eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
987 ویدیو
75 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌺🌺 ✍️✍️✍️ راوی : (ع) خط پدافندی داشت قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به و داشتیم. سیم خاردار ها رو از توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: . گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم.. من اصرار داشتم همراهشون برم عقب. .چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود.. هرچی بهونه آوردم و چند تا هم چاشنیش کردم نشد که نشد. حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت رو برات بگم و بعد برو. گفت زود بگو عجله داریم. حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش. گفتند این سیمان رو به و میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم.. گفتند پس سیمان به شما نمیدیم اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری. اون بنده خدا گفت: فقط یه عرضی داشتم برای . اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی... دلت خنک شد... حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده.... من این حکایت رو برای واون هم خیلی خندید. ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که .... البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از ، کنار بیرون اومدیم... اما هفته بعدش با بمباران وسیع و آتشباری سنگین به حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد. 🌺🌺 🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 5️⃣ ساعت حدود سه و نیم یا چهار صبح بود. بچه های گردانها عقب میومدند و شهدا و مجروحین و اسراء رو هم با خودشون عقب میاوردن. تقریبا همه نیروها عقب رفتند اما سید عقب نمی اومد. هرچی من و سلیمانی بهش التماس می‌کردیم سید گوشش بدهکار نبود. فکرکنم نگران بچه هایی بود که رفته بودن پل های روی رو منهدم کنند. بچه های گردانها عقب رفته بودند اما مشغول انهدام سنگرها و تجهیزات دشمن و کار گذاشتن بودند. هوا دیگه داشت روشن میشد که خبرآوردن که همه بچه های تخریب با اتمام ماموریتشان عقب اومدند. شهید سید محمد هم رضایت داد و عقب اومد. به خط خودمون که رسیدیم داشت نماز صبح قضا می‌شد. نماز رو با لباسهای خونی و با تیمم و بدون اینکه پوتین از پا دربیاریم خوندیم. بعد از نماز سوار تویوتا شدیم و به عقبه (ع) دردهکده (ص) اومدیم. دیدیم بقیه بچه ها هم اونجا هستند. یک راست رفتم سمت کلمن آب یخ و کلمن رو سرکشیدم. از خستگی روی زمین افتادم. هنوز خورشید بالا نیومده بود و سرو صدای "هندونه خربزه" بچه ها من رو از زمین بلند کرد و با همون دست خونی هندونه رو میزدم رو زمین و میشکافت و با خوردنش رفع تشنگی می‌کردم. حالم که جا آومد یاد رفیقا افتادیم و سراغ یک به یک رو از هم می‌گرفتیم. کلمه"اونم رفت خوش به حالش"بین بچه های تخریب و سایر گردانها رد و بدل می‌شد. تو همون دقایق اولیه بعد از عملیات سر زبونها حماسه خوابیدن رو بود. ما خبر نداشتیم. فقط به خودمون می‌بالیدیم که یک چنین رفیقی داریم. تو دهکده حضرت رسول بودیم (عقبه رزمندگان لشگرحضرت رسول(ص) و سیدالشهداء(ع) درعملیات والفجرمقدماتی) که اخبار ساعت 8 صبح اعلام کرد که 3 دیشب در منطقه فکه توسط رزمندگان اسلام انجام شده و تعداد 35 نفر از دشمن اسیر گرفتن و بعد هم اعلام کرد که از این ساعت رای گیری برای انتخاب هم آغاز شده . ماشین‌ها اومدن و رزمنده ها رو سوار کردن و به عقب بردند. مقر گردان ما در پل کرخه بود و ما ایستگاه صلواتی کرخه پیاده شدیم و رفتیم حموم و از حموم که بیرون اومدیم صندوقهای رای گیری رو آوردند تا رزمندگان رای بدهند. ما هم با کارت پلاک رای دادیم. رای همه ما بود و مسولین رای گیری کارت پلاک جنگی ما رو سوراخ کردن. @alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌺🌺 ✍️✍️✍️ راوی : (ع) خط پدافندی داشت قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به و داشتیم. سیم خاردار ها رو از توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: . گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم.. من اصرار داشتم همراهشون برم عقب. .چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود.. هرچی بهونه آوردم و چند تا هم چاشنیش کردم نشد که نشد. حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت رو برات بگم و بعد برو. گفت زود بگو عجله داریم. حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش. گفتند این سیمان رو به و میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم.. گفتند پس سیمان به شما نمیدیم اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری. اون بنده خدا گفت: فقط یه عرضی داشتم برای . اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی... دلت خنک شد... حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده.... من این حکایت رو برای واون هم خیلی خندید. ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که .... البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از ، کنار بیرون اومدیم... اما هفته بعدش با بمباران وسیع و آتشباری سنگین به حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد. 🌺🌺 🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 5️⃣ ساعت حدود سه و نیم یا چهار صبح بود. بچه های گردانها عقب میومدند و شهدا و مجروحین و اسراء رو هم با خودشون عقب میاوردن. تقریبا همه نیروها عقب رفتند اما سید عقب نمی اومد. هرچی من و سلیمانی بهش التماس می‌کردیم سید گوشش بدهکار نبود. فکرکنم نگران بچه هایی بود که رفته بودن پل های روی رو منهدم کنند. بچه های گردانها عقب رفته بودند اما مشغول انهدام سنگرها و تجهیزات دشمن و کار گذاشتن بودند. هوا دیگه داشت روشن میشد که خبرآوردن که همه بچه های تخریب با اتمام ماموریتشان عقب اومدند. شهید سید محمد هم رضایت داد و عقب اومد. به خط خودمون که رسیدیم داشت نماز صبح قضا می‌شد. نماز رو با لباسهای خونی و با تیمم و بدون اینکه پوتین از پا دربیاریم خوندیم. بعد از نماز سوار تویوتا شدیم و به عقبه (ع) دردهکده (ص) اومدیم. دیدیم بقیه بچه ها هم اونجا هستند. یک راست رفتم سمت کلمن آب یخ و کلمن رو سرکشیدم. از خستگی روی زمین افتادم. هنوز خورشید بالا نیومده بود و سرو صدای "هندونه خربزه" بچه ها من رو از زمین بلند کرد و با همون دست خونی هندونه رو میزدم رو زمین و میشکافت و با خوردنش رفع تشنگی می‌کردم. حالم که جا آومد یاد رفیقا افتادیم و سراغ یک به یک رو از هم می‌گرفتیم. کلمه"اونم رفت خوش به حالش"بین بچه های تخریب و سایر گردانها رد و بدل می‌شد. تو همون دقایق اولیه بعد از عملیات سر زبونها حماسه خوابیدن رو بود. ما خبر نداشتیم. فقط به خودمون می‌بالیدیم که یک چنین رفیقی داریم. تو دهکده حضرت رسول بودیم (عقبه رزمندگان لشگرحضرت رسول(ص) و سیدالشهداء(ع) درعملیات والفجرمقدماتی) که اخبار ساعت 8 صبح اعلام کرد که 3 دیشب در منطقه فکه توسط رزمندگان اسلام انجام شده و تعداد 35 نفر از دشمن اسیر گرفتن و بعد هم اعلام کرد که از این ساعت رای گیری برای انتخاب هم آغاز شده . ماشین‌ها اومدن و رزمنده ها رو سوار کردن و به عقب بردند. مقر گردان ما در پل کرخه بود و ما ایستگاه صلواتی کرخه پیاده شدیم و رفتیم حموم و از حموم که بیرون اومدیم صندوقهای رای گیری رو آوردند تا رزمندگان رای بدهند. ما هم با کارت پلاک رای دادیم. رای همه ما بود و مسولین رای گیری کارت پلاک جنگی ما رو سوراخ کردن. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 5️⃣ ساعت حدود سه و نیم یا چهار صبح بود. بچه های گردانها عقب میومدند و شهدا و مجروحین و اسراء رو هم با خودشون عقب میاوردن. تقریبا همه نیروها عقب رفتند اما سید عقب نمی اومد. هرچی من و سلیمانی بهش التماس می‌کردیم سید گوشش بدهکار نبود. فکرکنم نگران بچه هایی بود که رفته بودن پل های روی رو منهدم کنند. بچه های گردانها عقب رفته بودند اما مشغول انهدام سنگرها و تجهیزات دشمن و کار گذاشتن بودند. هوا دیگه داشت روشن میشد که خبرآوردن که همه بچه های تخریب با اتمام ماموریتشان عقب اومدند. شهید سید محمد هم رضایت داد و عقب اومد. به خط خودمون که رسیدیم داشت نماز صبح قضا می‌شد. نماز رو با لباسهای خونی و با تیمم و بدون اینکه پوتین از پا دربیاریم خوندیم. بعد از نماز سوار تویوتا شدیم و به عقبه (ع) دردهکده (ص) اومدیم. دیدیم بقیه بچه ها هم اونجا هستند. یک راست رفتم سمت کلمن آب یخ و کلمن رو سرکشیدم. از خستگی روی زمین افتادم. هنوز خورشید بالا نیومده بود و سرو صدای "هندونه خربزه" بچه ها من رو از زمین بلند کرد و با همون دست خونی هندونه رو میزدم رو زمین و میشکافت و با خوردنش رفع تشنگی می‌کردم. حالم که جا آومد یاد رفیقا افتادیم و سراغ یک به یک رو از هم می‌گرفتیم. کلمه"اونم رفت خوش به حالش"بین بچه های تخریب و سایر گردانها رد و بدل می‌شد. تو همون دقایق اولیه بعد از عملیات سر زبونها حماسه خوابیدن رو بود. ما خبر نداشتیم. فقط به خودمون می‌بالیدیم که یک چنین رفیقی داریم. تو دهکده حضرت رسول بودیم (عقبه رزمندگان لشگرحضرت رسول(ص) و سیدالشهداء(ع) درعملیات والفجرمقدماتی) که اخبار ساعت 8 صبح اعلام کرد که 3 دیشب در منطقه فکه توسط رزمندگان اسلام انجام شده و تعداد 35 نفر از دشمن اسیر گرفتن و بعد هم اعلام کرد که از این ساعت رای گیری برای انتخاب هم آغاز شده . ماشین‌ها اومدن و رزمنده ها رو سوار کردن و به عقب بردند. مقر گردان ما در پل کرخه بود و ما ایستگاه صلواتی کرخه پیاده شدیم و رفتیم حموم و از حموم که بیرون اومدیم صندوقهای رای گیری رو آوردند تا رزمندگان رای بدهند. ما هم با کارت پلاک رای دادیم. رای همه ما بود و مسولین رای گیری کارت پلاک جنگی ما رو سوراخ کردن. @alvaresinchannel
سلام سلام میخوای بدونی کیم ساده بگم فقط یه تخریب ما البته آبادیه ماحصلش امنیت آزادیه ما قطره بودیم .جبهه مثل دریا قطره کجا و شهدا ما کجا کارمون عشق بازی بود والسلام عشق و نمیشه بیاری تو کلام یادش بخیر و گریه های شبونه ی تو سنگر یادش بخیر وقتی میخوردیم تیر میبارید از آسمون و زمین وقتی می افتاد سر لج گیر وا میشد با یه دعای فرج از دل بچه ها می رفت واهمه با ذکر یا علی و یا فاطمه با اسمشون معجزه ها دیدیم ما معنی اسمه دوا دیدیم ما سیم چینا اونجا میشد انگار عصا دریا می شد ما موسی این آقا رو می بینی پا نداره کوه پیش صبرش داره کم میاره یکم بگی نگی حواس نداره یه شب تو پاشو جا میذاره اون شبی که معبر به گیر خورده بود عقلای دنیایی دیگه مرده بود نسیم عشق اومد و کار ردیف شد با قدرت عشق نمیشه حریف شد دست کرد تو جیبش یه یل دلاور بیرون آورد یه قرآن و یه دفتر چند تا ورق لابلای دفترش رسید به عکس خوشگل دخترش عکس قشنگ دخترش رو بوسید دختری که داشت به بابا میخندید آروم آروم نوشت وصیتاشو هی مینوشت و پاک میکرد چشاشو نوشت برای دخترو همسرش چند خطی هم نوشت برا مادرش حرف زد برای قسم دادش به چادر مادرش آخرشم سلام رسوند به امام إمضاء زد و درشت نوشت والسلام قرآن و دفتر و پلاک و زنجیر داد به رفیقش گفت اینا رو بگیر یا علی گفت و مثل یک پهلوون آروم آروم رفت انا فتحنا لک فتحا مبین سرنیزه بود و شب تاریک و آخر شده بود گیر کار براش قفس شد یهو بالای آخری که نشست یهو دیدن بال کبوتر شکست کشون کشون رفت کنار و تا که تموم کنه کار آخرو خوابید روی خار_دار و داد میزد شبیه پهلوونا فریاد میزد یالله برادرا بیاید رد بشید یک کمی زودتر بابا دشمن رسید چند ساعتی گذشت و وقت سحر الله و اکبر میکشید یه لشگر صبج شد ولی هنوز یکی خوابیده رو پیکر شهیده نامردیه از شهدا جدا شیم جانبازا رو رو چشم نذاشته باشیم اونا نبودن وضع ما این نبود سر ابرقدرتا پایین نبود دستا قلم شد تا تو غم نگیری حالا تو دستت تو قلم بگیری اونا نبودن امنیت کجا بود عزت و شأن و عافیت کجا بود نصرو من الله و فتح و قریب : 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel