🌹🌹🔰جملاتی زیبا ازحضرت علے علیه السلام🔰
👈🏻💎مردم را با لقب صد ا نکنید.
👈🏼💎روزانه از خدا معذرت خواهے کنید.
👈🏻💎 خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
👈🏻💎 لذت گناه را فانے و رنج آن را طولانی بدانید.
👈🏻💎بدون تحقیق قضاوت نکنید.
👈🏻💎اجازه ندهید نزد شما از کسے غیبت شود.
👈🏻💎صدقہ دهید،چشم بہ جیب مردم ندوزید.
👈🏻💎شجاع باشید،مرگ یڪبار بہ سراغتان می آید.
👈🏻💎سعی کنید بعد از خود،نام نیڪ بجاے بگذارید.
👈🏻💎انتقادپذیر باشید.
👈🏻💎مکار و حیله گر نباشید.
👈🏻💎فحّاش و بذله گو نباشید.
👈🏻💎بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
👈🏻💎رحم دل باشید.
👈🏻💎با قرآن آشنا شوید.
👈🏻💎تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.
👈🏻💎گریه نکردن از سختی دل است.
👈🏻💎سختی دل از گناه زیاد است.
👈🏻💎گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
👈🏻💎 آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.
👈🏻💎 فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.
👈🏻💎محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست
( نهج البلاغه)
گل نرگس:
روزی و روزگاری درسرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى برد و مى كوشید كه اندكى از نعمت هاى آن مرد شریف را كم كند و نیك نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود.
عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است.
خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد.
در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال(در جا) مردند.
خبر به حاكم شهر رسید، و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت.
حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است.
خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد.
آرى خودم كردم كه لعنت بر خودم باد.
این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت....
🎀
کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷لطفا دوستان خودرا معرفی نماید 👇
✅✅@alvane🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔱🔱🔱⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
´ՌԹʝɿ `:
#داستان_کوتاه
✅ حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
💥 چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
✅ حكيم گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
💥چوپان گفت:
پنج چیز است:👇
1️⃣ تا راستی تمام نشده دروغ نگویم
2️⃣تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
3️⃣ تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم.
4️⃣ تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
5️⃣ تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
✅ حكيم گفت:
🌹 حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده
✨💫✨💫✨💫
کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷لطفا دوستان خودرا معرفی نماید 👇
✅✅@alvane🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔱🔱🔱⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💫✨💫
#لبخند_های_خاکی
🔰حاجآقا رفت نشست رو صندلی. او سخنرانی را شروع کرد و فقط از ثواب نماز شب گفت. در اوج صحبت بود که اکبر کاراته زد به پیشونیش. حاجآقا گفت: اکبر، چی شده؟ گفت: خوشحالم که اصلاً نماز شبم ترک نمیشه.
✴️ نادی گفت: حاجآقا این اصلاً نمیدونه نماز شب سیبه یا نمازه. اکبر کاراته گفت: بعداً بهت میگم چیه!
پاشو برادر پاشو وقته نماز شبه. اینو نادی میگفت و پاهای بچهها را لگد میکرد، میرفت آن سنگر و برمیگشت. همه رو از 😴خواب بیدار کرده بود. هرکسی چیزی میگفت؛ یکی فحش میداد، یکی😄 میخندید و یکی...
نادی داشت با سرعت میرفت که اکبر کاراته پتو را از زیر پاهایش کشید. نادی رفت توی هوا و با کمر اومد روی زمین. اکبر کاراته پرید پتویی انداخت روشو و گفت: هورا بچهها، هورا!
کوهی از رزمنده ریخته بودند.
🌀روی نادی که حاجآقا با یک فانوس داخل سنگر شد و گفت چه خبره؟ اکبر کاراته گفت: هیچی، نادی داره نماز شب میخونه. طاهری گفت: آره ما ریختیم روش. کسی نبینه؛ که ریا نشه😂😂
کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷لطفا دوستان خودرا معرفی نماید 👇
✅✅@alvane🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔱🔱🔱⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜