آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_سی_پنجم میناو زینب توی اتاقهامی چرخیدندو آنجارا مثل خانه ی خدا طواف م
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲
#قسمت_سی_ششم
یک روز که به بیمارستان رفته بودم،با چشم های خودم دیدم که مرد عربی را که ترکش خورده بودبه آنجاآورده بودند.آن مرد هیکل درشتی داشت و سر تا پایش خونی بود.با دیدن آن مرد خیلی گریه کردم و به خانه برگشتم و پیش خودم به دخترهایم افتخار کردم که می توانند به زخمی ها کمک کنند.
یکی از روزهای بهمن 59، یک هواپیمای عراقی ، بیمارستان شرکت نفت را بمباران کرد.مینا ومهری هم آن روز بیمارستان بودند.زینب در جامعه ی معلمان خبر را شنید.وقتی به خانه آمد، ماجرای بمباران را گفت.با شنیدن این خبر من سراسیمه به مسجد سراغ مهران رفتم.در حالی که گریه می کردم ، در مسجد قدس منتظر مهران ایستادم .مهران که آمد، صدایم بلند شدو گفتم "مهران خواهرهایت شهید شدند... مهران، گل بگیرتا روی جنازه ی خواهرهایت بگذارم...مهران،مینا ومهری زا با احترام خاک کن."
نمی دانستم چه می گویم.
انگار که فایز می خواندم(نوحه خوانی به سبک جنوبی و بوشهری)و گریه می کردم.نفسم بند آمده بود.مهران که حال مرا دید،آرامم کردو گفت" مامان ، نترس .نزدیک بیمارستان بمباران شده.مطمئن باش دخترها صحیح و سالم هستند.به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده.من خبرش را دارم."
با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم.با اینکه رضایت کامل داشتم دخترهادر بیمارستان کار کنند، ولی بالاخره مادر بودم.بچه هایم عزیز بودند.طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم.
شبهای در تاریکی کنارنور فانوس،من و مادرم با شهلا و زینب و شهرام می نشستیم.صدای خمپاره ها قطع نمی شد.مخصوصاشب ها سر وصدا بیشتربود.چندین بار نزدیک خانه ی ما خمپاره خورد.در خانه ی خودم احساس راحتی وآرامش می کردم.راضی بودم همه باهم کنار هم کشته بشویم،اما دیگرآواره نشویم.همیشه هم اعتقادداشتم که اگر میل خدا نباشد،برگی از درخت نمی افتد.اگر میل خدا بود،ما زیر توپ و خمپاره هم سالم می ماندیم،وگرنه که همان روزهای اول جنگ ما هم کشته می شدیم.
اسفندماه، مهرداد از جبهه ی آبادان آمد و مهران خبر برگشتن ما را به اش داد.
مهرداد لباس سربازی تنش بود و یک اسلحه هم در دستش بود.او با توپ پر وعصبانی به خانه آمد.آمدکه لب باز کند و دوباره ما را مجبور به رفتن کند،که مادرم او رانشاندو همه ی ماجراهای تلخ رامهرمز را برایش گفت.شهرام و شهلا و زینب هم وسط حرف های مادرم چیز هایی می گفتند.مهرداد از شدت عصبانیت سرخ شده بود.او ازمن و بچه ها شرمنده بود و چیزی نمی توانست بگوید.مهران و مهرداد هنوز هم با ماندن ما در آبادان مخالف بودند.از طرفی نگران توپ و خمپاره و هواپیما بودند و از طرفی دیگر، مواد غذایی در آبادان پیدا نمی شد و آنها مجبور بودندخودشان مرتب نان و موادغذایی تهیه کنندو برای ما بیاورندکه کار آسانی نبود.اول جنگ ،رزمنده ها در پایگاه های خودشان هم مشکل تهیه ی غذا را داشتند؛ما هم اضافه شده بودیم.پسرها هر روز نگران بودندکه ما بدون نان و غذا نمانیم.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید.🌀
‹🌻💛›
-
-
روز؎ِڪِہمـَردُمبـَرآ؎ِتـَمـٰآشـٰآ؎ِدَعـوآ،تَصـٰآدُف
واعـدآماِشتیـٰآقنـَدآشتِہبـٰآشَنـداونروزاَزجَھـٰآنِ
سِومـۍبودَنعُبـورڪَردیـم..シ!
#دَرایـنحَدتَبـٰآھنَبـٰآشیـمدیگہ🚶🏻♂
-
#تبآهیآت••
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه میکنن این پهلوونهای شیرازی
گرایی چهارمین طلای کشتی فرنگی را کسب کرد
محمدرضا گرایی، کشتیگیر وزن ۶۷ کیلوگرم ایران در فینال مسابقات جهانی نروژ با نتیجه ۵ بر ۲ حریف روس خود را شکست داد و به طلا رسید.
ماشاءالله قهرمان، ماشاءالله
@Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
چه میکنن این پهلوونهای شیرازی گرایی چهارمین طلای کشتی فرنگی را کسب کرد محمدرضا گرایی، کشتیگیر وزن
شیرمادر و نان پدر حلالت😂😎✋🏽🙂
Γ🌱••
سر صبح بردن نام #حسین﴿؏﴾ بن علے
میچسبد !
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
هرصبحسـلامبھآقا !😍🖐🏻
•السلامعلیکیابقیہاللھفےارضھ؛°السلامعلیکیاحجةاللھفےارضھ؛
•السلامعلیکیاالحجةاللھالثانےعشر؛
°السلامعلیکیانوراللھفےالظلماتالارض؛•السلامعلیکیامولاییاصاحبالزمان؛
°السلامعلیکیافارسالحجاز؛
•السلامعلیکیاخلیفہالرحمنویا
°شریڪالقرآنویاامامالانسوالجان✋🏻
#صبحت_بخیر آقای من…!💔
「eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
#شایدتلنگـر
شمایۍ کـه همش از رتبه کنکور
الگوهای اونور آبی تعریف میکنی،
چند سالت بود وقتی فهمیدے
شهید مهدی زینالدین رتبه چهارم کنکور
رشتهی تجربی رو کسب کرده بودن(:؟
•.
- شهداتوهیچجبههایکمنمیزاشتن🙂!
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@Childrenofhajqasim1399
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
شبڪربلاےپنجپلاڪشروڪندوپرتڪرد
توڪانالپرورشماهے.
رفیقشگفت:چیکاردارےمیڪنے؟!چراپلاڪترومیڪنے؟
الانتیر میخورے،مفقودمیشے.گفت: «فلانے!منهرچےفڪرمیڪنمامشبتوشلمچھماتیر میخوریم؛بااینآتیشےڪھازسمتدژمیاد،دخلِ مااومدھ.منیھلحظھ بھذهنمگذشتاگھمن شهیدبشمجنازھےماڪھ بیادمثلاًجلوےفلان دانشگاھعجبتشییعےمیشھ!بھدلمرجوعڪردمدیدمقبلازلقاءخداودیدارخدا، #شهوت_شهادت دارم. میخوامباڪندناین پلاڪھوبانیامدنجنازھیقینڪنمڪھجنازھاے
نمیادڪھتشییعبشھڪھجمعیتےبیادواین شهوتروبخشڪونم.» تیرخوردومفقودشد...:)!
مفقودشد؟!
اگھمفقودشدچراخاطرھهاشگفتھمیشه؟
چے براخدابودوتواَبَرڪامپیوترخداگمشد؟
خدایھزیرخاڪےهایےدارھڪھنگھداشتھروز
قیامترو ڪنھوبگھدیدیدملائڪ؟ببینیداینهمجوونبودھ.
اونجافتبارڪاللھأحسنالخالقینروثابت میڪنھ!
•|🎙بھروایتحاجحسینیڪتا|•
(@Childrenofhajqasim1399)