داشتیم ؟؟؟))
🌷مادرم روز به روز کم حوصله تر می شد. اون آدم آرام، با وقار، خوش فکر و شیرین گفتار، انگار ظرف وجودش پر شده بود. زود خسته می شد. گاهی کلافه گی و بی حصولگی تو چهره اش دیده می شد و رفتارهای تند و بی پروای سعید هم بهش دامن می زد.
🌷هر چند، با همه وجود سعی می کرد چیزی رو نشون نده، اما من بهتر از هر شخص دیگه ای مادرم رو می شناختم و خوب می دونستم این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست. و این مشغله جدید ذهنی من بود. چراهای جدید و اینکه بیشتر از قبل مراقبش باشم.
🌷دایی که سومین کتابخونه رو برام خرید، پدرم بلافاصله فرداش برای سعید، یه لب تاپ خرید و در خواست #اینترنت داد. امیدوار بودم حداقل کامپیوتر رو بدن به من، اما سعید، همچنان مالکیتش رو روی اون حفظ کرد و من حق دست زدن بهش رو نداشتم.
🌷نشسته بود پای لب تاپ به فیلم نگاه کردن، با صدای بلند. تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم.
– حیف نیست هد ستت، آک بمونه؟
– مشکل داری بیرون بخواب.
🌷آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود که با این جملات عصبانی بشم. هر چند واقعا جای یه تذکر رفتاری بود، اما کو گوش شنوا؟ تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه و الا ارزش خودت از بین میره، اونم با سعید، که پدر در هر شرایطی پشتش رو می گرفت.
🌷پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توی حال. به قول یکی از علما، وقتی با آدم های این مدلی برخورد می کنی، مصداق “قالوا سلاما” باش.
کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد.
🌷مبل، برای قد من کوتاه بود، جای تکان خوردن و چرخیدن هم نداشت. برای نماز که پا شدم تمام بدنم درد می کرد و خستگی دیشب توی تنم مونده بود.
🌷شاید، من توی ۲۴ ساعت، فقط ۳ یا ۴ ساعت می خوابیدم. اما انصافا همون رو باید می خوابیدم.
با همون خماری و خستگی، راهی مدرسه شدم. هوای خنک صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد. اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توی تنم بود.
🌷پام رو که گذاشتم داخل حیاط، یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد.
ـ خیلی نامردی مهران، داشتیم؟ نه جان ما، انصافا داشتیم؟
✍ادامه دارد.....°
animation.gif
2.9M
قبل از خـواب
قشنگترین دعاهایت را
به شاخه های
درخت اجابت آویزان نما
مطمئن بـاش فردا روز تـو
و معجزه هایت خواهد بود
شبتون سرشار از آرامش 🌙
خدايا🙏
بحق اين ماهِ عزيز🖤
به ابروےزینب🖤
به بےقرارےرقیه🖤
به غیرت عباس🖤
به حرمت موی سفیدارباب🖤
هردستےبه سوےتوبلندشد🙌
خالےبرنگردان🙏
آمــــــين يا رّب العالمين🙏
شبتون درپناه خدا🙏
@alvane
animation.gif
169.4K
گرامی باد یاد و خاطره شهدا
@alvane
1_26912473.mp3
12.99M
#زیارت_عاشورا
با نوای : حاج میثم مطیعی
بہ نیابت از شهدا 🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 سخنان طوفانی یک #جوان درپاسخ به #زیبا_کلام که گفت"چرا رهبرپاسخگو نیست؟"👌
🔵این فیلم به خیلیا کمک میکنه حقیقت رو بفهمن!
🔻ماشاءالله علی زکریایی👌
بازپخش به خاطر روشنگری
❌اگه رهبری حرف بزنه میگن دیکتاتوره و نمیذاره کار پیش بره.حرف نزنه میگن رهبر کجاس؟!
👈براستی که هر کار بکنی دهان جاهلان بسته نمیشود...
#حـتـمـا_بـبـیـنـیـد 🔻
#نـشر_حداکثری_واجب 🔻
💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚