#تـــݪنگـــر ‼️⚠️
دقت کردی؟!
بعضی وقتا شیطونــه کنارِ
گوشمون زمزمه میــکنه:
تا جوونی از زندگیــــت لذت ببر❗️
هر جور که میشه خوش بگذرون
اما حواســِ🔔ـــمون باشه
نکنه خوش گذرونیمون به قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون تموم بشه...
مبادا با خوش گذرونیای آمیخته به گناهـــ♨️، ظهورش رو عقب بنــدازیم...
تا دیر نشده باید فکری🤔 کرد ...
بیاییم با مـ♡ـولامون معامله کنیم...
یه معامله دو طرفه و سوداور...💰
↯ بعشقش یه گناه، فقط یک گناه رو ترک کنیم.
مـ♡ـولامون هم لحظات مرگ به فریادمون برسه ...
جایی که هیچ کس و هیچ چیز به دادمون نخواهد رسید...
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج
⸀💕☘˼•
خوشاآنانڪہباعزتزگیتےٖ
بساطخویشبرچیدندورفتند
زڪالاهاۍاینآشفتہبازار
شهادتراپسندیدورفتند
#به_وقت_خاطره ...🌹📜
یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ #شهید_ابراهیم_هادی رو می گرفت .
🌸بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم "
گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟
قبرش کجاست ⁉️ "
مونده بودم چی بهش بگم ..
بعداز چند لحظه سکوت گفتم :
" شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره ، قبر نداره .. چرا سراغشو می گیری ⁉️ "
با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد :
🌸" کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش . من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت :
" بابا این آقا کیه⁉️ "
گفتم : " اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند . "
🌸از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه .
🌸چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛
😍
بهش گفته :
🌸" دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛
چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم "
بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه : " این شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ⁉️ "
بغض گلوم رو گرفته بود .. حرفی برا گفتن نداشتم ؛
🌸فقط گفتم : " به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه مواظب #نماز_و_حجابت باش .. "👌
👈برادران/خواهران
جامعه ای صالح میشود . . .
ڪھ افراد صالح بر آن حاڪم شود
افراد منزه جامعہ را منظم میکنند!
#حـرفحاجیمونہها🌿' :)
#انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور بیسابقه مردم تبریز
در سخنرانی مهرعلیزاده 😂
همین بود بنده خدا به استقبال بینظیر مردم خوزستان از آقای رئیسی گیر داده بود.
@Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از 🖤دختࢪاݩ فاطمے🖤
ختم صلوات داریم 📿
هرکس برای یکی از چهارده معصوم هر چندتا که می تونه صلوات بفرسته
یادتون باشه که هر چندتا که میفرستید به من اطلاع بدید درناشناس ویادر پیوی
@khodam_zandgima
خدام سید اسماعیل جدی فکره توکل
هدایت شده از Mahdiye
https://eitaa.com/joinchat/2661154941G0fcecbef73
گروه ذکر حداقل یدونه بگو
عضوشو تعداد بزن ثواب دارهها🕊❤️🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورى
#ويس_گرافى
آمريكا گفت لااله الا الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑٤دقيقه طوفاني از افشاگرى
دست هاى پشت پرده انتخابات🛑
مشاهده و انتشار واجب
🚫👇🏻👇🏻🚫
پاسخ به دو قطبي جليلي يا رئيسي؟!
كليد خوردن شورش در هفته آينده؟!
نقشه سران اصلاحات براى روز قبل انتخابات؟!
انصراف نامزد محبوب از رقابت ها؟
🎥📲
حتما تا آخر مشاهده كنيد و
براى دوستانتون بفرستين
🔴توجه🔴
تلاش كنيد تا روز انتخابات
همه ببينن اين كليپ رو،تا روشنگرى بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورى
#ويس_گرافى
راي دادن به ظريف
در انتخابات😂🤦🏻♂️
هدایت شده از به جای دستمزد
••🌸🐰••
.•🍓سلـامڪیوٺجــآنــا🍭
∫♥️والـپیپࢪ☆ٺــم☆پسزمینھهاےࢪنگے🌈
∫🥑انگیزشےهاےدࢪسے♡بیوهاےموفقیٺ😌
∫🎀ڪلیپهاےࢪفیقونھوانگیزشے. . .💌
∫🖇اسلـایمهاےࢪنگےوفانٺزێ🐣🐻
∫🍇ایدھدڪوࢪاٺاق و آموزش نقاشے🎨🎨
🎾'همھ اینا ٺو این ڪانالھ↯ پس زود عضو شو چوݩ بهٺࢪینھ. . .🍭🍫⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/1634795580C4b9dd61c97 🌸'
هدایت شده از گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲
پست اینستاگرامی آقای قادری
نویسنده سریال امنیتی گاندو
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات #مدیر
@Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از آمال|amal
#رمان_یادت_باشد
#پارت_ششم
روزهای سخت و پر استرس کنکور بالاخره تمام شد تیرماه ۹۱ آزمون دادم حالا بعد از یک سال از خواندن دیدن نتیجه قبولی در دانشگاه می تواند خوشحال کننده ترین خبر برایم باشد با قبولی در دانشگاه علوم پزشکی قزوین نفس راحتی کشیدند از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم چون نتیجه یک سال تلاشم را گرفته بودم پدر و مادرم هم خیلی خوشحال بودن از اینکه توانسته بودم رو سفیدشان کنم احساس خوبی داشتم.
هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را در دست مزه مزه نکرده بودم که خواستگاری های با واسطه و بی واسطه شروع شد به هیچ کدام شان نمی توانستم حتی فکر کنم مادرم در کار من مانده بود میپرسید: چرا هیچکدام را قبول نمیکنی؟برای چی همه خواستگار ها رو رد میکنی؟»
این بلاتکلیفی اذیتم می کرد نمی دانستم باید چه کار کنم.
بعد از اعلام نتایج کنکور تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم کتاب های درسی را یک طرف چیدم کتابخانه را که مرتب میکردم چشمم به کتاب نیمه پنهان ماه افتاد روایت زندگی شهید محمد ابراهیم همت از زبان همسر خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود روایتی که از عشق ماندگار به این سردار خیبر و همسرش خبر میداد.
کتاب را که مرور می کردم به خاطر این رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد به اهل بیت (سلام الله علیها) متوسل به شود و بعد از اینکه به اولین خواستگار جواب مثبت بدهد.
خواندن این خاطر کلید گمشده سردرگمی های من در این چند هفته شد.
پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت می کند حساب و کتاب کردم دیدم چهل روز روزه آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است.حدس زدم احتمالاً همسر شهید در زمستان چنین نزدیک کرده باشد! تصمیم گرفتم به جای روضه ۴۰ روز دعای توسل به خانم به این نیت که: «از این وضعیت خارج شوم هرچه خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود»
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد....
کپی❌
@Childrenofhajqasim1399
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هفتم
از همان روز نذر را شروع کردم هیچکس از عهد من باخبر نبود حتی مادرم هر روز بعد از نماز مغرب و عشا دعای توسل میخواندم و امیدوارم خدا و ائمه کمک حالم باشند.
پنجم شهریور سال ۹۱ روزهای گرم و شیرین تابستان ساعت۴ بعدازظهر کم کم خنکای عصر هوای دم کرده را کنار می زند
از پنجره هم که به بیرون نگاه می کردی همه ی همه گل ها و بوته های داخل باغچه دنبال سایه برای استراحت هستند.
در حالی که هنوز خستگی یک سال درس خواندن برای کنکور در وجود مانده بود گاهی وقت ها چشم هایم را می بستند و از شهریور به مهر ماه میرفتم به پاییز به روزهایی که سر کلاس دانشگاه بنشینم و دوران دانشگاه را با همه بالا و بلندی هایش تجربه کند دوباره چشم هایم را باز می کردم و خودم را در باغچه بین گلها و درخت های وسط حیاط کوچک مان پیدا می کردم.
علاقه من به گل و گیاه بر میگشت و همان دوران کودکی که اکثراً بابا ماموریت میرفت و خانه نبود برای اینکه تنهایی ها اذیتم نکند همیشه سر کارم با گل و باغچه و درخت بود.
با صدای برادر علی که گفت:«آبجی! سبد رو بده» به خودم آمدم با کمک هم از درخت حیات ما یک سبد از انجیرهای رسید و خوشرنگ چیدیم چندتایی از انجیر ها را شستم داخل بشقاب گذاشتم و برای پدرم بردم بابا چند روزی مرخصی گرفته بود وسط کاراته پایش در رفته بود برای همین با عصا راه میرفت و نمی توان سر کار برود ننه هم چند روزی که پیش ما آمده بود
سری داخل اتاق رفتن تمام سالی که برای کنکور درس می خواندم هر مهمانی می آمد می دانست که من درس دارم و از اتاق بیرون نمیروم ولی حالا کنکور را داده بودم و بهانه ای نداشتم!
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد...
کپی❌
@Childrenofhajqasim1399
دو پارت از رمان یادت باشد تقدیم تون🌸
ببخشید اگر یک مدت نمی گذاشتیم😩
توی ناشناس منتظر نظراتتون هستیم😊