_________________❣_________________
#رمان_یادت_باشد
#پارت_یازدهم
به این سوال قبلاً خیلی فکر کرده بودم،ولی آن لحظه واقعا جا خوردم چیزی به ذهنم خطور نمی کرد گفتم: «دوست دارم همسرم مقید باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که خمس و زکات مون بمونه»
گفت: «این خیلی خوبه من هم دوست دارم رعایت کنیم» بعد پرسید «شما با شغل من مشکلی نداری؟! من نظامی هستم ممکنه بعضی روزها معمولیت داشته باشم شب ها افسر نگهبان به بایستم،بعضی شب ها ممکنه تنها بمونید.» جواب دادم: «شغل شما هیچ مشکلی ندارم خودم بچه پاسدارم. میدونم شرایط زندگی یک آدم نظامی چه شکلیه اتفاقا من شغل شما را خیلی هم دوست دارم.»
بعد گفت:«حتماً از حقوقم خبردارین دوست ندارم بعدا سر این چیزها به مشکل بخوریم از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد» گفتم: «برای من این چیزها مهم نیست من با همین حقوق بزرگ شدم فکر کنم بتونم با کم وضعیت زندگی بسازم»
همان جا یاد خاطره ای از شهید همت افتادم و ادامه دادم:«من حاضرم حتی توی خونه ای باشم که دیوار کاهگلی داشته باشه دیوار ها رو ملافه بزنیم ولی زندگی خوب و معنوی داشته باشیم» حمید خندید و گفت: «با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکرتون رو بکنین ماهی ۶۵۰ هزار تومن چیزی که دست مارو میگیره»
زیادی برام مهم نبود فقط برای این که به صحبت های من از این حالت جدی و رسمی خارج بشود پرسیدم:«اونوقت چقدر پس انداز دارین؟» گفت: «حدود ۶ میلیون پرسیدم:« شما با ۶ میلیون تومن میخوای زن بگیری؟!»
در حالی که می خندید سرش را پایین انداخت و گفت: «با توکل به خدا همه چی جور بعد ادامه داد: «بعضی شبها هیئت میرم امکان داره دیر بیام» گفتم: «اشکال نداره هیئت نمیتونین بریم ولی شب هرجا هستین برگردین خونه حتی شده نصف شب.»
قبل از شروع صحبتمان اصلا فکر نمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود هرچیزی که میگفت مورد تایید من بود هر چیزی که من میگفتند حمید تایید میکرد. پیش خودم گفتم: «اینطوری که نمیشه باید یه ایرادی بگیرم حمید بره. با این وضع که داره پیش میره باید دست دستی دنبال لباس عروس باشم!.
به ذهنم خطور کرد که از
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد....
کپی/اصکی❌
💝|@Childrenofhajqasim1399
_______________❣__________________
#رمان_یادت_باشد
#پارت_دوازدهم
لباس پوشیدنش ایراد بگیرند ولی چیزی برای گفتن نداشتم تا خواستم خرده بگیرم،ته دلم گفتم:«خب فرزانه!توکه همین مدلی دویت داری.»نگاهم به موهایش افتاد که به یک طرف شانه کرده بود،خواستم ایراد بگیرم،ولی بازم دلم راضی نشد،چون خودم را خوب می شناختم؛این سادگی برایم دویت داشتنی بود.
وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم،سراغ خودم رفتم.سعی کردم از خودم یک غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلا از خاستگاری من پشیمان شود،برای همین گفتم:«من آدم عصبی ای هستم،بداخلاقم،صبرم کمه.امکان داره شما اذیت بشی.»
حمید که انگار متوجه قصدمن از این حرف ها شده بود،گفت:«شما هرچقدر هم عصبی بشی من آرومم،خیلی هم صبورم.بعید میدونم با این چیزها گوش بیارم.»
گفتم:«اگر یه روزی برم سرکار یاربرم دانشگاه،خسته باشم،حوصله نداشته باشم،غذا درست نکرده باشم،خونه شلوغ باشه،شماناراحت نمیشی؟»گفت:«اشکال نداره.زن مثل گل می مونه، حساسه. شما هرچقدر هم حوصله نداشته باشی من مدارا می کنم.»خلاصه به هردری زدم حمید روی همان پله اول مانده بود.ازاول تمام عزمش را جزم کرده بود که جواب بله را بگیرد.محترمامه باج میداد و هرچیزی من می گفتم قبول میکرد!
حال خودم هم عجیب بود.حس میکردم مسحور او شدم.بامتانت خاصی حرف میزد وقتی صحبت میکرد از ته دل کلماتش را حس میکردم.بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بود،حیای چشم های حمید بود.
محجوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو می برد.گویی قسمتم این بود که عاشق چشم هایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی کرد.با این چشم های محجوب و پر از جذبه می شد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد......
کپی/اصکی❌
💝|@Childrenofhajqasim1399
#کلام_شهــدا🎙
شھیدشوشتریچہقشنگگفتھ:
قدیمبویایمانمیدادیم...
الانایمانمونبومیده💔!
قدیمدنبالگمنامیبودیم...
الانمواظبیماسممونگمنشہ.. :/!😞
#شھیدنورعــلےشوشترۍ✨🌹
ْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْْ ْْْ ْْْ ْْْْْْْْ ْْ ْ ْْ
↜💕⃟🍿 #تلنگࢪانھ
بہقولاستاد رائفیپور :
اینهمہروایٺدربارهمهدویٺهسٺ!📚
آقاتوۍیڪیشوننفرمودن،اگرمردمدنیا
بخوان!ظهور اتفاق میفته..!
توےهمشونفرمودن :
اگرشیعیانما 🥀
اگرشیعیانما..🥀
باباگرهخودِماییمツ...💔
🌱
#کلام_شهید ✨🌷
نمیتوان ...
یا لیتنی کنت و معک خواند
و در خانه ماند
و خود را دیندار
دانست!
#سیدمرتضیآوینی 👤🌹
*#تلنگرانہ . .💡
#شهادتانہ . .🎈
#شهادت قسمـت ما میشــد اے ڪاش. . .
❌میتــرسم از خــودم زمـانی ڪه؛
"دلِ مــادر خـودم" را میشــــکنم💔
و در عـین حـال بر احوالِ
"دلِ مادران #شهدا" گریـه میڪنم💧. . .
❌میتــرسم از خـودم زمانی ڪـه؛
به نامحرم نگــاه میڪنم👁
و در عیـن حال هیأت میروم🏴
و بر امام حسین اشڪ میریزم💧
و از #شهدا دم میزنـم🗣. . .
❌میترسـم از خـودم زمانۍ ڪه؛
از اهل بیت و شهدا دم میزنـم✋🏼
و نمـازم اول #وقت نیست😔. . .
❌میترسـم از خودم زمانۍ ڪه؛
عاشق #شهادت هستم🦋
و اخلاق و ادب ندارم🔥. . .
تڪلیف مدار نیستم✨. . .
❌میترسـم از خـودم زمـانۍ ڪه؛
از #عشقِ امام خامنه ای دم میزنـم💕
و به حرف ها و خواسته هایشان بی توجهـم🤷♂. . .
❌میترسـم از خـودم زمانۍ ڪه؛
#چادر سر می ڪنم🌼
ولی گفتگو بانامـحــرم برایم عادۍ شده📞. . .
❌میترسم از خـودم زمانۍ ڪه؛
حرفـ هایـم با #عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد✈️. . .
باید قتلگاهۍ رقم زد💡؛
✅ باید ڪشت🔪
#منیت را🎈
#تڪبر را🔥
#دلبستگۍ را🌬
#غرور را😎
#غفلت را🥀
#آرزوهای دراز را🍂
باید از خود گذشت!🍃
باید ڪشت نفس را💪 .
شهادت درد دارد🙂
دردش کشتن لذت هاست.🦋
🌝==امان از
#نفستوجیهگر=💔*
وقتی کنترل دست بابامه هر کانال فقط
۳ثانیه فرصت داره که از خودش دفاع کنه😐🥴
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
رفتم کتابخونه میگم
ببخشید چیزی از سعدی دارید؟!
خانمه گفت کتابشو میخوایید؟!!!
گفتم نه، اگه، زیور الاتی، انگشتری چیزی از خدابیامرز مونده میخوام😐😂
👌🏼یـــــــ❗️ــــک تلنــــــ⚠️ـــــگر
💢چگونه ظهور را به تعویق نیندازیم؟!💢
📝يه جمله رو قاب کنيم بزنيم گوشه ي ذهنمون
📌هر وقت خواستيم عملي انجام بديم
يه نگاهي به اين تابلو بندازيم
.......دونه........
..........دونه..........
..............گناه ..........
................."من".........
...................لحظه ..........
........................لحظه............
...................ظهور..............
.....مهدي فاطمه............
.روعقب....................
ميندازه................
___________❣_______________
#رمان_یادت_باشد
#پارت_سیزدهم
عشقی که اتفاق می افتد وآن وقت یک جفت چشم می شود همه زندگی.چشم هایی که تا وقتی می خندید همه چیز سرجایش بود.از همان روز عاشق این چشم ها شدم.آسمان چشم هایش دوست داشتم؛گاهی خندان وگاهی خیس و بارانی!
نیم ساعتی از صحبت هایمان گذشته بود که موتور حمید حسابی گرم شد.بیشتر او صحبت می کرد و من شنونده بودم یا نهایتاً با چند کلمه کوتاه جواب میدادم،انگار خودش هم متوجه سکوتم شده باشد،پرسید:«شمارسوالی نداری؟اگر چیزی براتون مهمه بپرسید.»
برایم درس خواندن و کار مهم بود.گفتم:«من تازه دانشگاه قبول شدم اگر قرار بر وصلت شد شما اجازه می دهید ادامه تحصیل بدم و اگر جور شد سرکار برم؟»حمید گفت:«مخالف درس خوندن شما نیستم ولی واقعیتش رو بخوای،به خاطر فضای نامناسب بعضی دانشگاه ها دوست ندارم خانمم دانشگاه بره البته مادرم با من صحبت کرده و گفته که شما به درس علاقه دارید از روی اعتماد و اطمینانی که به شما دارم اجازه میدم برید دانشگاه سرکار رفتن هم به انتخاب خودتون ولی نمیخوام باعث میشه به زندگی لطمه وارد بشه.»
باشنیدن صحبت هایش گفتم:«مطمئن باشید من به بهترین شکل جواب این اعتماد شمار رو میدم.راجع به کار هم من خودم محیط مردونه رو نمی پسندم.اگه محیط مناسبی یود میرم،ولی اگه بعداً بچه دار بشم و ثانیه ای حس کنم همسر یافرزندم به خاطر سرکار رفتن من اذیت میشن،قول میدم دیگه نرم.»
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد.....
کپی/اصکی❌
@Childrenofhajqasim1399
____________❣______________
#رمان_یادت_باشد
#پارت_چهاردهم
عکس سوال هایی که حمیدی پرسید و نیازی ندیدم من هم بپرسم از بستر این مدت ننه از حمید گفته بود جواب همه آن هارا میدانستم
وسط حرف ها پرسیدم:«شما کار فنی بلدین؟»حمید متعجب از این سوال من گفت:«درحد لامپ بستن بلدم!»گفتم:«درحدی که واشر شیر آب و عوض کنید چطور؟گفت:«آره،خیالتون راحت.دست به آچارم بد نیست،کار رو راه میندازم.»
مسئله ای من را درگیر کرده بود.مدام در ذهنم بالا وپایین می کردم که چطور آن را مطرح کنم،دلم را به دریا زدم وپرسیدم:«ببخشید این سوال رو می پرسم،چهره من مورد پسند شما هست بانه؟پیشخودم فکر می کردم نکند حمید به خاطر اصرار خانواده یا چون از بچگی این حرفا بوده،به خواستگاری من آمده.
جوابی که حمید داد خیالم را راحت کرد:«نمی دونم چی باعث شده همچنین سوالی بپرسین.اگه مورد پسند من نبودین که نمی اومدم اینجا و اینقدر پیگیری نمی کردم.»
از ساعت۵تا۶:۳۰ صحبت کردیم.هنوز نمکدان بین دست های حمیدمی چرخید.صحبت ها تمام شده بود،حمیدوقتی می خواست از اتاق بیرون برود به من تعارف کرد.گفتم:«نه،شما بفرمایید.»گفت:«حتما می خواهید فکر کنید.پس بزارین.....
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد....
کپی/اصکی❌
@Childrenofhajqasim1399
قول میدی
🌺
💚
🍂
اگه خوندی
🌺
💚
🍂
توهرشرایطی
🌺
💚
🍂
که هستی
🌺
💚
🍂
کپی کنی
🌺
💚
🍂
وتا اونجایی که
🌺
💚
🍂
میتونی منتشرکنی
🌺
💚
🍂
اللهم
🌺
💚
🍂
عجل
🌺
💚
🍂
لولیک
🌺
💚
🍂
الفرج و
🌺
💚
🍂
العافیه و
🌺
💚
🍂
النصر
🌺
💚
🍂
اگه سر قولت هستی این پیامو منتشر کن تا همه برای ظهور حضرت مهدی(عج) دعا کنن😊
اخه چرا تقلباتونو جا گذاشتین...🤣🤣
جدیدا همه چی عوض شده😅🌱
#بخندمومن
@Childrenofhajqasim1399
زمانه عجیبی است!!
هفتاده ساله ها
برای ریاست دست و پا می زنند
و
دهه هفتادی ها برای
شهــــ❤️ــادت
#فرزندان_حاج_قاسم
@Childrenofhajqasim1399
پسرهتودانشگاه📚↶
جلوۍیہدخترروگرفٺوگفت😣:
خیلۍمغرورۍازتخوشممیادهرچۍبهتآماردادم نگاهنڪردۍ😒
ولۍچونخیلےازتخوشممیاد...
مناومدمجلوخودمازټشمارتوبگیرمـــ📱
باهمدوستشیم
دخترگفت:نمیتونممݩصاحبدارمــ♥️✨
پسرهکہازحسودۍداشتمیترڪیدگفټ: خوشبحالشکہباآدمباوفایےمثلتودوستهـ😏
دخترهگفٺ:نہخوشبحالمݩکہیہهمچینصاحبے دارمـ🌿
پسرهگفٺ:اووووچہرمانٺیڪ😯
ایݩخوشگلخوشبخٺکیہکہاینجورۍدلتوبرده🤨
عکسشودارۍببینمش؟!🙄
دخترگفت:عکسشوندارمخودمهمندیدمشاما مۍدونمخوشگلتریݩآدمدنیاستــ😇🌎
پسرهشرو؏کردبہخندیدنـ😂😬
ندیدهعاشقششدۍ؟؟😐
نکنہاسمشمنمیدونـے؟😏
دخترگفت:آرهندیدهعاشقششدم
امااسمشومیدونمـــ💞
اسمشمهدۍفاطمہستـ😍✨
مراقبصاحبدلمون مہدیفاطمہ✨باشیم
@Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
ما رو دور ننداز 😂😂🤦🏻♀ #روحانی #طنز #ارسالی 🤣|@Childrenofhajqasim1399
اینو از دست ندهید😂😱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون امام حسینی💚
⭕️دو شرط مهم رهبر انقلاب برای دریافت واکسن کرونا چه بود؟
@Childrenofhajqasim1399
😡 اکانت توییتری نزدیک به رژیم #صهیونیستی آیت الله #رئیسی رئیس جمهور منتخب ایران را تهدید به #ترور کرد:
ترجمه توییت:آنها با هم شیرین به نظر می رسند. آنها باید یک دیدار مجدد انجام دهند.
✍️ The social mediaaccount
روشنگری
شتر در خواب بیند پنبه دانه...
الله حافظ و هو الرحم الراحمین🤲
@Childrenofhajqasim1399