eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
ابراهیم حاجیوند شصتی: زمانی که فهمیدم دانشجو بودی اول به خودم افتخار می کردم که با شما یک نقطه مشترک دارم و بعد به پهنای صورت گریستم. آخر شما کجا و من کجا؟ یادتان هزار زخم بر دلم انداخت. در فکر فرو رفتم و خیالم، خیالش را کنارهمان میز و صندلی هایی برد که زمانی حرف های دلت را با آنها زمزمه می کردی و عشق به  دین و کشورت را به رخ سیاهی ها می کشیدی و جان می دادی به این تکه چوبها. من از شما آموختم؛ دانشجو بودن شهامتی توأم با بصیرت و زمان شناسی می طلبد، همان چیزی که راهتان را به شهادت ختم کرد و این سخن شهید بهشتی را برایم یادآور شد که می فرمایند: دانشجو مؤذن جامعه است، اگر مؤذن جامعه خواب بماند نماز امت قضا می شود ۱۶ آذر ماه روز دانشجو و یاد و خاطره دانشجوی شهید احمد حاجیوند الیاسی را گرامی میداریم #گروه_جهادی_مردمی_دانشجو_جهادگر_شهید_مدافع_حرم_احمد_حاجیوند_الیاسی #دانشجو_شهید_کربلایی_احمد_حاجیوند_الیاسی #قرارگاه_جهادی_مردمی_دانشجو_جهادگر_شهید_مدافع_حرم_احمد_حاجیوند_الیاسی #قرارگاه_فرهنگی_جهادی_مسجد_حضرت_ابوالفضل_العباس_علیه_السلام_کوی_قائم_عج_اندیمشک_خوزستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 خندید و گفت: "دیدی بالاخره به دلت نشستم؟!" ✍ ادمین: کتاب قصه‌ی دلبری رو از دست ندید #همسران_شهدا_عاشق_ترینند #شهید_محمد_حسین_محمدخانی
سلام خدمت اعضای محترم کانال مدافعان بانوی دمشق (دم عشق ) لطفا ایده نظرات .انتقادات و پیشنهادات و دلنوشته و خاطرات شهدایی داستان و اگه تو عالم رویاخواب شهدا رو می بینید که قطعا این توفیق و سعادت دارید چون که شما بدون دعوت به خونه شهدا نیومدین پس این سعادت هم دارید که خواب شهدا رو ببینید برامون تعریف کنید بزاریم کانال چون شاید یه نفر ب واسطه شما ها شهدایی شد و اینکه گلزار شهدا و زیارت ائمه اطهار مشرف میشید عکس ناب جذاب از صحنه ها برامون بفرستید و نائب زیاره ما باشید. لطفا با این ای دی با ما در ارتباط باشید 👇 @kademam🌹🍃🍃🌹🌹 سپاس و قدر دانی از همراهی و همکاری تون اجرتان با شهدا شفاعت شهدا شامل حالتون 💞💞💞💝💝💝💝💝💝💝
لطفا تو ختم ها شرکت کنید چنانچه مایل هستید بهم اطلاع بدین سپاس گذارم
یکی از دلایل شروع کارها توسط ما این است که میخواهیم آن کارها را به شکل شروع کنیم. باید بدانیم این کار نشدنی است. شروع کن تا کم کم تبدیل به عالی شوی... 💐🌹🍂🍃🍀☘🌺💝🍂🌹🍃🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️یک سوال تاریخی از مردم مصاحبه مردمی (واقعا تاسف باره لطفا حتما ببینید مخصوصا کسانی که عرب وعجم میکنند) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅✅✅✅✅✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸احساس آرامش می کنيد يا نه؟ 💠 عواملی که باعث ناارامی شما ميشن رو يادداشت کنيد. 💠 راهکار جالب حجت الاسلام شهاب مرادی برای رسيدن به ارامش! ✨کلاس https://eitaa.com/alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیخوام از شهدا جا بمونم.mp3
2.09M
دست رو دلم نذارید که پریشونه😔 خدایا تو میدونی که من نمیخوام اسیر دنیا دنیا بمونم... #ازشهدا_جابمونم..😔 🎤مجتبی رمضانی #پیشنهاددانلود🌹
خیرمقدم خدمت اعضای گرامی شفاعت شهدا نصیبتان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جلسه۲۲)💞 ⚘این بادبادکهاچرابه راحتی بالامیرن چون بندشدن به یک ریسمان اگه انسانم میخوادبالابره آسمانی بشه بایدبنده بشه باید به یک ریسمان ریسمان الهی همین قرآن چنگ بزنه، تنهاچیزیکه آدمی اوج میده بالامیبره همین چنگ زدن وبندگی واطاعت پرودگاربه همین خاطر توصیه میکنه وسفارش میکنه ای مردم بندگی کنید، بندگی دربرابر آزادی نیست که بگیم یا بندگی یا آزادی، بندگی در برابر بندگیهاست یعنی اگر تو خدارو بندگی نکردی بایدبندگی خیلی چیزارو داشته باشی بندگی خودت بندگی امیال ونفسانیات خودت بندگی هواوهوس دیگران باتنوع وتعددی که دارن بندگی دنیابامظاهری که داره باجلوههایی که داره باشهرتش باقدرتش باثروتش بندگی وسوسه های شیطانی، ⚘ اگه کسی این حقیقت درک کنه فهم کنه هضم کنه جزبندگی خداانتخاب نمیکنه به کوی میکده هرسالکی که ره دانست در دگر زدن اندیشه تبه دانست، یوسف هم به هم زندانیان همین میگفت: ۳۹یوسف💥أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛ هم زندانیهای من انسان چند تا ارباب داشته باشه بهتره یا یک پروردگار، آدم زیرک آدم زرنگ هیچگاه ذهن خودش رو مشتتت ومتفرق نمیکنه، خدایا من در دلم را روی هرکسی بازنمیکنم من فقط بنده توام، چون میدونم درغیراینصورت اونیکه آسیب می بین منم اونیکه تلف میشه هدر میره منم، ⚘من دیوانه چوزلف تورهامیکردم هیچ لایق ترم ازحلقه زنجیرنبود، میگه: من چوب این جداییهارو پیشتر خوردم یه جاهایی من ازتو بریدم جدا شدم زنجیری شدم گرفتار شدم، ⚘اگر آدمی زلفش به زلف خدا گره نخوره بندگی او نکنه میوفته تو حلقات زنجیر بندگی خودش دیگران وسوسه ها و جلوههای دنیای و شیطان، ⚘لذا میگفت: مصلحت دید من آنست که یاران همه کار بگذارند و سر طرّه یاری گیرند، ⚘تنهاراه نجات وحیات آدمی همین، که انسان سراغ یکی بره دنبال یکی راه بیوفته، خلاص حافظ ازآن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣ می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.» خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!» پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.» از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند. پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند. یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣1⃣ آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.» پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند. آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند. ادامه دارد...✒️
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣1⃣ فردا صبح یک نفر از همان مهمان های پدرم کاغذ را به خانه پدر صمد برد. همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود. عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچه پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانه بخت فرستاد. چند روز بعد، مراسم شیرینی خوران و نامزدی در خانه ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می کردم. خدیجه، همه جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟ ادامه دارد...✒️ ➿〰➿〰➿〰 ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣1⃣ خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.» با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود. ادامه دارد...✒️
با ما همراه باشید سپاس گذارم ❣🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا