#مرنج_مرنجان_
✨ آیت الله العظمی مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی وقتی که به مشهد مقدس مشرف شدند خدمت عالم ربانی و عارف بزرگ حضرت آیت الله مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی(نخودکی) میرسند و از ایشان تقاضای موعظه می کنند. مرحوم آیت الله نخودکی می فرمایند: #مرنج_و_مرنجان_ آیت الله آخوند می فرمایند: مرنجان را می فهمیم و می توانیم کاری کنیم که مردم از ما رنجش و آزرده خاطر نشوند ولی در مورد مرنج، این کار خیلی مشکل است، چطورمی شود وقتی کسی اهانت کرد،یا اسباب ناراحتی به وجود آورد، انسان خود را کنترل کند و ناراحت نشود، به طوری که هم ناراحتی را بروز ندهد و هم خودش نرنجد. آیت الله نخودکی فرمودند: اگر انسان همواره خودش را کسی نداند، هیچ وقت رنجش پیدا نمیکند.✨
🎀 @alvane🎀
🍃🌸🌸🌸🍃
✍ذکرها سه دسته هستن :
یه دسته پاک کننده اند؛
گناه و زشتی رو پاک میکنن؛
مثل: «اَستغفرالله»
یه دسته مدادند؛
برامون حسنه مینویسند؛
مثل: «الحمدلله»،«سبحان الله»
و«لااله الاالله»
💥امّا یه ذکری هست؛ که هم پاک
میکنه و هم مداده،گناهان را پاک
میکنه بجاش حسنات مینویسه!!!
و اون ذکر:صلوات بر محمد و آل محمد
🧡خیلی قشنگه:
🧡ﻳﮏ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎﻳﻲ ﺑﻌﺪ
ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺗﺶ در
خانه هاى سالمندان،
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺣﺴﺮﺗﻬﺎﻱ ﺁﺩﻣﻬﺎﻱ
ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ 5
ﺣﺴﺮﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ
ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺑﻮﺩﻩ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🧡ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺣﺴﺮﺕ:ﮐﺎﺵ ﺑﻪ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺤﺒﺖ
ﻣﻰ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ.
🧡ﺣﺴﺮﺕ ﺩﻭﻡ: ﮐﺎﺵ ﺍﻳن
ﻗﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﻲ ﮐﺮﺩﻡ.
🧡ﺣﺴﺮﺕ ﺳﻮﻡ: ﮐﺎﺵ
ﺷﺠﺎﻋﺘﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ
ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻢ.
🧡ﺣﺴﺮﺕ ﭼﻬﺎﺭﻡ:ﮐﺎﺵ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﻳﻢ
ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻡ.
🧡ﺣﺴﺮﺕ ﭘﻨﺠﻢ :ﮐﺎﺵ ﺷﺎﺩﺗﺮ ﻣﻲ ﺑﻮﺩﻡ
ﻭ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻣﻰ ﺧﻨﺪﻳﺪﻡ.
🔴۲ مرزبان جمهوری اسلامی ایران در خوزستان به شهادت رسیدند
✔️ فرمانده مرزبانی استان خوزستان:عصر دیروز یک گشت دریایی مرزبانی در هورالعظیم مشغول گشت زنی و انجام ماموریتهای محوله بود که اشرار مسلح در این هور با آنان درگیر شدند.
✔️ در این درگیری مسلحانه سروان مقداد بویر و استوار عبدالله مومن زاده از پرسنل هنگ مرزی دشت آزادگان به شهادت رسیدند و یک نفر دیگر از پرسنل این مرزبانی مجروح که به بیمارستان منقل و تحت مداوا قرار گرفت.
✔️در این درگیری اشرار مسلح نیز متحمل خسارات و تلفاتی شده اند که به محض تکمیل اطلاعات اخبار آن از طریق رسانه های رسمی اعلام خواهد شد.
✔️قاچاق دام و کالا از مرزهای خوزستان و عراق و حتی هور العظیم مسبوق به سابقه بوده و طی ماههای گذشته نیروهای مرزبانی چند محموله دام در حال خروج در محدوده مرزهای دشت آزادگان با خوزستان را توقیف کردند.
شهادت تان مبارک.😔❤️❤️ .دلاور مردان ایران زمین
روح تان شاد و یادتان گرامی ❤️❤️
🌹تصویری تکان دهنده!
♦️وقتی این کلاه خودها به این شکل در میآمدند هرکدام بر سر یکی از فرزندان این آب و خاک بودند
♦️شرح عکس: سربازان بعثی کلاه شهدای ایرانی در منطقه «البیضا» را در کنار هم قرار دادهاند!
🎀 @alvane🎀
🍃🌸🌸🌸🍃
🌹دفاع مقدس از نگاه آمار
🌹شهدای جنگ تحمیلی از نگاه آمار
🌹مجموع شهدا (انقلاب اسلامی و جنگ ) 219850 نفر، تعداد شهدا تا پیروزی انقلاب بیش از 3000 نفر، شهدای درگیریهای مستقیم در جنگ 172000 نفر،
🌹شهدای بمباران ها و موشک باران ها 16000 نفر، شهدای درگیری با ضد انقلاب 20000 نفر
آمار شهدای جنگ تحمیلی از نظر سن و سازمان
شهیدان 16-25 ساله 155000 نفر 72%
شهیدان 20 ساله 31000 نفر
شهدای بسیج 85000 نفر
شهدای ارتش با وظیفه بیش از 48000 نفر
شهدای سپاه با وظیفه 41000 نفر
شهدای ناجا با وظیفه 9500 نفر
شهدای جهاد سازندگی 2500 نفر
🌹آمار شهدای جنگ تحمیلی از نظر اقشار
دانش آموز شهید 33000 نفر، دانشجوی شهید 3100 نفر، روحانی شهید 3117 نفر، شهدای شاغل در بخش دولتی 15000 نفر، شهدای مسیحی 88 نفر ، شهدای کلیمی 18 نفر ، شهدای زرتشتی 9 نفر، شهدای غیر ایرانی 2200 نفر
🌹آمار جانبازان
جانبازان تا 25% 314884 نفر، جانبازان 25% به بالا 204925 نفر، جانبازان 70% به بالا 7500 نفر، قطع نخاع گردنی 220 نفر، قطع نخاع کمر به پایین 1700 نفر، قطع پا 17500 نفر، قطع دست 12250 نفر، اعصاب و روان 40000 نفر ، نابینا 6400 نفر، شیمیایی 65000 نفر، جانباز زن 4500 نفر، در مجموع 674879 نفر
🌹آمار آزادگان ایرانی واسرای عراقی
آمار آزادگان ایرانی در عراق 42041 نفر است
آمار اسرای عراقی در ایران 72113 نفر است
🌹آمار رزمندگان در دفاع مقدس
سرباز وظیفه 2500000 دو میلیون و پانصد هزار نفر با متوسط حضور در منطقه عملیاتی 21 ماه
پایور ارتشی 217000 هزار نفر با متوسط حضور در منطقه عملیاتی 60 ماه
🌹نیروهای بسیجی2130000 دو میلیون و یکصد و سی هزار نفر با متوسط حضور در منطقه عملیاتی 11 ماه
نیروهای سپاهی ، جهادی ، کمیته، شهربانی و ژاندارمری 200000 هزار نفر با متوسط حضور در منطقه عملیاتی 40 ماه
آمار تجهیزات ایران و عراق آغاز و پایان جنگ
تانک و نفربر دستگاه
ایران آغاز جنگ 1740
پایان جنگ 1000
عراق آغاز جنگ 2700
پایان جنگ 4500
هواپیمای جنگنده فروند
ایران آغاز جنگ 445
پایان جنگ 65
عراق آغاز جنگ 332
پایان جنگ بالای 500
بالگرد فروند
ایران آغاز جنگ 500
پایان جنگ 60
عراق آغاز جنگ 40
پایان جنگ بیش از 150
توپخانه عرابه
ایران آغاز جنگ بیش از 1000
پایان جنگ بیش از 1000
عراق آغاز جنگ 1000
پایان جنگ بیش از 4000
سرباز وظیفه، رزمنده نفر
ایران آغاز جنگ 200000
پایان جنگ 400000
عراق آغاز جنگ 360000
پایان جنگ بیش از 1000000
هزینه های جنگ تحمیلی عراق و ایران از نگاه آمار
عراق حمایت مالی، تجاری و نظامی 30 کشور جهان از عراق
هزینه بازسازی عراق
452 میلیارد دلار
هزینه جنگ عراق
561 میلیارد دلار
هزینه بازسازی ایران
644 میلیارد دلار
هزینه جنگ ایران
627 میلیارد دلار
🎀 @alvane🎀
🍃🌸🌸🌸🍃
⭕️پنج گروه در جهنم #آسیاب می شوند
🔆امام صادق(ع) از پدرانش از علی(ع) روایت فرمود که می فرمایند:در جهنم آسیابی است که پنج گروه را آسیاب و خرد می کند . آیا شما از من سوال نمی کنید :
ماده ای که آنرا آسیاب و خرد می کند چیست ؟ امیر مومنان حضرت فرمود:
1- علما ودانشمندان دین که فسق فجور نمایند و از راه عدالت منحرف شوند.
2-. قاریان قرآنی که به معاصی و گناهان مشغول باشند.
3- حاکمان جابر و جائر که ستم کنند.
4-وزیران ومعاونانی که خیانت ورزند.
5-والیان اموری که دروغگو باشند.
📔به نقل از کتاب خصال شیخ صدوق
☘🍂☘☘☘🍂☘🍂🍂☘🍂
کدهای بسيار خوب از قرآن
👍👇👇👇👇👇👇👇👇👇
بسم الله الرحمن الرحیم
❤اگه فرزند صالح ميخواي:
رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ
💛اگه ميترسي قلبت گمراه بشه:
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّاب
🌷اگه ميخواي شهيد از دنيا بري:
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ 🍁
😓☝اگه غم و غصه ي بزرگي داري:
حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
🌸 اگه ميخواي خودت و فرزندانت پايبند نماز باشيد:
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ
💓اگه ميخواي همسر و فرزندانت بهت وفادار باشن:
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
💝 اگه خونه ي خوب ميخواي:
رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين
اگه ميخواي شيطان ازت دور باشه:
رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ
💢اگه از عذاب جهنم ميترسي:
رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا
🌻اگه ميترسي خدا اعمالت رو قبول نکنه:
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 🍂
😔👆اگه ناراحتي:
إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه
☺☝دوستان و عزيزانت رو از اين دعاهاي قرآني مطلع کن
❤️🌴🌴❤️🌴
پیامبر اکرم(ص):
👈پنج چیز دل را صفا میدهد و سختی قلب را بر طرف مے کند :
1⃣همنشینے علما
2⃣دست به سر یتیم کشیدن
3⃣نیمه شب استغفار کردن
4⃣کم خوابیدن شب
5⃣روزه
پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .
پس از یکی – دو ساعت نشستیم و از هر دری با هم صحبت کردیم . نیم ساعت مانده به اذان ، گفتیم : « ما دیگر باید برویم . اگر ممکن است ما را برسان . » در راه که می رفتیم ، گفت : « شب بیایید پیش من . » گفتم : « نه ، جای دیگر وعده داده ایم . » جلوی مسجد رسیدیم . صدای اذان بلند بود . گفتم : « توقف کن ، وعده گاه ما همین جاست . » پرسید : « آیا رفیقت آمده است ؟ » گفتم : « آری . » گفت : « کجاست ؟ » گفتم : « او دیدنی نیست ، رفیق من پروردگار است و این اذان قرار ملاقات ماست . الان می روم مشغول نماز می شوم و با او حرف می زنم . برای همین بود که عرق و شراب نخوردم . » گفت : « تو فردا صبح پیش من میایی؟ » گفتم : « بله ، حتما . » گفت : « پس من هم امشب نه تریاک می کشم و نه مشروب می خورم و نه موسیقی گوش می دهم ، ولی تو بایدحتما بیایی. » گفتم : ساعت نه بیایم خوب است ؟ » گفت : « خیلی خوب است . چون من همیشه ساعت نه از خواب برمی خیزم . » گفتم : « پس ساعت 30/9 به تو زنگ می زنم و جایی قرار می گذاریم . بیا تا با هم هر جا که خواستی برویم . » او با چشمان اشک آلود رفت و قبل از رفتن گفت : « شما شب کجایید ؟ » جواب درستی ندادم و از روضه و منبر حرفی به میان نیاوردم ، زیرا او خیلی با این مسایل فاصله داشت و می بایست روی او کار می شد . دوستم شگفت زده شده بود و ابراز خوشحالی می کرد . فردا صبح زنگ زدم . او خودش را به سرعت رساند ما را تا قدمگاه برد و در باغهای بیرون شهر و جاهای تفریحی دیگر چرخاند . روزی دیگر نیز باهم به گشت و گذار رفتیم .
در آن دو – سه روز ، از وظایف شرعی و مسایل حلال و حرام حرفی نزیم . اوضاع دورنی اش خیلی به هم ریخته بود . همین که با ما بود برایش مایۀ آرامش بود . وقتی به ما می رسید چنان شور و شعفی به او دست می داد که انگار معشوقه اش را دیده است . در آن مدت آمادگی خوبی برای پذیرش مسایل بالاتری پیدا کرده بود .
عصر پنجشنبه و آخرین شب منبر من بود . به او گفتم : « من چند وقتی است که در اینجا منبر می روم و امشب آخرین شب است . دعای کمیل هم خوانده می شود ؛ دعایی که حضرت علی (ع) در تاریکی نیمه های شب صورت را برخاک می گذاشت و می خواند . اگر دلت می خواهد ببینی که علی چه می کرده ، امشب برای دعا بیا . » گفت : « تو که ما را از رو برده ای . باشد می آیم . » آن شب او را کنار دست خود نشاندم . دعا شروع شد و کم کم به اوج خود رسید . چراغها خاموش بود و مردم به هیجان آمده بودند . او هم به هیجان آمده بود . چراغها که روشن شد، دیدم از شدت گریه ، چشمهایش سرخ شده است .
دیگر وقت رفتن بود . روبوسی و خداحافظی کردیم و دیگر او را ندیدم . دوسال بعد ، رفیقم او را در حرم حضرت رضا (ع) دیده بود . به دوستم گفته بود که زندگی اش را از نیشابور به مشهد آورده تا در جوار حضرت باشد و با خانم دکتری که محجبه و بسیار متدین است ، ازدواج کرده و خلاصه زندگی پاک و سالمی را بنا کرده است . سلام و دعای فراوانی هم به من رسانده و با اصرار خواسته بود که وقتی مشهد رفتم ، به خانه شان بروم .
اذان ، قرار ملاقات ماست
برای منبر به نیشابور دعوت شده بودم . قبلا بدان شهر نرفته و خیلی مایل به دیدار از آنجا بودم . نیشابور در سده های پیشین ، شهر علم و دانش و عرفان بوده و در تاریخ اسلام بسیار حائز اهمیت است . عبور حضرت رضا (ع) از نیشابور در سفر به خراسان و ایراد حدیث « کلمه لا اله الا الله حصنی ...» نیز بسیار خاطره انگیز است . به علاوه قبور بسیاری از بزرگان در آنجا وجود دارد : فضل بن شاذان ، از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادی – علیهم السلام – که صاحب 50 جلد کتاب است ؛ عطار نیشابوری عارف مشهور ؛ حکیم عمر خیام فلیسوف و منجم و ریاضی دان ؛ خانمی بزرگوار به نام شطیطه و ....
آقای ابراهیمی ، رییس مهدیۀ نیشابور و داماد مرحوم حاج آقا رضا نجفی – عالم محوری نیشابور – میزبان ما بود . او برای دین و ارشاد مردم بسیار فعالیت می کرد . محل استقرار ما نیز منزل آقای ابراهیمی بود . چند روز بعد از استقرار ؛ یکی از دوستان روحانیم ، که ساکن مشهد بود ، زنگ زد و گفت : « شنیده ام به اینجا آمده ای ، دلم هوای تو را کرده ، اگر مانعی نیست بیایم و چند روزی با هم باشیم . » گفتم : « هیچ مانعی نیست . حتما بیا . » در آن هنگام من سخت مشغول نوشتن یکی از مجلدات « دیار عاشقان » - شرح مفصل فارسی از صحیفۀ سجادیه – بودم . دوستم نزد من آمد ؛ ولی من از صبح تاشب مشغول نوشتن بودم و پس از آن نیز نوبت به منبر می رسید . دو – سه روز که گذشت دوست بیچاره ام گفت : « من از دست تو خسته شدم ، این چه وضعی است . از صبح تا شب این قلم را دست گرفته ای و به کار خودت مشغولی . بلند شو برویم بیرون حداقل با هم قدمی بزنیم . » گفتم : « ای به چشم . » ساعت چهار بعداز ظهر بود . از خانه بیرون رفتیم . هوا گرم بود . ما کنار بلواری حرکت می کردیم که ناگهان ماشین سواری مدل بالایی جلوی ما ترمز کرد . جوانی ژیگل که پیراهنی رنگین و آستین کوتاه بر تن داشت پشت فرمان بود . گفت « شما را برسانم . » گفتم : « داریم قدم می زنیم . جایی نمی رویم . » گفت : « نه ، هر جا می خواهید من شما را با ماشین می برم و تا سوار نشوید حرکت نمی کنم . » گفتم : « باشد . حالا که تو این قدر اصرار داری ما را سوار ماشینت بکنی ، خیالی نیست ، سوار می شویم . »
دوستم دستم را کشید که سوار نشو ، ولی من سوار شدم و او هم به اجبار سوار شد . جوان گفت : « کجا بروم ؟» گفتم : « هر جا دلت می خواهد . » گفت : « پس به خانۀ ما برویم . » گفتم : « چه کسی آنجاست ؟ » گفت : « هیچ کس . خانه مال خود من است و زن و بچه ای هم ندارم . » گفتم : « اشکال ندارد ، برویم . » در آینه نگاه کردم . دوستم خیلی نگران بود و مرتب اشاره می کرد که بگو بایستد پیاده شویم . به هر حال ما با جوان گرم صحبت شده بودیم و او راهش را ادامه می داد. به داخل خیابانی فرعی پیچید . وارد کوچه ای شد و و جلوی خانه ای ایستاد . کلید انداخت ، در را باز کرد و گفت : « بفرمایید تو . »
خانۀ زیبا و تمیزی بود . وارد اتاق که شدیم دیدیم چهار طرف آن مانند کاغذ دیواری پر از عکسهای زنان خارجی است . جوان بیرون رفت . دوستم گفت : « این چه جهنمی است مرا آورده ای ؟ این چه بساطی است ؟ » گفتم : « می توانی به کف اتاق یا سقف نگاه کنی . » جوان آمد و گفت : « هم تریاک ناب و خالص هست و هم مشروب خارجی خنک ؛ کدام را بیاورم ؟ » ( معلوم بود که چقدر پرت است . ) گفتم : « هیچ کدام . فعلا یک پارچ آب بیاور و بساط چای هم راه بینداز . » رفیقم گفت : « من در اینجا هیچی نمیخورم . معلوم است همه چیز اینجا حرام است . » گفتم : « اشکال ندارد بخور ، بعدا وجه آن را صدقه یا خمس می دهیم . چه میدانی ، چه بسا اصل سفر ما به نیشابور برای دیدار و هدایت همین جوانک بوده است . »
میوه و چای آورد و در کنار ما نشست . گفت : « عکسها قشنگ است ؟ » گفتم : « البته خیلی قشنگ است . » از کسب و کارش پرسیدم . گفت : « مغازۀ لاستیک فروشی دارم و وضع مالی ام خوب است . مادری پیر دارم که درخانۀ دیگرمان زندگی می کند و من شبها تا صبح همراه دوستانم در اینجا مشغول عیش و نوش هستم . » دوباره تعارف کرد تریاک و مشروب بیاورد . گفتم : « نه . » پرسید : « چرا ؟» گفتم : « من رفیقی دارم که سراپا عاشقش هستم . او نیز مرا خیلی دوست دارد . اول اذان قرار ملاقات داریم . او خیلی حساس است و اگر بو ببرد که دهانم به تریاک و مشروب رسیده ، خیلی ناراحت می شود و چه بسا رابطه مان به هم بخورد و اگر چنین شود ، روزگارم تلخ و ناگوار می شود . » او ، که مقداری گیج شده بود ، گفت : « چه موقع از نیشابور می رود ؟ » گفتم بنا ندارد که برود . »
🎀 @alvane🎀
🍃🌸🌸🌸🍃
❣بانـوجـان❣
جنس "شہادٺ" تو فرق مےڪند.
تو یڪ زنی ...
جہاد بر زنان واجب نیسٺ،اما تو هم شہید مےشوی.
تو مے دانستی بہ ڪسی بلہ میگویی ڪہ دنیایی نیسٺ،وقتی بلہ گفتی شهید شدی
لحظہ لحظہ عاشقانہ اٺ را زندگی ڪردی،مےدانستی عمر عاشقانہ ات ڪوتاه اسٺ... و با این علم و آگاهی اٺ شهید شدی.
گفٺ دلبستہ اش نشوی،و تو هربار پس از شنیدن غزل هاے خداحافظے اش شهید شدی.
ترس وجودٺ از مجروح شدنش،اسیر شدنش،شهید شدنش را بہ صبر مبدل کردی و هربار با این افڪار شهید شدی.
از نبودن گفت و تو شهید شدی.
از شهادت گفت و تو شهید شدی.
از رسالتت بعد از شهادتش گفت و تو شهیدشدی
از بہ ثمر رساندن بچہ ها بی او گفت و شهیدشدی
حال او شهید شد و تو شهیدهشدی.
آری!تو شهید شدی،شهادتی از جنس پر احساس زنانہ ، از جنس تمام لحظہ های سخٺ بی او ...
از جنس دلتنگی های مداوم ...
از جنس صبوری...
او یکبار شهید شد و تو هردم شهید میشوی.
❣شہادتت قبول درگاه حق بـانو❣
💚تقدیم به همسران شهدا💚
🍁🌱🍁🌱💐🌱🍁🌱🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞💞💞💞💞💞
قلبم را به تو پیوند زدم ، یا الله
برشیطان دلم ، سنگ زدم ، یا الله
هردم ، نفسی میکشم و میگویم
یارب مددی ، محتاج توأم ، یا الله
هر گه ، نگهی یا گنهی ، آلودم
با ذکر تو،بیدار شدم ! یا الله
گر شیطان دلم ، برد تورا از یادم
گفتم به زبانم ، تو بگو ، یا الله.
هرقطره زخون بدنم، نام ترا میگوید
در جان و تنم، فقط تویی، یا الله....
💕💕💕💕💕💕
خیییلی قشنگه
زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند .
صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند .
زن گفت :
ببین ؛ لباسها را خوب نشسته است !!!
شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست !
شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت ...
هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه میگفت ...
یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ، شگفت زده شد و به شوهرش گفت:
نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ...
شوهر پاسخ داد:
صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!!
***
زندگی ما نیز اینگونه است ؛
آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه میکنیم ...
*زندگی ما بازتاب ذهن مان است*
موج مثبت..