💞🦋🦋🦋🦋🦋🦋💕💕🕊🌹🕊
🌴🦋❤️:
تکان دهنده ترین جمله حضرت علی
جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است:
"اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم،انسانيتم،عدالتم،و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری
و این همان جمله معروف است که می گوید:
ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت پیدا کنیم،نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم.
#نهجالبلاغه
@alvane🌹🌹🕊🕊🍃🍃💞🦋🌴
دیدگاه آیت الله جوادی آملی پیرامون غائب بودن امام عصر(عج)
اتصاف وجود مبارک امام عصر (عج) به وصف غائب، به لحاظ محرومیت جامعه از ادراک وجود مبارک اوست، پس باید گفت مردم از محضر ایشان غائب اند نه آن حضرت، زیرا آن حضرت ولی حق و شاهد بر خلق است و هرگز از خود و غیر خود غائب نبوده و نیست.
💕🌹🌹🌹🌴🌴🌴🕊🕊🕊
امام مهدی (عج) موجود موعود مؤلف: «آیت الله جوادی آملی»
🌹 اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج 🌹
@alvavne🌴🦋
❗📋❗📋❗
🚨 پیامی کوتاه برای کسانی آرزوی تغییر نظام را دارند
*صدام*: خوزستان را میگیرم.
*رجوی*: تهران را فتح میکنم.
*داعش*: مشهد را ویران میکنیم.
*بنسلمان*: جنگ را به ایران میکشانم.
*بولتون*: کریسمس را در تهران جشن میگیرم.
*روح الله زم*: صدا و سیما رو میگیرم
*🌞امروز :*
*صدام:* به دار آویخته شد...
*رجوی:* فرار کردوکشته شد...
*منافقین:* از کمپهای خود در منطقه فرار و به اروپا پناهنده شدهاند...
*داعش:* تار و مار شد...
*بنسلمان:* به غلط کردم افتاده...
*عربستان:* در باتلاق جنگ یمن فرو رفت...
*بولتون:* برکنار شده...
*ترامپ:* نسبت به جنگ داخلی در آمریکا هشدار داد...!
*روح الله زم :*خودشو گرفتند و الآن هم حکم مفسد فی الارض گرفته .
و
✌🏻 *ما: در پناه خدا و پیرو امام خامنه ای و درمسیر اسلام هستیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@alvane💞❤️❤️
بسته ویژه خانواده
پرچم آویز سردر
+ریسه کاغذی کودک
+کتاب ماه ولایت
+کتاب رنگ آمیزی با کاروان فرشته ها
28000تومان
#غدیر
https://eitaa.com/ghadiriam14
تبلیغ غدیر واجب
🌹💞🌴🦋🌴💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
👈اگه میخوای یه عبادت درست و حسابی داشته باشی اول باید از خداوند متعال حساب ببری....
💠استاد پناهیان:
1⃣ قدم اول برای اینکه خوب نماز بخونیم اینه که
باید نگاهمون رو به نماز درست کنیم..
❕ببین خدا میخواد با نماز حالتو بگیره.
👈تو هم حالتو بده به خدا
💠 بگو خدایا حالمو بگیر قبولت دارم
💠 میخواد بزنه بذار بزنه
🚩تازه مگه چقدر سختی داره نماز ..؟
❗چقدر سختی داره به موقع بلند شدن و نماز خوندن؟!
مگه چقدر سختی داره از نماز دزدی نکردن...❗️
"به اندازه کافی وقت بذار.."
آقا عجله دارم!
وایسا ! کجا میخوای بری..؟
🔹بترس از خدا
🔸یکی به من گفت: حاج آقا شما قبلا از عشق به خدا و اینجور چیزا حرف میزدید
حالا دیگه افتادید رو اینکه بترس از خدا و پا بکوب و... گفت روال رو عوض کردید !!!
💠گفتم: آخه هرچی از عشق خدا صحبت کردیم مردم فقط لذت بردن اما رفتارشون تغییر پیدا نکرد.
😯 بابا "خدایی که ازش حساب نبری رو نمیتونی عبادتش کنی...."
نمیتونی عبادتش کنی....
❌متاسفانه بعضیا هستن که خدا پیششون بزرگ نیست...
@alvane🌹🌹🍃🍃🍃
#قسمت_صد_و_ده
به ورودی یادمان که رسیدیم کلی کفش دم در دیدم.
یه خورده دقت کردم دیدم همه دارن کفش هاشون رو در میارن.
منم کفشامو در اوردمو تو دستم گرفتمشون.
تا وارد شدیم یه مداحی پلی شد ...
اولین بار بود که میشندیم.
بعد چند ثانیه اهنگ شروع کرد به خوندن..
(دل میزنم به دریا
پا میزارم تو جاده
راهی میشم دوباره
با پاهای پیاده....
به پاهای برهنم نگاه که کردم دوباره گریم گرفت.
ولی این دفعه دلیلشو میدونستم...
من به حال خودم گریه میکردم
به حال خودم که انقدر دور بودم از شهدا...
از خدا ...
از این همه آدمِ خوب
من ۱۹ سال از زندگیمو تباه کرده بودم....
اگه این زندگیه پس کاری که من میکردم چی بود ...!
حالم خیلی خوب بود .خیلی بهتر از خیلی.
یخورده جلوتر که رفتیم
حاج آقا گفت پیش بقیه بشینین رو خاک.
اکثرا قرآن دستشون بود
انگار منتظر چیزی بودن.
مفاتیح گوشیم رو باز کردم و مشغول خوندن دعای توسل بودم که باصدای صلوات سرم رو اوردم بالا و دیدم همه پاشدن.
منم از جام بلند شدم و ایستادم.
یه چند ثانیه بعد یه اقایی با لباس خاکی اومد و ایستاد رو به رومون.
یه لبخند قشنگی رو لبش بود.
دقت که کردم دیدم جانبازه.
یکی از چشماش درست و حسابی نبود.
با بقیه دوباره نشستیم رو خاک .
کنجکاو بودم بدونم کیه ک انقد براش احترام قائل بودن.
به جوونایی که دورش حلقه زده بودن نگاه میکردم که چشم افتاد به محمد دستش تو موهاش بود و با لبخند به اون اقا نگاه میکرد.
تسبیحی که براش خریده بودم تو دستش بود.
چقد خوب که نرفت ننداختش سطل اشغال.
چشمم رو از روش برداشتم و دوباره مشغول دعا شدم .
که یکی شروع کرد به حرف زدن...
سرمو اوردم بالا که دیدم همون اقا داره حرف میزنه.
همه روبه روش دو زانو نشسته بودن و گوش میدادن
منم گوشیم رو خاموش کردم و با دقت به حرفاش گوش میدادم.
اول از موقعیت جغرافیایی و موقعیت طبیعی منطقه گفت!!
مشغول گوشیم شدم که دوباره با شنیدن صداش سرمو بالا اوردم.
"چندتا ادم اینجا خوابیده بچه ها؟
یکی؟
دوتا؟
هزارتا؟
ده هزارتا؟
بیست هزارتا؟
سی هزارتا؟
من حرف از جوونا میزنما
حرف از عزیز دردونه ی مامانا میزنما...
من حرف از بچه ها و جوونای رعناو بلند قدو قامت میزنما...
بچه ها امروز چرا ما رو اوردن اینجا؟
گف میرم مادر...
(امشب کربلا میخوانَدَم...)
امروز کی تو رو خونده؟
کسی تو رو خونده؟
کسی تو رو دعوت کرده؟
ادبیات اینجا چه ادبیاتیه؟
اینجا نه رزقه نه قسمته!
بچه هااا فقط دعوته!!!
بهت بگم کارته دعوت هم به دلته..."
واقعا به دل بود؟
واقعا دعوتم کرده بودن؟
منه بی لیاقت؟
یه آه از ته دل کشیدم و دوباره با دقت گوش دادم به حرفاش.
قشنگ میگفت...
انگار از جونش حرف میزد....
از وجودش...
حرفاش قلقلکم میداد.
به نحو عجیبی حالمو خوب میکرد
راس میگفت.
به دعوته!
وگرنه کی فکرشو میکرد بابای من راضی بشه!!؟
"یدالله فوق ایدیهم...
یه دستی امروز تو شلمچه میاد میخوره پسِ کَلَت!
بین اون همه دخترا و بین اون همه پسرا تو بیا بریم!!!
تو بیا بریم!!!
حالا نمیدونم چرا از تو خوششون اومده...
تو کی ازشون خوشت اومد؟
اصلا الکی هم خوشت اومد....
الکی یا با دلت ...
الکی الکی شدی مثل شب عملیات!
چقدر مث غواصا شدی!
چقدر این خانوما مث غواصان با اون چادرِ مشکیشون ...!"
کلمه به کلمه ی حرفاش مث یه جوونه بود که کاشته میشد تو مغز و روحم...!
یه خورده حرف زد.
به ساعتم نگاه کردم
تقریبا دوی بعدظهر بود.
چند دقیقه دیگه مونده بود به سال تحویل .
همه پاشدیم و ایستادیم رو به قبله!
"امروز مهمونیه اینجا...
مهمونیه!!
اینجا شلمچس...
بچه ها چرا اوردنتون این گوشه نشوندنتون؟
اینجا کوچه ی تنگ آشتی کنون دلا با خداستا...
کوچه تنگه اینجاست...
امشب شهدا با چوب پر خوشگلشون اومدن اتاق تکونی دلت رو کنن.
دیدی سال تحویلِ دلتو جلو انداختن؟
دیدی؟
امروز میخای بگی یا مقلب القلوب
امروز میخای بگی حول حالنا الی احسن الحال اره؟
احسن الحال وقتی میشه امام زمان بیاداا!!
آقا نگات کنه ها!!
همه بخاین که اول سالی اقا نگامون کنه"
یه چند دیقه سکوت پابرجا شد.
حالم عوض شده بود.
برای چندمین بار خدا رو شکر کردم از اینکه الان اینجام.
ازینکه شهیدا با دستای خودشون دعوت نامه ی منو امضا کرده بودن
واقعا من کجا ازشون خوشم اومده بود!
یه آهی کشیدم و با پشت دستم اشکامو کنار زدم
همه دستاشونو برده بودن بالا و دعا میکردن
دستایِ خالیمو بردم سمت اسمون و گفتم:
_خدایا امسالمو بآ نگاه آقا امام زمانم شروع کن
خدایا سالِ نگاهِ آقا باشه امسال.
خدایا من همه چیو سپردم دست خودت
من ب خاطر تو از بنده هات دل میکنم
توعم حواست به من باشه
یا مقلب القلوبِ والابصار
یا محول الحول والاحوال
یا مدبر الیل و النهار
حول حآلنا الی احسنِ الحآل
چند ثانیه گذشت و سال تحویل شد.
از پشت میکروفون سال نو رو تبریک گفت چند ثانیه هم نگذشت که دوباره همه حلقه زدن دورشو بغلش کردن.
#نویسندگان:فاطمه زهرا