#قسمت_صد_و_نه
با تعجب نگاش کردم و گفتم:
_نه چه مصیبتی؟من از یکی خوشماومده!
+محمد جان الان منو اینجا نگه داشتی که اینو بگی؟تا الان از کسی خوشت میومد ب من میگفتی که الان نگهم داشتی؟واقعا یعنی...
متوجه شدم منظورم و نفهمیده.حرفش و قطع کردم و گفتم:
_ریحانه جان،من از یه خانوم خوشم اومده !
یکهو زد زیر خنده و به سرم دست کشید
_وا، چیکار میکنی؟
همونطور که میخندید گفت :هیچی دارم میبینم سرت ضربه ای چیزی نخورده باشه .شوخیت خیلی خوب بود داداشی دمت گرم خندوندیم،بریم دیر میشه!
قیافه جدی به خودم گرفتم و گفتم :ولی من شوخی نکردم!
ریحانه خندش و خورد،چند لحظه نگام کردتا مطمئن شه حرفم جدی بود
+ازکی خوشت اومده؟
سرم و انداختم پایین:
_فاطمه
وقتی چیزی نگفت سرم و بالا گرفتم.
با چشمایی که داشت در میومد نگام میکرد .
+فاطمه ؟فاطمه خودمون ؟
_آره
یخورده مکث کرد و بعد یهو اومد بغلم
+وای خدای من باورم نمیشه .وایی خدا. داداشم بلاخره سر به راه شد. خدارو شکر
_هیس ریحانه .همه رو خبر دار کردی.آبروم رفت .
+محمد؟
_جانم؟
+مطمئنی از فاطمه خوشت اومده؟داری راجب دوست من حرف میزنیا؟
چیزی نگفتم و نگاش کردم.
میخواست بلند شه
_بشین،حرفم تموم نشد.
نشست و ادامه دادم:
_یجوری که چیزی نفهمه ازش بپرس،اگه تو این سنش یه خاستگار خوب براش بیاد ازدواج میکنه یانه !ریحانه تورو خدا سوتی نده.یه بحثی درست کن بعد بگو!
+باشه
بلند شدیم و رفتیم سمت اتوبوس.
الان حال بهتری داشتم و ازاینکه تصمیمم جدی بود خوشحال بودم.
نشستم رو صندلی و سرم و به عقب تکیه دادم نگاهم به فاطمه افتاد
چادرش و رو صورتش کشیده بود و سرش و به پنجره تکیه داد
یه نفس عمیق کشیدم وقرآنم رو باز کردم.
____
فاطمه
به اردوگاه برگشتیم.
روتختم دراز کشیدم.همه واسه غذا خوردن به سالن غذا خوری رفتن.فقط من تو اتاق بودم.
تمام عکس های محمد و از تو گوشیم پاک کردم.
سعی کردم هرچیزی و که منو به یاد اون میندازه از ذهنم پاک کنم.
جایی خونده بودم هر جوری که باشی خدا یه شریک زندگی مثل خودت بهت میده .
محمد خیلی خوب بود .خیلی بهتر از من بود
من نمیتونستم مثله محمد باشم
ریحانه و شمیمم برگشتن .خودمو به خواب زدم تا متوجه حال داغونم نشن.
تا خوده صبح زیر پتو بیدار موندم و گریه کردم.
من از حرفی که زده بود میترسیدم!
از تصور ازدواجش،نفسم میگرفت!
از وقتی که عاشقش شده بودم یک سال میگذشت...!
دیگه باید یه اتفاقی میافتاد.
اگه هم نمیافتاد من باید تغییر میکردم!
____
صبح با نوازش دست شمیم رو موهام بیدار شدم.
با بهت بهم نگاه میکرد و ریحانه رو صدا زد که بهم نگاه کنه.
نمیدونستم چی تو صورتم دیده که یهو یادِ گریه های دیشبم افتادم.
چشمام به زور باز میشد.
بچه ها برای صبحانه رفتن.
من همراهشون نرفتم.
عوضش نشستم و لباسام رو عوض کردم.
روسریم و لبنانی بستم.
با مامان صحبت کردم و اطلاعاتِ روز و دادم که بچه ها اومدن.
قرار شد بریم تو اتوبوس.
چادرم و سرم کردم و از اردوگاه بیرون رفتم.
پشت سرمم شمیم و ریحانه میومدن. دلم نمیخواست دیگه باهاشون صحبت کنم.
اولین نفری بودم که وارد اتوبوس شدم
بعد من بقیه هم اومدن.
دردِ بدی و تو معدم حس میکردم
تکیه دادم به پنجره اتوبوس و روی سرم چادر کشیدم.
چند بار ریحانه صدام کرد و جوابی بهش ندادم.
یخورده که گذشت رسیدیم و اتوبوس نگه داشت.
از ماشین پیاده شدم.
دلم میخاست به ریحانه و شمیم بگم دنبالم نیان ولی میترسیدم ناراحت شن.
طبق گفتشون اومده بودیم هفت تپه.
یخورده از مسیر و که رفتیم به تپه ی بلندی رسیدیم.
دورتا دورِ منطقه رو سیم خاردار کشیده بودن و رو تابلویی نوشته بودن "خطر انفجار مین"
کنار یکی از سیم خاردارا تنهایی نشستم.
اطراف و نگاه میکردم و ناخوداگاه اشکام جاری میشد.
یخورده که گذشت پاشدم وسمت بچه های گروه رفتم.
همشون دور یه تابوت جمع شده بودن.
ریحانه نشست و با خودکار یه چیزی روی پرچمِ روی تابوت نوشت.
پشتش محمد رفت و بعدشم به ترتیب بقیه...!
دلم میخاست بدونم محمد چی نوشته که ریحانه بازوم رو هول داد و
+برو توهم یه چیزی بنویس دیگه
_چی بنویسم؟
+حاجتت و
_حاجت؟
چندثانیه نگاش کردم و بعد رفتم سمت تابوت.
یه گوشه ی خالی پیدا کردم و با خودکار نوشتم "ای که مرآ خوانده ای ...راه نشانم بده"
زیرشم امضا کردم و نوشتم "فآطمه موحد"
از جام پاشدم و رفتم سمت ریحانه اینا که گفت
+چقد لفتش میدی،بیا دیگه!!
سال تحویل باید شلمچه باشیم.
بدون اینکه چیزی بگم دنبالش رفتم.
تو راه راوی ها از شلمچه خیلی تعریف میکردن
دلم از گرسنگی ضعف میرفت ولی اشتهای چیزی و نداشتم
بعدِ چهل و پنج دقیقه رسیدیم شلمچه.
ریحانه خواست دنبالم بیاد که با صدای محمد ازم دور شد. .منم از نبودش استفاده کردم و سعی کردم خودم رو لابه لای جمعیت پنهون کنم.
@alvane
💞🦋🦋🦋🦋🦋🦋💕💕🕊🌹🕊
🌴🦋❤️:
تکان دهنده ترین جمله حضرت علی
جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است:
"اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم،انسانيتم،عدالتم،و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری
و این همان جمله معروف است که می گوید:
ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت پیدا کنیم،نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
#نهجالبلاغه
@alvane🌹🌹🕊🕊🍃🍃💞🦋🌴
دیدگاه آیت الله جوادی آملی پیرامون غائب بودن امام عصر(عج)
اتصاف وجود مبارک امام عصر (عج) به وصف غائب، به لحاظ محرومیت جامعه از ادراک وجود مبارک اوست، پس باید گفت مردم از محضر ایشان غائب اند نه آن حضرت، زیرا آن حضرت ولی حق و شاهد بر خلق است و هرگز از خود و غیر خود غائب نبوده و نیست.
💕🌹🌹🌹🌴🌴🌴🕊🕊🕊
امام مهدی (عج) موجود موعود مؤلف: «آیت الله جوادی آملی»
🌹 اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج 🌹
@alvavne🌴🦋
❗📋❗📋❗
🚨 پیامی کوتاه برای کسانی آرزوی تغییر نظام را دارند
*صدام*: خوزستان را میگیرم.
*رجوی*: تهران را فتح میکنم.
*داعش*: مشهد را ویران میکنیم.
*بنسلمان*: جنگ را به ایران میکشانم.
*بولتون*: کریسمس را در تهران جشن میگیرم.
*روح الله زم*: صدا و سیما رو میگیرم
*🌞امروز :*
*صدام:* به دار آویخته شد...
*رجوی:* فرار کردوکشته شد...
*منافقین:* از کمپهای خود در منطقه فرار و به اروپا پناهنده شدهاند...
*داعش:* تار و مار شد...
*بنسلمان:* به غلط کردم افتاده...
*عربستان:* در باتلاق جنگ یمن فرو رفت...
*بولتون:* برکنار شده...
*ترامپ:* نسبت به جنگ داخلی در آمریکا هشدار داد...!
*روح الله زم :*خودشو گرفتند و الآن هم حکم مفسد فی الارض گرفته .
و
✌🏻 *ما: در پناه خدا و پیرو امام خامنه ای و درمسیر اسلام هستیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@alvane💞❤️❤️
بسته ویژه خانواده
پرچم آویز سردر
+ریسه کاغذی کودک
+کتاب ماه ولایت
+کتاب رنگ آمیزی با کاروان فرشته ها
28000تومان
#غدیر
https://eitaa.com/ghadiriam14
تبلیغ غدیر واجب
🌹💞🌴🦋🌴💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
👈اگه میخوای یه عبادت درست و حسابی داشته باشی اول باید از خداوند متعال حساب ببری....
💠استاد پناهیان:
1⃣ قدم اول برای اینکه خوب نماز بخونیم اینه که
باید نگاهمون رو به نماز درست کنیم..
❕ببین خدا میخواد با نماز حالتو بگیره.
👈تو هم حالتو بده به خدا
💠 بگو خدایا حالمو بگیر قبولت دارم
💠 میخواد بزنه بذار بزنه
🚩تازه مگه چقدر سختی داره نماز ..؟
❗چقدر سختی داره به موقع بلند شدن و نماز خوندن؟!
مگه چقدر سختی داره از نماز دزدی نکردن...❗️
"به اندازه کافی وقت بذار.."
آقا عجله دارم!
وایسا ! کجا میخوای بری..؟
🔹بترس از خدا
🔸یکی به من گفت: حاج آقا شما قبلا از عشق به خدا و اینجور چیزا حرف میزدید
حالا دیگه افتادید رو اینکه بترس از خدا و پا بکوب و... گفت روال رو عوض کردید !!!
💠گفتم: آخه هرچی از عشق خدا صحبت کردیم مردم فقط لذت بردن اما رفتارشون تغییر پیدا نکرد.
😯 بابا "خدایی که ازش حساب نبری رو نمیتونی عبادتش کنی...."
نمیتونی عبادتش کنی....
❌متاسفانه بعضیا هستن که خدا پیششون بزرگ نیست...
@alvane🌹🌹🍃🍃🍃