⟮∞💚🌿∞⟯
خودشماهماگرآقایسلیمانــےباشید
درنظرماشھیدزندهاید..
_ #سیدعلــےخامنھای
صلواتی:
﷽
سـ❄️ـلام
روزتون پراز خیر و برکت ⛄️
امروز چهارشنبه
☀️ ٢٠ اسفند ١٣٩٩ ه. ش
🌙 ٢۶ رجب ١۴۴٢ ه.ق
🌲 ١٠ مارس ٢٠٢١ ميلادى
❤️✨خوشبخت کسی که
❤️✨عشق احمد ﷺ دارد
❤️✨در قلب
❤️✨درخش نور مُحَمَّدٍ ﷺ دارد
❤️✨هر کس بفرستد
❤️✨به مُحَمَّدٍ ﷺ صلوات
❤️✨در آخرتش ثواب
❤️✨بی حد دارد
❤️✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد
❤️✨و َآلِ مُحَمَّد
❤️✨و َعَجِّل فَرَجَهُم
🌷🍃چهارشنبه تون عالی
🌷🍃پیشكش میكنم
🌷🍃عشق ، محبت
🌷🍃و مهربانی را
🌷🍃به كسانی كه
🌷🍃از دل شكستن بیزارند
🌷🍃و در تمنای آنند
🌷🍃كه دلی بدست آورند
🌷🍃آنانكه رحمت آفرینند
🌷🍃نه زحمت آفرین
🌷🍃و برآنند که در زندگي
🌷🍃پل باشنـد نه دیـوار...
هدایت شده از کانال آموزش حفظ قرآن
اگر عاشق 📚📚کتابی دوست داری کتاب های متنوع رو بخوانی تا اطلاعات عمومیت عالی بشود #حتما عضو این کانال شوید
https://eitaa.com/joinchat/1587740715Cb206589bc5
زود کلیک 👆کن رو لینک و وارد شو👆 تا پاک نشده
✨﷽✨
✍گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت. پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد
اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى
✅کانال فرزندان حاج قاسم
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✨﷽✨
❤️خاطرهای جالب از دلیل مسلمان شدن یک کشیش مسیحی، از زبان آیتالله بهجت (ره)
✍ آن نصرانی که در زمان ما کشیش بوده، گفت: «کتابخانه سوریه دست من بود. عموم به اذن من، وقتی باز میکردم از این کتابخانه استفاده میکردند. یک اتاق خصوصی بود که کتابهای خصوصی در آن اتاق بود، هیچکس را به آن راه نمیدادیم. فقط من خودم که رئیس آن کتابخانه بودم، اجازه داشتم که بروم. دیگران را اجازه نداشتم راه بدهم. [روزی] رفتم و تورات یا انجیلی را دیدم. دیدم روی یک اسمی، یک مومی گذاشتهاند، یک شَمعهای گذاشتهاند [که نوشته بود:] «بعد از من، این پیغمبر است». هر طور بود، سعی کردم، این شمعه را بردارم، بهطوری که زیرش هر چه هست، پاره نشود. خیلیخیلی زحمت کشیدم که این شمعه را بردارم. دیدم بله! همین حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله است ـ که آنها در لغت خودشان، حالا لغت عِبری است، سریانی است، چه هست، میگویند: مُدمُد ـ این سبب شد از برای اینکه من، اختیار کردم دین اسلام را».
بعد هم که آمده بود، یک رسالههایی نوشت بر علیه تنصّر و تهوّد؛ نان مغفرت و نمیدانم چیزهایی که آنها دارند، همه بر خلاف دین است، از خودشان جعل کردهاند، اینها را هم در آنجا ذکر کرده است. بالأخره، بنده خودم هم آن جوان را دیدم ـ جوان بود شاید سی سال داشت ـ مسلمان شده بود. مسلمان شده بود و قبائح آنها و کارهای جعلی آنها را در رسالههایی علیه آنها نوشت.
📚 اردیبهشت١٣٨٨، درس فقه، کتاب جهاد
✅کانال فرزندان حاج قاسم
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@shakoori12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_سردار
مارا نگاهی از تو
فرمانده قلوبــ :)
#حاجقاسم♥️
#تلنگر ⚠️
📛بزرگیمیگفت⇣
هروقتخواستیگناهکنییکچوب
کبریترو،روشنکنوزیریکیازانگشتات بگیر...‼️
⭕️اگهتحملشروداشتیبروگناهکن♨️
🔥میدانیمکهآتشجهنمهفتادبارازآتش دنیاشدیدترهست🔥
💢پسچراوقتیتحملآتشدنیارا نداریمبهاینفکرنمیکیمکهخودرااز آتشجهنمنجاتدهیم⁉️
باخداباشیدپادشاهیکنیدوخودرااز عذابسختقیامتنجاتدهید🙃😇
💠پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
وقتی #يتيم گريه میكند عرش خدای رحمان به لرزه درمیآيد❗️😔
📚لئالی الأخبار، ج ۳، ص۱۸۱
#کمک به فقرا و یتیمان رو فراموش نکنیم❗️
#ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج °•💛✨•°
---------------------------------------------------
عـیـد اسـت و هـوآ شـمـیـمـ جـنـت دارد
نـآم خــوشـ مـصـطـفـی حـلــاـوتـ دارد
بــا عــطـر گـل مـحـمّـدـی و صــلـواتـ
ایــن مـحـفـل مـا عــجــب طــرـاوت دارد
مبعث نبی رحمت، پیامبر خاتم حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر تمام جهانیان مبارک باد
وقتی مشکی مد باشه:خوبه!
وقتی رنگ عشقه:خوبه!
وقتی رنگ کت و شلوار باشه:باكلاسه!
وقتی لباس های شب تو مهمونی ها باشه آنتیکِ?
اما
وقتی رنگ چادر من مشکی شد،
افسردگی می آره؟
#چادرمعشقم💕🍃
#رمان_بدون_تو_هرگز
#بخش_سی_ام
گاهی چنان پدرم رو نمیشناختم که حس می کردم مریخ ها عوضش کردن.
زینب،
مدیریت پدرم رو هم بارفتارش وزبانش توي دست گرفته بود... سال۷۲ ۷۷ تب خروج
دانشجو هاوفرار مغز هاشایع شده بود.همون سالها بودکه توي آزمون
تخصص
شرکت کرد و نتیجهاش... زینب رو در کانون توجه سفارت کشورهاي
مختلف قرار
داد....
مدام برای بورسیه کردنش خروج از ایران.... پیشنهادهای رنگارنگ به
دستش می
رسید. هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری پیشنهاد بزرگتر و وسوسه انگیزتری
میداد؛ولی زینب محکم ایستاد،به هیچ عنوان قصد خروج از ایران را
نداشت ؛اما
خواست خدا در مسیر دیگری رقم خورده بود. چیزی که هرگز گمان
نمیکردیم.
علي اومد به خوابم...بعد کلي حرف،سرش را انداخت پایین ....
ازت درخواستی دارم...مي دونم سخته؛اما رضاي خدا دراین قرار
گرفته! به زینب بگو سومین
درخواست رو قبول کنه...تو تنها کسي هستي که میتوني راضبش
کني....
باصداي زنگ ساعت از خواب پریدم... خیلي جاخورده بودم و
فراموشش کردم....فکر
کردم یه خواب همین طوریه،پذیرش چنین چیزی براي خودم هم خیلی
سخت بود.
چند شب گذشت...علي دوباره اومد؛این بار خیلي ناراحت...
هانیه جان! چرا حرفم رو جدي نگرفتی؟به زینب بگوباید سومین
درخواست رو قبول کنه....
خیلي دلم سوخت...
اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو،من نمي تونم.زینب بوي تورو میده،
نمي تونم ازش دل بکنم و
جوابشم! برام سخته...
با حالت عجیبی بهم نگاه کرد.....
نویسنده:به نقل از همسر و فرزند شهید سیدعلی حسینی🌷
🔹 فرزندان حاج قاسم
@shakoori12
#رمان_بدون_تو_هرگز
#بخش_سی_و_یکم
هانیه جان! باور کن مسیر زینب،هزاران بار سخت تره،اگر اون دنیا
شفاعت من رو می خواي
.....راضي به رضاي خدا باش...
گریه ام گرفت.ازش قول محکم گرفتم.هم براي شفاعت،هم شب اول
قبرم،دوري
زینب برام عین زندگي تو جهنم بود! همه این سالها دلتنگی وسختی
رو،بودن با
زینب برام آسون کرده بود...
حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت.رفتم دم در استقبالش....
سلام دختر گلم!خسته نباشي...باخنده،خودخودش رو انداخت توي
بغلم...دیگه از خستگی گذشته،چنان جنازه هم پودر شده که دیگه
به درد اتاق تشریح هم نمی خورم.یه ذره
دیگه روم فشار بیاد توي یه قوطی کنسرو هم جا میشم...
رفتم براش شربت بیارم... یهو پرید توي آشپزخانه وازپشت بغلم
کرد...
مامان گلم...چرا اینقدر گرفته ست؟؟ناخودآگاه دوباره یاد علي افتادم.
یاد اون شب که اونطور روش
رگ گرفتن تمرین
کردم... همه چیزش عین علي بود.
از کي تا حالا توي دانشگاه،واحد ذهن خونی هم پاس مي کنن؟؟
خندید...
تا نگي چي شده ولت نمي کنم...بغض گلوم رو گرفت...
زینب!سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟دست هاش شل شد و منو ول کرد.چرخیدم
سمتش...صورتش به هم ریخته بود...
چرا اینطوری شدي؟سریع به خودش اومد.خندید وباهمون شیطنت،
پارچ ولیوان رو از دستم
گرفت...
اي بابا از کي تاحالا بزرگتر واسه کوچکتر شربت میاره!شمابشین
بانوي من،که من برات شربت
بیارم خستگیت در بره،ازصبح تاحالا زحمت کشیدي...
نویسنده:به نقل از همسر و فرزند شهید سیدعلی حسینی🌷
🔹 فرزندان حاج قاسم
@shakoori12