eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
892 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
689 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷رهبر انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران همایش بین‌المللی حضرت حمزه(ع) ✅حضرت فرمود بی‌محابا می‌رویم تا لحظه شهادت 15 شوال سالروز شهادت حضرت حمزه(ع) عموی پیامبر گرامیباد. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 است میعادگاه عاشقان تخریبچی چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 هرکس که پیمان بلا دارد بیاید هرکس هوای کربلا دارد بیاید سی و هفتمین سالگرد شهدای عملیات سیدالشهداء(ع) گرامیباد. @alvaresinchannel
مانور فرهنگی رزمندگان لشگر 10 سیدالشهداء(ع) به مناسبت عملیات سیدالشهداء(ع) سه شنبه 12 اردیبهشت 1402 پادگان دوکوهه- حسینیه شهید همت روایتگری حاج محمد هادی فرمانده گردان المهدی(ع) از محاصره 4 روزه رزمندگان این گردان در در عملیات کربلای5 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مانور فرهنگی رزمندگان لشگر 10 سیدالشهداء(ع) به مناسبت عملیات سیدالشهداء(ع) چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 روایتگری سردار فضلی از عملیات رزمندگان لشگر10 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 مانور فرهنگی رزمندگان لشگر 10 سیدالشهداء(ع) به مناسبت عملیات سیدالشهداء(ع) چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 روایتگری سردار فضلی از عملیات رزمندگان لشگر10 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از 20 روز پیکر از خاک فکه برداشته شد و اینگونه اثرش بر زمین ماند. این تصویر در خرداد ماه 65 مصادف با نیمه ماه رمضان بعد از انتقال پیکر شهید از کنار جاده فکه به ثبت رسید. @alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀 🌹🥀🌹🥀 🌹🥀 🌹 13 اردیبهشت 65 منطقه عمومی فکه ✍️✍️✍️ راوی : در تیمی بودیم که (شهید اکبر عزیز زاده) دلاور فرمانده ما بود. دونفر . دو نفر ما را برای هر گروهان تقسیم کرد. ما در بودیم ... معبر قسمت شد . من و کاوه با هم بودیم که از آنها عبور کردیم و رفتیم تا خاکیزی که آخرین نقطه بود.... ولی و نیروهایش جلوتر هم رفته بودند تا دمار از دشمن دراورند.... به این علت در قسمتی که ما بودیم دیگر نباید کسی ارپی جی یا تیر بار می زد چون امکان داشت بچه های خودمان را بزنیم.... اسکندرلو و حسین گرجی و...علمداران آن شب بودند که آسمانی شدند.. و بعد گفتند همه برگردند. ما که باور برگشت نداشتیم.. پشت خاکریزی بودیم که از سه طرف می خوردیم یک منور زدند...... دیدم کل دشت به عقب بر می گردند ... فهمیدم که ایضایی بوده و باید برگردیم....... چیزی که از ۱۲اردیبهشت ۶۵ تا حالا مرا می رنجاند این است که به پشت افتاده بود و زخمی شده بود و کمک می خواست که هیچ رقم نمی شد کاری کرد .... او از درد فریاد می زد و کمک می خواست و اگر خودشان را می توانستند نجات دهند کاری بزرگ می کردند...... هنوز صدای کمک خواستن (احتمالا آن شهید) در گوشم طنین انداز است.... خدا کند اقلا الان را ادامه دهیم.. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷 🌷🥀 (ع) لشگر10 شهادت : 13 اردیبهشت سال 65 (ع) 🌷 🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷 🌷🥀 (ع) لشگر10 شهادت : 13 اردیبهشت سال 65 (ع) ✍️✍️✍️راوی: ناد علی، مهرماه 64 بود که با اعزام به (ع) اومد. از اوایل بهمن 64 به مرخصی نرفته بود. نادعلی توی گروهان ما بود و شهید کشمیری مسوول دسته اش بود. او آرپی جی زن بود و در عملیات ام‌الرصاص(جزیره ای روبروی خرمشهر که در عملیات والفجر8 لشکر 10 سیدالشهداء(ع) در آن عملیات انجام داد که به عملیات ام‌الرصاص مشهورشد) مردونه جنگید و بعد هم گردان علی اکبر(ع) وارد فاو شد. چند مرحله عملیات کردیم و بعد هم ماموریت خط پدافندی بین جاده البحار و کارخانه نمک به گردان داده شد. خط پدافندی چه عرض کنم، هر دقیقه و ساعتش یک عملیات بود. توی همه این درگیری‌ها نادعلی حضور داشت. بعد از عید قرار شد خط پدافندی رو تحویل یک گردان دیگه بدهیم و بچه‌ها که چهار ماه مرخصی نرفته بودند به مرخصی برند. 5 اردیبهشت بود که از فاو عقب اومدیم. یک عده بچه‌ها مرخصی گرفتند و یک عده هم تسویه کردند. می‌دونستم نادعلی متاهله. قرار شده بود بعد از ظهر روز یازدهم اردیبهشت همه گردان مرخصی برند. برگه‌های مرخصی صادر شد. یک عده هم رفتند اندیمشک به صورت گروهی برای گردان بلیط قطار بگیرند و هماهنگ شده بود که قطار توی پادگان دو کوهه بچه‌ها رو سوار کنه. بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) مقابل حسینیه لشگر سیدالشهداء(ع) جمع شده و منتظر اومدن قطار بودند. دیدم نادعلی خیلی ابراز خوشحالی میکنه. گفت: خوب وقتی داریم میریم مرخصی.!!!!! پرسیدم: نادعلی دلت برای خونه خیلی تنگ شده؟ نادعلی با خوشحالی سرش رو مقابل گوشم آورد مثل اینکه حیا می‌کرد و می‌خواست حرفش رو کسی نشنوه؛ گفت: برادر پارسا، هفته دیگه خدا می‌خواد به من یک فرزند عطا کنه. الان خانواده به من نیاز دارند و از اینکه دارم میرم کنارشون خوشحال هستم. با نادعلی مشغول صحبت بودیم که مقابل حسینیه شلوغ شد و یکی صدا زد برادرها! مرخصی ها لغو و آماده باش اعلام شده. من دویدم و خبرگرفتم و خبر این بود که دشمن در پیشروی کرده و به سوی اندیمشک در حرکت است. امام هم فرمودند به رزمنده‌ها سلام من رو برسونید و بگویید به دشمن امان ندهید. سریع بچه‌ها ساک‌ها رو تحویل دادند و تجهیزات گرفتند و اتوبوس‌های گل مالی شده اومدند توی پادگان دو کوهه و بچه ها سوار شدند و چند ساعت بعد گردان ما و گردان حضرت علی اصغر(ع) به فرماندهی شهید اسکندرلو توی (مقرتخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) در جاده فکه نرسیده به سایت) مستقر شدند. روز 13 اردیبهشت 65 گردان حضرت علی اکبر وارد عملیات شد و رفتیم به جنگ تیپ زرهی دشمن. بعثی‌ها آتش سنگینی توی منطقه ریختند و در گیرودار آتشباری دشمن . 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍃🍃 @alvaresinchannel
سند بچه ها قرار بود 11اردیبهشت 65 تا 25 اردیبهشت یعنی قبل از ماه رمضان به مرخصی بروند.. @alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷 🌷 من همون بچه ای هستم که پدرم برای به دنیا اومدنش خوشحال بود و ساعت شماری میکرد ✍️✍️✍️ راوی: نادعلی شهید شد و جنگ هم تموم شد و ما هم مشغول دنیا شدیم تا اینکه سال 86 به عنوان راوی در محل (ع) در مشغول روایتگری بودم...از غربت بچه ها گفتم...از گرمی و حرارت زمین وهوا موقع جنگیدن گفتم ..از تشنگی و دویدن در رملها گفتم.از مردانگی گفتم و در آخر هم گریزی زدم به حکایت . از حماسه و ایثار این دلاورمرد گفتم و تاکید کردم که بچه هایی که به این میدان نبرد آمدند با دستور امام اومدند و از همه هستی گذشتند تا دل امامشون شاد بشه و اشاره کردم که بدنهای خیلی از اونها هفته ها روی زمین داغ فکه زیر آفتاب افتاده بود. حال خوبی پیدا شد و خیلی ها گریه میکردند . کاروان همه دانشجو بودند و با همه وجود به شهدا عشق میورزیدند...... صحبت هام که تموم شد.دیدم یک جوان مودب و رشیدی جلو اومد و از من سووال کرد . برادر پارسا؟؟؟؟میشه به من بگی کجا روی زمین افتاد و به شهادت رسید. و من هم که خسته شده بودم برای اینکه سر کارش بگذارم یک نقطه دوردست توی رملها رو نشونش دادم.اما جوون ول کن نبود. من ازش سووال کردم چقدر اصرار میکنی...درحالیکه بغضش رو قورت میداد گفت: من همون بچه ای هستم که پدرم برای به دنیا اومدنش خوشحال بود و ساعت شماری میکرد. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌺🌺@alvaresinchannel