🏴🏴🏴
✍ داستان هنده همسر یزید، کنیز حضرت زینب (س)
🔰 زن یزید که سالهاى پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست حضرت زینب(س) کامل تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد.
یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتى از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود. یزید گفت شب برو.
🌙 چون شب فرا رسید، بوی خوش غذایی که زن شامی با خود آورده بود، کودکان را وادار کرد تا دور او جمع شوند، سینی پر از غذا برای خرابه نشینان... اما هیچ کدام دست به سوی غذا نمیبردند.... خانم ام کلثوم(س) گفتند صدقه بر ما حرام است. زینب(س) بلند شد و به پیشواز زن آمد و فرمود: زن! مگر نمیدانی این گونه صدقات بر ما حرام است؟ برای چه این طعام را آوردهای؟
زن گفت: به خدا قسم این صدقه نیست، بلکه نذر است که بر من اجرای آن لازم است و برای هر اسیر و غریب طعامی به رسم هدیه میبرم.
🔻 زن این پا وآن پا کرد و با شرم گفت: من در ایام کودکی در شهر رسول خدا (ص) بودم و به مرضی دچار شدم که طبیبان و پزشکان از معالجه من عاجز شدند. چون پدر و مادرم دوستدار اهل بیت (ص) بودند، مرا برای شفا به خانه امیرالمومنین (؏) بردند و از فاطمه زهرا (س) طلب شفا کردند.
✨ درآن زمان حسین (؏) به خانه آمد. علی (؏) فرمود: ای فرزندم! دست بر سر این دختر بگذار و از خدا شفای او را بخواه! حسین (؏) چنین کرد و از برکت مولایم شفا پیدا کردم. تا کنون هیچ مریضی در من راه نیافته است... گردش روزگار مرا به این سرزمین کشانده است و از مولای خویش دور ماندهام.
💠 نذر کردم هرگاه اسیر یا غریبی را ببینم تا حدی که امکان دارد به او احسان نمایم. برای سلامتی آقایم حسین (؏)، تا شاید بار دیگر به زیارت او نائل شوم و جمال ایشان را دیدار نمایم.
🏴 فرمان داد تا تختی در خرابه نصب کردند. بر تخت قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متأثر گردانید و سؤال کرد: اى زن اسیر، شما از اهل کدام دیارید؟
حضرت زینب(س) فرمود: از اهل مدینه.
آن زن گفت: عرب همهی شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا(ص).
آن زن از تخت فرود آمد و به روى خاک نشست.
حضرت زینب(س) سبب را سؤال کرد
💠 گفت: به پاس احترام مدینه رسول خدا(ص)
اى زن اسیر، تو را به خدا قسم مىدهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشتهاى؟
حضرت زینب (س) فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شدهام.
آن زن گفت: اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب کردى. تو را به خدا قسم مىدهم، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤمنین(؏) عبور نموده و هیچ بىبى من حضرت زینب(س) را زیارت کردهاى؟
✨ حضرت زینب (س) دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد فرمود: حق دارى زینب را نمىشناسى... من زینبم
⁉ زن گفت: اگر تو زینبی پس حسینت کو؟
حضرت زینب(س) فرمود: ای زن، از حسین پرسش مىکنى؟! این سر که در خانه یزید منصوب است از آن حسین (؏) است.
آن زن از شنیدن این کلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش افتاد. مانند شخص دیوانه، نعره زنان، به بارگاه یزید دوید.
فریاد زد: اى پسر معاویه ، سر پسر دختر پیغمبر(ص) را در خانه من نصب کردهاى با اینکه ودیعه رسول خداست...
🏴 واحسیناه، واغریباه، وامظلوماه، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز على رسول الله و على امیرالمؤمنین
🔥 یزید یک باره دست و پاى خود را گم کرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد که مىرفت در خانه تاریک و لطمه به صورت مىزد ....
🔥 یزید چارهاى جز این ندید که خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض کند، لذا به عیال خود گفت: برو آنان را از خرابه به منزلى نیکو ببر. آن زن به سرعت، با چشم گریان شیون کنان، آمد زیر بغل حضرت زینب(س) را گرفت و گفت : اى سیده من، کاش از هر دو چشم کور مىشدم و تو را به این حال نمىدیدم.
اهل بیت(؏) را برداشت و به خانه برد و فریاد کشید: اى زنان مروانیه، اى بنات سفیانیه، مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادى بکنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (؏) و آل یس و طه مىباشند.
📚 ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۱۹۱
••●✦✧✦✧✦●••
زینب اسیر نیستــــ
دو عــالــم ...
اسیـــــر اوستــــ
#الهی_بحق_زینب_الکبری
#عجل_لولیک_الفرج
━━━ ━━━ ━━━
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
تمام عمرم به فدای . . زینب حک شده بشکافی بینی در دلم این مطلبم
در دو دنیا این مرا بس که خاک پا زینبم
🏴🏴🏴
تمام عمرم فدای زینبم
خاک پا ی فدای زینبم محسن رضای:
اگر نماز قضا بشه میشه جبران کرد
اگر روزه قضا بشه میشه جبران کرد
اگر ...
ولی اگر ولایت قضا بشه ، نمیشه جبران کرد
یکبار در سقیفه قضا شد ، حضرت زهرا (س) را شهید کردند ،
یکبار در صفین قضا شد ، حضرت علی (ع) را شهید کردند .
یکبار در کوفه قضا شد ، تابوت امام حسن (ع) تیرباران شد.
یکبار در کربلا قضا شد ، بر پیکر امام حسین (ع) اسب تازاندند.
🚩 مواظب باشیم ولایتمان قضا نشود.
عاشورای حسینی تسلیت باد.
@alvane
🖤🖤🖤🙏🙏🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پشت پرده خودکشی #دختر_آبی چه بود؟
🔺نقش سلبریتی ها در این ماجرا چه بود؟
تا آخر ببینید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴نحوه رفتار مؤمنان با یکدیگر و با دیگران در عصر ظهور
☑ استاد #پناهیان
Mahmoud Karimi - Koja Mikhay Beri Chera Mano Nemibari.mp3
13.39M
#درخواستی
#فایـل_کامـل
نمیشه باورم که وقت رفتنه 😔
تموم این سفر بارش رو شونه ی منه
کجاااا میخای بری؟؟
چرااااا منو نمیبری
#حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری😭
🎤 #محمـودکـریمی
👌 #پیشنهـاددانلـود
حسینی:
همه #نماز جماعتش را دوست داشتند
زياد طولش نمى داد...
اگر مىديد يا مىشنيد امام جماعتى
نمازش طولانى است، تذکر مىداد.
بعد از هر نمازش سه بار طلب #شهادت مىکرد. عوضش نمازهاى فُرادايش را
آهسته مى خواند، با سجدههاى طولانى و گريههاى زياد
#عارف_مجاهد
#شهید_عبدالله_ميثمی
#شادی_روحش_صلوات
#لحظه ای با شهدا
@alvane
✅ #داستان_کوتاه_وپندآموز
✍پسر جوانی ڪه بینماز بود از دنیا رفت، و یڪی از صمیمیترین دوستانش او را در خواب دید، به او گفت: مرا در صف مؤمنین قرار دادند؛ و با اینڪه من در دنیا به حلال و حرام و رعایت اخلاق تا حد ممڪن پایبند بودم ولی برای نماز تنبلی میڪردم و مادرم همیشه بخاطر بینمازی من ناراحت بود و از آخرت من میترسید.
روزی مادرم بخاطر بینمازی من اشڪ ریخت. طاقت اشڪ چشم او را نیاوردم و قول دادم منبعد نمازم را بخوانم. و از آن روز هر وقت مادرم را میدیدم فقط برای شادی او و رضایتاش نماز میخواندم و نمازم ظاهری بود.
💥بعد از مرگم مرا در صف نمازگزارن وارد ڪردند، سوال ڪردم من ڪه نمازخوان نبودم؟ گفتند: تو هرچند نمازخوان نبودی، ولی برای ڪسب رضایت و شادی مادرت به نماز میایستادی، خشنودی مادر پیرت خشنودی ما بود و ما نام تو را امروز در صف نماز گزاران واقعی ثبت ڪردیم.
🎀 @alvane🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرم در #لس_آنجلس 👆
بدبخت شبکه های #ماهواره.. شبانه روز میزنن تو سر و کله خودشون تا مردم #ایران را از #روضه و #عزاداری اباعبدالله الحسین جدا کنن! بغل گوش خودشون #شیعه ها و دوستان #اهلبیت تو دل #آمریکا، دلشون میزنه برای #امام_حسین 😉
این #عشق، الهی است و روزی دل همه مردم جهان را خواهد گرفت..
#حب_الحسین_یجمعنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین آغاز زندگیه
حسین زنده کرده مارو
پاسخ مشترک مداحان به توهین کنندگان روضه ها
#پیشنهاد_ویژه
YEKNET.IR - شور دو - حسین طاهری.mp3
4.99M
🔳 #شـور_شهادت_امام_سجاد (ع)
🌴الهی جونم فدات حلالم کن حسین
🌴کم گریه کردم برات حلالم کن حسین
🎤 #حسین_طاهری
#دانلــودویــژه
YEKNET.IR -narimani.mp3
8.48M
🔳 #روضه_شهادت_امام_سجاد (ع)
🌴پیرمردِ بلا کشیده منم
🌴پسرِ شاهِ سر بریده منم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌 #بسیـاردلنشیـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرها به شوق تو ای مولا
🌹تقدیم به دختران #شهدای_مدافع_حرم
🎼حاج میثم مطیعی
#پنجشنبه_های_شهدایی🌷
فوق عالی👌👌👌👌
تمام عمرم به فدای . . زینب حک شده بشکافی بینی در دلم این مطلبم
در دو دنیا این مرا بس که خاک پا زینبم
🏴🏴🏴
تمام عمرم فدای زینبم
خاک پا ی فدای زینبم محسن رضای:
#روضه
#امام_سجاد_ع
▪️🎤روضه جانسوز امام سجاد
فدای تن خسته ات یاامام سجاد .آی اونایی که درد دارید گرفتارید مریض دارید التماس دعا.فقط یه اشاره ای کنم اونی که اهلش باشه طاقت نمیاره . میگن وقتی از امام سجاد سوال کردن یابن رسول الله شما مصیبتای زیادی دیدی . داغ پدر. داغ برادر . داغ عموجانت عباس . همه ی اینارو میدونیم اما می خوایم بدونیم کجا . کجا بیشتر از همه به شما سخت گذشت کجا بیشتر دلتون آتیش گرفت . تا این حرفو زدن دیدن آقا داره بلند بلند گریه میکنه ناله میزنه .فرمود الشام .الشام. الشام بخدا همه مصیبتها دل منو آتش زد. اما بخدا به اونجایی نمیرسه که مردم با صدای بلند به بچه های فاطمه میگفتن خارجی. آقا می فرماد دیگه طاقت نیاوردم صدا زدم مردم اون سری که بالای نیزه داره نگامون میکنه پسره فاطمه حسینه .. گفت همه اینا بمونه از کربلا تا کوفه تا شام حتی یک نفر هم سلاممون نکرد تا اینکه یه وقت دیدم یه جونی اومد جلو سلامم کرد گفتم تویی که منو دراین بند اسارت نمیشناسی چراسلامم کردی .گفت آقا جان الهی بمیرم براتون آخه من شمارو خوب میشناسم گف مگه توکی هستی .عرض کرد منم سعدابن ساعدی از محبان شما .تا خودشو معرفی کرد صدازد آی پسر ساعدی حالایی که مارو میشناسی علاقه ای به ماداری باید دوتا کار بکنی .گفت بگو یابن رسول الله چه کنم . فرمود اول اگر میتونی یه مقدار پول به این نیزه دارا بده بزار یه مقدار این سرهای بالای نیزه رو جلوتر ببرن آخه بچه های بی بابای حسین دارن جان میدن
گفت چشم انجام میدم .. بفرما دیگه چی می خوای .. فرمود آی سعد ابن ساعدی اگه یه مقدار پارچه ای داری زیر این زنجیر گردنم بگذار آخه نگاه کن داره خون زیادی میریزه . اینجارو دیگه من دارم میگم حتما آقا درحق ساعدی دعا کرد حتما گفت آی سعد الهی فردای قیامت پیش بابام حسینو مادرم زهرا و جدم رسول الله روسفید باشی آخه کار بزرگی کردی
زبانحال امام سجاد.ع
برو بَوین چتی هسمه نالون
غریبی سخته
خله برمه کنه رز رزه وچون
جدایی سخته
چه اون وَته نشونه نیزه دارون
جدایی سخته
برو بوین مه گردن در انه خون
جدایی سخته
من بعد شه پیر بهیمه امام
جدایی سخته
مره هیچ مسلمون نکرده سلام
جدایی سخته
خدادونده دشمنون بی بهونه
جدایی سخته
عمه زینبه زونه تازیونه
جدایی سخته
@alvane
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
شهید مدافع حرم محمد علی خادمی🌺
عشق حضرت زینب(س) از همان روزهایی که هیچ خبری از جنگ در سوریه نمایان نبود در وجودش شعله می کشید.❗️خواب هایی که می دید و عشقی که به نام زینب برای نام گذاری دخترش داشت نشانی از این محبت سرشار بود☝️.وقتی جنگ شروع شد،برای رفتن هر کاری می کرد و تصمیمش را گرفته بود؛ تا آنجا که خودش را مهاجر افغانستانی جا زد و گفته بود هیچ خانواده ای در ایران ندارد😔.سرانجام راهی سوریه شد.به خاطر اخلاق خوبی که داشت باعث خنده خانواده بود.😃
در آن مدت هم نتوانست خیلی دوام بیارد و می گفت:اگر شیعه بداند در سوریه چه اتفاقی می افتد و چه خبر است خودش با پای پیاده راهی سوریه می شود.😭
محمد علی خادمی به آرزویی که برایش یک عمر تلاش کرده بود و خودش را برایش ساخته و آماده کرده بود رسید؛ به دلیل اینکه گفته بود مهاجر و بدون خانواده است؛از وقت شهادتش تا خاکسپاری مدتی طول کشید،هرچند که قبل از قطعی شدن خبر شهادت همسرش خواب شهادت را دیده بود.😭
#سالروز_شهادت🕊🕊
@alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💔🕊
خلوت کنید دور ضریح حسین ❤️ را
مادر هوای روضه 😭 گودال کرده است
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
🕊💔🕊
#نحوه ثبت نام در #ڪمپین_بزرگ_اربعین
💠خانمها و آقایونی ڪه قصد عضویت و شرڪت در قرعه ڪشی ڪمپین اربعین را دارند جهت ثبت نام به ای دی @A_h_karballa پیام بدهند تا مشخصاتشون ثبت شود.
💠خواهشمندیم حتی المقدور عزیزانی ڪه #سابقه_تشرف نداشتند ثبت نام ڪنند تا شانس افرادی ڪه هنوز توفیق تشرف نداشتند بیشتر باشد (گرچه الزامی در عدم سابقه تشرف نیست)
💠جهت ثبت نام و نام نویسی حتما ارسال #ڪارت_شناسایی شخص متقاضی لازم است.
💠ثبت نام فقط از شخص مورد نظر انجام میگیره و #واسطه در نام نویسی نداریم.
💠حتما شماره تماس #فعال و #آیدی جهت تڪمیل ثبت نام لازم میباشد.
❗️به ازای هراکانت فقط از یک نفر ثبت نام بعمل میاد
💠نحوه و زمان قرعه ڪشی و مقدار #ڪمڪ_هزینه متعاقبا اعلان خواهد شد.
💠جهت پیگیری و اخبار جدید لطفا عضو ڪانال باشید.
💠از دوستانی ڪه به هر نحوی امڪان #مشارڪت در ڪمپین را دارند تقاضا میشود ما را یاری بدهند تا با مبالغ بیشتر امڪان زیارت آقا ابا عبدالله علیه السلام برای نفرات بیشتری مهیا شود.
💠چنانچه قصد شرڪت در این امر خیر را دارید با آیدی @A_h_karballa هماهنگ بفرمایید
اجرتان با سید الشهداء علیهالسلام.
@karb128
🏴 امیری حسین و نعم الامیر
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه....
روز سوم وقتی خواست از خونه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت....
می گفت: "مثل ارباب همه جا رو مثل دود می دیدم اینقدر حال من بد شد که نمی تونستم روی پای خودم بایستم...."
از اون روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام حسین علیه السلام رو فهمید.
#شهید_هادی_ذوالفقاری🌷
💠
4_756814293147582718.mp3
10.74M
#دعای_کمیل
❣اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣
مهدی جانم آقای من هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید برای همه اعضا دعا فرمایید😔
تاظهوردولت عشق عاشقت می مانم
☘☘☘
KoveitiPoor-Be-Karbala-Abe-ravan.mp3
6.81M
📀 یارب یارب 😭
به کربلا آب روان قیمتجان شد
حنجر اصغر هدف تیر کمان شد
#نوحه #کویتی_پور
#مردان_خدا
6992054_178.mp3
5.35M
❤️ #مداحی #اربعین #کربلا
🎤 سید مجید بنی فاطمه
دلم میخواد یه بار به کربلا برم
شب جمعه بیشتر
گل نرگس:
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_نودوششم ((فقط تو را می خواهم))
❤️دل توی دلم نبود. دلم می خواست برم حرم و این #شادی رو با آقا تقسیم کنم. شاد بودم و شرمنده، شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم و غرق شادی!
دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست. هیچ #منطق و #فلسفه ای، هر چقدر قوی تر از عقل ناقص و اندک خودم.
💙هر چند دلم می خواست بدونم اون جوان کی بود، اما فقط خدایی برام مهم بود که اون جوان رو فرستاد. اشک شادی، بی اختیار از چشمم پایین می اومد.
دل توی دلم نبود و منتظر که مادرم بیدار بشه اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می خوام برم حرم.
💛چند بار می خواستم برم صداش کنم، اما نتونستم. به حدی شیرینی وجود خدا برام شیرین بود که دلم نمی خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه. بیدار کردن مادرم به خاطر دل خودم گناه نبود، اما از معرفت و احسان به دور بود.
ساعت حدود ۸ شده بود. با فاصله، ایستاده بودم و بهش نگاه می کردم.
💜مادرم خیلی دیر خوابیده بود، ولی دیگه دلم طاقت نمی آورد. – خدایا، اگر صلاح می دونی؟ میشه خودت صداش کنی؟جمله ام تموم نشده مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد. چشمم که به چشمش افتاد، سریع برگشتم توی اتاق.
❤️نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم، دیگه چی از این واقعی تر؟ دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟
برای اولین بار، حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود. من، عاشق شده بودم.
💚– خدایا، هرگز ازت دست نمی کشم. هر اتفاقی که بیوفته، هر بلایی سرم بیاد، تو فقط رهام نکن. جز خودت، دیگه هیچی ازت نمی خوام. هیچی
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_نود_و_هفتم ((دنیای من))
💚دنیای من فرق کرده بود. از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم، اما کوچک ترین گمان، به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه یا #حق_الناسی به گردنم بشه، من رو از خود بی خود می کرد.
و می بخشیدم، راحت تر از هر چیزی.
💙هر بار که پدرم لهم می کرد یا سعید همه وجودم رو به آتش می کشید، چند دقیقه بعد آرام می شدم و بدون اینکه ذره ای پشیمان باشن.
ـ خدایا ! بندگانت رو به خودت بخشیدم. تو، هم من رو ببخش.
❤️و #آرامش وجودم رو فرا می گرفت. تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو :– به بندگانم بگو، اگر یک قدم به سمت من بردارید، من ده قدم به سمت شما میام.
💛و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم. #رحمت، #برکت و #لطف_خدا به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود.
حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم. تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم.
💜و اینکه دلم می خواست خدا را با همه وجود و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم. دلم می خواست همه مثل من، این عشق و محبت رو درک کنن و این همه زیبایی رو ببینن.
💚کمد من پر شده بود از #کتاب در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول کرده بود. چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ چه عواملی فاصله انداخته؟ چرا؟ چرا؟
❤️من می خوندم و فکر می کردم، و خدا هم راه رو برام باز می کرد. درست و غلط رو بهم نشون می داد. پدری که به همه چیز من گیر می داد، حالا دیگه فقط در برابر کتاب خریدن هام غر می زد.
💙و دایی محمد، هر بار که می اومد دست پر بود. هر بار یا چند جلد کتاب می آورد یا پولش رو بهم می داد یا همراهم می اومد تا من کتاب بخرم.
بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که از این کارتون به اون کارتون دید، دستم رو گرفت و برد…
پدرم که از در اومد تو، با دیدن اون دو تا کتابخونه، زبونش بند اومد.
💛دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد.
ـ حمید آقا، خیلی پذیرایی تون شیک شد ها
اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق، سعید نگذاشت. .
✍ادامه دارد......
🎀 @alvane🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃