eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
987 ویدیو
75 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ ▪️ ▪️ حاجیه خانم توران طیرانی یوسف آبادی همسر مرحوم حاج عبدالوهاب شاه حسینی و مادر شهیدان بزرگوار 🌹 ، و به فرزندان شهیدش پیوست. از همسنگران تخریبچی گردان تخریب لشگر10 بود که در آسمانی شد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 22 فروردین ماه 1362 در آخرین دیداری که خدمت مرحوم حاج عبدالوهاب شاه حسینی رسیدیم ایشون فرمودند "غصه ام این است که هنوز پیکر حسین من برنگشته" ، سید جمال شرق آزادی و حسین معمار زاده مامور باز نمودن در منطقه فکه شمالی شدند. و از همان معبر پرکشیدند. و سید جمال شرق آزادی در حین زدن معبر با آتش سنگین دشمن که معبرشان را نشانه رفته بود به سختی شد و بدنش ساعت ها در میدان مین رها شده بود و با سبک شدن آتش دشمن سید را در حالیکه تمان بدنش را ترکش فرا گرفته بود به عقب آوردند. سید جمال تنها تخریبچی بود که از اون معبر زنده ماند. سید جمال هم در به قافله شهدا ملحق شد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 شرحی دلنشین از حماسه (حسین) شهادت 22 فروردین 1362 🔶14 فروردین سال 62 ماموریت سه ماهه من به جبهه تمام می‌شد اما شنیدم عملیاتی در پیش است و در نامه ای برای مادرم که بی تاب شده بود نوشتم "مادرجان من پشت به امام حسین(ع) نمی کنم. او احتیاج به کمک دارد و من برای یاری او می‌مانم" و ماندم . زیباترین شب در عمر من شب عملیات بود. چون اون شب شب قرار و وصال بود. شب عملیات والفجر یک من هم مهیا شدم برای عملیات و با دیگر دوستان و همرزمان به یکی از گردانهای تیپ سیدالشهداء(ع) مامورشدیم. فکر کنم گردان حضرت علی اصغر(ع) بود. وظیفه ما گشودن معبر در میدان مین بود. هوا تاریک شده بود و ظلمات شب همه جا رو گرفته بود. همه گردان در یک ستون به پای کار رسیدیم. حدود 400 نفری می شدیم. گردان پشت یک تپه ای نشست و ما از گردان فاصله گرفتیم. خودمون رو پشت سیم خاردار اول میدون مین رسوندیم. همه جا سکوت بود. گاهی تیربار دشمن کار می‌کرد و منوری آسمون رو روشن می‌کرد. قرار شد حسین مین‌ها رو خنثی کنه و من هم پشت سرش طناب معبر رو پهن کنم. آستین ها رو بالا زدیم و وارد میدون شدیم. طناب معبر رو باز می کردم و روی خاک خط سفیدی می‌کشیدم و گاهی هم به اطراف نگاه می‌کردم و سنگر کمین دشمن رو می پاییدم. حسین سرش پایین بود و یک یک مین‌های گوجه ای و والمرا رو کنار می‌گذاشت. از سنگر کمین اول دشمن رو عبور کردیم. اونقدر وجعلنا خونده بودم که فکم درد گرفته بود. نزدیک کمین دوم دشمن بودیم که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد. تیرهای دشمن به فاصله چند سانتی از زمین به سمت ما میومد. حسین اصلا توجهی به آتیش دشمن نداشت و جلو می‌رفت. تقریبا آخرای میدون مین رسیده بودیم و آخرین مینی که حسین کنار گذشت مین والمر بود. رسیده بودیم پشت سیم خاردار توپی آخر میدون مین و آماده بودیم تا رمز عملیات اعلام بشه و ما سیم خاردار آخر میدون مین رو قطع کنیم و گردان وارد معبر بشه و به دل دشمن بزنه که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد و گلوله ای به شکمم حسین خورد. فاصله من و حسین تا سنگر دشمن به اندازه چند توپ سیم خاردار بیشتر نبود. مثل اینکه دشمن حسین رو دیده بود و آتیش تیربار روی حسین متمرکز شد. حسین داشت تو خون دست و پا می‌زد اما من نمیتونستم کاری کنم. باید عقب میومدم و گردان رو می‌بردم و از معبر عبور می‌دادم. از جام بلند شدم و دولا دولا رفتم به سمت ابتدای میدون مین که گلوله خمپاره ای کنارم خورد و ترکش بزرگی پهلوم روشکافت. دستم رو به پهلو گرفتم و روی طناب سفید معبر به عقب می‌رفتم. تنهای تنها بودم، وسط میدون مین. اون لحظه آرزوی شهادت نداشتم. آرزوم این بود که زمین نخورم تا به اول میدون برسم و گردان رو از معبر رد کنم و بعد شهید بشم. اما نفهمیدم چی شد و رفتم روی مین والمر. با صدای انفجار چند تا از بچه ها وارد میدون مین شدند و می‌شنیدم یکی می‌گفت راه بازه...راه بازه! اما یه تخریبچی اول میدون مین افتاده و یه تخریبچی آخر میدون. خیالم راحت شد که مرا پیدا کردند. منو کنار معبر کشیدند و گردان شیر خواره اربابم امام حسین(ع) یعنی گردان حضرت علی اصغر(ع) از معبر به سلامت عبور کرد. من هم که دیدم کار تموم شده با اندک رمقی که داشتم مهر تربت کربلا رو از جیبم در آوردم و داخل دهانم گذاشتم و منتظر اومدن اربابم نگاهم به آسمان دوخته شد. هم تشنه بودم و هم تنها. 22 روز از بهار گذشته بود که از خاک مقدس منطقه شرهانی مرا به آسمان بردند و به سعادت رسیدم. از اینکه شرح ماوقع طول کشید شرمنده ام. و جمله آخرم اینکه بدانی برای چه هدفی رفتم. خواهشم این است که قلم و کاغذ دست بگیر و بنویس... ✅ رفتم تا دین خدا را یاری کنم رفتم تا ثابت کنم من غلام وفادار حسینم رفتم تا درخت اسلام را باخون خود آبیاری کنم رفتم تا فدای اسلام شوم رفتم تا رهرو راه شهیدان باشم (گزیده ای از وصیت نامه شهید حسین(سیامک)معمارزاده) راوی:جعفرطهماسبی @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 شرحی دلنشین از حماسه (حسین) شهادت 22 فروردین 1362 ✅مزار : گلزار شهدای چیذر 🔶14 فروردین سال 62 ماموریت سه ماهه من به جبهه تمام می‌شد اما شنیدم عملیاتی در پیش است و در نامه ای برای مادرم که بی تاب شده بود نوشتم "مادرجان من پشت به امام حسین(ع) نمی کنم. او احتیاج به کمک دارد و من برای یاری او می‌مانم" و ماندم . زیباترین شب در عمر من شب عملیات بود. چون اون شب شب قرار و وصال بود. شب عملیات والفجر یک من هم مهیا شدم برای عملیات و با دیگر دوستان و همرزمان به یکی از گردانهای تیپ سیدالشهداء(ع) مامورشدیم. فکر کنم گردان حضرت علی اصغر(ع) بود. وظیفه ما گشودن معبر در میدان مین بود. هوا تاریک شده بود و ظلمات شب همه جا رو گرفته بود. همه گردان در یک ستون به پای کار رسیدیم. حدود 400 نفری می شدیم. گردان پشت یک تپه ای نشست و ما از گردان فاصله گرفتیم. خودمون رو پشت سیم خاردار اول میدون مین رسوندیم. همه جا سکوت بود. گاهی تیربار دشمن کار می‌کرد و منوری آسمون رو روشن می‌کرد. قرار شد حسین شاه حسینی مین‌ها رو خنثی کنه و من هم پشت سرش طناب معبر رو پهن کنم. آستین ها رو بالا زدیم و وارد میدون شدیم. طناب معبر رو باز می کردم و روی خاک خط سفیدی می‌کشیدم و گاهی هم به اطراف نگاه می‌کردم و سنگر کمین دشمن رو می پاییدم. حسین سرش پایین بود و یک یک مین‌های گوجه ای و والمرا رو کنار می‌گذاشت. از سنگر کمین اول دشمن رو عبور کردیم. اونقدر وجعلنا خونده بودم که فکم درد گرفته بود. نزدیک کمین دوم دشمن بودیم که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد. تیرهای دشمن به فاصله چند سانتی از زمین به سمت ما میومد. حسین اصلا توجهی به آتیش دشمن نداشت و جلو می‌رفت. تقریبا آخرای میدون مین رسیده بودیم و آخرین مینی که حسین کنار گذشت مین والمر بود. رسیده بودیم پشت سیم خاردار توپی آخر میدون مین و آماده بودیم تا رمز عملیات اعلام بشه و ما سیم خاردار آخر میدون مین رو قطع کنیم و گردان وارد معبر بشه و به دل دشمن بزنه که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد و گلوله ای به شکم حسین شاه حسینی خورد. فاصله من و حسین تا سنگر دشمن به اندازه چند توپ سیم خاردار بیشتر نبود. مثل اینکه دشمن حسین رو دیده بود و آتیش تیربار روی حسین متمرکز شد. حسین داشت تو خون دست و پا می‌زد اما من نمیتونستم کاری کنم. باید عقب میومدم و گردان رو می‌بردم و از معبر عبور می‌دادم. از جام بلند شدم و دولا دولا رفتم به سمت ابتدای میدون مین که گلوله خمپاره ای کنارم خورد و ترکش بزرگی پهلوم روشکافت. دستم رو به پهلو گرفتم و روی طناب سفید معبر به عقب می‌رفتم. تنهای تنها بودم، وسط میدون مین. اون لحظه آرزوی شهادت نداشتم. آرزوم این بود که زمین نخورم تا به اول میدون برسم و گردان رو از معبر رد کنم و بعد شهید بشم. اما نفهمیدم چی شد و رفتم روی مین والمر. با صدای انفجار چند تا از بچه ها وارد میدون مین شدند و می‌شنیدم یکی می‌گفت راه بازه...راه بازه! اما یه تخریبچی اول میدون مین افتاده و یه تخریبچی آخر میدون. خیالم راحت شد که مرا پیدا کردند. منو کنار معبر کشیدند و گردان شیر خواره اربابم امام حسین(ع) یعنی گردان حضرت علی اصغر(ع) از معبر به سلامت عبور کرد. من هم که دیدم کار تموم شده با اندک رمقی که داشتم مهر تربت کربلا رو از جیبم در آوردم و داخل دهانم گذاشتم و منتظر اومدن اربابم نگاهم به آسمان دوخته شد. هم تشنه بودم و هم تنها. 22 روز از بهار گذشته بود که از خاک مقدس منطقه شرهانی مرا به آسمان بردند و به سعادت رسیدم. از اینکه شرح ماوقع طول کشید شرمنده ام. و جمله آخرم اینکه بدانی برای چه هدفی رفتم. خواهشم این است که قلم و کاغذ دست بگیر و بنویس... ✅ رفتم تا دین خدا را یاری کنم رفتم تا ثابت کنم من غلام وفادار حسینم رفتم تا درخت اسلام را باخون خود آبیاری کنم رفتم تا فدای اسلام شوم رفتم تا رهرو راه شهیدان باشم (گزیده ای از وصیت نامه شهید حسین(سیامک)معمارزاده) راوی:جعفرطهماسبی @alvaresinchannel
یاد و خاطره دلاورمردی را گرامی میداریم گردان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) در فعالیت خود در سال های دفاع مقدس ، 5 نفر از رزمندگان آن به اسارت دشمن بعثی درآمدند. برادر عباس باقری برادر مجید مطیعیان سال 1362 برادر مجید مهرورز برادر جعفر حیدریان برادر حاج عبدالله سمنانی @alvaresinchannel
لشگر 10 سیدالشهداء(ع) در را گرامی میداریم @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 شرحی دلنشین از حماسه (حسین) شهادت 22 فروردین 1362 ✅مزار : گلزار شهدای چیذر 🔶14 فروردین سال 62 ماموریت سه ماهه من به جبهه تمام می‌شد اما شنیدم عملیاتی در پیش است و در نامه ای برای مادرم که بی تاب شده بود نوشتم "مادرجان من پشت به امام حسین(ع) نمی کنم. او احتیاج به کمک دارد و من برای یاری او می‌مانم" و ماندم . زیباترین شب در عمر من شب عملیات بود. چون اون شب شب قرار و وصال بود. شب عملیات والفجر یک من هم مهیا شدم برای عملیات و با دیگر دوستان و همرزمان به یکی از گردانهای تیپ سیدالشهداء(ع) مامورشدیم. فکر کنم گردان حضرت علی اصغر(ع) بود. وظیفه ما گشودن معبر در میدان مین بود. هوا تاریک شده بود و ظلمات شب همه جا رو گرفته بود. همه گردان در یک ستون به پای کار رسیدیم. حدود 400 نفری می شدیم. گردان پشت یک تپه ای نشست و ما از گردان فاصله گرفتیم. خودمون رو پشت سیم خاردار اول میدون مین رسوندیم. همه جا سکوت بود. گاهی تیربار دشمن کار می‌کرد و منوری آسمون رو روشن می‌کرد. قرار شد حسین شاه حسینی مین‌ها رو خنثی کنه و من هم پشت سرش طناب معبر رو پهن کنم. آستین ها رو بالا زدیم و وارد میدون شدیم. طناب معبر رو باز می کردم و روی خاک خط سفیدی می‌کشیدم و گاهی هم به اطراف نگاه می‌کردم و سنگر کمین دشمن رو می پاییدم. حسین سرش پایین بود و یک یک مین‌های گوجه ای و والمرا رو کنار می‌گذاشت. از سنگر کمین اول دشمن رو عبور کردیم. اونقدر وجعلنا خونده بودم که فکم درد گرفته بود. نزدیک کمین دوم دشمن بودیم که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد. تیرهای دشمن به فاصله چند سانتی از زمین به سمت ما میومد. حسین اصلا توجهی به آتیش دشمن نداشت و جلو می‌رفت. تقریبا آخرای میدون مین رسیده بودیم و آخرین مینی که حسین کنار گذشت مین والمر بود. رسیده بودیم پشت سیم خاردار توپی آخر میدون مین و آماده بودیم تا رمز عملیات اعلام بشه و ما سیم خاردار آخر میدون مین رو قطع کنیم و گردان وارد معبر بشه و به دل دشمن بزنه که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد و گلوله ای به شکم حسین شاه حسینی خورد. فاصله من و حسین تا سنگر دشمن به اندازه چند توپ سیم خاردار بیشتر نبود. مثل اینکه دشمن حسین رو دیده بود و آتیش تیربار روی حسین متمرکز شد. حسین داشت تو خون دست و پا می‌زد اما من نمیتونستم کاری کنم. باید عقب میومدم و گردان رو می‌بردم و از معبر عبور می‌دادم. از جام بلند شدم و دولا دولا رفتم به سمت ابتدای میدون مین که گلوله خمپاره ای کنارم خورد و ترکش بزرگی پهلوم روشکافت. دستم رو به پهلو گرفتم و روی طناب سفید معبر به عقب می‌رفتم. تنهای تنها بودم، وسط میدون مین. اون لحظه آرزوی شهادت نداشتم. آرزوم این بود که زمین نخورم تا به اول میدون برسم و گردان رو از معبر رد کنم و بعد شهید بشم. اما نفهمیدم چی شد و رفتم روی مین والمر. با صدای انفجار چند تا از بچه ها وارد میدون مین شدند و می‌شنیدم یکی می‌گفت راه بازه...راه بازه! اما یه تخریبچی اول میدون مین افتاده و یه تخریبچی آخر میدون. خیالم راحت شد که مرا پیدا کردند. منو کنار معبر کشیدند و گردان شیر خواره اربابم امام حسین(ع) یعنی گردان حضرت علی اصغر(ع) از معبر به سلامت عبور کرد. من هم که دیدم کار تموم شده با اندک رمقی که داشتم مهر تربت کربلا رو از جیبم در آوردم و داخل دهانم گذاشتم و منتظر اومدن اربابم نگاهم به آسمان دوخته شد. هم تشنه بودم و هم تنها. 22 روز از بهار گذشته بود که از خاک مقدس منطقه شرهانی مرا به آسمان بردند و به سعادت رسیدم. از اینکه شرح ماوقع طول کشید شرمنده ام. و جمله آخرم اینکه بدانی برای چه هدفی رفتم. خواهشم این است که قلم و کاغذ دست بگیر و بنویس... ✅ رفتم تا دین خدا را یاری کنم رفتم تا ثابت کنم من غلام وفادار حسینم رفتم تا درخت اسلام را باخون خود آبیاری کنم رفتم تا فدای اسلام شوم رفتم تا رهرو راه شهیدان باشم (گزیده ای از وصیت نامه شهید حسین(سیامک)معمارزاده) راوی:جعفرطهماسبی @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 22 فروردین ماه 1362 ✅ در آخرین دیداری که خدمت مرحوم حاج عبدالوهاب شاه حسینی پدر شهیدان شاه حسینی رسیدیم ایشون فرمودند "غصه ام این است که هنوز پیکر حسین من برنگشته" حسین سومین شهید خانواده بود و بعد از او سعید به شهادت رسید. ✅ ، سید جمال شرق آزادی و حسین معمار زاده مامور باز نمودن در منطقه فکه شمالی شدند. و از همان معبر پرکشیدند. و سید جمال شرق آزادی در حین زدن معبر با آتش سنگین دشمن که معبرشان را نشانه رفته بود به سختی شد و بدنش ساعت ها در میدان مین رها شده بود و با سبک شدن آتش دشمن سید را در حالیکه تمان بدنش را ترکش فرا گرفته بود به عقب آوردند. سید جمال تنها تخریبچی بود که از اون معبر زنده ماند. سید جمال هم در به قافله شهدا ملحق شد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شرحی دلنشین از حماسه (حسین) شهادت 22 فروردین 1362 محل شهادت ✅مزار : گلزار شهدای چیذر 🔶14 فروردین سال 62 ماموریت سه ماهه من به جبهه تمام می‌شد اما شنیدم عملیاتی در پیش است و در نامه ای برای مادرم که بی تاب شده بود نوشتم "مادرجان من پشت به امام حسین(ع) نمی کنم. او احتیاج به کمک دارد و من برای یاری او می‌مانم" و ماندم . زیباترین شب در عمر من شب عملیات بود. چون اون شب شب قرار و وصال بود. شب عملیات والفجر یک من هم مهیا شدم برای عملیات و با دیگر دوستان و همرزمان به یکی از گردانهای تیپ سیدالشهداء(ع) مامورشدیم. فکر کنم گردان حضرت علی اصغر(ع) بود. وظیفه ما گشودن معبر در میدان مین بود. هوا تاریک شده بود و ظلمات شب همه جا رو گرفته بود. همه گردان در یک ستون به پای کار رسیدیم. حدود 400 نفری می شدیم. گردان پشت یک تپه ای نشست و ما از گردان فاصله گرفتیم. خودمون رو پشت سیم خاردار اول میدون مین رسوندیم. همه جا سکوت بود. گاهی تیربار دشمن کار می‌کرد و منوری آسمون رو روشن می‌کرد. قرار شد حسین شاه حسینی مین‌ها رو خنثی کنه و من هم پشت سرش طناب معبر رو پهن کنم. آستین ها رو بالا زدیم و وارد میدون شدیم. طناب معبر رو باز می کردم و روی خاک خط سفیدی می‌کشیدم و گاهی هم به اطراف نگاه می‌کردم و سنگر کمین دشمن رو می پاییدم. حسین سرش پایین بود و یک یک مین‌های گوجه ای و والمرا رو کنار می‌گذاشت. از سنگر کمین اول دشمن رو عبور کردیم. اونقدر وجعلنا خونده بودم که فکم درد گرفته بود. نزدیک کمین دوم دشمن بودیم که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد. تیرهای دشمن به فاصله چند سانتی از زمین به سمت ما میومد. حسین اصلا توجهی به آتیش دشمن نداشت و جلو می‌رفت. تقریبا آخرای میدون مین رسیده بودیم و آخرین مینی که حسین کنار گذشت مین والمر بود. رسیده بودیم پشت سیم خاردار توپی آخر میدون مین و آماده بودیم تا رمز عملیات اعلام بشه و ما سیم خاردار آخر میدون مین رو قطع کنیم و گردان وارد معبر بشه و به دل دشمن بزنه که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد و گلوله ای به شکم حسین شاه حسینی خورد. فاصله من و حسین تا سنگر دشمن به اندازه چند توپ سیم خاردار بیشتر نبود. مثل اینکه دشمن حسین رو دیده بود و آتیش تیربار روی حسین متمرکز شد. حسین داشت تو خون دست و پا می‌زد اما من نمیتونستم کاری کنم. باید عقب میومدم و گردان رو می‌بردم و از معبر عبور می‌دادم. از جام بلند شدم و دولا دولا رفتم به سمت ابتدای میدون مین که گلوله خمپاره ای کنارم خورد و ترکش بزرگی پهلوم روشکافت. دستم رو به پهلو گرفتم و روی طناب سفید معبر به عقب می‌رفتم. تنهای تنها بودم، وسط میدون مین. اون لحظه آرزوی شهادت نداشتم. آرزوم این بود که زمین نخورم تا به اول میدون برسم و گردان رو از معبر رد کنم و بعد شهید بشم. اما نفهمیدم چی شد و رفتم روی مین والمر. با صدای انفجار چند تا از بچه ها وارد میدون مین شدند و می‌شنیدم یکی می‌گفت راه بازه...راه بازه! اما یه تخریبچی اول میدون مین افتاده و یه تخریبچی آخر میدون. خیالم راحت شد که مرا پیدا کردند. منو کنار معبر کشیدند و گردان شیر خواره اربابم امام حسین(ع) یعنی گردان حضرت علی اصغر(ع) از معبر به سلامت عبور کرد. من هم که دیدم کار تموم شده با اندک رمقی که داشتم مهر تربت کربلا رو از جیبم در آوردم و داخل دهانم گذاشتم و منتظر اومدن اربابم نگاهم به آسمان دوخته شد. هم تشنه بودم و هم تنها. 22 روز از بهار گذشته بود که از خاک مقدس منطقه شرهانی مرا به آسمان بردند و به سعادت رسیدم. از اینکه شرح ماوقع طول کشید شرمنده ام. و جمله آخرم اینکه بدانی برای چه هدفی رفتم. خواهشم این است که قلم و کاغذ دست بگیر و بنویس... ✅ رفتم تا دین خدا را یاری کنم رفتم تا ثابت کنم من غلام وفادار حسینم رفتم تا درخت اسلام را باخون خود آبیاری کنم رفتم تا فدای اسلام شوم رفتم تا رهرو راه شهیدان باشم (گزیده ای از وصیت نامه شهید حسین(سیامک)معمارزاده) راوی:جعفرطهماسبی @alvaresinchannel
* روز پنجم روز 26 فروردین سال 1362 با یورش (ع) 40 تانک دشمن و گردان اندلس منهدم می‌شود ✅ روز پنجم عملیات والفجر یک، جنگ کماکان در کانال‌ها و تپه‌ماهورهای ادامه داشت. روز جمعه ۲۶ فرودین ارتفاعات مهم ۱۴۵ و ۱۴۳ که به‌سختی فتح شده بودند، دست دشمن افتادند. پس از در روز پنجشنبه ۲۵ فروردین، فرمانده تیپ ۳ ابوذر و گردان میثم تمار، ضربه دیگری به بود. اما علیه السلام توانست صبح روز جمعه ۲۶ فروردین ضربات مهمی به دشمن بزند. نیروهای این‌تیپ توانستند در این‌روز ۴۰ دستگاه تانک دشمن را منهدم کرده و ۵ دستگاه را به غنیمت بگیرند. سرعت عمل نیروهای این‌تیپ به حدی بود که فرماندهی تیپ زرهی عراق در تماس با فرماندهان رده بالای خود درخواست موافقت با عقب‌نشینی کرد. در این‌پاتک، تیپ ۱۰ سیدالشهدا به دشمن، گردان تانک اندلس منهدم شد. در پایان روز پنجم عملیات، همت در جمع فرمانده لشکر ۲۷ گفت از میان ۱۳ فرمانده گردان لشکر ۲۷، پنج‌نفر شهید و ۸ نفر زخمی شده‌اند. او گفت کار به جایی رسیده که ناچار شده همراه با عباس کریمی از قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۷ وارد منطقه درگیری شود و محسن رضایی از قرارگاه خاتم‌الانبیاء تماس گرفته و به او تکلیف کرده در قرارگاه بماند. این‌تکلیف از سمت رضایی، به‌طور مشابه به حسین خرازی و احمد کاظمی هم ابلاغ شد. به این‌ترتیب همت ناچار شد و و کادرهای دیگر لشکر را جلو بفرستد. . ❇️ "زمین های مسلح نوشته گل علی بابایی" @alvaresinchannel