‼️تقلید صدای دیگران
🔷س 1902: آیا #تقلید_صدا و لهجۀ دیگران، صرفاً برای #شوخي و #سرگرمي، جايز است؟
✅ج: در صورتی که برای #تمسخر و #استهزاء یا موجب اذیت آنان باشد یا #توهین به ایشان محسوب شود، جایز نیست.
#احکام_گناهان #تقلید_لهجه #مسخره_کردن_دیگران
به کانال مدافعان بانوی دمشق ،شهید محمد رضا الوانی .در ایتا بپیوندند 👇
https://eitaa.com/alvane
:
#رمان_مدافع_عشق
قسمت ۳
به دیوار تکیه میدهم و نگاهم را به درخت کهنسال مقابل درب حوزه میدوزم...
چند سال است که شاهد رفت و آمدهایی؟استاد شدن چند نفر را به چشم دل دیده ای؟....تو هم #طلبه_ها_را_دوست_داری؟
بی اراده لبخند میزنم به یاد چند تذکر #تو ....چهار روز است که پیدایت نیست....
دو کلمه آخرت که به حالت تهدید در گوشم میپیچید....#اگر_نرید .... خب اگه نروم چی؟
چرا دوستت مثل خروس بی محل بین حرفت پرید و.....
دستی از پشت روی شانه ام قرار میگیرد! از جا میپرم و برمیگردم....
یک غریبه در قاب چادر. با یک تبسم و صدایی آرام....
_سلام گلم...ترسیدی؟
با تردید جواب میدهم
_سلام....بفرمایید...؟
_مزاحم نیستم....یه عرض کوچولو داشتم.
شانه ام را عقب میکشم....
_ببخشید بجا نیاوردم!!!
لبخندش عمیق تر میشود....
_من؟؟!....خواهر مفتشم...
*
یک لحظه به خودم آمدم و دیدم چند ساعت است که مقابلم نشسته و صحبت میکند;
_برادرم منو فرستاد تا اول ازت معذرت خواهی کنم خانومی اگر بد حرف زده....در کل حلالش کنی. بعد هم دیگه نمیخواست تذکر دهنده باشه!
بابت این دوباری که با تو بحث کرده بود خیلی تو خودش بود.
هی راه میرفت میگفت:آخه بنده خدا به تو چه که رفتی با نامحرم دهن به دهن گذاشتی....!
این چهار پنج روزم رفته بود به قول خودش آدم شه!...
_آدم شه؟؟؟.....کجا رفته؟؟؟
_اوهوم....کار همیشگی!وقتی خطایی میکنه بدون اینکه لباسی غدایی چیزی برداره قرآن،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساک دستی کوچیکو میره...
_خب کجا میره؟!!
_نمیدونم...ولی وقتی میاد خیلی لاغره... یجورایی#توبه_میکنه
با چشمانی گرد به لبهای خواهرت خیره میشوم...
_توبه میکنه؟؟؟؟....مگه....مگه اشتباه از ایشون بود؟!!
چیزی نمیگوید. صحبت را میکشاند به جمله آخر....
_فقط حلالش کن!....علاقه ات به طلبه ها رو هم تحسین میکرد...!
#علی_اکبر_غیرتیه.... اینم بزار به پای همینش
*
#سید_علی_اکبر....
همنام پسر اربابی..... هر روز برایم عجیب تر میشوی.....
تو متفاوتی یا #من_این_طور_تو_را_میبینم؟
#ادامه_دارد
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَا
💯
#رمان_مدافع_عشق
قسمت ۴:
کار نشریه به خوبی تمام شد و دوستی من با فاطمه سادات خواهرتو شروع
آنقدر مهربان،صبور و آرام بود که به راحتی میشد اورا دوست داشت.
حرفهایش راجب #تو_مرا_هرروز_کنجکاوتر_میکرد.
همین حرفها به رفت و آمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد.
گاها تماس تلفنی داشتیم و بعضی وقتها هم بیرون میرفتیم تا بشود سوژه عکاسی من....
#چادرش جلوه خاصی داشت در کادر تصویر.
کم کم متوجه شدم خانواده نسبتا پرجمعیتی هستید.
علی اکبر،سجاد،علی اصغر،فاطمه و زینب با مادروپدری که در چند برخورد کوتاه توانسته بودم ببینمشان. #تو برادر بزرگتری و مابقی طبق نامشان از تو کوچیکتر....
نام پدرت حسین و مادرت زهرا.
حتی این چینش اسمها برایم عجیب بود.
تورا دیگر ندیدم و فقط چندجمله ای بود که فاطمه گاهی بین حرفهایش از تو میگفت.
دوستی ما روز به روز محکم تر میشد ودر این فاصله خبر اردوی #راهیان_نورت به گوشم رسید....
_فاطمه سادات؟
_جانم؟
_توام میری؟
_کجا؟
_اممم...با داداشت.... راهیان نور؟....
_آره! ما چند ساله میریم.
بادودلی و کمی مِن و مِن میگویم:
_میشه منم بیام؟!
چشمانش برق میزند....
_دوست داری بیای؟
_عاوره.... خیلی.
_چراکه نشه!فقط.....
گوشه چادرش را میکشم....
_فقط چی؟
نگاه معناداری به سرتاپایم میکند....
_باید چادر سرکنی!
سرکج میکنم،ابرو بالا میندازم....
_مگه حجابم بده؟
_نه!کی گفته بده؟!.... اما جایی که ما میریم حرمت خاصی داره!در اصل رفتن اونها به خاطر همین سیاهی بوده.... حفظ این...
و کناری از چادرش را بادست سمتم میگیرد...
دوست داشتم هر طور شده همراهشان شوم. حال و هوایشان را دوست داشتم.
زندگی شان بوی غریب و آشنایی از محبت میداد....
محبتی که من در زندگی ام دنبالش میگشتم،حالا اینجاست....بین این افراد.
قرار شد در این سفرم بشوم عکاس اختصاصی خواهر برادری که مهرشان به دلم نشسته بود
تصمیمم را گرفتم....
#حجاب_میکنم_قربه_الی_الله
#ادامه_دارد.....
به قلم:محیا سادات هاشمی
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
#رمان_مدافع_عشق
قسمت ۵
نگاهت میکنم پیرهن سفید با چاپ شهید همت، زنجیر و پلاک، سربند یا زهرا و یک تسبیح سبز شفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.
چقدر ساده ای و من به تازگی سادگی را دوست دارم.
قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایی به محل حرکت کاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت:ممکن است راه را بلد نباشم.
و حالا اینجا ایستاده ام کنار حوض آبی حیاط کوچکتان و تو پشت به من ایستاده ای.
به تصویر لرزان خودم در آب نگاه میکنم #چادر_به_من_می_آید....
این را دیشب پدرم وقتی فهمید چه تصمیمی گرفته ام گفت.
صدای فاطمه رشته افکارم را پاره میکند.
_ریحانه؟...ریحان؟....الووو
نگاهش می کنم.
_کجایی؟
_همینجا....چه توشتیپ کردی تک خور؟!(و به چفیه و سربندش اشار
ه میکنم.)
میخندد....
_خب توام میووردی مینداختی دور گردنت.
به حالت دلخور لبهایم را کج میکنم....
_ای بدجنس نداشتم!!.... دیگه چفیه ندارید؟!
مکث کرد....
_اممم..نه!.... همین یدونست.
تا می آیم غر بزنم صدای قدمهایت را پشت سرم میشنوم....
_فاطمه سادات؟؟
_جونم داداش؟؟!
_بیا اینجا....
فاطمه ببخشید کوتاهی میگوید و سمت تو با چند قدم بلند میدود.
تو بخاطر قدبلندت مجبور میشوی سرخم کنی، در گوش خواهرت چیزی میگویی و بلافاصله چفیه ات را از ساک دستی ات بیرون میکشی و دستش میدهی....
فاطمه لبخندی از رضایت میزند و سمتم می آید.
_بیا....!(و چفیه را دور گردنم میندازد.)
متعجب نگاهش می کنم
_این چیه؟!!
_شلواره!... معلوم نیس؟؟
_هرهرهر!....جدی پرسیدم!مگه برای آقا علی نیست؟!
_چرا!.... اما میگه فعلا نمیخواد بندازه.
یک چیز در دلم فرو میرود. زیر چشمی نگاهت میکنم، مشغول چک کردن وسایل هستی.
_ازشون خیلی تشکر کن!
_باعشه خانم تعارفی! (و بعد با صدای بلند میگوید)....علی اکبر!....ریحانه میگه خـیــلــی باحــالـــے!!
و تو لبخند میزنی نیدانی این حرف من نیست. با این حال سر کج میکنی و جواب میدهی:
_خواهش می کنم.
*
احساس آرامش میکنم درست روی شونه هایم....
نمیدانم از چیست!
از #چفیه_ات یا #تو
#ادامه_دارد....
#بوی_بد_گناه
بعضی از گناهان ما ، بوی بدی دارد که مشامِ #ملکوتیان را آزار میدهد. طبق بعضی روایات، بعضی از ملائکه از بوی بد گناهان آزرده میشوند
همچنین اولیائی که مشامِ برزخی شان باز است ، از بوی بد گناهان ما #آزرده می شوند. چه باید کرد تا این بوی بدِ گناه ، ما را نزد ملکوتی ها رسوا نکند؟
آقا #امام_رضا علیه السلام فرمودند: تعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لاَ تَفْضَحْکُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوبِ: با استغفار خود را معطّر کنید، تا بوی بدِ گناهان شما را رسوا نکند...
منبع : امالی الطوسی ، صفحه ۳۷۲
12.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما دانلودکنید.
شفا دادن امام رضا علیه السلام👆😭
مداحی آنلاین - از من بپذیر نوکری هایم را - حاج حسن خلج.mp3
4.73M
🔳 #شهادت_امام_رضا (علیه السلام)
🌴از من بپذیر نوکری هایم را
🌴کم کاری چشم و سینه و پایم را
🎤حاج حسن #خلج
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
Shab05Safar1393[01].mp3
6.92M
●قربون کبوترای حرمت امام رضا(ع)●
● بانوای: #حاج_میثم_مطیعی
#روضه
#شهادت_امام_رضا_ع