eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌲🌲🌲🌲 *استفتاء از ایت الله سیستانی در باره مراسم عزاداری امام حسین (ع)* ☘️☘️☘️☘️ ایت الله سیستانی به پرسشی درباره مراسم محرم و مراسم عزاداری حضرت ابا عبد الله (علیه السلام)در ایام کرونا پاسخ دادند. *متن پرسش و پاسخ به این شرح است:* بسم الله الرحمن الرحیم مرجع عالیقدر حضرت آیت الله سیستانی (مُدّ ظلّه) السلام علیکم و رحمه الله و برکاته با نزدیک شدن به ماه محرم الحرام و فرا رسیدن سالروز فاجعه کربلا، و با توجه به ادامه وبای کرونا و تأکید مسئولان ذی‌ربط بر ضرورت پرهیز از برپایی تجمّعات بزرگ، به‌خصوص در فضاهای سرپوشیده، بسیاری از مؤمنین که تمایل بسیاری به ادامه برپایی مراسم معمول عزاداری دارند، از آنچه سزاوار است نسبت به برگزاری مراسم سوگواری حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) و خاندان و یاران آن حضرت (علیهم السلام) انجام دهند سؤال می‌کنند. مستدعی است در این زمینه راهنمایی فرمایید. با تشکر فراوان. *جمعی از مؤمنین – نجف اشرف* *بسم الله الرحمن الرحیم* السلام علی الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و رحمه الله و برکاته برای ابراز غم و اندوه در این مناسبت دردناک، و اظهار همدردی با پیامبر اکرم(ص) و خاندان پاک آن حضرت در این مصیبت بزرگی که به اسلام و مسلمانان وارد شده است، راه‌های مختلفی وجود دارد؛ که از جمله، موارد زیر است: *۱ـ* افزایش قابل توجه در پخش مستقیم مجالس حضرت ابا عبد الله (علیه السلام) از طریق شبکه‌های تلویزیونی و فضاهای اینترنتی؛ برای این منظور شایسته است که مراکز و مؤسسات دینی و فرهنگی، با خطیبان برجسته و مدّاحان توانا هماهنگی به عمل آورند، و نیز مؤمنان را تشویق کنند تا در خانه های خود و جاهایی مانند آن، به برنامه‌های سخنرانی و مداحی گوش فرا داده و از آنها استفاده کنند. *۲ـ* برگزاری مجالس خانگی در ساعت‌های معینی از شب یا روز؛ به گونه‌ای که تنها افراد خانواده و کسانی که با ایشان رفت‌وآمد دارند در آن حضور یابند و به برخی از برنامه‌های عزاداری، هر چند مجالسی که به صورت مستقیم از شبکه‌های ماهواره‌ای یا در فضاهای اینترنتی پخش می‌شود، گوش بسپارند. اما در مجالس عمومی، باید همه ضوابط بهداشتی با دقت تمام رعایت گردد؛ بدین معنا که فاصله اجتماعی بین حاضران منظور شود و ماسک‌های بهداشتی و دیگر لوازم بازدارنده از گسترش ویروس کرونا مورد استفاده قرار گیرد. در این مورد همچنین لازم است به تعداد مجاز حاضران برابر با ضوابطی که مقامات ذی‌ربط تعیین می کنند، اکتفا شود، که البته این موضوع با توجه به برگزاری مراسم در فضاهای سرپوشیده یا باز، و بسته به میزان گسترش ویروس در شهرهای مختلف، تفاوت دارد. *۳ـ* پخش و توزیع پردامنه نمادهای عاشورایی، و برافراشتن پرچم‌ها و قطعات سیاه رنگ در میدان‌ها و خیابان‌ها و کوچه‌ها و دیگر فضاهای عمومی، با رعایت عدم تعرض به حرمت اموال و املاک خصوصی و مانند آن، و تبعیت از قوانین جاری در کشور. البته مناسب است که در این نمادها، بخش‌هایی از سخنان حضرت امام حسین (علیه السلام) در نهضت بزرگ اصلاح‌طلبانه آن حضرت و شاهکارهای اشعار و متون گفته‌شده پیرامون فاجعه کربلا آورده شود. در زمینه خوراکی‌های مرسوم به این مناسبت، ضرورت دارد که شرایط بهداشتی لازم در تولید و توزیع آنها مد نظر قرار گیرد؛ هر چند رعایت این مسائل موجب گردد که برای جلوگیری از شلوغی در زمان توزیع، تنها به تهیه غذای خشک و رساندن آن به خانه‌های مؤمنان بسنده شود. خداوند همه را در راه احیای این مناسبت مهم و اقامه عزای سرور جوانان بهشتی (صلوات الله و سلامه علیه) برابر با شرایط موجود موفّق بفرماید؛ انه ولیُّ التوفیق. *۹ ذی الحجه ۱۴۴۱ هـ.ق.* *سیستانی – نجف اشرف* منبع: شفقنا 🌲🌲🌲🌲@alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 🔸سرایدار مدرسه‌ تعریف میکرد: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. 🔹اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. 🔸شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» @alvane
❇️ بمناسبت سالروز شهادت امیر سرلشگر خلبان بابایی 🌹خاطره ای از شهید عباس بابایی🌹 پنج یا شش روز به عید سال 1361 مانده بود . ساعت ده شب به منزل ما آمد و مقداری طلا كه شامل یك سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت: «فردا به پول نیاز دارم، اینها را بفروش»  گفتم: «اگر پول نیاز دارید، بگویید تا از جایی تهیه كنم»  او در پاسخ گفت: «تو نگران این موضوع نباش. من قبلاً اینها را خریده‌ام و فعلاً نیازی به آنها نیست. در ضمن با خانواده‌ام هم صحبت كرده ام». من فردای آن روز به اصفهان رفتم. آنها را فروختم و برگشتم. بعدازظهر با ایشان تماس گرفتم و گفتم كه كار انجام شد. او گفت كه شب می‌آید و پول‌ها را می‌گیرد‌. شهید بابایی شب به منزل ما آمد و از من خواست تا برویم بیرون و كمی قدم بزنیم. من پول‌ها را با خود برداشتم و رفتیم بیرون. كمی كه از منزل دور شدیم گفت: وضع مناسب نیست قیمت اجناس بالا رفت و حقوق كارمندان و كارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمی‌خواند و.....   او حدود نیم ساعت صحبت كرد. آن‌گاه رو به من كرد و گفت: «شما عیالوار هستید. خرجتان زیاد است و من نمی‌دانم باید چه كار كنم» بعد از من پرسید: «این بسته اسكناس‌ها چقدری است؟» گفتم: صد تومانی و پنجاه تومانی. پول‌ها را از من گرفت و بدون اینكه بشمارد، بسته پول‌ها را باز كرد و از میان آنها یك بسته اسكناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت: «این هم برای شما و خانواده‌ات. برو شب عیدی چیزی برایشان بخر»‌. ابتدا قبول نكردم. بعد چون دیدم ناراحت شد، پول را گرفتم و پس از خداحافظی، خوشحال به خانه برگشتم. 🔻بعدها از یكی از دوستان شنیدم كه همان شب پول‌ها را بین سربازان متأهل، كه قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند تقسیم كرده است. (راوی: سید جلیل مسعودیان) ❤️ هدیه به روح این صلوات❤️ @alvane
‏مصطفی صالحی از عوامل اصلی اغتشاشات دی ۹۶ و قاتل پاسدار شهید سجاد شاه‌سنایی بامداد امروز در اصفهان به دار آویخته شد . این جواب کسانی که فکر میکنن با هشتگ زدن میتونن مانع اعدام قاتلین و اغتشاش‌گران بشن، امنیت خودمون رو با هشتگ‌های شما به خطر نمیندازیم!
این فیلم هم خدمتت عزیزانی که کنکور دارن ؟👇😊😍🌹
با تلاوت قرآن، کدورت جانش را می شست شهید عبّاس بابایی در حدود سال 1355، که یک سال از زندگی مشترک من و عباس می گذشت، روزی از طرفِ یکی از دوستان عباس به میهمانی دعوت شدیم. در روز مقرّر، من و عباس با دختر چهل روزه امان به میهمانی رفتیم. پس از ورود دریافتیم که مجلس، میهمانی معمولی نیست؛ بلکه جشنی است که به مناسبت سالگرد ازدواج میزبان ترتیب داده شده است؛ ولی با شناختی که از روحیّه ی عبّاس داشته اند به دروغ به او گفته بودند که یک میهمانی ساده و معمولی است. وضع زننده ای در مجلس حاکم بود. یک لحظه عباس را دیدم که صورتش سرخ شده و از شدّت خشم تاب و تحمّل را از دست داده است. چند دقیقه ای با همان وضع گذشت. آنگاه عباس از میزبان عذرخواهی کرد و از خانه بیرون آمدیم. عباس در آن تاریکی شب به تندی به طرف خانه می رفت. وقتی وارد خانه شدیم بغضش ترکید و پیوسته خودش را سرزنش می کرد که چرا در آن مجلس شرکت کرده است. سپس لحظه ای آرام گرفت و به فکر فرو رفت. بعد از جا برخاست. وضو گرفت و شروع به خواندن قرآن کرد. آن شب او می گریست و قرآن می خواند. شاید می خواست تا با تلاوت قرآن غبار کدورتی را که به خاطر شرکت در آن میهمانی بر روح و جانش نشسته بود بزداید پرواز تا بی نهایت، ص 58.
ریحانه باهام حرف میزد و من سعی میکردم نگاه قشنگ محمد و صدای مهربونش و برای همیشه تو ذهنم ثبت کنم. کلی تو دلم قربون صدقه اش رفتم قربون صدقه چشم هاش ،صداش، لبخندش،نگاه جدیش، مهربونیش،حجب و حیاش، حرفای قشنگش...! هر ثانیه بیشتراز قبل عاشقش میشدم هرثانیه بیشتر از قبل بهش وابسته میشدم. همش تودلم میگفتم :خدایا غلط کردم ببخش من و، ولی مگه میشه قربون صدقه یه همچین آدمی نرفت؟ با احساس درد بازوم،رشته افکارم‌ گسسته شد. ریحانه:فاطمه میزنم میکشمتا حواست کجاست؟بی ادب دوساعته دارم فَک میزنم. _ببخشید عزیزم تو دلم ادامه دادم :تقصیره این داداشته که برام هوش و حواس نزاشته. رسیدیم خونه و ازش خداحافظی کردم. محمد بهش زنگ زده بودو وقتی از نبود بابا مطمئن شد گفت سر کوچه میاد دنبالش. در و باز کردم و مستقیم به اتاقم رفتم. ____ مامان سرش تو گوشیش بود باباهم کتاب میخوند از فرصت استفاده کردم و به بابا گفتم : میشه باهم حرف بزنیم ؟ کتابش و بست و گفت : بله بفرما از خدا خواستم کمکم کنه تا بتونم راضیش کنم. _بابا،از وقتی فرق بین خوب و بد و تشخیص دادم تا الان که ۲۰ سالم شده فهمیدم که هیچ وقت نشد بدم و بخواین .تا الان هرکاری کردین واسه خوشبختی من بود.بابا من شمارو خوب میشناسم همونطور که شما منو میشناسین،منم میشناسمتون .میدونم میتونین آدم ها رو از رنگ نگاهشون بخونید... پس چرا با ازدواج ما مخالفت میکنین؟چی از نگاهش خوندین؟ من که میدونم با محمد مشکلی ندارین .من که میدونم راضی نیستین به هیچ وجه کسی و تو مشکل و سختی بندازین. آدمی که دست همه رو تو شرایط سخت گرفته امکان نداره دلش راضی شه کسی و اذیت کنه . +فاطمه نگاهم و ازش گرفتم _بعله +اون واقعا دوستت داره؟ _یعنی میخواین بگین متوجه نشدین؟ +فاطمه اون حتی حاضر نشد بخاطرتو از کارش بگذره بازم میگی دوستت داره؟ _مگه همیشه نمیگفتین بهترین آدما اونایین که ارزش هاشون وعقایدشون و باچیزی عوض نکنن؟واسه محمد کار جز ارزش هاش به حساب میاد +بخاطر محمد مصطفی رو...؟ _نه بابا بخدا نه.این دوتا هیچ ربطی بهم ندارن .بابا درست نیست بخاطر دلخوریتون از من اون بیچاره انقدر اذیت شه... میدونم فهمیدید چقدر آدم با اراده ای توروخدا اجازه بدید... +فاطمه حرفات داره نا امیدم میکنه . میگی میدونی خوشبختیت و میخوام ،میگی میدونی میتونم آدم هارو بشناسم‌،با این وجود با من بحث میکنی؟مگه من بچه ام که باهات لج کنم. تو عقلت کامل شده منم به نظرت و انتخابت احترام میزارم. ولی دلم میخواست بیشتر ازاین بهم احترام بزاری و به حرفام اعتماد کنی دیگه‌مهم نیست حالا که بحث و به اینجا کشوندی بزار برات بگم فاطمه من قصدم از تمام مخالفت هام واسه این بود که بیشتر بشناسمش، میخواستم امتحانش کنم. میخواستم از احساس تو بیشتر بدونم.دلم نمیخواست احساسی و بدون منطق رفتار کنی. من از دار دنیا یه بچه بیشتر ندارم اونم به سختی و بعد کلی نذر و نیاز خدا بهم هدیه کرد .از من انتظار داشتی به راحتی قبول کنم با کسی ازدواج کنی که تازه شناختیمش؟ سرنوشت تو برام خیلی مهمه. آینده ات واسم خیلی مهمه. خودت برام خیلی مهمی. مگه من جز تو و مادرت چی دارم؟ الان هم اونی میشه که تو میخوای، اگه انقدر مطمئنی خوشبخت میشی من نه شرطی دارم نه مخالفتی، یعنی از اول هم‌نداشتم،فقط تو اونقدر برام ارزش داشتی که به راحتی قبول نکنم. رفتم کنارش نشستم و بوسیدمش : فاطمه باید قول بدی خوشبخت شی و هیچ وقت از انتخابت پشیمون نشی. واینکه،کسی از حرف های امشبمون چیزی نفهمه.فقط تو و مادرت میدونین نیت من چی بوده. _چشم بابا چشم‌ حس میکردم امشب بهترین شبه زندگیمه.دل پرازآشوبم آروم گرفته بود انقدر حالم خوب بود که دلم میخواست زنگ بزنم به محمد و همه چیز و براش بگم .بگم بابام راضی شده و دیگه مشکلی نیست. ولی صبر کردم تا فردا به ریحانه خبر بدم. ___ چهار روز از آخرین دیدارم با محمد گذشته بود.با مامانم و دختر خالم‌ تو راه آزمایشگاه بودیم.از اینکه قرار بود محمد و ببینم‌به شدت خوشحال و هیجان زده بودم.از وقتی که بابام به ازدواجمون رضایت داد احساس میکنم دارم رو ابرها راه میرم. داشتم به محمد فکر میکردم که،سارا زد رو بازوم‌و گفت : عروس خانوم‌پیاده شو رسیدیم. اینطور خطاب شدن من رو سر ذوق می آورد.از ماشین پیاده شدم ‌و روسریم رو مرتب کردم. با مامان هم قدم شدم و رفتیم داخل.با اینکه ساعت ۸ و نیم صبح بود،آزمایشگاه تقریبا شلوغ بود.با چشم هام دنبال چهره آشنا میگشتم که یهو نگاهم به محمد افتاد و با شوق گفتم‌: مامان،اونجان رفتیم سمتشون. ریحانه که تازه متوجه ورودمون شد،ایستاد و با قدم های بلندخودش رو به ما رسوند.بعد سلام و احوال پرسی با مامان و دخترخاله ام‌،طبق معمول خودش و تو بغلم پرت کرد و گفت: سلام زن داداش خوشگل من :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور .
محمد به مامان اینا سلام میکرد. خجالت زده ریحانه رو از خودم جدا کردم و نگاهم و سمت محمد چرخوندم که با لبخند سرش و پایین گرفته بود. با صدای آروم به ریحانه سلام‌کردم و با تشر اسمش و صدا زدم ریحانه خندید و گونه ام و بوسید یه قدم جلوتر رفتم که محمد هم سرش و بالا گرفت. بهش سلام کردم‌که با همون لبخند روی صورتش جوابم و داد. محمد و مادرم به طرف پذیرش رفتن و ماهم روی صندلی ها منتظر نشستیم.به محمد نگاه کردم، یه پیراهن چهار خونه با زمینه خاکستری پوشیده بودو یه شلوار مشکی هم پاش بود. بهش خیره بودم که ریحانه گفت : دختره به کی نگاه میکنی؟ گیج برگشتم طرفش و گفتم :چی؟هیچکی. ریحانه خندید و سارا آروم کنار گوشم‌ گفت:فاطمه آبرومون و بردی.انقدر ندید بدید بازی در نیار. سعی کردم به حرفش اهمیت ندم. مامان اومد و گفت: فاطمه جان، با آقا محمد برو ازتون خون بگیرن. از جام بلند شدم و به طرف محمد رفتم که منتظر ایستاده بود. باهاش هم قدم شدم و سمت اتاق نمونه گیری رفتیم. آزمایشگاه خلوت تر شده بود. یه آقای جوونی که روپوش سفید تنش بود با دیدنمون کنار در گفت : واسه نمونه گیری اومدین ؟ _بله رو به من ادامه داد: خانوم بشینید اینجا لطفا وبه صندلی کنارش اشاره کرد.رفتم و روی صندلی نشستم. محمد کنارم ایستاد و روبه همون آقا گفت: ببخشید،شما میخواین ازش خون بگیرین ؟ اونم در حالی که وسایلش و از کشوی کنار دستش بیرون‌ میاورد گفت : بله، خانومی که خون میگرفت هنوز نیومده سرم‌و بالا گرفتم و به محمد نگاه کردم میخواستم واکنشش و ببینم که گفت :نه دیگه تا من هستم،چرا شما زحمت بکشید بعد با لبخند رو به من ادامه داد: فاطمه خانوم لطفا پاشین. از شدت تعجب زبونم‌بند اومده بود. از جام بلند شدم و کنارش ایستادم اون‌آقا هم گفت:یعنی چی؟مگه من مسخره شمام‌؟خودتون میتونستین خون بگیرین چرا اینجا اومدین ؟ مگه بیکاریم که وقتمون و میگیرین؟ داشت با عصبانیت ادامه میداد که محمد با لبخند گفت : ببخشید که وقتتون و گرفتیم اون آقا هم زیر لب یه چیزایی گفت و با اخم یکی دیگه رو صدا زد. یه پیرمردی روی صندلی نشست. با رگبند محکم دستش و بست. دلم برای پیر مرده سوخت،اون آقا هرچی لج از محمد داشت و سر پیر مرد بیچاره خالی کرد.یک لحظه هم اخم از چهرش کنار نمیرفت. هنوز از کار محمد گیج بودم. هم خندم‌گرفته بود،هم متعجب شدم‌و هم از سیاستش ترسیدم.محمد به سمت دیگه ی اتاق رفت ومنم پشت سرش میرفتم. یه آقای دیگه ای که تقریبا بزرگ تر از قبلیه نشون میداد به محمد اشاره زد که پیشش بره. رفتیم طرفش که گفت: اگه میخوای خون بگیری روی این صندلی بشین. محمد نشست و آستین پیراهنش و بالا برد. فکر کردن به چیزی که گفته بود باعث شد،با تمام وجودم لبخند بزنم. مهم بودن برای محمد،حس خیلی لذت بخشی بود. داشت ازش خون میگرفت که محمد به صندلیش تکیه داد و سرش و بالا گرفت. کارشون تموم شده بود. ازش خون گرفت و یه چسب هم روی جای زخمش گذاشت. از صندلی بلند شد و آستینش ودرست کرد. رفتیم طرف پذیرش و محمد پرسید که اون خانوم کی میاد؟مسئول پذیرشم گفت،مشخص نیست، شاید یک ساعت دیگه. باهم به سمت مامان اینا رفتیم. مامان با دیدنمون گفت: تموم شد بچه ها؟ محمد:از من نمونه خون گرفتن،ولی از فاطمه خانوم نه...! مامان:چرا؟ به محمد نگاه کردم و منتظر موندم که اون جواب بده.بعد یخورده مکث گفت:خانومی که نمونه میگیرن،یک ساعت دیگه میان مامان:من باید برم،دیرم شد.دیگه کسی نیست ازش خون بگیره؟ محمد جدی جواب داد:هستن،ولی خانوم‌ نیستن! مامان لبخندی زد و چیزی نگفت که محمد ادامه داد:اگه اجازه بدین،ما فاطمه خانوم و میرسونیم. مامان:باشه من که مشکلی ندارم‌. ببخشید من و باید برم بیمارستان وگرنه میموندم. رو به سارا ادامه داد: خاله تو نمیای با من؟ممکنه زمان ببره ! سارا:چرا،شما برید من میام مامان با ریحانه خداحافظی کرد و رو به محمد گفت:ممنونم پسرم،مراقب خودتون باشین.فعلاخداحافظ بدون‌اینکه منتظر جواب بمونه به سرعت از آزمایشگاه بیرون رفت.سارا بهم نزدیک شد و با صدای آرومی گفت :فاطمه جون این پسره خیلی سختگیره،از الان اینجوریه پس فردا که باهاش ازدواج کنی بدبختت میکنه.یخورده بیشتر فکر کن.هنوزم وقت داری ها.بیا و همچی و بهم بزن، تو نمیتونی با همچین آدم سختی کنار بیای پریدم‌وسط حرفش:ساراجان،ممنونم از نصیحتت!مامان منتظرته،برو. یه پوزخند زد و دور شد. کنار ریحانه نشستم.نگاهم به محمد افتاد که به دیوار تکیه داده بود و پلک هاش و بسته بود. کنار من یه صندلی خالی بودکه اون طرفش یه خانوم‌نشسته بود.محمد به صندلی نگاهی انداخت و دور شد. با چشم هام دنبالش کردم. به فاصله چند ردیف از ما یه صندلی خالی کنار دیوار بود که رو اون نشست و به دیوار تکیه داد. ریحانه با گوشیش سرگرم بود. :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دلـــت‌پاڪــ‌باشــه در یڪی از دانشگاه ها پیرامون حجاب سخنرانی میڪردم ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد حاج آقااااااااااااا چرا شما حجاب راساختید؟!!!! گفتم؛حجاب،بافتهءذهن ما نیست‌ حجاب‌ را ما نساختیم بلڪه درڪتاب‌خدایافتیم گفت؛حجاب اصلامهم نیست چون ظاهر مهم نیست دل‌پاڪ باشه ڪافیه گفتم؛آخه چرایه حرفی‌میزنی‌ڪه‌خودت هم قبول نداری؟!!!! گفت : دارم گفتم : نداری گفت : دارم گفتم : ثابت میڪنم‌ڪه‌این حرفی‌ڪه گفتی‌ خودت قبول‌نداری گفت : ثابت‌ڪن گفتم : ازدواج‌ڪردی گفت : نه گفتم : خدایا این خانم ازدواج نڪرده و اعتقاد داره‌ظاهرمهم نیست دل پاڪ باشه پس یه‌شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما فریاد زد : خدانڪنه گفتم : دلش پاڪه گفت : غلط ڪردم حاج آقاااااااا ⬅️ استاد_قرائتی 🌴💎🌹💎🌴 @alvane
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 زندگی نامه مختصر حضرت امام علی النقی الهادی(ع) حضرت امام ابوالحسن ، علی النقی الهادی ( علیه السلام ) ، ملقب به « امام هادی (ع) » ، دهمین پیشوای شیعیان در 15 ذی الحجه سال 212 هجری قمری ، در اطراف مدینه منوره ، در محلی به نام " صریا " متولد گشت. باسمه تعالی السلام علیک یا ابالحسن یا علی بن محمد ، ایها الهادی النقی ... یا وجیهاً عندالله ، اشفع لنا عندالله. * نام : علی * لقب : هادی ، نقی * کنیه : ابوالحسن * نام پدر : محمد ( حضرت امام جواد (ع) ) * نام مادر : سمانه مغربیه * تاریخ ولادت : 15 ذی الحجه سال 212 هجری قمری * محل ولادت : مدینه طیبه * مدت عمر شریف : ۴۲ سال * مدت امامت : 33 سال * تعداد فرزندان : 4 پسر و 1 دختر * تاریخ شهادت : 3 ماه رجب سال 254 هجری * علت و نحوه شهادت : طعام زهر آلود * نام قاتل : متوکل عباسی * محل دفن : سامراء حضرت امام ابوالحسن ، علی النقی الهادی( علیه السلام ) ، ملقب به « امام هادی (ع) » ، دهمین پیشوای شیعیان ، در 15 ذی الحجه سال 212 هجری قمری ، در اطراف مدینه منوره ، در محلی به نام " صریا " متولد گشت. پدر بزرگوارشان ؛ حضرت امام جواد (ع) و مادرشان، بانوی گرامی؛ سمانه مغربیه است که بانویی بافضیلت و باتقوا بود. امام هادی(ع) در سن 6 یا 8 سالگی ، یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت پدر ارجمندشان ؛ حضرت امام جواد(ع) به امامت رسیدند. مدت 33 ساله امامت حضرت هادی الائمه (ع) با خلافت معتصم، واثق، منتصر، مستعین، معتز و متوکل عباسی معاصر بود. آن حضرت و فرزند گرامی ایشان ؛ امام حسن عسکری ( علیهما السلام ) ، به « عسکریین » شهرت یافتند ، زیرا خلفای بنی عباس ، ایشان را از سال 233 به سامرا ( عسکر ) برده و تا آخر عمر پربرکتشان در آنجا ، تحت نظر قرار دادند. حضرت امام هادی ( علیه السلام ) به القاب دیگری مانند : « نقی » ، « عالم » ، « فقیه » ، « امین » و « طیب » ، شهرت داشت و کنیه مبارک ایشان نیز « ابوالحسن » است. امام علی النقی (ع) ، دارای نفس زکیه و عزمی راسخ و همتی عالی بود و عظمت شخصیت آن بزرگوار (ع) به قدری زیاد است که دوست و دشمن را به اعتراف واداشته است. قسمتی از این اعترافات ، مبتنی بر شخصیت آن امام همام (ع) به لحاظ معنوی و اخلاقی و بخشی دیگر ناشی از ابعاد علمی آن حضرت(ع) و شمه ای هم ، نتیجه کراماتی است که از آن بزرگوار (ع) صادر شده است. آن حضرت(ع) ، سرانجام در 3 ماه رجب سال 254 هجری قمری و در سن 42 سالگی ، توسط متوکل عباسی به شهادت رسید و مرقد شریف ایشان هم ـ در جوار مرقد فرزند بزرگوارشان ؛ حضرت امام حسن عسکری(ع) ـ در شهر سامراء، ملجاء و پناه شیعیان و عاشقان است. **** سلطان کرامت ! به فدای کرمت/ یاحضرت هادی (ع)! سر ما و قدمت/ از حق طلبیدم که به کوری عدو،/ آبادشود به دست مهدی (عج)، حرمت/ اللهم ارزقنا زیارته و شفاعته @alvane
👇👇🦋🦋🦋🦋🦋 ⛔ورود ممنوع‌ های الهی⛔ ✍ قرآن کریم می‌فرماید: نه تنها به «حَرام» نزدیک نشوید، بلکه به «حَریم» هم نزدیک نشوید.👇 تِلْكَ حُدُودُ اللهِ، فَلَا تَقْرَبُوهَا. (بقره/۱۸۷) 👈 این حدود خداست، به «حدود خدا» نزدیک نشوید. ⁉️ «حَرام» چیه؟ ⁉️ حریم چیه؟ ☝️ ما یک «حَرام» داریم، و یک «غیر حَرام»، خط وسطِ این دو تا، و در واقع مرزِ بین این دو تا میشه👈 «حریم». ↙ مثلاً: 👀 نگاه به صورتِ خانمِ نامحرمی که آرایش نکرده💄، اگر بدون قصدِ لذّت باشه، اشکال نداره. حالا، ⁉️ آیا معناش اینه که ما هم شروع کنیم خیلی راحت، به صورتِ زنهای بدون آرایش تو خیابون نگاه کنیم؟!👀 و بعد هم خیلی شیک و مجلسی ‌بگیم: به قصد لذّت نبود. ↙ یا مثلاً: 📱 چت کردن و سوال پرسیدن از نامحرم، در حدّ ضرورت، در فضای مجازی و ایتا، اگر بدون قصدِ لذّت باشه، اشکال نداره. حالا، ⁉️ آیا معناش اینه که ما هم شروع کنیم خیلی راحت، صبح تا شب با نامحرم تو شبکه ها چت کنیم؟📱 و بعد هم خیلی شیک و مجلسی ‌بگیم: به قصد لذّت نبود. 👈 خیر. اینطوری داریم سر خودمون رو کلاه میذاریم.❌ 🔔 «حدود الله» همون احکام شرعی هستند که در رساله‌های مراجع تقلید به عنوان احکام شرعی بیان شدند. ↙ به عبارت دیگه: ⚠⚠... در بین کارهایی که انسان میتونه انجام بده، یک سری مناطق ممنوعه‌ای وجود داره، که ورود در اونها‌ فوق‌العاده خطرناکه. 🚫 خداوند متعال، با قوانین و احکامِ شرعی، این مناطق رو مشخص کرده، و با نصبِ علائمِ هشدار دهنده انسان رو از ورود به این مناطق منع کرده⚠. این مناطق میشن مناطقِ حرام.⛔️ 📛 بنابراین، کسی که معصیت کرد، و به این قوانین بی‌اعتنایی کرد، در واقع با تجاوز از حد و مرز الهی، خودش رو به هلاکت انداخته و بدبخت کرده. ⛔️ در این آیه، حتّی از نزدیک شدن به این مرزهای حرام هم نهی شده، یعنی کارهای مکروه. کارهایی که ممکنه زمینه رو برای انجام حرام فراهم کنه. ✖️تِلْکَ حُدُودُ اللهِ، فَلا تَقْرَبُوها✖️ 🔊... به حدود الهی نزدیک نشوید. ❌ چون نزدیکی به این مرزها، انسان رو به لبه‌ی پرتگاه می‌بره. ✂️ گاهی یک نگاهِ مکروه، ✂️یا یک حرفِ مکروه، ✂️ یا یک جمله‌‌ی مکروه، ✂️یا یک چت کردن مکروه، یا... 🔍 و خلاصه انجامِ یک کار مکروهی که اشکال شرعی ندارد و حرام هم نیست... 👈 زمینه را برای انجام کارهای حرامِ بعدی فراهم میکند. ⚠️از مواردِ مکروه و شبهه‌ناک، جداً پرهیز کنیم.⚠️ @alvane