🎥 دکتر جباری جراح مغزی است که بیماران مستضعف رو رایگان عمل میکنه
میگه تاکنون ۸۰۰۰ هزار نفر رو عمل کرده اما در مقابل مادران شهید اصلا کاری نکرده
درد و بلات ۱۰۰۰ بار بخوره تو سر دکترهای کاسب که مالیات هم نمیدن
مدافع حرم 🍃خادم حرم🍃ساکن حرم🍃 در 🌴آرزوی 🌴شهادت🌱:
.
ویزگی های اخلاقی و مذهبی شهید
از اسمی که برای او گرفته بودیم راضی نبود. دوست داشت اسمش حسن یا حسین بود😊. در کار خانه به من و پدرش کمک می کرد. از دوم راهنمایی هوایی شده بود و می گفت می خواهم به جبهه بروم.
اصرار داشت و می گفت اگر نتوانم بجنگم می توانم برای رزمندگان غذا 😊و وسیال ببرم و یا حداقل لباسهای آنهارا بشویم.👔👕
به پدر و مادر احترام فراوانی می گذاشت متواضع بود و خوش اخلاق عاشق امام حسین(ع)بود و. در شب🌑 های محرم مداحی می کرد.🎤 بیشتر مداحی حضرت علی اکبر(ع)و حضرت ابوالفضل العباس(ع)رادوست داشت و لباس فرم بسیجی مرا که خیلی براش بزرگ بود می پوشید و به مادرم می گفت مامان ببین اندازه من هست.
مادر شهید می گوید:یک بار به مرخصی آماده بود چون شب بود مارا بیدار نکرد و در ایوان خانه خوابید🌙🌚 صبح🌞 من متوجه شدم او امده بلافاصله همه را بیدار کردم و گفتم بلند شوید که بهروز آمده است.
شهید بهروز مهدی زاده🍃🌹🍃🍃🌹
🌷 #شهید_مهدی_ایمانی
🔰خادم حرم #حضرت_معصومه سلام الله علیها
🍃ولادت : ۶۲/۳/۸ - قم
🍂شهادت : ۹۶/۹/۲۱ - دیرالزور سوریه
🍁آرامگاه : قم - حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
🌸برای این #چادر که هدیه #حضرت_زهرا سلام الله علیها است ، خون دلها خورده شده و خون های بسیاری برای حفظ آن بر زمین ریخته است.
🌺خدای من! به #ارحم_الراحمین بودن شما اعتقاد داشتم و یقین قلبی داشتم که مورد #رافت شما قرار می گیرم.
ابراهیم حاجیوند شصتی:
زمانی که فهمیدم دانشجو بودی اول به خودم افتخار می کردم که با شما یک نقطه مشترک دارم و بعد به پهنای صورت گریستم.
آخر شما کجا و من کجا؟ یادتان هزار زخم بر دلم انداخت. در فکر فرو رفتم و خیالم، خیالش را کنارهمان میز و صندلی هایی برد که زمانی حرف های دلت را با آنها زمزمه می کردی و عشق به دین و کشورت را به رخ سیاهی ها می کشیدی و جان می دادی به این تکه چوبها.
من از شما آموختم؛ دانشجو بودن شهامتی توأم با بصیرت و زمان شناسی می طلبد، همان چیزی که راهتان را به شهادت ختم کرد و این سخن شهید بهشتی را برایم یادآور شد که می فرمایند: دانشجو مؤذن جامعه است، اگر مؤذن جامعه خواب بماند نماز امت قضا می شود
۱۶ آذر ماه روز دانشجو و یاد و خاطره دانشجوی شهید احمد حاجیوند الیاسی را گرامی میداریم
#گروه_جهادی_مردمی_دانشجو_جهادگر_شهید_مدافع_حرم_احمد_حاجیوند_الیاسی
#دانشجو_شهید_کربلایی_احمد_حاجیوند_الیاسی
#قرارگاه_جهادی_مردمی_دانشجو_جهادگر_شهید_مدافع_حرم_احمد_حاجیوند_الیاسی
#قرارگاه_فرهنگی_جهادی_مسجد_حضرت_ابوالفضل_العباس_علیه_السلام_کوی_قائم_عج_اندیمشک_خوزستان
سلام خدمت اعضای محترم کانال مدافعان بانوی دمشق (دم عشق )
لطفا ایده نظرات .انتقادات و پیشنهادات و دلنوشته و خاطرات شهدایی داستان و اگه تو عالم رویاخواب شهدا رو می بینید که قطعا این توفیق و سعادت دارید چون که شما بدون دعوت به خونه شهدا نیومدین پس این سعادت هم دارید که خواب شهدا رو ببینید برامون تعریف کنید بزاریم کانال چون شاید یه نفر ب واسطه شما ها شهدایی شد
و اینکه گلزار شهدا و زیارت ائمه اطهار مشرف میشید عکس ناب جذاب از صحنه ها برامون بفرستید و نائب زیاره ما باشید.
لطفا با این ای دی با ما در ارتباط باشید
👇
@kademam🌹🍃🍃🌹🌹
سپاس و قدر دانی از همراهی و همکاری تون
اجرتان با شهدا
شفاعت شهدا شامل حالتون
💞💞💞💝💝💝💝💝💝💝
لطفا تو ختم ها شرکت کنید
چنانچه مایل هستید بهم اطلاع بدین
سپاس گذارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️یک سوال تاریخی از مردم
مصاحبه مردمی
(واقعا تاسف باره
لطفا حتما ببینید مخصوصا
کسانی که عرب وعجم میکنند)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅✅✅✅✅✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸احساس آرامش می کنيد يا نه؟
💠 عواملی که باعث ناارامی شما ميشن رو يادداشت کنيد.
💠 راهکار جالب حجت الاسلام شهاب مرادی برای رسيدن به ارامش!
✨کلاس #راه_آرامش
https://eitaa.com/alvane
نمیخوام از شهدا جا بمونم.mp3
2.09M
دست رو دلم نذارید که پریشونه😔
خدایا تو میدونی که من نمیخوام اسیر دنیا دنیا بمونم... #ازشهدا_جابمونم..😔
🎤مجتبی رمضانی
#پیشنهاددانلود🌹
جلسه۲۲)💞
⚘این بادبادکهاچرابه راحتی بالامیرن چون بندشدن به یک ریسمان اگه انسانم میخوادبالابره آسمانی بشه بایدبنده بشه باید به یک ریسمان ریسمان الهی همین قرآن چنگ بزنه، تنهاچیزیکه آدمی اوج میده بالامیبره همین چنگ زدن وبندگی واطاعت پرودگاربه همین خاطر توصیه میکنه وسفارش میکنه ای مردم بندگی کنید، بندگی دربرابر آزادی نیست که بگیم یا بندگی یا آزادی، بندگی در برابر بندگیهاست یعنی اگر تو خدارو بندگی نکردی بایدبندگی خیلی چیزارو داشته باشی بندگی خودت بندگی امیال ونفسانیات خودت بندگی هواوهوس دیگران باتنوع وتعددی که دارن بندگی دنیابامظاهری که داره باجلوههایی که داره باشهرتش باقدرتش باثروتش بندگی وسوسه های شیطانی،
⚘ اگه کسی این حقیقت درک کنه فهم کنه هضم کنه جزبندگی خداانتخاب نمیکنه به کوی میکده هرسالکی که ره دانست در دگر زدن اندیشه تبه دانست، یوسف هم به هم زندانیان همین میگفت: ۳۹یوسف💥أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛ هم زندانیهای من انسان چند تا ارباب داشته باشه بهتره یا یک پروردگار، آدم زیرک آدم زرنگ هیچگاه ذهن خودش رو مشتتت ومتفرق نمیکنه، خدایا من در دلم را روی هرکسی بازنمیکنم من فقط بنده توام، چون میدونم درغیراینصورت اونیکه آسیب می بین منم اونیکه تلف میشه هدر میره منم،
⚘من دیوانه چوزلف تورهامیکردم هیچ لایق ترم ازحلقه زنجیرنبود، میگه: من چوب این جداییهارو پیشتر خوردم یه جاهایی من ازتو بریدم جدا شدم زنجیری شدم گرفتار شدم،
⚘اگر آدمی زلفش به زلف خدا گره نخوره بندگی او نکنه میوفته تو حلقات زنجیر بندگی خودش دیگران وسوسه ها و جلوههای دنیای و شیطان،
⚘لذا میگفت: مصلحت دید من آنست که یاران همه کار بگذارند و سر طرّه یاری گیرند،
⚘تنهاراه نجات وحیات آدمی همین، که انسان سراغ یکی بره دنبال یکی راه بیوفته، خلاص حافظ ازآن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣
#فصل_دوم
می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.»
خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!» پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.»
از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند. پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند.
یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣1⃣
#فصل_سوم
آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.»
پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند.
ادامه دارد...✒️